ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است !
خری و اشتری بدور از آبادی بطور آزادانه باهم زندگی می کردند....
نیمه شبی در حال چریدن علف ، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسانها شدند.
شتر چون متوجه خطر گرديد رو به خر کرد و گفت :
ای خر خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم و مبادا انسانها به حضورمان پی ببرند!"
خر گفت : "اتفاقا درست همین ساعت، عادت نعره سر دادن من است."
شتر التماس کرد که امشب نعره کردن را بی خیال گردد.تا مبادا بدست انسانها بیافتند.
خر گفت: " متأسفم دوست عزیز! من عادت دارم همین ساعت نعره کنم و خودت می دانی ترک عادت موجب مرض است و هلاکت جان!"
پس خر بی محابا نعره های دلخراش بر میداشت.
از قضا کاروانی که در آن موقع از آن آبادی می گذشت، متوجه حضور آنان گرديدند و آدمیان هر دو را گرفته و در صف چارپايان بارکش گذاشتند.
صبح روز بعد در مسیر راه ، آبی عمیق پیش آمد که عبور از آن برای خر میسر نبود. پس خر را بر شتر نشانيده و شتر را به آب راندند.
چون شتر به میان عمق آب رسید شروع به پایکوبی و رقصیدن نمود.
خر گفت :ای شتر چه می کنی؟ نکن رفیق وگرنه می افتم و غرق می شوم."
شتر گفت : خر جان، من عادت دارم در آب برقصم.!!
ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!"
خر بیچاره هرچه التماس کرد اما شتر وقعی ننهاد.
خر گفت تو دیگر چه رفیقی هستی؟!
شتر گفت : " چنانکه دیشب نوبت آواز بهنگام خر بود!!!
امروز زمان رقص ناساز اشتر است!"
شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بينداخت و در آب غرق ساخت.
شتر با خود گفت : "
رفاقت با خر نادان ، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشيد!
امثال و حکم
علامه دهخدا
📘حکایت وداستانهای زیبا📕
https://eitaa.com/joinchat/4077584690C3415268171
#خوب_زندگي_كن
هیچوقت شخصیت خودت رو برای
كسی تشریح نكن
چون كسی كه تو رو دوست داشته باشه بهش نیازی نداره
و كسی كه ازت بدش بیاد باور نمی كنه.
وقتی دائم میگی گرفتارم،
هیچ وقت آزاد نمیشی.
وقتی دائم میگی وقت ندارم،
بعد هیچوقت زمان پیدا نمی كنی.
وقتی دائم میگی فردا انجامش میدی،
اونوقت فردای تو هیچ وقت نمیاد
وقتی صبحا از خواب بیدار میشیم،
ما دوتا انتخاب داریم.
برگردیم بخوابیم و رویا ببینیم،
یا بیدار شیم و رویاهامون رو دنبال كنیم.
انتخاب با شماست...
ما اونایی كه به فكرمون هستن رو
به گریه می اندازیم.
ما گریه می كنیم برای اونایی كه
به فكرمون نیستن.
و ما به فكر اونایی هستیم كه
هیچوقت برامون گریه نمی كنن.
این حقیقت زندگیه.
عجیبه ولی حقیقت داره.
اگه این رو بفهمی،
هیچوقت برای تغییر دیر نیست.
❣وقتی تو خوشی و شادی هستی
❣عهد و پیمان نبند.
❣وقتی ناراحتی جواب نده.
❣وقتی عصبانی هستی تصمیم نگیر.
❣دوباره فكر كن..، عاقلانه رفتار كن.
❣زندگی، برگ بودن در مسیر باد نیست،
❣امتحان ریشه هاست.!
❣ریشه هم هرگز اسیر باد نیست.
❣زندگی چون پیچک است،
❣انتهایش میرسد پیش خدا
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ امام حسن عسکری عليهالسلام
خدای تعالی از زمان آدم علیهالسّلام زمین را خالی از حجّت نگذاشته است و تا روز قیامت نیز خالی از حجّت نخواهد گذاشت، به واسطه اوست که بلا را از اهل زمین دفع میکند و به خاطر اوست که باران میفرستد و برکات زمین را بیرون میآورد.
🌸
📚 کمال الدین، باب٣٨، حدیث١
#حدیث #امام_زمان
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم ….
گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم…
گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم…
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم…
گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش میدیم…
گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم…
گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه میدیم…
و گاهی …. گاهی …. گاهی …..
تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم یا نمیخوایم … بدونیم …
کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی های زندگیمون باشیم!
کاش یادمون نره که فقط یکبار زنده ایم و زندگی می کنیم فقط یکبار…
#دلنوشته
مادربزرگی تعریف میكرد:
نمك، سنگ بود. برنجِ چلو را ساعتى با نمكسنگ مىخوابانديم تا كمكم شورى بگيرد...
غذا را چند ساعتى روى شعلهى ملايم چراغ خوراكپزى مىنشانديم تا جا بيفتد...
يخكرده و تكيده كنار علاءالدين و والور مىنشستيم تا جونِمون آروم گرم بشه،
عكسِ يادگارىِ توى دوربين را هفتهاى، ماهى به انتظار مىنشستيم تا فيلم به آخر برسه و ظاهر شود!
قلك داشتيم؛ با سكهها حرف مىزديم تا حسابِ اندوخته دستمون بياد، حليم را بايد «حليم» مىبوديم تا جمعهى زمستانى فرا برسه و در كامِمون بشينه...
هر روز سر مىزديم به پستخانه، به جست و جوىِ خط و خبرى عاشقانه، مگر كه برسه...
گوش مىخوابونديم به انتظارِ زنگِ تلفنِ محبوب
شبى، نيمهشبى، بامدادى، گاهى، بىگاهى؛ انتظار معنا داشت.
دقايق «سرشار» بود، هر چيز يك صبورى مىخواست، تا پيش بياد، تازمانش برسه. تا جا بيفته. تاقوام بياد: غذا، خريد، تفريح، سفر، خاطره، دوستى، رابطه، عشق.
"انتظار" مارا قدردان ساخته بود، حالا فهمیدی چرا این روزها کسی قدردان نیست!
✨﷽✨
#پندانه
✅ده روز مهر گردون، افسانه است و افسون نیکی بهجای یاران، فرصت شمار یارا
✍توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه مردی که با تلفن صحبت میکرد، فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد. بعد از تمام شدن تلفن، رو به گارسون گفت: همه کسانی که در رستورانند، مهمان من هستند به باقالیپلو و ماهیچه؛ بعد از ۱۸ سال دارم بابا میشم. چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچه سه یا چهار سالهای رو گرفته بود که به او بابا میگفت.
پیش مرد رفتم و علت کار اون روزش رو پرسیدم. مرد با شرمندگی زیاد گفت: اون روز در میز بغلدست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند. پیرزن با دیدن منوی غذاها گفت ای کاش میشد امروز باقالیپلو با ماهیچه میخوردیم.
شوهرش با شرمندگی ازش عذرخواهی کرد و خواست بهخاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند. من هم با اون تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش رو فراهم کنه.
🟩ضرب المثل اگر تو کلاغی من بچه کلاغم به فرد یا افرادی می گویند که «خود» را زرنگ و باتجربه میدانند و دیگران را بلانسبت احمق فرض میکنند!
🔹️روزی بود، روزگاری بود. کلاغی بود که برای اولین بار جوجه دار شده بود. برای جوجه اش کرم می آورد تا بخورد. جوجه را زیر بالش می گرفت و گرم می کرد. آفتاب که می شد بالش را سایبان جوجه می کرد، و خلاصه کاملا به فکر جوجه ی یکی یکدانه اش بود.جوجه کلاغ هر روز بزرگتر از دیروز می شد و فداکاری های مادرش را می دید.
🔸️وقت پرواز جوجه کلاغ که شد، مادرش همه ی راه های پرواز را به او یاد داد. جوجه به خوبی پرواز کردن را یاد گرفت و روز اول پروازش را با موفقیت پشت سر گذاشت. شب که شد،مادر و جوجه هر دو خوشحال بودند که این مرحله را هم پشت سر گذاشتند. کلاغ که هنوز نگران جوجه اش بود به او گفت :«گوش کن عزیزم! آدم ها حیله گر و با هوش اند. مبادا فریب آن ها رابخوری. مواظب خودت باش. پسر بچه ها همیشه به فکر آزار و اذیت جوجه کوچولوهایی مثل تو هستند. با سنگ به پر و بال آنها می زنند و اسیرشان می کنند.»
