eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 هزینه تبلیغ واریز به #ایران_همدل، 👇 ۶۰۳۷۹۹۸۲۰۰۰۰۰۰۰۷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸در باغ ولایت گل خوشبوست رضا 🎉سروچمن گلشن مینوست رضا 🌸نومید مشو زدرگه احسانش 🎉زیرا به جهان ضامن اهوست رضا 🌸پیشاپیش میلاد 🎉هشتمن نور ولایت، تبریک و تهنیت باد 📕 📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
🔸خدا چند گناه را به سختی می‌بخشد كه يكی از آنها است. 💢حدیثی از امام باقر (علیه السلام) است که حضرت می‌فرمایند:کسی که از ریختن آبرو و حیثیت مردم چشم‌پوشی کرده و آبروی آن‌ها را نریزد، خداوند در روز قیامت از گناهان او صرف‌نظر خواهد كرد. 🔸روایت داریم که می‌فرماید اغلب جهنمی ‌ها ،جهنمی زبان هستند! فکر نکنید همه شراب می‌خورند و از دیوار مردم بالا می‌روند. 🔸یک مشت مؤمن مقدس را می‌آورند جهنم به سبب اينكه آبرو می برده اند...! اسلام می‌خواهد فرد حفظ شود. ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─ 📕 📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
🔆اتمام حجّت على (علیه السلام ) ماجراى جنگ جمل در سال 36 ه - ق در بصره بين سپاه على (علیه السلام ) و سپاه طلحه و زبير، رخ داد كه منجر به قبل پنج هزار نفر از سپاه على (علیه السلام ) و سى زده هزار نفر از سپاه جمل شد. در آغاز جنگ ، براى اينكه بلكه خونريزى نشود، حضرت على (ع ) كاملا اتمام حجت كرد، در اينجا به يك فراز از اتمام حجت على (علیه السلام ) توجه كنيد: آن حضرت عمامه سياه به سر بست و پيراهن وعباى رسول خدا ( صل الله علیه وآله و سلم) را در بر كرد و بر استر سوار شد و بدون اسلحه ، به ميدان تاخت و با نداى بلند مكرر، زبير را (كه از سران آتش افروز جنگ بود) به كنيه اش كه ابو عبداللّه بود صدا زد و فرمود: اى ابا عبداللّه !اى مردم ! درميان شما، كداميك زبير است . زبير وفتى كه اين ندا را شنيد، به سوى ميدان تاخت و نزديك على (علیه السلام ) آمد به گونه اى كه گردن مركب او با گردن مركب على (علیه السلام) به همديگر متصل شد. عايشه وقتى كه از اين موضوع ، آگاه شد، گفت : اى بيچاره خواهرم اسماء (همسر زبير) او بيوه شد. به او گفتند: نترس على (علیه السلام) با اسلحه به ميدان نيامده ، بلكه با زبير گفتگو مى كنند. على (علیه السلام ) در اين گفتگو به زبير (كه پسر عمّه اش بود ) فرمود: اين چه كارى است كه برگزيده اى ، و اين چه انديشه اى است كه در ضمير دارى كه مردم را بر ضد ما مى شورانى . زبير گفت : خون عثمان را مى طلبم . على (علیه السلام ) فرمود: دست تو و طلحه در ريختن خون عثمان ، در كار بود، و اگر بر اين قيده هستى ، دست خود را برگردنت ببند و خويش را به ورثه عثمان بسپار تا قصاص كنند. اس زبير! من تو را به اينجا خواندم تا سخنى از پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) را به ياد تو آورم ، تو را به خدا سوگند مى دهم كه آيا ياد دارى آن روزى را كه رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) از خانه بنى عمرو بن عوف ) مى آمد و دست تو را در دست داشت ، وقتى به من رسيد، بر من سلام كرد و با روى خندان به من نگريست ، من نيز جواب سلامش را دادم و با روى خندان به او نگريستم اما سخنى نگفتم ولى تو گفتى : اى رسول خدا على (علیه السلام ) داراى (فخر) است ، آنحضرت در پاسخ تو فرمود: مه انّه ليس بذى زهو امّا انّك ستقاتله