eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 هزینه تبلیغ واریز به #ایران_همدل، 👇 ۶۰۳۷۹۹۸۲۰۰۰۰۰۰۰۷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خدایا.. 🌷به حق نام بزرگ و با عظمتت 💫همان نامی که همه درهای 🌷بسته را می گشاید و 💫سختی ها را آسان می کند 🌷همان نامی که همه تاریکی ها را 💫می زُداید و دشواری ها را برطرف می کند 🌷به حق نام عظیمت 💫همان که کهکشان ها را می آفریند 🌷یا زیر و زِبَر می کند 💫دستهایمان را بگیر,, 🌷همه غمها، بیماریهاو گرفتاریهای، 💫دوستان و عزیزانم را 🌷 تبدیل به شادی ، سلامتی 💫 و گشایش در زندگیشان بفرما 🌷آمیــن‌ @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
همانگونه که فرستنده های رادیویی و تلویزیونی ، تصاویر و صداها را توسط فرکانسهایی که نه حس میشوند ، نه بو دارند و نه لمس میشوند به سمت ما میفرستند ، ما نیز با افکارمان چنین فرکانسهایی را به کائنات میفرستیم. ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺍﺳﺖ . ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﺿﻮﻋﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ، ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺍﻓﮑﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺎئناﺕ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ، ﻣﻐﻨﺎﻃﯿﺲ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺟﺬﺏ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ. ﺗﻤﺎﻡ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺎئناﺕ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ،- ﻃﺒﻖ ﻗﺎﻧﻮﻥ بقای انرژی - ﻣﺜﻞ ﺑﻮﻣﺮﻧﮓ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻨﺸﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ. ﻭ ﻣﻨﺸﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﮐﻪ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﺬﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، کسی نیست جز خود ﻣﺎ . ﭘﺲ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﯿﻔﺘﺪ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ . وگرنه افکار منفی ما ،تمام افکار منفی ساطع شده در گیتی را به خود جذب کرده و به سوی ما باز میگردند....🌹 ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─ @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
💗هر آدمى دو قلب دارد. قلبى كه از بودن آن با خبر است و قلبى كه از حضورش بيخبر. قلبى كه از آن با خبر است، همان قلبى است كه در سينه مى تپد. 💗همان كه گاهى مى شكند، گاهى مى گيرد و گاهى مى سوزد. گاهى سنگ مى شود و سخت و سياه و گاهى هم از دست مى رود... 💗با اين دل است كه عاشق مى شويم، با اين دل است كه نفرين مى كنيم و گاهى وقت ها هم كينه مى ورزيم... 💗اما قلب ديگرى هم هست، قلبى كه از بودنش بي،خبريم. اين قلب اما در سينه جا نمى شود و به جاى اينكه بتپد، مى وزد و مى بارد و مى گردد و مى تابد. 💗اين قلب نه مى شكند، نه مى سوزد و نه مى گيرد. سياه و سنگ هم نمى شود.. زلال است و جارى مثل رود نسيم است و آنقدر سبك كه هيچ وقت جا نمى ماند. 💗بالا مى رود و بالا مى رود و بين زمين و ملكوت مى رقصد. اين همان قلبى است كه وقتى تو نفرين مى كنى، او دعا مى كند. وقتى تو مى رنجى، او مى بخشد. 💗اين قلب كار خودش را مى كند. نه به احساست كارى دارد نه به تعقلت. نه به آنچه مى گويى، نه به آنچه مى خواهى. 💗و آدم ها به خاطر همين است که دوست داشتنى اند. به خاطر قلب ديگرشان، به خاطر قلبى كه از بودنش بي خبرند. ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─ @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