🔹️جوجه کلاغ گفت: «چشم مادر! کاملاً مواظب بچه ها هستم.»کلاغ که فکر می کرد جوجه اش تجربهای ندارد، باور نمی کرد که با دو جمله نصیحت، جوجه اش به خطرهای سر راه پی برده باشد. این بود که گفت: «فقط مواظب بودن کافی نیست. چشم و گوش هایت را خوب باز کن. تا دیدی بچهای قصد دارد به طرف تو سنگ پرتاب کند، فوری پرواز کن و از آنجایی که هستی دور شو.»
🔸️بچه کلاغ که خوب به حرفهای مادرش گوش میداد گفت: مادر! اگر این آدمیزاده، سنگ را در آستین پنهان کرده بود، چه؟! کلاغ مادر، از این گفته بچهاش حیرت کرد و گفت: آفرین به تو با این همه هوش و ذکاوتت!
بچه کلاغ گفت: مادر، فراموش نکن که اگر تو کلاغی، من بچه کلاغم!
#کلاغ #بچه #زرنگ #باتجربه
📘حکایت وداستانهای زیبا📕
https://eitaa.com/joinchat/4077584690C3415268171
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥تلنگر💥
⚫️ چرا پسرها بعد از ارتباط با دختر باهمون دختر ازدواج نمی کنند؟!
👈وسیاستهای شوم صهیونیست
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
❓سؤال: ❔
با توجه به سریع الحساب بودن خداوند،
پس طولانى بودن روز قيامت براى چيست؟
✅ پاسخ: بلندى روز قيامت، نوعى عذاب و عقوبت برای مجرمین است، نه به خاطر فشار كار و ناتوانى از محاسبه ى سريع.
(بشر كه مخلوق الهى است، در دنياى امروز به وسيله ى كامپيوتر، در كمتر از چند دقيقه بزرگترين محاسبات را انجام داده و مثلا انبارها و كالاهاى آن و امور مالى مربوط به آن را بررسى و محاسبه می نمايد).
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📘حکایت وداستانهای زیبا📕
https://eitaa.com/joinchat/4077584690C3415268171
💠برکت در عمر!
🔹قدیم در کوچه و پس کوچه ها پیرمردها را می دیدیم دولا دولا راه می رفتند. جوانی به یکی از این پیرمردها می رسد و چون پشت پیر مرد مثل کمان خم شده بوده، جوان به شوخی به او می گوید: « پیرمرد، این کمانت را چند میفروشی؟»
🔸تازه جوانی زِ سَرِ ریشخند
🔸گفت به پیری که کمانت به چند؟
🔹پیرمرد خنده اش می گیرد و می گوید :«ای جوان، روزگار تو را هم پیر می کند و این کمان را رایگان و مفت در اختیارت می گذارد.»
🔸پیر بخندید و بگفت، ای جوان
🔸چرخ، تو را می دهدت رایگان
🔹البته الان دیگر کسی پیر نمی شود.. برکت از عمرها رفته است.
🔹چون مردم به نماز اهمیت نمی دهند، عمر هایشان برکت ندارد.
🔹در روایت آمده است که: کسی که به نماز اهمیت ندهد، به پانزده بلا گرفتار می شود: یکی از آن بلا ها این است که برکت از عمرش می رود.
📗کتاب در محضر حضرت آیت الله مجتهدی (ره) ، ج2 ، ص190
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📘حکایت وداستانهای زیبا📕
https://eitaa.com/joinchat/4077584690C3415268171
✅با ظهور امام زمان (عج) آبروی خیلی ها خواهد رفت.
