eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 هزینه تبلیغ واریز به #ایران_همدل، 👇 ۶۰۳۷۹۹۸۲۰۰۰۰۰۰۰۷
مشاهده در ایتا
دانلود
📚حکایت "بشر پرهیزکار" از هفت گنبد نظامی ✍داستان مردی است نيك كردار كه از جايی رد می شد. بادی وزيدن گرفت و روبند از چهره زني زيبا روی كه از مقابل او رد می شد برگرفت و آن مرد كه نامش "بشرbeshr بود با ديدن چهره زن، غوغايي در دلش بر پا شد ولي براي رها شدن از شر وسوسه هاي دلش عازم زيارت بيت المقدس شد. در سفر، فردي بد طينت كه مدعي عالم بودن و بزرگي بود همراهش شد و اطلاعات و دانش خود را به رخ بشر مي كشيد و او را تحقير مي كرد كه "تو چطور فلان چيز را نمي داني و ..." و مدام لاف خود و دانايي اش را مي زد. مثلا از بشر درباره علت تيرگي ابرها، علت بوجود آمدن باد، علت بلندي كوه پرسيد و بشر مي گفت كه اينها كار و خواست خداست ولي آن مرد او را به تمسخر مي گرفت و بقول خودش دلايل علمي آنها را بيان مي كرد. تا اينكه بشر عصباني شد و به او گفت من ازتو آگاه تر هستم ولي در پشت همه اينها دست خدا را مي بينم و مثل تو نيستم. آن مرد تا چند روزي فضولي نكرد تا اينكه به زير يك درخت سبز و خرم رسيدند. تشنه بودند و خسته كه ناگهان متوجه يك خم سفالي خيلي بزرگ شدند كه دهانه آن از خاك بيرون بود و بدنه آن داخل خاك دفن بود و در آن آبي خوشگوار بود. مرد فضول باز به بشر گفت كه چه كسي اين سفال را اينجا گذاشته است. بشر گفت كه اينكار را براي خيرات و ثواب انجام مي دهند تا مسافران تشنه را سيراب كنند. مرد فضول گفت كه كسی از اين كارها نمی كند و اين را شكارچيان بعنوان طعمه براي شكار حيوانات گذاشته اند تا حيوانات در حال نوشيدن آب را شكار كنند. باري آب و غذا راخوردند و آن مرد به بشر گفت كه مي خواهد در آن آب، تنش را بشويد. هر چه بشر به او گفت كه آن آب را آلوده نكن، گوش نكرد و در آب شد . وقتي در سفال پريد، ديد كه عمق آن نا پيداست و هر كاري كرد كه خود را نجات دهد نتوانست و غرق شد و مرد. بشر كه آن طرف تر منتظر او نشسته بود، ديد كه خبري از او نشد. به سراغ سفال رفت و ديد كه آن سفال در اصل يك چاه است كه برای نشانه، كلگي يك سفال را در دهانه آن كار گذاشته اند. به هر ترتيب جسد او را از آب بيرون آورد و خاكش كرد. و با خود مي گفت كه "آن ادعا ها و چاره گري هايت كجاست كه تو را از اينجا برهاند؟!" بشر وسايل آن مرد را كه مقداري مهر و سكه و لباسهايش بود را برگرفت و به شهر برد و عمامه اش را نشان مردم مي داد تا بالاخره يك نفر آن عمامه را شناخت و آدرس خانه آن مرد را به بشر نشان داد و بشر وسايل را به همسر آن مرد داد و داستان را از سير تا پياز براي زن تعريف كرد. وقتي آن زن داستان درستكاري بشر را شنيد او را تحسين كرد و اشك ريزان گفت كه شوهرش كارش بي وفايي و ستمگری بود ولی خدا رحمتش كند. آن زن به بشر گفت كه من هم مال و اموال دارم و هم عفت و زيبايي كه اگر قبول فرمايي دوست دارم به عقد تو در آيم و همه را در اختيارت بگذارم و رو بند خود را برداشت تا بشر در مورد او تصميم بگيرد. وقتي بشر چهره آن زن را ديد، متعجب شد. چون او همان زنی بود كه در آن روز طوفاني چهره اش را ديده بود و بخاطر فرار از وسوسه به زيارت رفته بود. بشر هم ماجراي عاشق شدنش را براي زن گفت و بدين ترتيب علاقه زن به او صد چندان شد. بشر به ميمنت ازدواج با آن حور صفت، جامه سبز بر تن كرد و زندگی خوشی را با آن زن آغاز كرد
بیهوده مخور غصه ے این دار فنا را دریاب همین لحظه ے ڪوتاه بقا را از فلسفه ے زندگے و مرگ چه دانیم؟ باید بپذیریم قوانین قضا را بے هیچ گناهے همه محڪوم حیاتیم در بند ڪشیدست جهان تک تک ما را آن ڪس ڪه تو را ڪرده فراموش رها ڪن یک عمر نڪن خرج جفا گنج وفا را اندیشه ے فردا نڪن اے بے خبر از عمر شاید ڪه نباشیم جز این یڪشبه ما را هرڪس ڪه مُنزه"بُوَد این چرخ فسونگر صد جرعه به او بیش دهد جام بلارا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمان مانند یک رودخانه است هرگز نمی توانیم به یک آب دو بار دست بزنیم زیرا آن جریان آبی که از مقابل ما گذشت دیگر باز نمیگردد، از لحظه های زندگیمان استفاده کنیم ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر گاه شخصی را به ترک‌گناه نصیحت میکنی، در جواب میگوید: بیشتر مردم انجام میدهند! در پاسخ چه بگوییم؟؟
🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴 سر شکستن استاد روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید : من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم ! یک اینکه می گوید : خداوند دیده نمی شود پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد دوم می گوید : خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت ! استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست ! بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم استاد دلایل بهلول دیوانه را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت !!!
