#رمان_مدافع_عشق_قسمت5
#هوالعشـــــق:
نگاهت مےڪنم پیرهن سـفیدبا چاپ چهره شـهیدهمت،زنجیرو پالڪ، سـربندیازهرا و یڪ تسـبیح سـبز شفاف پیچیده شده بهدور
مچ دستت. چقدر ساده ای و من به تاز گےسادگـےرادوست دارم...
قرار بود به منزل شما بیایم تا سهتایـےبهمحل حرڪتڪاروان برویم.
فاطمه سادات میگـفت: ممڪن است راه را بلدنباشم.
و حالا اینجا ایستاده ام ڪنار حوضآبـےحیاطڪوچڪتان و توپشت بهمن ایستادهای.
به تصویرلرزان خودمدرآب نگاه میڪنم. #چادر بهمنمےآید...
این رادیشب پدرم وقتےفهمید چه تصمیمے گرفتهام بهمن گـفت.
صدای فاطمه رشته افڪارم را پاره میڪند.
_ ریحانه؟... ریحان؟.... الو
نگاهش میڪنم.
_ ڪجایـے؟...
_ همینجا....چه خوشتیپ ڪردی تڪ خور؟! (و به چفیه و سربندش اشاره میڪنم)
میخندد...
_ خبتواممیووردیمینداختـےدورگردنت
به حالتدلخور لبهایم راڪج میڪنم...
_ ایبدجنسنداشتم!!...دیگهچفیهندارید؟
مڪث میڪند..
_ اممم نه!...همین یدونس!
تامےآیم دوباره غربزنم صدای قدمهایتراپشت سرم میشنوم...
_ فاطمه سادات؟؟
_ جونم داداش؟؟!!..
_ بیا اینجا....
فاطمه ببخشیدڪوتاهےمیگویدو سمت تو با چندقدم بلندتقریبا میدود.
توبخاطرقدبلندت مجبور میشوی سرخم ڪنـــــے،در گوشخواهرتچیزیمیگویـےو بالافاصله چفیهاترااز ساڪ دستےات بیرونمیڪشےودستش میدهے...
فاطمه لبخندی از رضایت میزندوبه
سمتم مےآید
_ بیا....!! ) و چفیه رادور گردنم میندازد،متعجب نگاهش میڪنم)
_ این چیه؟؟
_ شلواره! معلوم نیس؟؟
_ هرهرهر!.... جدی پرسیدم! مگه برای
اقا علےنیست!؟
_ چرا!... اما میگه فعلا نمیخوادبندازه.
یڪچیزدردلمفرومیریزد،زیرچشمےنگاهت میڪنم،مشغول چڪ کردن وسایل هستی.
_ ازشون خیلـےتشڪرڪن!
_ باعشه خانوم تعارفـے.(وبعدبا صدای بلند میگوید)... علـےاڪبر!!...ریحانه میگه خیلـےبا حالـے!!
و تولبخندمیزنـےمیدانـےاین حرف من نیست. با این حال سرڪج میڪنےو جواب میدهی:
خواهش میڪنم!
***
احساس
ارامش میڪنم درستروی شانههایم...
نمیدانم از چیست!
از#چفیه_ات یا#تو...
#رمــان_مدافـع_عشـــــــــــــــــــق
#محیــــــا_ســــــــادات_هـــــــاشمے
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
🌸
#حجاب:
اگر از من میپرسیدند
برای چه در میان اینهمه #آزادی
خودت را اسیر یک #چادر کرده ای؟!
مسلماً پاسخ میدادم؛
#حجاب؛ اما آرامشی دارد که هیچ چیزی در این زمین آرامشی ندارد!
راه میروم بی آنکه جلب توجه شود!
حرف میزنم بی آنکه به منظوری گرفته شود!
در اجتماع حضور دارم بی آنکه چشمی دنبالم باشد!
پرسیدند خوب در آخرت چه نصیبت میشود:
پاسخم تنها دو کلمه بود..
" #شفاعت_حضرت_زهرا"س"!♥️
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
😈خانوووووووووم......شماره بدم؟
🚗خانوم خوشگله برسونمت؟؟
💁♂ #خوشگله چن لحظه از وقتتو به ما میدی؟؟
☝️اینها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!‼️
بیچاره اصلا” اهل این حرفها نبود… این قضیه به شدت آزارش می داد😔
🎋 تا جایی که چند بار تصمیم گرفت بی خیال درس و مدرک شود و به محل زندگیش بازگردد...