✍استاد ماندگاری:امام حسین(ع) با قیامش آبروی بعضی ها را برد؛مسلمان هایی که تماشاچی بودند!چون یا باید طرفدار حق باشند یا باطل؛حد وسط نداریم!انقلاب اسلامی هم آبروی خیلی ها را برد الحمد الله؛امام زمان عج هم ظهور کنند آبروی خیلی ها را میبرند! حواسمان باشد در تک تک موضوعات ما تماشاچی یا بی تفاوت نباشیم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📘حکایت وداستانهای زیبا📕
https://eitaa.com/joinchat/4077584690C3415268171
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خـدایا
💫نعمت سلامتى مبـداء
🌸همـه نیـازهاست
💫و عاقبت بخیرى
🌸مقصـد همه نیـازها
💫تو را به مهربانیت
🌸ایـن دو را
💫به همـه عزیزانم عطا فرما
شبتون گرم از نگاه خـدا 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌺🍃
🌺خدایا🙏
✨در آخرین یکشنبه فصل بهار
🌺 یاریمان کن و به ما قلبی
✨متواضع و دستی مهربان
🌺 عطاکن که در سختی
✨در شـادی و ناراحتی
🌺 در فقـر و دارایی
✨شـاد و بخشنده باقے
🌺بمانیم و شکرگزار باشیم
آمین یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام 🌺
@zibastory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸یکشنبه ای دلنشین
💜روزی سرشاراز موفقیت
🌸آرامشی عمیق
💜لطف همیشگی خدا
🌸لحظه های پر از استجابت دعا
🌸سلامتی و سعادت دو دنیا
💜آرزوی همیشگی من برای شما
🌸تقدیم به شما
💜زندگیتون زیبا
@zibastory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث
❤️امیرالمؤمنین علیه االسلام:
🔹مَن تَتَبَّعَ عَوراتِ النّاسِ كَشَفَ اللّه ُ عَورَتَهُ
🔹هر كه دنبال عيب هاى مردم بگردد،
🔹خداوند از عيب و زشتيهاى او پرده بردارد.
📘غررالحکم 8796
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
.بر چهرهے پُر زِ نورِ مَهدے صلوات
بَهرِ فرج و ظُهورِ مَـهدے صلوات
اللّهُمَّصَلِّعَلي
مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
وَعَجِّلفَرَجَهُــم
✨ بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا ✨
------------------------
"بسم الله الرحمن الرحیم"
اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ،
وَ ضاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ، و اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَيک الْمُشْتَکى،
وَ عَلَيک الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ،
اُولِى الْأَمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَينا طاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِک مَنْزِلَتَهُمْ،
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ، فَرَجاً عاجِلاً قَريباً کلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ،
يا مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ، يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ، اِکفِيانى فَاِنَّکما کافِيانِ
وَانْصُرانى فَاِنَّکما ناصِرانِ، يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ،
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، اَدْرِکنى اَدْرِکنى اَدْرِکنى،
السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ،
يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
💞💞💞💞💞
زیبایی ها را چشم میبیند
ومهربانی ها را دل؛
چشم فراموش می کند
اما دل هرگز...
جاده ی زندگیتون پر از
عطر گلهای مهربانی و مسیر
زندگیتون غرق در نگاه خدا...
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥💥داستان بسیار دلنشین امام رضا از زبان استاد عالی در هیات قمر بنی هاشم (ع) ساری
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
يكی از راههای نجات از گناه، گناهی که آدم به آن عادت کرده است، پناه بردن به #امام_زمان عجل الله است.
ايشان امام زنده ی زمانِ ما هستند امام حی ما هستند؛ آن بزرگوار به انتظار نشسته اند تا كسی دستش را به سمتشان دراز كند تا ايشان او را هدايت كنند.
امامت ایشان اینجاست که شما از ایشان بخواهی و ایشان از شما دستگیری نماید.
بنده به آن بزرگوار پناه بردم، خیلی سریع نتیجه گرفتم.
شماهم به ایشان پناه ببرید به زودی نتیجه می دهد ان شاء الله
🖋آیت الله جاودان
#امام_زمان
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
✍مرحوم آیتالله میرزا علی آقا قاضی طباطبائی:
تمام خرابیها از جمله وسواس و عدم طمأنینه، از غفلت است. و غفلت کمتر مرتبه اش، غفلت از اوامر الهیه است و مراتب دیگر دارد و سبب تمام غفلات، غفلت از مرگ است و تخیّل ماندن در دنیا...پس اگر میخواهید از جمیع ترس و هراس و وسواس ایمن باشید دائماً در فکر مرگ و استعداد لقاءالله تعالی باشید.
