eitaa logo
˼ رف‍یق چادرۍ !' ˹
3.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
374 ویدیو
155 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مـےشنوۍرفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. اِرتباط، @Katrin_a ˘˘ شروط: @Shartha ! • . - اللھم‌عجل‌لولیک‌الفرج(꧇︕
مشاهده در ایتا
دانلود
: نگاهت مےڪنم پیرهن سـفیدبا چاپ چهره شـهیدهمت،زنجیرو پالڪ، سـربندیازهرا و یڪ تسـبیح سـبز شفاف پیچیده شده به‌دور مچ دستت. چقدر ساده ای و من به تاز گےسادگـےرادوست دارم... قرار بود به منزل شما بیایم تا سه‌تایـےبه‌محل حرڪت‌ڪاروان برویم. فاطمه سادات میگـفت: ممڪن است راه را بلدنباشم. و حالا اینجا ایستاده ام ڪنار حوض‌آبـےحیاط‌ڪوچڪتان و توپشت به‌من ایستاده‌ای. به تصویرلرزان خودم‌درآب نگاه میڪنم. به‌من‌مے‌آید... این رادیشب پدرم وقتےفهمید چه تصمیمے گرفته‌ام به‌من گـفت. صدای فاطمه رشته افڪارم را پاره میڪند. _ ریحانه؟... ریحان؟.... الو نگاهش میڪنم. _ ڪجایـے؟... _ همینجا....چه خوشتیپ ڪردی تڪ خور؟! (و به چفیه و سربندش اشاره میڪنم) میخندد... _ خب‌توام‌میووردی‌مینداختـےدورگردنت به حالت‌دلخور لب‌هایم راڪج میڪنم... _ ای‌بدجنس‌نداشتم!!...دیگه‌چفیه‌ندارید؟ مڪث میڪند.. _ اممم نه!...همین یدونس! تا‌مےآیم دوباره غربزنم صدای قدم‌هایت‌راپشت سرم میشنوم... _ فاطمه سادات؟؟ _ جونم داداش؟؟!!.. _ بیا اینجا.... فاطمه ببخشیدڪوتاهےمیگویدو سمت تو با چندقدم بلندتقریبا میدود. توبخاطرقدبلندت مجبور میشوی سرخم ڪنـــــے،در گوش‌خواهرت‌چیزی‌میگویـےو بالافاصله چفیه‌ات‌را‌از ساڪ دستےات بیرون‌میڪشےودستش میدهے... فاطمه لبخندی از رضایت میزندوبه سمتم مے‌آید _ بیا....!! ) و چفیه رادور گردنم میندازد،متعجب نگاهش میڪنم) _ این چیه؟؟ _ شلواره! معلوم نیس؟؟ _ هرهرهر!.... جدی پرسیدم! مگه برای اقا علےنیست!؟ _ چرا!... اما میگه فعلا‌ نمیخوادبندازه. یڪ‌چیزدردلم‌فرومیریزد،زیرچشمےنگاهت میڪنم،مشغول چڪ کردن وسایل هستی. _ ازشون خیلـےتشڪرڪن! _ باعشه خانوم تعارفـے.(وبعدبا صدای بلند میگوید)... علـےاڪبر!!...ریحانه میگه خیلـےبا حالـے!! و تولبخندمیزنـےمیدانـےاین حرف من نیست. با این حال سرڪج میڪنےو جواب میدهی: خواهش میڪنم! *** احساس ارامش میڪنم درست‌روی شانه‌هایم... نمیدانم از چیست! از یا... 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
🌸 : اگر از من میپرسیدند برای چه در میان اینهمه خودت را اسیر یک کرده ای؟! مسلماً پاسخ میدادم؛ ؛ اما آرامشی دارد که هیچ چیزی در این زمین آرامشی ندارد! راه میروم بی آنکه جلب توجه شود! حرف میزنم بی آنکه به منظوری گرفته شود! در اجتماع حضور دارم بی آنکه چشمی دنبالم باشد! پرسیدند خوب در آخرت چه نصیبت میشود: پاسخم تنها دو کلمه بود.. " "س"!♥️ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
😈خانوووووووووم......شماره بدم؟ 🚗خانوم خوشگله برسونمت؟؟ 💁♂ ‌چن لحظه از وقتتو به ما میدی؟؟ ☝️اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!‼️ بیچاره اصلا” اهل این حرفها نبود… این قضیه به شدت آزارش می داد😔 🎋 تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد... 🌸روزی به امامزاده ی نزدیک رفت… 👈شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!‼️ 🍁دخترک وارد حیاط امامزاده شد خسته… انگار فقط آمده بود کند… دردش گفتنی نبود…!!! 🍃رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد‌‌‌ وارد شد و کنار ضریح نشست🌸 😔زیر لب چیزی می گفت انگار!!! ‼️ 😭خدایا کمکم کن… ☝️چند ساعت بعد،دختر که کنار خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد… 👩💼خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان کنن!!!