*داستان جالب ضرب المثل شریك دزد و رفیق قافله* صفحه ۱ روزی روزگاری، در دوره‌اي كه مردم برای تجارت و رفت و آمد بین شهرها و كشورها از حیواناتی مانند شتر بهره گیری می‌كردند.خطر غارت اموالشان توسط راهزنان چندان بود. این گروهها در كمینگاه‌هایي در مسیر كاروانیان پنهان می‌شدند و در یك وقت مناسب بر سر راه كاروان‌هاي تجاری قرار می گرفتند و تمامی اموال آن ها را غارت می‌كردند. اگر كاروانیان مقاومت می‌كردند و به دستورات آن ها گوش نمی‌كردند ممكن بود حتی انها را بكُشند غارتگران اموال دزدی شده را بین خود و همدستانشان تقسیم می‌كردند و پولی به دست می‌آوردند.یك روز كاروانی متشكل از چند تاجر از شهری به قصد تجارت حركت كردند و با خود اجناسی كه در شهرشان ساخت شده بود می‌بردند تا در شهر دیگری بفروشند و اجناسی كه لازم دارند از آن شهر بخرند و بیاورند انها میخواستند با این خرید و فروش سود كنند. در بین این تجار، تاجر جوانی هم بود كه برای نخستین بار قصد سفر برای تجارت را داشت، او تا آن موقع غارتگران را كه به كاروانیان حمله می‌كردند ندیده بود. ولی با حرف‌هایي كه از همسفرانش شنیده بود به شدت از اینكه توسط غارتگران غافلگیر شود، اموالش به سرقت رود و حتی به خودش حمله شود می‌ترسید. ولی با همه ي شنیده‌هایش نمی‌توانست از سودی كه با این خرید و فروش نصیبش می‌شد چشم بپوشاند چند روزی كاروان به آسودگی حركت كرد. تا اینكه به جاده‌اي كوهستانی و پرپیچ و خم رسید. در جاده‌هاي كوهستانی به دلیل اینكه كمین‌گاه‌هاي بیشتری وجود داشت احتمال غافلگیر شدن توسط راهزنان اکثر بود. با رسیدن به این مسیر ترس و دلشوره‌ي جوان تاجر هم اکثر شد. غروب بود كه به پایین جاده‌ي كوهستانی رسیدند. كاروانیان تصمیم گرفتند شب را آنجا استراحت كنند تا فردا صبح زود با انرژی و توان بیشتری از پیچ و خم آن عبور كنند. انها بارهایشان را از اسب و حیوانات دیگر پایین آوردند تا حیوان هم استراحتی كند. چون احتمال حضور راهزنان در آن جاده چندان بود، تجار تصمیم گرفتند كالاهای ارزشمندشان را پنهان كنند تا اگر نیمه شب در خواب مورد حمله‌ي غارتگران قرار گرفتند تمام اموالشان را از دست ندهند. با تاریك شدن هوا تجار شروع به پنهان كردن كالاهای ارزشمندشان در اطراف محل اقامتشان كردند. هركس مشغول كار خودش بود و حواسش به دیگری نبود. تاجر جوان كه خیلی می‌ترسید اموالش را ببرد فكری به ذهنش رسید و تصمیم گرفت به جای اینكه اموالش را پنهان كند، گشتی در كوهستان بزند و غارتگران را پیدا كند و با انها صحبت كند. همین كار را هم كرد. به پنهان گاه انها رفت و به رئیس انها گفت آمده‌ام معامله‌اي با هم بكنیم. دزد گفت: گوش می‌كنم. تاجر جوان گفت: ما یك كاروان تجاری هستیم كه در پایین كوهپایه اطراق كردیم تا شب را در آنجا استراحت كنیم. دزد گفت: این را كه خودم می دانم. از معامله‌ات بگو. جوان گفت: من می دانم كه شما امشب یا فردا صبح به ما حمله می‌كنید. من جوان هستم و این نخستین باری هست كه به قصد تجارت سفر می‌كنم همۀ‌ي دارایی‌ام را هم با خود آورده‌ام، اگر شما اجناس مرا بدزدید من شكست بزرگی می خورم. ولی همراهانم همۀ از تجار بزرگ شهر میباشند آن ها امشب از ترس حمله‌ي غافلگیرانه شما همه ي‌ي اموال و اجناس با ارزششان را پنهان كردند. من می روم جای اموال پنهان شده آن ها را علامت میزنم شما نیمه شب به ما حمله كنید و انها را بردارید. دزد گفت: مفید در ازاء این اطلاعات از ما چه میخواهی؟ تاجر جوان گفت: میخواهم اموال من را دست نزنید و اینكه من هم مانند یكی از افراد گروه شما از تقسیم اموال دزدیده شده یك سهم داشته باشم. راهزن گفت: صبر كن باید با دوستانم مشورت كنم. آن ها گفتند: مفید، خیلی راحت بدون درگیری و خونریزی اموال این كاروان را غارت می‌كنیم و یك سهم هم به این تاجر جوان می دهیم. راهزن نتیجه‌ي مشورت با گروهش را به تاجر خبر داد و جوان با شادی رفت. ادامه دارد.....