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
🥀🔅🥀🔅🥀🔅🥀🔅🥀
#داستان_آموزنده
🔆پدر و دختر
🍂پسر حاتم طائی یعنی عدی، اوّل با پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم دشمنی میکرد. وقتی پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم امام علی علیهالسلام را بهبه قبیله طی فرستاد، عدی فرار کرد و خواهرش سفانه باقی ماند و اسیر شد. علی علیهالسلام او را نزد پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم آورد. پس سفانه نزد پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم از پدرش چنین تعریف کرد:
🍂او آقای قوم بود، اسیر را آزاد میکرد، جنایتکار را میکشت، همسایهها را نگهداری میکرد، اطعامِ طعام مینمود و هیچ صاحب حاجتی را رد نمیکرد.
🍂پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «ای دختر! این صفات مؤمنین است. اگر پدرت اسلام میآورد، بر وی رحمت میآوردیم.»
پس فرمود: «او را رها کنید که پدرش مکارم اخلاق را دوست میداشت؛ بر عزیزی که ذلیل شد و ثروتمندی که بینوا گشته، ترحّم کنید!»
پس به قبیله خود بازگشت و به برادرش عدی
🍂گفت: «با جود تر و کریمتر از او ندیدم، صلاح آن است تا نزدش بروی تا ذلیل نشوی.»
عدی خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم آمد و اسلام آورد.
🍂دختر حاتم آنقدر همانند پدرش صاحب انفاق و بخشش بود که روزی حاتم به او گفت: «هرگاه دو کریم در مالی با هم جمع شوند، مال را تلف میکنند. یا من کریم باشم یا تو!» گفت: «ای پدر! من جود را از تو یاد گرفتم.»
📚نمونه معارف، ج 4، ص 20 -مستطرف، ج 1، ص 169
🌱🌱پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «دستها بر سه دستهاند: درخواست کننده، دهنده، مُمسک (بخیل)؛ و بهترین دستها، دست دهنده میباشد.»
📚الکافی، ج 4، ص 43
حکایت وداستان زیبا
@zibastory
🌸🌸🌸🌸
عجایب جهان
@best_natur
🌼🌼🌼🌼🌼
کلبه استیکر
@kolbesticker
😍😍😍😍😍
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻
#داستان_آموزنده
🔆دیوانه و سنگ
🌾حمید الدّین بلخی، بهوسیلهی حسین نامی که دیوانه و مجذوب بود، برای انوَری شاعر در یک کوزهی دستی، شیرهی اعلی میفرستد و ضمناً نامهای هم به دستش میدهد که به انوری برساند.
🌾حسین در بین راه کوزه را به سنگی میزند و میشکند و دستهی کوزه را با نامه نزد انوری میبرد. انوری میپرسد: «شیرهی اعلی کو؟» دیوانه دستهی کوزه را به او میدهد و میگوید:
🌾 «سنگ خیلی کوچکی به آن خورد و شکست.» انوری میپرسد: «دستهی کوزه را برای چه آوردهای؟» میگوید: «تا خبر مرا تصدیق نمایی.»
حافظ میفرماید:
🍃نصیحت منِ دیوانه در طریقتِ عشق **** همان حکایت دیوانه هست و سنگ و سبو
🌾همانطور که اگر کوزه به سنگ بخورد میشکند، نصیحت کردن من هم در غلبات، بیفایده است که عاشق مجال صبر ندارد.
📚خزاین کشمیری، ص 316
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای عجیب دزدی که امام حسین علیه السلام رو دید صابر خراسانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 مردى به امام جواد عليهالسلام عرض كرد: مرا سفارش فرما. حضرت فرمود: مىپذيرى؟ عرض كرد: آرى.
فرمود: شكيبايى را بالش خود ساز و فقر را در آغوش گير و شهوتها را به دور انداز و با هوس بستيز و بدان كه تو از چشم خدا پنهان نيستى. پس، بنگر كه چگونهاى.
🌹
📚 تحف العقول، ص۴۵۵
#حدیث #شهادت_امام_جواد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چرا غیرتتون رو به تاراج گذاشتید⁉️
#آخرالزمان
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
🟩سبیل کسی را چرب کردن
🔹️ از ابتدای حکومت صفویه ریش و سبیل بلند رواج زیادی پیدا کرد ولی بتدریج از ابهت ریش کم و به ابهت سبیل اضافه شد تا جایی که در دوران شاه عباس اول دیگر ریش تقریبا محو شد و در عوض سبیلهای کلفت و چخماقی و بلند باب شد. سبیلهای از بناگوش در رفته محبوب سلطان بود و همه سعی میکردند در بلند کردن سبیل با یکدیگر رقابت کنند تا محبوب سلطنت باشند و راحتتر به مرادشان برسند. اما برای رو به بالا نگهداشتن این سبیلها باید روزی چند بار آن را چرب میکردند و جلا میدادند و برای این کار مستخدمهایی داشتند و هر گاه این مستخدمان کار خود را خوب انجام میدادند و صاحب سبیل از زیبایی و ابهت سبیل خود شاد میشد، اطرافیان هر تقاضایی که داشتند میگفتند و صاحب سبیل نیز اجابت میکرد.