📚 ملانصرالدین داشت رد میشد دید ۳ نفر دارن دعوا میکنن پرسید چی شده گفتن ۷ تا گردو داریم میخوایم بین هم تقسیم کنیم. خلاصه ملا رو بین خودشون قاضی کردن. ملا گفت خدایی تقسیم کنم یا انسانی؟ گفتن خوب معلومه خدایی تقسیم کن. ملا به اولی ۵ تا گردو داد به دومی ۲ تا و یه پَس گردنی هم زد به سومی. گفتن این دیگه چه جور تقسیم کردنی بود؟! ملا گفت اگه به دقت نگاه کنین ، خداوند نعمتهاشو همینجوری بین بندگانش تقسیم کرده!
📚 آورده اند که در زمان عضدالدوله دیلمی، پینه دوزی بود که دختری زیبا داشت. سرهنگی عاشق دختر شد. پدرِ او را احضار نمود و به او تکلیف نمود تا دخترش را به عقد او درآورد. پینه دوز جواب داد تو سرهنگ و امیر لشکری و من مردی فقیر و پینه دوزی بیش نیستم. این وصلت جور نمیآید و من باید دخترم را به شخصی دهم که همردیف خودم باشد. سرهنگ هر چه اصرار نمود پینه دوز زیر بار نرفت. به ناچار سرهنگ گماشتگان خور را فرستاد تا آن دختر را از خانه پدرش به جبر و زور درآورده تسلیم او نمودند. پینه دوز بیچاره به هر کجا که شکایت نمود به عرض او رسیدگی نشد. لاعلاج عریضه به عضدالدوله نوشت. عریضه را به شاه ندادند و جوابی به او نرسید. به ناچار روزی به نزدیک دارالاماره آمد و با صدای بلند بنا کرد به لذان گفتن. شاه از صدای اذان بی موقع از قراولان سوال نمود. گفتند: پیرمردی است که دادخواهی دارد و چون او را راه نداده اند به اذان گفتن مشغول شده. عضدالدوله دستور داد تا او را به حضور او بیاورند و چون به نزد شاه رسید عرضحال خود را به سمع او رساند. عضدالدوله امر به احضار او داد و چون سرهنگ آمد پرسید: آیا این پیرمرد راست می گوید؟ تو دختر او را به زور ربوده ای؟ سرهنگ سر به زیر انداخت و جوابی نداد. عضدالدوله مجددا سوال نمود. سرهنگ به گناه خود اعتراف و اضافه نمود که دختر پینه دوز خود را کشته. شاه از این قضیه بسیار متاثر و با آنکه سرهنگ را زیاد دوست می داشت، امر نمود تا او را دو نیمه نموده و در چهارسوق شهر آویزان نمودند تا عبرت دیگران شده و ناموس مردم را بازیچه نگیرند و بعد حکم نمود تا هر کس دادخواهی دارد و به حضور نتواند رسید، به نزدیک قصر آمده و اذان بگوید.