و انت له ظالم : آهسته باش قطعا در على (علیه السلام ) فخر نيست ، و بزودى تو براى جنگ با او (على ) بيرون شوى ، در حالى كه تو ظالم باشى . ونيز آيا به ياد دارى آن روزى را كه : رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) به تو فرمود: آيا على (علیه السلام ) را دوست دارى در پاسخ گفتى : چگونه على را دوست ندارم با اين كه او برادر من است و پسر دائى من مى باشد فرمود: اى زبير بزودى با او مى جنگى و در اين جنگ ، تو ظالم هستى ؟!. زبير گفت : آرى يادم آمد، سخن رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) رافراموش كرده بودم ، اى ابوالحسن از اين پس ، هرگز با تو ستبز نكنم و با تو جنگ نمى نمايم ... حضرت على (علیه السلام ) به صف سپاه خود باز گشت ، و زبير نيز به سپاه جمل باز گشت و كنار هودج عايشه ايستاد و گفت : اى ام المؤمنين ! هرگز در ميدان جنگى نايستادم جز اين كه از روى بصيرت مى جنگيدم ، ولى در اين جنگ ، در حيرت و ترديد هستم ! عايشه گفت : اى يكه سوار قريش ! چنين نگو، تو از شمشيرهاى على بن ابيطالب (علیه السلام ) ترسيده اى ... و چه بسيار از افرادى كه قبل از تو از اين شمشيرها ترسيده اند. عبداللّه پسر زبير، نيز پدر را ملامت كرد، ولى زبير سخن آنها را گوش نداد و از جنگ كنار كشيد و از بصره بيرون رفت (گرچه وظيفه او اين بود كه به سپاه امامش على (علیه السلام) بپيوندد). امير مؤمنان على (علیه السلام ) در جنگ جمل با افراد ديگر نيز گاهى عمومى و گاهى خصوصى اتمام حجت نمود، ولى سرانجام سپاه دشمن جنگ را شروع كرد، و آنگاه على (علیه السلام ) فرمان دفاع را صادر نمود، و درجنگهاى ديگر نيز على (علیه السلام ) نخست ، حجت را بر دشمن تمام كرد، و آغازگر جنگ نبود، و در اين اتمام حجت ها افرادى پشيمان شدند واز جنگ پشت كردند. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
🔅 ✍️ کار اگه برای خدا باشه آدم هیچ‌وقت ضرر نمی‌کنه 🔹صاحبخونه جوابم کرده بود. خیلی دنبال خونه گشتیم تا خونه‌ای پیدا کردیم ولی دیوارهاش خیلی کثیف بود. 🔸هزینه نقاش نداشتم. تصمیم گرفتم خودم رنگش کنم. باجناق عارف‌مسلکم هم قبول کرد که کمکم کنه. 🔹چند روز بعد از تموم‌شدن نقاشی، صاحبخونه جدید گفت مشکلی براش پیش اومده خواهش کرد قرارداد رو فسخ کنیم! 🔸چاره‌ای نبود فسخ کردیم! دست از پا درازتر برگشتیم. 🔹از همه شاکی بودم! از خودم، از صاحبخونه، از خدا و... 🔸اما باجناق با یه آرامشی گفت: خوب شد به‌خاطر خدا نقاشی کردم. 🔹و دیگه هیچی نگفت! راز آرامش باجناق همین بود؛ فهمیدم چرا ناراحت نیست، چرا شاکی نیست و چرا احساس ضرر نمی‌کنه. 🔸چون برای خدا کار کرده بود و از خلق خدا انتظاری نداشت. 🔹کار اگه برای خدا باشه آدم هیچ‌وقت ضرر نمی‌کنه؛ چه به نتیجه برسه، چه به نتیجه نرسه؛ چون نمی‌دونه کاری که برای خدا انجام بشه هیچ‌وقت گم نمی‌شه. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✨خــــداوندا..🙏 🌸بنام تو که زیباترین نامهاست ✨روزمان را آغاز می‌کنیم 🌸روزی که با نام و یاد تو باشد ✨سراسر شادی است و عشق و مهربانی 🌸و سرشار از خیر و برکت است ✨و فراوانی 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🍃🌷در آخرین یکشنبه اردیبهشت ماه دهانمان را خوشبو کنیم به عطر دل نشین صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ و خاندان مطهرش 🌷🍃 🍃🌷اَللّٰهُــمَّ صَلِّ 🍃🌷عَلی ٰمُحَمَّدٍ 🍃🌷وَّ آلِ محمد 🍃🌷وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 📕 📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