*داستان جالب ضرب المثل شریك دزد و رفیق قافله* صفحه ۲ جوان به سراغ همراهانش رفت و جای تك تك اموالشان را پیدا كرد، حتی به بعضی در پنهان كردن اموالشان كمك كرد ولی خودش خونسرد روكشی روی اموالش انداخت و كنار انها خوابید.نیمه‌ي شب قبل بود و نزدیك صبح بود كه گروه راهزنان از فرصت بهره گیری كردند موقعی كه كاروانیان خواب بودند به انها نزدیك شدند و جاهایی كه علامت گذاری شده بود گشتند اموال را برداشتند و بردند آن ها تقریباً اموال همۀ‌ي تجار را بردند. تاجر جوان كه بیدار شد همراهانش هنوز خواب بودند. سریع خود را به كمینگاه راهزنان رساند، سهم خود را گرفت و به سرعت پایین آمد و انها را میان اموالش پنهان كرد. تجار دیگر كم كم بیدار شدند و خبردار شدند كه دیشب غارتگران به آن ها حمله كردند و اموال پنهان شده‌شان را برده‌اند. در نهایت كاروانیان به راه افتادند. در طول مسیر همه ي از بلایی كه بر سر اموالشان آمده بود، ناله می‌كردند. تاجر جوان گفت: شما من را عصبانی می‌كنید همۀ‌اش ناله می‌كنید. من حوصله شما را ندارم من سریع‌تر میروم به شهر بعدی شما را در كاروانسرای شهر می بینم. تاجر جوان به سرعت خود را به شهر بعدی رساند و اموالی كه سهمش از غارت راهزنان بود را به بازار برد و فروخت. چند ساعت بعد كاروانیان به شهر رسیدند بعضی از تجار كه قبلاً به آن شهر آمده بودند و در بازار شناخته شده بودند. آمدند تا سری به بازار بزنند و ببینند چه طوری میشود پولی به دست آورند كه بتوانند به شهر خودشان بازگردند.یكی از این تجار وارد حجره‌ي یكی از دوستانش شد تا از او كمك بگیرد. همچنین كه نشسته بود و از بلایی كه بر سر او و همراهانش آمده بود تعریف می‌كرد. یك لحظه چشمش به پارچه‌ها و ظروف خودش كه دیشب پنهان كرده بود و توسط غارتگران دزدیده شده بود افتاد. رو كرد به دوستش و گفت: این پارچه‌ها و ظروف را از كجا خریدی؟ مرد حجره دار گفت: جوانی غریبه امروز صبح آورد، قیمت خوبی توصیه كرد من هم خریدم. تاجر كه دیشب متوجه غیبت همراه جوانش شده بود و رفتار امروز جوان هم برایش عجیب بود. گفت: اگر دوباره وی را ببینی می‌شناسی؟ حجره‌دار گفت: بله امروز صبح وی را دیدم. تاجر به كاروانسرا بازگشت و ماجرا را برای تجار دیگر تعریف كرد. آن ها تصمیم گرفتند همه ي با هم نزد قاضی شهر روند و از تاجر جوان به دلیل خیانتی كه كرده شكایت كنند. قاضی دستور داد وی را بازداشت كنند. سپس دادگاه وی را محكوم به پرداخت غرامت به تك تك همراهانش كرد. تا تو باشی شریك دزد و رفیق قافله نشوی.جوان كه چاره‌اي نداشت مجبور شد تمام اموال و اجناس خودش را بفروشد تا بتواند غرامت را پرداخت كند و از زندان رفتن نجات پیدا كند.