🌸روزی به امامزاده ی نزدیک #دانشگاه رفت…
👈شاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!‼️
🍁دخترک وارد حیاط امامزاده شد
خسته… انگار فقط آمده بود #گریه کند…
دردش گفتنی نبود…!!!
🍃رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد
وارد #حرم شد و کنار ضریح نشست🌸
😔زیر لب چیزی می گفت انگار!!! ‼️
😭خدایا کمکم کن…
☝️چند ساعت بعد،دختر که کنار #ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
👩💼خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان #زیارت کنن!!!‼️
😧دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت 8 خود را به خوابگاه برساند…
💃به سرعت از آنجا خارج شد… وارد #شهر شد…
اما… اما انگار چیزی شده بود… دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
😯 انگار محترم شده بود… #نگاه #هوس_آلودی تعقیبش نمی کرد!‼️
🌼احساس #امنیت کرد…با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام #مستجاب
شده باشه!!!!
🙎فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! ‼️اما اینطور نبود!
🌿یک لحظه به خود آمد…
🌸دید #چادر #امامزاده را سر جایش نگذاشته…!☺️
#تلنگرانه 👌🏻
#نشر_فرهنگی 🌹
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
😍🌿♥️🍃
{@zfzfzf
😈خانوووووووووم......شمارہ بدم؟
🚗خانوم خوشگلہ برسونمت؟؟
💁♂ #خوشگلہ چن لحظہ از وقتتو بہ ما میدے؟؟
☝️اینها جملاتے بود ڪہ دخترڪ در طول مسیر خوابگاہ تا دانشگاہ مے شنید!‼️
بیچارہ اصلا” اهل این حرفها نبود… این قضیہ بہ شدت آزارش مے داد😔
🎋 تا جایے ڪہ چند بار تصمیم گرفت بے خیال درس و مدرڪ شود و بہ محل زندگیش بازگردد...
🌸روزے بہ امامزادہ ے نزدیڪ #دانشگاہ رفت…
👈شاید مے خواست گلہ ڪند از وضعیت آن شهر لعنتی….!‼️
🍁دخترڪ وارد حیاط امامزادہ شد
خسته… انگار فقط آمدہ بود #گریہ ڪند…
دردش گفتنے نبود…!!!
🍃رفت و از روے آویز چادرے برداشت و سر ڪرد
وارد #حرم شد و ڪنار ضریح نشست🌸
😔زیر لب چیزے مے گفت انگار!!! ‼️
😭خدایا ڪمڪم ڪن…
☝️چند ساعت بعد،دختر ڪہ ڪنار #ضریح خوابیدہ بود با صداے زنے بیدار شد…
👩💼خانوم! خانوم! پاشو سر راہ نشستے! مردم مے خوان #زیارت ڪنن!!!‼️
😧دخترڪ سراسیمہ بلند شد و یادش افتاد ڪہ باید قبل از ساعت 8 خود را بہ خوابگاہ برساند…
💃بہ سرعت از آنجا خارج شد… وارد #شهر شد…
اما… اما انگار چیزے شدہ بود… دیگر ڪسے او را بد نگاہ نمے ڪرد..!
😯 انگار محترم شدہ بود… #نگاہ #هوس_آلودے تعقیبش نمے ڪرد!‼️
🌼احساس #امنیت ڪرد…با خود گفت: مگہ میشہ انقد زود دعام #مستجاب
شدہ باشہ!!!!
🙎فڪر ڪرد شاید اشتباہ مے ڪند!!! ‼️اما اینطور نبود!
🌿یڪ لحظہ بہ خود آمد…
🌸دید #چادر #امامزادہ را سر جایش نگذاشته…!☺️ڪپے باذڪر صلوات 🌹🌹
#با خدا 🌸
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفرَج
#چـادرانـه
[‹چـادُر بـہ سـر بـڱـیر
ۅ بـہ خـود بِـبـال
˝ڪـه هـِیـچ «پـادۺـاهـے
بـہ بـلـندے |• #چـادر تــــو •|
تــ(👑)ـــاجِ ســرے
نـدیـدھ اسـت👀
😍🌿♥️🍃
﴾@zfzfzf
[~•🌱💜•~]
#چادرانه🌸
.
آرآسٺگے ، همرآه حٻآ ، ٻہ اصل وآقعٻہ
برآے دخترآن بآ خدآ..🦋✌️🏼🤞🏼😌 #چآدر ♥️
----------------------------------
#چادرم_ارامشم💛
.
•
.
•
😍🌿♥️🍃
﴾@zfzfzf