🌺🍃حضرت علی (ع): در آخر الزمان شیعیان ما همانند وضعیت یک انبار گندم را خواهند داشت. که آن را آفت بزند و صاحب انبار آنها را بیرون می آورد و آن قسمت هایش را که آفت زده دور می ریزد و بقیه را داخل انبار قرار می دهد و این کار مجددا آنقدر و استمرار پیدا می کند تا جایی که به اندازه مشتی از آن گندمها بیشتر سالم باقی نمی ماند. 📔غیبت نعمانی، باب۱۲ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ــــــــــــــــــ ✅⇇هفت پند مولانا . •☜شب باش : در پوشیدن خطای دیگران •☜زمین باش : در فروتنی •☜خورشیدباش : در مهر و دوستی •☜کوه باش : در هنگام خشم و غضب •☜رودباش : در سخاوت و یاری به دیگران •☜دریاباش : در کنار آمدن با دیگران •☜خودت باش : همانگونه که می نمایی ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺭﺍ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻧﮑﻨﯿﺪ: ﺍﻭل ﺁﻧﭽﻪ نیستید ﺩﻭﻡ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﻧﭽﻪ هستید همیشه یادمان باشد که نگفته ها را میتوان گفت ولی ، گفته ها را نمیتوان پس گرفت ... 📝⇇چه سنگ را به کوزه بزنی چه کوزه را به سنگ بزنی . همیشه شکست با کوزه است •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
دعوای زن و شوهر من در خانه ای که زن و شوهر باهم دعوا و قهر می کنند نمیخوابم، چون برای من محسوس است که رحمت خدا از آن خانه قطع است! 🖌حاج اسماعیل دولابی(ره) 🌿حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند : بهترین شما کسی است که در برخورد با مردم نرم تر و مهربان تر باشد و ارزشمندترین مردم کسانی هستند که با همسرانشان مهربان و بخشنده اند . 📚 دلال الامامه و کنزالعمال ، ج ‌7، ص 225 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ روایتی تکان دهنده از امیرالمؤمنین(ع) •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹از حضرت علی (؏) سوال کردند: 🍃سنگین‌تر از آسمان چیست؟ فرمود: تهمت به انسان بےگناه. 🍃از زمین پهناورتر چیست؟ فرمود: دامنه حق که خدا همه جا هست و بر همه چیز مسلط است. 🍃از دریا پهناورتر چیست؟ فرمود: قلب انسان قانع. 🍃از سنگ سخت‌تر چیست؟ فرمود: قلب مردم منافق. 🍃از آتش سوزان‌تر چیست؟ فرمود: رؤسای ستمکارے که ملت را به خود وامے گذارند و هیچ فکر تربیت آنها نیستند. 🍃از زمهریر سردتر چیست؟ فرمود: حاجت بردن پیش مردم بخیل. 🍀از زهر تلخ‌تر چیست؟ فرمود: صبر در برابر نادان‌ها. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸الهی.. ✨ای نفست هم نفس ِ"بی‌کسان" 🌸جز تو کسی نیست کَس ِ"بی‌کَسان" ✨بی‌کسَم و هم نفس من"تویی" 🌸رو به که آرم که کَس ِ من "تویی" 🌸با توکل به اسم اعظمت ✨روز مون را آغاز میکنیم 🌸 بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زندگے عمریست ڪه اجل 🌳در پے آن مے تازد 🌸هر ڪس "غم بیهوده" 🌳خورد مے بازد 🌸هر ڪه را بینے به 🌳فال بخت خود ناراضے است.... 🌸"ڪودک و پیـر و جـوان" را 🌳شڪوه از این قاضے است 🌸روزگاران از ازل این بوده 🌳و این نیـز هست 🌸"بے خیال" زندگے ڪن 🌳زندگے یک بازے است....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 زنبور هیچ گاه تخریب نمیکند. آنچه را که نیاز دارد جمع آوری میکند، اما به روشی استادانه و با چنان مهارتی که شکل گل کاملا دست نخورده باقی بماند... 🌸 بگونه ای زندگی کن که به هیچ کس آسیب نرساني. سازنده، ملاحظه گر و هنرمندانه زندگی کن. 🌸 با حساسیت و ظرافت زندگی کن و هیچ گاه دلبسته نشو. 🌸 از تجارب زندگی لذت ببر. از تمام گلهای زندگی لذت ببر. اما روان باش و در هیچ جایی توقف نکن تا به خدا برسی.🌸
💓✨آخرین چهارشنبه مرداد 🌼✨ماهتون عالی و شاد 💓✨امروز برای همه دوستانم 🌸✨روزی پراز عشق و محبت 💓✨پراز افتخار و سربلندی 🌼✨پراز صلح و سازش 💓✨پراز دوستی و مهربانی 🌸✨پراز دلخوشى و 💓✨پراز خبرهای خوب آرزومندم 🌼✨روزتون زیبـا و در پنـاه خـدا