نه مرگ آنقدر ترسناک است و نه زندگی آنقدر شیرین که آدمی پای بر شرافت خود بگذارد... امام علی (ع) @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
هر کس بدون کفایت بالا رود بدون جنایت پایین نخواهد آمد ... @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
گویند روزی دزدی در راه بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند. او را گفتند: چرا این همه مال را از دست دادی؟ گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم، نه دزد دین! اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال خللی می یافت، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است! کانالی پراز داستان وحکایت زیبا 👇📘📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
هم نشین گل اگر باشی معطر میشوی سرتر از صدها گلاب قمصر میشوی همنشین با بی خردبی اعتبارت میکند پیش استاد سخن بی شک سخنور میشوی از زمین بگذر مسافر خانه ای متروکه است آسمان باشی گذرگاه کبوتر میشوی هم صدای بلبل خوشخوان نباشی جغد شوم پیش لامذهب بدان کم کم تو کافر میشوی عشق را معنی به بد مستی مکن سنگ صبور پیش لیلای زمان مجنون دیگر میشویکانالی پراز داستان وحکایت زیبا 👇📘📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
خیلی قشنگه👌👌 می‌گویند: درویشی بود كه در كوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی اتفاقاً زنی مكاره این درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت:من پدر این درویش را در می‌آورم. زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یك فتیر شیرین پخت و كمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت:من به این درویش ثابت می‌كنم كه هرچه كنی به خود نمی‌كنی. از قضا زن یك پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود یك دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد و گفت:من از راه دور آمده‌ام و گرسنه‌ام درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت:زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان! پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت:درویش! این چی بود كه سوختم؟ درویش فوری رفت و زن را خبر كرد. زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور كه توی سرش می‌زد و شیون می‌كرد، گفت:حقا كه تو راست گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی.
🍃💞 می گویند با هر کس باید مثل خودش رفتار کرد شما گوش نکنید چون اگر چنین بود ، از منش و شخصیت هیچکس چیزی باقی نمی ماند ، هر کس هر چه به سرت آورد ، فقط خودت باش نگذار برخورد نادرست آدم ها ، اصالت و طبیعت تو را خدشه دار کند. اگر جواب هر جفایی ، بدی بود که داستان زندگی ما خالی از آدم های خوب می شد حکایت وداستان زیبا📕 @zibastory 🌸🌸🌸🌸 عجایب جهان😱 @best_natur 🌼🌼🌼🌼🌼 کلبه استیکر😍 @kolbesticker 🌺🌺🌺🌺🌺
14.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 به بچه ها باید اتاق و حریم بدیم یا نه؟ حکایت وداستان زیبا📕 @zibastory 🌸🌸🌸🌸 عجایب جهان😱 @best_natur 🌼🌼🌼🌼🌼 کلبه استیکر😍 @kolbesticker 🌺🌺🌺🌺🌺
13.mp3
3.6M
📘🎧« کـــــــتاب صـــــــوتی» 📃:«گلستــــــــــــــان یازدهـــــــــــم» 📝: "خـــــــــــــاطـــــــــرات همســـــــــر ســـــــردار شهـــــــــــید علــــــــی چیـــــــــت ســـــــــــازیـــــــــان «رضـــــوان الله» .¸¸.•°˚˚°❃◍⃟🇮🇷◍❃°˚˚°•.¸¸. 📗: قسمـــت :13 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸
14.mp3
9.97M