🔸️بنابراین عبارت " سبیل کسی را چرب کردن" در آن زمان بین مردم معنایی معادل اخاذی کردن و گرفتن چیزی از صاحب سبیل داشت.
🔻اما امروزه این اصطلاح به معنای رشوه دادن است. یعنی کسی به صاحب سبیل رشوه میدهد تا وی کارش را انجام دهد.
دقیقا معنایی برعکس معنای آغازین آن.
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
🟩ضرب المثل در اشعار شاعران
🟩از چاله درآمد به چاه افتاد
🔸️این مثل در مواردی استفاده میشود که شخص برای نجات از وضعیتی بد به وضعیتی بسیار بدتر گرفتار میشود.
مانند مثل زیر:
به ده دینارم خرید و به صد دینار گرفتارم کرد
ماخذ این مثل داستانی از گلستان سعدی است به این مضمون که:
از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود. سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا به وقتی که اسیر فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گل بداشتند. یکی از روسای حلب که سابقه معرفتی در میان ما بود گذر کرد و بشناخت. گفت این چه حالت است؟ گفتم:
همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به دیگری پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویله نامردمم بباید ساخت
بر حالت من رحمت آورد و به ده دینارم از قید خلاص کرد و با خویشتن به حلب برد و دختری که داشت به نکاح من درآورد به کابین صد دینار.
مدتی برآمد. دختر بدخوی و ستیزه روی و نافرمان بود. زبان درازی کردن گرفت و عیش مرا منقص داشتن.
باری زبان تعنت دراز کرده همی گفت:
تو آن نیستی که پدر من از قید فرنگ بازخرید؟
گفتم بلی. من آنم که به ده دینار از قید فرنگم باز خرید و به صد دینار به دست تو گرفتار کرد.
شنیدم گوسپندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی
شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسپند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی
شنیدم عاقبت گرگم تو بودی
این بیت نیز از حافظ است:
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
🔻اصطلاح زیر نیز به همین منظور استفاده میشود:
هر چه از دست دزد مانده بود به دست فالگیر افتاد
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
🟩زور من وقت غربیل کردن معلوم میشود
🔹️اگر کسی بخواهد زورگویی را نصیحت کند و به او بفهماند که نتیجه کارهای بد هر کس به خودش برمیگردد، و بیشتر به عنوان تهدیدی که نتیجه آن موکول به آینده میشود این ضربالمثل را بکار میبرند.
🔸️در روزگاران قدیم مرد قلدر و پر قدرتی بود که به همه زور میگفت و هر چه را میخواست از راه زورگویی به دست میآورد. یک روز همسر او گفت: دیگر یک چارک آرد هم توی خانه نداریم. بلند شو یک گونی گندم بردار و برو به آسیابان بده تا گندمها را آرد کند. اگر امروز آرد به من نرسانی نمی توانم نان بپزم و شب توی سفره مان نان پیدا نمیشود.
مرد قلدر گفت: حالا کو تا شب. عصر که شد، گندم را به آسیاب میبرم. زن گفت: این روزها سر آسیابان شلوغ است. همه گندمهایشان را برای آسیاب کردن پیش او میبرند. باید مدتی انتظار بکشی تا نوبت آرد کردن گندم ما بشود. اگر همین الان حرکت کنی، شاید بتوانی تا عصر آرد به من برسانی.
مرد گفت: من توی صف بایستم و انتظار بکشم؟ مثل اینکه مرا نشناختهای. من بدون نوبت کارم را میکنم و هیچ کس هم جرآت ندارد حرفی بزند.
عصر که شد مرد گونی گندم را به کول گرفت و به آسیاب رفت. در آنجا عدهای از مردم با گونیهای گندم منتظر بودند تا نوبت آرد کردن گندمشان بشود. مرد قلدر بدون رعایت نوبت، گندمش را به آسیابان داد و گفت: هر چه زودتر گندم مرا آسیاب کن که باید بروم.