💕روزی مجنونی از سجاده شخصی عبور می کرد .... مرد نماز را شکست و گفت : مردک ! در حال راز و نیاز با خدا بودم؛ تو چگونه این رشته را بریدی؟ مجنون لبخندی زد و گفت : عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم  و تو عاشق خدایی و مرا دیدی ؟؟!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چقدر صبح را دوست دارم ✨نفس عمیق میکشم 🌸و با یک بسم الله ✨روزم را آغاز میکنم 🌸و به شکرانه هر آنچه ✨خدایم داده 🌸شادم و مهربانی میکنم ✨و ازخدای مهربان 🌸برای دوستانم ✨طلب خیر و برکت میکنم 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از دنیا چند وجب زمین مهربانی می‌خواهم تا زیر سقف آسمانش دانه‌های درشت محبت بین آدمهایش دست به دست شود ! پنجره‌ای که رو به چشم‌انداز عشق باز شود و هیچ‌کس در ریه‌های زندگیش هوای بی‌احساسی جریان نداشته باشد ! من از این دنیا یک مشت امنیت می‌خواهم برای احساساتی که از ترس زخمی شدن در لاک خودشان فرو رفته‌اند ! 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
💗آخرین پنجشنبه مرداد ماهتون عـالی و بینظیر 💕 💗✨آخـرهفتـه تون زیبـا 🌼✨امـروز از خدا 🌷✨ برای تک تک تون 💗✨اینگونه آرزو کـردم 🌼✨روزتـون پراز خوبی 🌷✨لحظـه هاتون پراز آرامش 💗✨نگاهتون پراز مهـربانی 🌼✨دوستی هاتون پراز صداقت 🌷✨رزق و روزی تون پراز برکت و 💗✨زندگیتون پراز محبت باشـه 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
پاهاتون رو هنگام راه رفتن تصور کنید پای جلویی غروری نداره پای پشتی شرمنده نیست. چون هر دو میدونن موقعیتشون تغییر میکنه. زندگی هم همیشه در حال تغییره… پس هیچوقت امیدت رو از دست نده 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
چرا زنان سن خود را کمتر از سن شناسنامه ای خود می دانند؟ چون روزهایی را که منتظر تولد کودکش بوده فقط با دلواپسی انتظار کشیده و زندگی نکرده. چون شبهایی که فرزندش مریض بوده در کنار بستر او نشسته و گریسته و زندگی نکرده. چون زمانی که فرزندش بیرون از خانه بوده تا لحظه ورودش، فقط به در چشم دوخته و زندگی نکرده. چون بارها بخاطر راحتی سایر اعضای خانواده خواسته ها و نیازهای خود را نادیده گرفته و زندگی نکرده. او همه اینها را از زندگی کم کرده و سپس سن خود را حساب میکند. حق با اوست و منصفانه نیست زمانی را که برای دیگران زندگی کرده به حساب او بگذاریم♥️ 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
◼️امام على عليه السلام: ◾️الرِّفقُ يَفُلُّ حَدَّ المُخالَفَةِ ▪️نرمش و مدارا، تيزى مخالفت را كُند مى كند غررالحكم حدیث560 ‌ ‌ 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
وارد خانه‌ای اگر شدی حال صاحب خانه را از رنگ لباس‌هایش، از کمان لبخند و برق نگاهش از عطر و طعمِ چای تازه دم‌‌اش از گل‌های قالی و شمعدانی‌های جلوی پنجره‌اش بپرس. حال صاحب‌خانه اگر خوب باشد خانه بوی بهشت می‌دهد..👌🙂 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
ما آمده ایم که زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم، نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم زندگی ما حکایت یخ فروشی است که از او پرسیدند:فروختی؟ گفت:نه، ولی تمام شد ... ‍‌ 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
❣دعایی زیبا درقالب یک جمله❣ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
❣آیت الله سید علی قاضی❣ 🌱اولین قدم واصلی ترین مرحله در سیر وسلوک الی الله، ترک گناه است. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️داستانی تکان دهنده درزمان پیامبراکرم (ص) هرچه قدر گناه کردی از رحمت خدا❤️ناامیدنباش. پیشنهاددانلود👌 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
🌸داستان زیبایی از رحمت خدا🌸 🌱حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهدتا مناسب او باشد .. در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ... 🍀از قضا آن شب جوانی ازشدت فقر وتنگدستی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود .پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد .. 🌿هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد .. ⚡️ سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ، وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز.... ودزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد .. ✴️تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ، و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد . 🌱 حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ... 😦جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد ، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت ❣خدایا مرا گرامی گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی ،فقط با نماز شبی که ازترس، آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