📘🎧« کـــــــتاب صـــــــوتی» 📃:«گلستــــــــــــــان یازدهـــــــــــم» 📝: "خـــــــــــــاطـــــــــرات همســـــــــر ســـــــردار شهـــــــــــید علــــــــی چیـــــــــت ســـــــــــازیـــــــــان «رضـــــوان الله» .¸¸.•°˚˚°❃◍⃟🇮🇷◍❃°˚˚°•.¸¸. 📗: قسمـــت :14 🟣قسمت پـــایــانـی 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸
دوستان جدید خوش آمدید🌺🙏
شکرگزاری داروی ضد افسردگی حس شکرگزاری و توجه به معنویت در زندگی باعث تولید چشم گیر هورمونهای دوپامین و سروتونین در بدن میشود که هر دو کلید طبیعی شادی و کاهش افسردگی هستند. 👇👇👇 🌺🌸🌺🌸 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
همه چیز از فکر آغاز میشود فکر ما تبدیل به احساس می شود و احساس در ما موجب بروز یک رفتارمیشود و این رفتار ما را به نتیجه میرساند پس فکرتان را زیبا کنید ... حکایت وداستان زیبا📕 @zibastory 🌸🌸🌸🌸 عجایب جهان😱 @best_natur 🌼🌼🌼🌼🌼 کلبه استیکر😍 @kolbesticker 🌺🌺🌺🌺🌺
💕 "یا قناعت یا خاک گور" سعدى مى گويد: در شيراز كسى ما را شام دعوت كرد، رفتيم ديديم كمرش خميده، يك موى سياه در سر و صورت نيست، با عصا به زحمت راه مى‌رود. صاحبخانه بود، نشست، احترامش كرديم، گفتم: حالت چطور است پيرمرد؟ گفت: خوبم، كارى را مى خواهم به خواست خدا انجام بدهم... سعدى مى گويد: به او گفتم چه كارى؟ گفت: از شيراز مى خواهم جنس ببرم چين بفروشم، از بازار چين چينى بخرم بيايم شام، شنيده ام آنجا چينى خوب مى خرند، بيايم آنجا بفروشم، ديباى رومى بخرم و ببرم در حلب، شنيده ام ديباى رومى را حلب خيلى خوب مى خرند، گوگرد احمر را بخرم، ان شاء الله اين كشورها كه رفتم، جنس ها را كه خريدم و فروختم بيايم شيراز، بقيه عمر را مى خواهم عبادت كنم.! سعدى مى گويد: من به او نگاه مى كردم امكان داشت فردا به ختم او بروم، اما مى گفت: بروم و بيايم، بقيه عمر را مى خواهم مشغول عبادت شوم. بعد سعدى در جواب تاجر گفت: آن شنيدستم در اقصاى غور بار سالارى بيفتاد از ستور گفت چشم تنگ دنيا دار را يا قناعت پر كند يا خاك گور @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
🔆 ✍ باطنت همیشه جلوی دوربین دیگران است 🔹همه ما وقتی جلوی دوربین می‌ایستیم سعی می‌کنیم بسیار خوب بایستیم و چهرۀ خود را زیبا کنیم. تبسم کرده و موهایمان را مرتب می‌کنیم و... می دانید چرا؟ 🔸چون زمان عکاسی می‌دانیم آن عکس را خواهیم دید و دوست نداریم هرگز خود را بد و با عیب و نقص ببینیم. 🔹ای کاش در همۀ لحظه‌های عمر، رفتار و وجود خود را مرتب می‌کردیم که گویی همیشه جلوی دوربین عکاسی هستیم، چون همیشه دیگران برعکس خودمان که عاجزیم، از ما عکاسی می‌کنند. @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
- مقداری از این کاه ها را توی جوال اسب من بریز. بــا شــنیدن این جملــه از جناب صمصــام،فکر کرد او گدا اســت. گفت:شما فردا بیایید تا کاهها را جمع کنم ومقداری هم به شما بدهم. بعد هم چند تا ازمزرعه دارهای آن اطراف را جمع کردو بهشــان گفت: به محض اینکه فردا این پیرمرد برای گرفتن کاه آمد بر ســراوبریزید و با چوب و چماق کتک مفصلی به اوبزنید. شــب خوابدید، حضرت رســول با اسب ســرزمین او آمدند وباصدای بلنــد گفتنــد:به چــه حقی میخواهــی فرزند مرا بزنــی؟او جواب داد:یا رسول الله،منقصد چنین جسارتی را ندارم! حضرت گفتند:تو و دوستانت میخواهید فردا فرزند من سیدمحمد را کتک بزنید. فردا از اول تا آخر صحرا همه دست به سینه ایستاده بودند تا سیدمحمد صمصام بیاید و خورجینش را پراز کاه کند @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب را🍃🌷 سکوت اعتبار میبخشد انسان رامتانت وصبر خدایا🍃🌷 یاریمان کن معتبر باشیم و مهربان شبتون پرازآرامش خوابتون رویایی وفرداتون شیرین شب تون بخیر🌙