🌹یاعلیُّ ياعلىُّ ياعلىّ 💫🌺 اميرالمومنين عليه السلام به مالك اشتر، فرمود : اى مالك ! اين سخن را از من بشنو و به خاطر بسپار . ای مالک ، جوانمردی آن کس که یقینش آسیب پذیر است ، کم ارزش است . و هر که طمع به خود راه دهد خویشتن را خوار گرداند . و هر که سختی حال [ مشکلات زندگی ] خود را به دیگران بازگو نماید تن به ذلت داده است . هر که دیگران را از راز خود آگاه ساخته خود را از نزد خویشتن پست نموده است . 📗 تحف العقول : ص ۳۴۱ 📕 📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
🔷یادمان باشد که خدا همیشه هست و همه جا حضور دارد پس هیچگاه ناامید و دلخسته نباشیم. 🔷یادمان باشد که دو نفر می توانند به یک نقطه نگاه کنند اما متفاوت ببینند. پس درست نیست خودتان را با کسی مقایسه کنید. 🔷یادمان باشد که کسی را نمی توانید وادار کنید عاشقتان باشد.یادمان باشد انسانهایی هستند که ما را دوست دارند اما نمی دانند چطور عشقشان را ابراز کنند. 🔷یادمان باشد که چند ثانیه طول می کشد تا زخمی در قلب آنها که دوستشان داریم ایجاد کنیم،ولی سالها طول میکشد تا آن زخم را التیام دهیم. 🔷یادمان باشد که ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد،بلکه گاهی کسی است که به کمترین ها قانع است. 🔷یادمان باشد که اینجا همه مسافریم پس در این سفر شاد باشیم و به عزیزانمان شادی را هدیه دهیم و از خود نام نیک به جا بگذاریم. ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌در حرم ✨حوله احرام من 🌸از جنـــس دعاسـت 🕌حجرالاسود من ✨پنجره فولاد رضاست 🎊پیشاپیش ولادت با سعادت 💫شمس الشموس ، 🌸امام الرئوف علی بن موسی الرضا (ع) مبارکباد.💐 📕 📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
✍روزی یک عالمِ صاحبِ کرامتی نشسته بودند؛ یکی از شاگردانش که پیش استاد بود، از ایشان پرسید: استاد چگونه به این علوم بزرگ دست یافتی؟ آیا برای شاگردان شما هم چنین چیزی ممکن است؟! استاد فرمودند: بله ممکن است، فقط بشرط آن‌که از آن استفاده شخصی نکنید و حیطه آسایش خود آن علوم را قرار ندهید.شاگرد اصرار کرد و استاد انکار! تا بالاخره بعد از اصرار زیاد شاگرد، استاد قبول کرد، علوم بزرگ و ماورایی را به او یاد دهد. تا یک روز استاد به سفر رفت. وقتی از سفر برگشت دید شاگردش کنار آب نشسته و با چشم از آب ماهی می‌گیرد؛ و چون با چشم انجام می‌شد ماهی زیادی از آب گرفت و به‌سرعت در سبد انداخت تا سبد پر شد؛ بعد هم آن‌ها را برد و فروخت و پول دریافت کرد. او روزانه مبالغ زیادی از این طریق پول بدست می‌آورد.استاد که شرط گذاشته بود؛ تا چشمش به چشم شاگرد افتاد نیروی چشم شاگرد خنثی شد و علم خود را استاد پس گرفت. 📕 📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
🌷 🌷 (۲ / ۱) ! .... 🌷من را از اردوگاه رمادی ۱ به اردوگاه رمادی ۲ (کمپ ۷ یا بین‌القفصین) منتقل کردند. در بدو ورود فرمانده اردوگاه شروع کرد به تهدید کردن: «این‌جا هرگونه فعالیتی ممنوع است. هیچ‌کس حق ندارد بعد از ساعت ۱۰ شب بیدار باشد، نماز جماعت و برگزاری دعا ممنوع، اجتماع بیش از دو نفر ممنوع و ....» یکی از برادران به نشانه اعتراض گفت: «بهتر است خیال خودتان را راحت کنید و بگوید این‌جا نفس‌کشیدن هم ممنوع!» فرمانده درحالی‌که بسیار خشمگین شده بود به سربازان دستور داد او را از ما جدا کنند. همین‌که چند سیلی به او زدند و خواستند او را ببرند، بچه‌ها به طرف سربازان هجوم بردند و مانع این‌کار شدند. 