آسیابان که پیرمرد دنیا دیدهای بود، با زبان خوش گفت: این همه آدم منتظر نشستهاند که نوبتشان شود و گندمشان را آرد کنم. صبر کن تا نوبتت بشود.
شاگردش هم گفت: آقا جان از قدیم گفتهاند آسیاب به نوبت.
مرد قلدر با صدای بلند گفت: بی خود کردهاند که چنین حرفهایی زدهاند. من نوبت و انتظار سرم نمیشود. همین الان باید گندمم را آرد کنی.
آسیابان که حوصله دردسر نداشت گفت: باشد ولی فکر نکن که فقط تو زور داری هر کس به اندازه خودش زور دارد. حتی من پیرمرد هم زور دارم.
مرد قلدر که فکر میکرد پیرمرد قصد زورآزمایی دارد، سینه سپر کرد و برای دعوا آماده شد. اما پیرمرد گفت: هر کس زورش را یک جوری نشان میدهد. من با تو قصد دعوا ندارم. زور من وقت غربیل کردن معلوم میشود.
مرد قلدر نفهمید که پیرمرد چه میگوید. آسیابان وقتی گندم مرد قلدر را آرد کرد، کمی از آرد را به عنوان اجرتش برداشت و به جای آن مقداری سنگریزه توی گونی آرد مرد قلدر ریخت و گونی آرد را به او داد.
مرد قلدر که فکر میکرد با قلدری کارش را پیش برده، گونی آرد را بر دوش کشید و به خانه رفت. به خانه که رسید به زنش گفت: این هم آرد. دیدی که انتظار نکشیدم نوبتم شود. زن در کیسه آرد را باز کرد، کمی آرد برداشت خمیر درست کرد و با آن نان پخت، چند روز گذشت. یک روز زن مثل همیشه سر گونی آرد رفت تا کمی خمیر درست کند و نان بپزد. اما دید توی آن سنگریزه وجود دارد. دستش را توی کیسه آرد کرد و متوجه شد آردی که توی کیسه مانده پر از سنگریزه است. شوهرش را صدا کرد و گفت: با این آرد نمیتوانم خمیر درست کنم. برو غربیل را بیاور تا آردمان را غربیل کنیم و سنگریزههایش را جدا کنیم.
مرد قلدر رفت و از زیرزمین غربیل آورد. زن کیسه آرد را جلوی همسرش گذاشت و گفت: به جای بیکار نشستن این آردها را غربیل کن.
مرد مشغول غربیل کردن آرد شد. هر چه بیشتر غربیل میکرد، سنگریزههای بیشتری پیدا میشد و در پایان مقدار زیادی سنگریزه یک جا جمع شد. زنش با تعجب پرسید: این همه سنگ ریزه از کجا رفته توی آرد ما؟
مرد نگاهی به سنگریزهها کرد و یاد حرف پیرمرد آسیابان افتاد و فهمید که چه شده است و با خود گفت: آسیابان راست میگفت. هرکس میتواند زورش را یک جوری نشان بدهد. زور آسیابان موقع غربیل کردن معلوم شد.
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی از خانه خارج میشوم خدا را به همه پیامبرانش قسم میدهم که باایمان به خانه برگردم.
👈 چرا که در روایات آمده است چه بسا مرد باایمان از خانه خارج میشود ولی بیایمان برمیگردد.
🔰#آیت_الله_مرعشی_نجفی (ره)
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
خیلی زیباست حتما بخونید...
ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻋﺼﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ؛
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺒﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮ ﻧﺴﻞ ﺧﻮﯾﺶ ؛
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﺗﺒﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﻭ .....
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎ
ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﺟﻨﺲ ﺑﻮﺩﯾﺪ؟؟
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺍﯼ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯿﻢ ....
ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ ...
ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ ، ﻣﻬﻨﺪﺱ ، ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ ، ﺭﻓﺘﮕﺮ ، ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ ...
ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ، ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ .....
ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺑﺪﻫﯿﻢ ....
ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮ ....
ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﭼﺮﻭﮎ ...
ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻤﯿﺪﻩ ....
ﻣﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ
ﺗﻨﻬﺎﻗﻠﺐ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ماند
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