🌸پروردگارا 🌷چه زیبا روزی شود 🌸همراه با خورشیـد 🌷به تو سـلام کنیـم. 🌸و نام تو را نجوا کنیم 🌷و آرام بگیریم 🌸روزمان را با توکل بر 🌷نام زیبایت آغاز می کنیم 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم 🌷 الــهـــی بــه امــیــد تــو @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌸🍃 🌸خداوندا..!! ✨حکمت قدم هايی را که 🌸برايمان بر ميداری بر ما ✨آشکار کن، تا درهايی را 🌸که به ‌سويمان ميگشايی، ✨ندانسته نبندیم و درهایی 🌸که به رويمان ميبندی، ✨به اصرار نگشایيم.. 🌸مهربانا، ✨در آخرین دوشنبه اردیبهشت 🌸امیدمان تویی ما را ✨از لطف و رحمت خود 🌸بی نصیب نذار و ✨از درگاهت ناامید برنگردان.. 🌸آمیـن @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️با افکار زیبا, زندگیتان را تغییر دهید: ♦️1- تصمیم بگیرید که شاکر و قدردان باشید. بارها و بارها این کار را انجام دهید. ♦️2- بیش از حد نگران اتفاقات پیش رو نباشید. شاید مدام فکر کنید که در گذشته باید کار دیگری انجام می دادید, اما به یاد داشته باشید نباید در این افکار غرق شوید و از لحظه اکنون غافل شوید. ♦️3- شما نمی دانید که آینده چه چیزی برایتان به ارمغان دارد, پس بهترین کار این است که بهترین استفاده را از زمان حال داشته باشید. ♦️4- دو چیز بیش از بقیه, روزتان را می سازد, صبر و شکیبایی و دومی دیدگاه شما به زندگی. ♦️5- صبر کردن به معنای انتظار کشیدن نیست, بلکه به این معنی است که در هنگام تلاش کردن برای رسیدن به خواسته خود, همواره نگرشتان را مثبت نگه دارید. @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️هر روز صبح که چشم می‌گشایی ، یعنی قرار است که باشی ...🌸 یعنی هنوز باید نقشت را در این صحنه شگفت زندگی بازی کنی 🌸 یعنی هنوز فرصت داری تا زندگی کنی و هر روزی جدید می‌تواند آغازی جدید باشد🌸🍃 🌸نگاهی نو 🌸حضوری نو 🌸تجربه‌ای نو 👈برای تو … پس امروزت را زندگی کن 🤗🌸🍃 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
💚پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: 🌺 أطِبْ كَسبَكَ تُستَجَبْ دَعوَتُكَ، فإنَّ الرّجلَ يَرفَعُ اللُّقْمَةَ إلى فِيهِ (حَراما) فما تُستَجابُ له دَعوَةٌ أربَعينَ يوما 🌺 🌺درآمدت را پاك كن تا دعايت مستجاب شود؛ زيرا هرگاه آدمى لقمه اى حرام به دهان خود ببرد تا چهل روز دعايى از او پذيرفته نمى شود🌺 📕ميزان الحكمه جلد4 صفحه30 حکایت وداستان زیبا📕 @zibastory 🌸🌸🌸🌸 عجایب جهان😱 @best_natur 🌼🌼🌼🌼🌼 کلبه استیکر😍 @kolbesticker 🌺🌺🌺🌺🌺
🔆 🥀می‌گویند: درویشی بود كه در كوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی اتفاقاً زنی مكاره این درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت:من پدر این درویش را در می‌آورم. 🥀زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یك فتیر شیرین پخت و كمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانه‌اش و به همسایه‌ها گفت:من به این درویش ثابت می‌كنم كه هرچه كنی به خود نمی‌كنی. 🥀از قضا زن یك پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود یك دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد و گفت:من از راه دور آمده‌ام و گرسنه‌ام درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت:زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان! 🥀پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت:درویش! این چی بود كه سوختم؟ درویش فوری رفت و زن را خبر كرد. زن دوان‌دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور كه توی سرش می‌زد و شیون می‌كرد، گفت:حقا كه تو راست گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی. حکایت وداستان زیبا📕 @zibastory 🌸🌸🌸🌸 عجایب جهان😱 @best_natur 🌼🌼🌼🌼🌼 کلبه استیکر😍 @kolbesticker 🌺🌺🌺🌺🌺