🌷شب، برخلاف تهدیدات فرمانده اردوگاه، همه نماز مغرب و عشاء را به جماعت خواندند. هنوز تعقیبات نماز عشاء تمام نشده بود که در‌ها باز شد و صدای فریاد عراقی‌ها که می‌گفتند: «بنشینید برای آمار» چندین مرتبه تکرار شد. همه درحالی‌که زیر لب ذکر خدا را تکرار می‌کردند، در صف آمار نشستند. سربازان به ترتیب افراد را شماره می‌کردند و یکی دو کابل هم بر سر و صورت بچه­‌ها می­‌زدند. همین‌که خواستند چندین نفر را برای شکنجه بیرون ببرند باز هم هجوم برده و نگذاشتند کسی را جدا کنند. آن­‌ها مانند گرگ­‌های درنده به جان بچه‌­ها افتادند و دیوانه‌وار ما را کتک می‌­زدند، ولی.... 🌷ولی با مقاومت عزیزان اسیر آن­‌ها نتوانستند به هدف خود برسند، در‌ها را بستند و گفتند: «فردا به حسابتان می­‌رسیم.» روز بعد همه را به محوطه‌­ی اردوگاه آوردند، چندین سرباز با کابل و چوب ایستاده بودند به ما گفتند: «همه باید روی زمین بخوابید و در خاک بغلتید.» هیچ­‌کس حاضر نشد چنین کاری را انجام دهد، چند نفری را به زور روی زمین کشیدند و با کابل‌­هایشان شروع به زدن آن­‌ها کردند. عزیزان با زمزمه، یکدیگر را آگاه کردند که با فرستادن صلوات محوطه را ترک و داخل زندان­‌ها برویم و تا زمانی­‌که عراقی­‌ها دست از شکنجه برندارند و مسائل مذهبی ما را آزاد نکردند هیچ کس از زندان خارج نشود. همین‌که.... .... 📕 📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
🌷 🌷 (۲ / ۲) ! .... 🌷همین‌که داخل رفتیم، عراقی‌­ها آمدند سطل‌­های آب را بر زمین ریختند و در‌ها را بستند. موقع شام گفتند: «بیایید غذا را بگیرید.» آن‌ها این نقشه را ریخته بودند که به بهانه­‌ی غذا گرفتن بچه‌­ها را بیرون ببرند و آن­‌ها نرفتند. گفتیم: «ما غذا نمی‌خواهیم و اعتصاب از همین‌جا شروع شد.» روز اول بدون آب و غذا گذشت، روز دوم مقدار آبی که در دبه‌­های یک کیلویی پنهان کرده بودیم را میان خودمان تقسیم کردیم و به هر نفر یک قاشق آب داده شد. روز سوم چند نفر بیهوش شدند که آن­‌ها را به بیمارستان منتقل کردند و به آن­‌ها سرم وصل کردند، عزیزان همین‌که به هوش آمدند و فهمیدند، سرم‌ها را از دست‌هایشان کشیدند و به طرف زندان آمدند. آن‌ها در بین راه زمین خوردند. اوضاع داشت خیلی وخیم می‌شد حرارت زیاد و گرمای سوزان منطقه­‌ی کویری رمادیه طاقت­‌ها را به پایان رسانیده بود و دیگر.... 🌷و دیگر کسی حرفی برای گفتن نداشت و با حالت افتاده به ائمه اطهار توسل می­‌کردیم و از خداوند نصرت رزمندگان را طلب می­‌کردیم. در همین حال فرمانده عراقی داخل اردوگاه آمد و همه را در داخل حیاط اردوگاه جمع کرد و گفت: «من به شما قول می‌­دهم که دیگر سربازان شما را اذیت نکنند، بیایید آب بخورید.» بچه­‌ها قبول نکردند و گفتند: «ما مسائل اساسی‌تری داریم.» فرمانده درحالی‌که تعجب کرده بود گفت: «شما پس از سه روز آب و نان نخوردن غیر از این دو چه می­‌خواهید؟» چندین بار حرف خود را تکرار کرد و گفت: «مگر شما بشر نیستید؟ چه می­‌خواهید؟» و درحالی‌که سخن می­‌گفت بدنش از استقامت و پایداری بچه‌­ها می‌لرزید. گفت: «اگر آب نخورید شما را می‌کشیم.» ناگهان یکی از بسیجی­‌های ۱۵ ساله بلند شد دکمه‌ی پیراهنش را باز کرد و گفت:.... 