دوستان واعضای محترم ،
جهت حمایت ازما پستهای کانال را همراه نشان ولینک به دیگران ارسال نمایید.سپاس از حضور وهمراهی شما🌺🌺🌺
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#ذکاوت_زن_سوسنگردی_در_اسیر_کردن_شش_مزدور_بعثی!!
🌷وقتی ارتش بعث در حمیدیه شکست خورد، سربازان دشمن با اضطراب و سراسیمه پا به فرار گذاشتند. در مسیر خود با تیراندازی به سوی مردم، سعی داشتند از دست آنها فرار کنند ولی راه رسیدن به مرز را بلد نبودند. من نیز مانند دیگران منتظر فرصتی برای دستگیری نیروی دشمن بودم. زمانی که شش تن از افراد متجاوز، نزدیک منزل ما رسیدند، به آنها گفتم:...
🌷به آنها گفتم: «اگر جلوتر بروید، در محاصره مردم و نیروهای سپاه قرار میگیرید و کشته میشوید.» گفتند: «پس چه کار کنیم؟» گفتم: «فوراً داخل خانه بروید و در اتاق پذیرایی بنشینید و اسلحه خود را درآورید تا آن را پنهان کنم.» آنها به گفته من عمل کردند. وقتی خلع سلاح شدند، از پشت، در اتاق را قفل کردم و مردم را صدا زدم و با اسلحه غنیمتی از آنها شش تن بعثی را به سوی مسجد بردم. بعداً به خاطر این کار و مواردی دیگر که در شهر انجام دادم، مورد لطف و محبت امام خامنهای قرار گرفتم.
#راوی: شیرزنی از خطه خوزستان مرحومه مجیده نگراوی (در عملیات آزادسازی حصر سوسنگرد)
منبع: خبرگزاری دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨به نام خداوند نیکوسرشت
🌸که او در جهان بذرنیکی بکشت
✨خدایا...
🌸صبحمان را
✨با نام تو آغاز میكنیم
🌸نام تو آرامش
✨لحظههايمان است
🌸و میدانیم امروز بركت و شادی
✨را مهمان لحظههايمان خواهی كرد
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
#نشر_پست_صدقه_جاریه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼شروع سهشنبه ای پر برکت
🍃💕با ذکر شریف صلوات بر
🍃🌼حضرت محمد (ص)
🍃💕وخاندان پاک و مطهرش
🌼💕اللّهُمَّصَلِّعَلي
🌼💕مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🌼💕وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانم💚
🌸صبح یعنی ...
💫تپشِ قلبِ زمان ،
🌸درهوسِ دیدنِ تــو،
💫کہ بیایی و زمین،
🌸گلشنِ اسرار شود...
🌸سلام آرزویِ زمین و زمان
🌸 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
#نشر_پست_صدقه_جاریه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری زیبا از سهراب سپهری🌼
🌼زندگی ذره كاهیست ،
🍃كه كوهش كردیم
🌼زندگی نام نکویی ست
🍃كه خارش كردیم
🌼زندگی نیست
🍃بجز نم نم باران بهار ،
🌼زندگی نیست بجز دیدن یار ،
🍃زندگی نیست بجز عشق ،
🌼بجز حرف محبت به كسی ،
🍃ورنه هر خار و خسی ،
🌼زندگی كرده بسی ،
🍃زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ،
🌼دو سه تا كوچه و پس كوچه
🍃و اندازه ی یك عمر بیابان دارد
🌼ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
🍃در این فرصت کم ؟! ...
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
#نشر_پست_صدقه_جاریه
آغوش تو صلح است
تو باران بهاری
ای آرزوی مردمِ از ظلم فراری
#اللهمعجللولیکالفرج
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
#نشر_پست_صدقه_جاریه
مداحی آنلاین - چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یابن زهرا - استاد کریمخانی.mp3
3.85M
⏯ #مناجات با #امام_زمان(عج)
🍃چو گیسوی تو من در پیچ و تابم یابن زهرا
🍃چرا یک شب نمیآیی به خوابم یابن زهرا
🎙زندهیاد استاد #کریمخانی
👌بسیار دلنشین
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
#نشر_پست_صدقه_جاریه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸معلم كيميای جسم و جان است
🍃مــعلم رهنمای گمرهان است
🌸شده حك بر فراز قله ی عشق
🍃معلم وارث پيغمبران است
🌸روز معلم بر همه معلمان
🍃پیشـاپیـش مبــارک 🎁
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
#نشر_پست_صدقه_جاریه
19.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 داستان ضرب المثل
دم روباه از زرنگی به دام می افتد
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
#نشر_پست_صدقه_جاریه
🌸🍃🌸🍃
روزی رسول اکرم (ص) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه میگذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی میخواست آب بکشد و نمیتوانست. رسول خدا (ص) پیش رفت و فرمود: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت را نشناخته بود گفت: ای بنده خدا اگر چنین کنی برای خود کردهای و پاداش عملت را خواهی دید. حضرت دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمود: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت از پی او روان شد.
آن مرد صحابی که همراه حضرت بود، گفت: یا رسولالله! مشک را به من بدهید اما پیامبر (ص) قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. رسول خدا (ص) مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید.
پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آوردهای؟ گفت: مردی خوشروی، شیرینکلام، خوشاخلاق، با من تلطف بسیار کرد و مشک را آورد. پسران از پِی حضرت آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری است که تو به او ایمان آوردهای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت رساند و به قدمهای مبارکش افتاد. گریه میکرد و معذرت میخواست. حضرت در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد:
وإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم)
و تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى.
قصصالروایات
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
#نشر_پست_صدقه_جاریه
🟩زور من وقت غربیل کردن معلوم میشود
🔹️اگر کسی بخواهد زورگویی را نصیحت کند و به او بفهماند که نتیجه کارهای بد هر کس به خودش برمیگردد، و بیشتر به عنوان تهدیدی که نتیجه آن موکول به آینده میشود این ضربالمثل را بکار میبرند.
🔸️در روزگاران قدیم مرد قلدر و پر قدرتی بود که به همه زور میگفت و هر چه را میخواست از راه زورگویی به دست میآورد. یک روز همسر او گفت: دیگر یک چارک آرد هم توی خانه نداریم. بلند شو یک گونی گندم بردار و برو به آسیابان بده تا گندمها را آرد کند. اگر امروز آرد به من نرسانی نمی توانم نان بپزم و شب توی سفره مان نان پیدا نمیشود.
مرد قلدر گفت: حالا کو تا شب. عصر که شد، گندم را به آسیاب میبرم. زن گفت: این روزها سر آسیابان شلوغ است. همه گندمهایشان را برای آسیاب کردن پیش او میبرند. باید مدتی انتظار بکشی تا نوبت آرد کردن گندم ما بشود. اگر همین الان حرکت کنی، شاید بتوانی تا عصر آرد به من برسانی.
مرد گفت: من توی صف بایستم و انتظار بکشم؟ مثل اینکه مرا نشناختهای. من بدون نوبت کارم را میکنم و هیچ کس هم جرآت ندارد حرفی بزند.
عصر که شد مرد گونی گندم را به کول گرفت و به آسیاب رفت. در آنجا عدهای از مردم با گونیهای گندم منتظر بودند تا نوبت آرد کردن گندمشان بشود. مرد قلدر بدون رعایت نوبت، گندمش را به آسیابان داد و گفت: هر چه زودتر گندم مرا آسیاب کن که باید بروم.
آسیابان که پیرمرد دنیا دیدهای بود، با زبان خوش گفت: این همه آدم منتظر نشستهاند که نوبتشان شود و گندمشان را آرد کنم. صبر کن تا نوبتت بشود.
شاگردش هم گفت: آقا جان از قدیم گفتهاند آسیاب به نوبت.
مرد قلدر با صدای بلند گفت: بی خود کردهاند که چنین حرفهایی زدهاند. من نوبت و انتظار سرم نمیشود. همین الان باید گندمم را آرد کنی.
آسیابان که حوصله دردسر نداشت گفت: باشد ولی فکر نکن که فقط تو زور داری هر کس به اندازه خودش زور دارد. حتی من پیرمرد هم زور دارم.
مرد قلدر که فکر میکرد پیرمرد قصد زورآزمایی دارد، سینه سپر کرد و برای دعوا آماده شد. اما پیرمرد گفت: هر کس زورش را یک جوری نشان میدهد. من با تو قصد دعوا ندارم. زور من وقت غربیل کردن معلوم میشود.
مرد قلدر نفهمید که پیرمرد چه میگوید. آسیابان وقتی گندم مرد قلدر را آرد کرد، کمی از آرد را به عنوان اجرتش برداشت و به جای آن مقداری سنگریزه توی گونی آرد مرد قلدر ریخت و گونی آرد را به او داد.
مرد قلدر که فکر میکرد با قلدری کارش را پیش برده، گونی آرد را بر دوش کشید و به خانه رفت. به خانه که رسید به زنش گفت: این هم آرد. دیدی که انتظار نکشیدم نوبتم شود. زن در کیسه آرد را باز کرد، کمی آرد برداشت خمیر درست کرد و با آن نان پخت، چند روز گذشت. یک روز زن مثل همیشه سر گونی آرد رفت تا کمی خمیر درست کند و نان بپزد. اما دید توی آن سنگریزه وجود دارد. دستش را توی کیسه آرد کرد و متوجه شد آردی که توی کیسه مانده پر از سنگریزه است. شوهرش را صدا کرد و گفت: با این آرد نمیتوانم خمیر درست کنم. برو غربیل را بیاور تا آردمان را غربیل کنیم و سنگریزههایش را جدا کنیم.
مرد قلدر رفت و از زیرزمین غربیل آورد. زن کیسه آرد را جلوی همسرش گذاشت و گفت: به جای بیکار نشستن این آردها را غربیل کن.
مرد مشغول غربیل کردن آرد شد. هر چه بیشتر غربیل میکرد، سنگریزههای بیشتری پیدا میشد و در پایان مقدار زیادی سنگریزه یک جا جمع شد. زنش با تعجب پرسید: این همه سنگ ریزه از کجا رفته توی آرد ما؟
مرد نگاهی به سنگریزهها کرد و یاد حرف پیرمرد آسیابان افتاد و فهمید که چه شده است و با خود گفت: آسیابان راست میگفت. هرکس میتواند زورش را یک جوری نشان بدهد. زور آسیابان موقع غربیل کردن معلوم شد.
#زور #پرقدرت #تهدید
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
#نشر_پست_صدقه_جاریه