🌻✨🌻✨🌻✨🌻✨🌻 🔆تاجر متوکّل 🦋در زمان پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم مردی همیشه متوکّل به خدا بود و برای تجارت از شام به مدینه می‌آمد. روزی در راه دزد شامی سوار بر اسب، بر سر راه او آمد و شمشیر به قصد کشتن او کشید. 🦋تاجر گفت: «ای سارق! هرگاه مقصود تو مال من است، بیا بگیر و از قتل من درگذر.» سارق گفت: «قتل تو لازم است، اگر تو را نکشم، مرا به حکومت معرّفی می‌کنی». تاجر گفت: پس مرا مهلت ده تا دو رکعت نماز بخوانم؛ سارق او را امان داد تا نماز بخواند. 🦋مشغول نماز شد و دست به دعا بلند کرد و گفت: «بار خدایا از پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم تو شنیدم هر کس توکّل کند و ذکر نام تو نماید، در امان باشد من در این صحرا ناصری ندارم و به کرم تو امیدوارم.» 🦋چون این کلمات جاری ساخت و به دریای صفت توکّل، خویش را انداخت دید سواری بر اسب سفیدی نمودار گردید و سارق با او درگیر شد. آن سوار به یک ضربه او را کشت و به نزد تاجر آمد. تاجر گفت: «تو کیستی که در این صحرا به داد من غریب رسیدی؟» 🦋گفت: من توکّل توأم که خدا مرا به صورت مَلَکی درآورده و در آسمان بودم که جبرئیل به من ندا داد که صاحب خود را در زمین دریاب و دشمن او را هلاک نما. الآن آمدم و دشمن تو را هلاک کردم، پس غایب شد. تاجر به سجده افتاد و خدای خویش را شکر کرد و به فرمایش پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم در باب توکّل اعتقاد بیشتری پیدا نمود. 👈پس تاجر به مدینه آمد و خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم رسید و آن واقعه را نقل کرد و حضرت تصدیق فرمود 📚(خزینه الجواهر، ص 679 -مجالس المتقین شهید ثالث) 👌آری، توکّل آدمی را به اوج سعادت می‌رساند و درجه‌ی متوکّل، درجه‌ی انبیاء، اولیاء و صلحاء و شهداء است. حکایت وداستان زیبا📕 @zibastory 🌸🌸🌸🌸 عجایب جهان😱 @best_natur 🌼🌼🌼🌼🌼 کلبه استیکر😍 @kolbesticker 🌺🌺🌺🌺🌺
🌷 🌷 ...!! 🌷من معمولاً چند النگوی طلا در دست داشتم و عباس هر وقت النگوهای طلا را می‌دید ناراحت می‌شد و می‌گفت: ممکن است زنان یا دخترانی باشند که این طلاها را در دست تو ببینند و توان خرید آن را نداشته باشند؛ آن‌گاه طلاهای تو آنان را به حسرت وا می‌دارد و در نتیجه تو مرتکب گناه بزرگی می‌شوی. این کار یعنی فخر فروشی. می‌گفت: در جامعه ما فقیر زیاد است؛ مگر حضرت زینب(س) النگو به دست می‌کردند و یا.... حقیقت این است که روحیه زنانه و علاقه‌ای که به طلا داشتم باعث شده بود نتوانم از آن‌ها دل بکنم؛ تا این‌که یک روز.... 🌷تا این‌که یک روز بیمار بودم النگوها در دستم بود. عباس به عیادتم آمده بود. عباس را که دیدم، دستم را در زیر بالش پنهان کردم تا النگوها را نبیند. او گفت: چرا بالش را از زیر سرت برداشته‌ای و روی دستت گذاشته‌ای؟ چیزی نگفتم و فقط لبخندی زدم. او بالش را برداشت و ناگهان متوجه النگوهای من شد و نگاه معنی‌داری به من کرد. از این‌که به سفارش او توجهی نکرده بودم، خجالت کشیدم. بعد از شهادت عباس به یاد گفته‌های او در آن روزها افتادم و تمام طلاهایم را به رزمندگان اسلام هدیه کردم. 🌹خاطره ای به یاد سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی که پس از سال‌ها مجاهدت در راه خدا در پانزده مرداد ماه سال ۶۶، مصادف با عید سعید قربان به درجه رفیع شهادت نایل شد. : مرحومه خانم صدیقه حکمت همسر گرامی شهيد 📚 کتاب "پرواز تا بی نهایت" حکایت وداستان زیبا📕 @zibastory 🌸🌸🌸🌸 عجایب جهان😱 @best_natur 🌼🌼🌼🌼🌼 کلبه استیکر😍 @kolbesticker 🌺🌺🌺🌺🌺