‼️ 😧دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند… 💃به سرعت از آنجا خارج شد… وارد شد… اما… اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..! 😯 انگار محترم شده بود… تعقیبش نمی کرد!‼️ 🌼احساس کرد…با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام شده باشه!!!! 🙎فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! ‼️اما اینطور نبود! 🌿یک لحظه به خود آمد… 🌸دید را سر جایش نگذاشته…!☺️ 👌🏻 🌹 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
😈خانوووووووووم......شمارہ بدم؟ 🚗خانوم خوشگلہ برسونمت؟؟ 💁♂ ‌چن لحظہ از وقتتو بہ ما میدے؟؟ ☝️اینها جملاتے بود ڪہ دخترڪ در طول مسیر خوابگاہ تا دانشگاہ مے شنید!‼️ بیچارہ اصلا” اهل این حرفها نبود… این قضیہ بہ شدت آزارش مے داد😔 🎋 تا جایے ڪہ چند بار تصمیم گرفت بے خیال درس و مدرڪ شود و بہ محل زندگیش بازگردد... 🌸روزے بہ امامزادہ ے نزدیڪ رفت… 👈شاید مے خواست گلہ ڪند از وضعیت آن شهر لعنتی….!‼️ 🍁دخترڪ وارد حیاط امامزادہ شد خسته… انگار فقط آمدہ بود ڪند… دردش گفتنے نبود…!!! 🍃رفت و از روے آویز چادرے برداشت و سر ڪرد‌‌‌ وارد شد و ڪنار ضریح نشست🌸 😔زیر لب چیزے مے گفت انگار!!! ‼️ 😭خدایا ڪمڪم ڪن… ☝️چند ساعت بعد،دختر ڪہ ڪنار خوابیدہ بود با صداے زنے بیدار شد… 👩💼خانوم! خانوم! پاشو سر راہ نشستے! مردم مے خوان ڪنن!!!‼️ 😧دخترڪ سراسیمہ بلند شد و یادش افتاد ڪہ باید قبل از ساعت 8 خود را بہ خوابگاہ برساند… 💃بہ سرعت از آنجا خارج شد… وارد شد… اما… اما انگار چیزے شدہ بود… دیگر ڪسے او را بد نگاہ نمے ڪرد..! 😯 انگار محترم شدہ بود… تعقیبش نمے ڪرد!‼️ 🌼احساس ڪرد…با خود گفت: مگہ میشہ انقد زود دعام شدہ باشہ!!!! 🙎فڪر ڪرد شاید اشتباہ مے ڪند!!! ‼️اما اینطور نبود! 🌿یڪ لحظہ بہ خود آمد… 🌸دید را سر جایش نگذاشته…!☺️ڪپے باذڪر صلوات 🌹🌹 خدا 🌸 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفرَج
... 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
بانو.. چـــ😇ــادری که شدی.. مرامت هم چادری باشد که گذاشتی وظایفت بیشترمیشود😊 گرچه من می گویم عشق❤ است ولے مراقب 👀️چشم هایت 🎼صدایت 👣قدم هایت باش باید پاک بمانۍ 😍🌿♥️🍃 ‌{@zfzfzf‌
️دشمــن هرروز از 1 رنگی میترسد😰 1 روز از لباس سبــ💚ــز سپاه 1 روز از لباس خاکــ💛ــی بسیج 1 روز از سرخــ❤️ــی خون شهید 1 روز از جوهر آبــ💙ــی انگشتمان پس از رای دادن ❗️ ولی هر روز از سیـــ🖤ــاهی تو میترسدبانــــــو اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf 🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍🎍
[‹چـادُر بـہ سـر بـڱـیر ۅ بـہ خـود بِـبـال ˝ڪـه هـِیـچ «پـادۺـاهـے بـہ بـلـندے |• تــــو •| تــ(👑)ـــاجِ ســرے نـدیـدھ اسـت👀 😍🌿♥️🍃 ﴾@zfzfzf
∞🌿✨∞ . مشڪی اٺ تـمـثـاݪ آسماݧ شـ🌌ـب اسټ...  همان آسمان ساڪت شب ، با همان تمـٓوّج آرامش همیشگۍاش..  . خلاصه بگویمت... ۅَ جَـعَــݪــنَــٵ ٵݪــݪَــێــݪَ ݪِــبــٵســٵً.. ---------------------------------- [♥️] . • 😍🌿♥️🍃 ﴾@zfzfzf
[•°♥️°•] . 🌸ـبانۅ|•♡ ←♥️[‹چادُر بہ سر بڱـیر ۅ🍃 بہ خود∞🌙| بِبالـ“ ˝ڪ ⚠️ـهِیچ 🕶👌🏼«پادۺاهے بہ بلندۍِ |• ۰ٺو •|💎 ٺاجِ سرۍ♥ ندیدھ اسـ ـٺـ ؛)👑 . • ---------------------------------- 🌸 . • 😍🌿♥️🍃 ﴾@zfzfzf
[~•🌱💜•~] 🌸 . آرآسٺگے ، همرآه حٻآ ، ٻہ اصل وآقعٻہ برآے دخترآن بآ خدآ..🦋✌️🏼🤞🏼😌 ♥️ ---------------------------------- 💛 . • . • 😍🌿♥️🍃 ﴾@zfzfzf