🌷و گفت: «شما ما را از چیزی می‌­ترسانید که آرزوی دیرینه ما است. اگر راست می­‌گویید ما برای کشته شدن آماده­‌ایم.» فرمانده­ اردوگاه وقتی دید با تهدید مشکلی حل نمی‌شود لحن سخن را به آرامی تغییر داد و گفت: «شما هر چه می­‌خواهید ما برایتان فراهم می‌­سازیم درخواست شما چیست؟» تعدادی گفتند: «آزادی نماز جماعت، خواندن دعا و برگزاری مراسم مذهبی.» فرمانده‌­ی اردوگاه خود را در مقابل عزم استوار رادمردانی که آوازه‌­ی آن­‌ها را از مافوق­‌هایش در جبهه‌­های جنگ شنیده بود و خلاصه درحالی‌که برایش خیلی سخت بود به ناچار با خواسته‌­های عزیزان اسیر و جواب مثبت دادن از اردوگاه خارج شد. سرانجام اسرا بعد از سه روز نخوردن آب و غذا در بند و بیرون، یکدیگر را در آغوش گرفتند و پیروزی را به یکدیگر تبریک گفتند و قبل از نماز ظهر به شکرانه­ دست یافتن به نعمت عظیم نماز جماعت و دعا، نماز شکر برگزار شد. : آزاده سرافراز یحیی کمالی‌پور منبع: خبرگزاری دانشجو 📕 📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
نذر سلامتی رئیس جمهور دولت مردمی و انقلابی و همراهان سهم هر نفر ۵صلوات🙏 @zibastory
شب میلاد امام رضا(ع)، خادم و همشهری ‏امام رضا نه پشت میز، بلکه حین خدمت و ‏انجام وظیفه برای‌ مردم دچار سانحه شده. ‏خبر قطعی‌ای فعلا در دسترس نیست، فقط برای سلامتی رییس‌جمهور و همراهان‌شون دعا کنید همچون جدت که همه می‌گفتند مگر علی نماز میخواند تو نه در پشت میز بلکه در مسیر خدمت بودی 😭 @zibastory
‏«فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ. إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ. فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِیَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ لْعَظِیمِ»؛ @zibastory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ کوهنوردان به کمک نیروهای امدادی رفتند تشریح آخرین وضعیت بالگرد رئیس جمهور: 🔸به شدت هوا مه‌آلود است و کار امداد و نجات با سختی انجام می‌شود شرایط دست به دست هم داده است تا هنوز اطلاع موثقی از محل سقوط و حادثه‌ای که برای بالگرد رئیس‌جمهور رخ داده است به دست ما نرسد. 🔻گروه‌های جدید امدادی و کوهنوردان برای یافتن محل بالگرد رئیس‌جمهور آمدند و همه امکانات فراهم است. 🔻به دلیل بدی شرایط جوی جست‌وجوها را نمی‌توان با بالگرد انجام داد و شرایط جوی امکان پرواز بالگردها وجود ندارد و این عملیات باید به صورت زمینی انجام شود و این مسئله باعث شده عملیات با مشکل و کندی مواجه شود.
سخت‌تر از پیدا کردن هلیکوپتر حامل حضرت آیت الله رئیسی و هیئت همراه، پیدا کردن پدرواقعی کسانی است که از این حادثه ابراز خوشحالی کرده و فضای مجازی را از بوی تعفن فکر و دلشان نجس کرده‌اند.
به دل، تلاطم داریم و حالِمان خوش نیست درست مثلِ شب جمعه؛ ساعتِ یک و بیست
به یاد حاجی...💔 1:20
🖤 انالله وانا اليه راجعون🖤 رئیس جمهور و یاران شهیدش آسمانی شدند روح بلند رئیس جمهور مجاهد و خستگی ناپذیرمان شهید آیت الله سید ابراهیم رئیسی، هشتمین رئیس جمهور ایران و همراهان انقلابی ایشان به ملکوت اعلی پیوست. @zibastory
سید عزیز شهادتت مبارک عیدت هم مبارك امام رضا تو را بیشتر از ما دوست داشت و در روز ولادتش شهادت را به تو هدیه داد. 🌷راستی سلام ما را به برسان @zibastory
🌷خداوند در قرار داده است، نه در کنج عافیت و راحت طلبی... 🌷 سال‌‌ها در خط مقدم جهاد خدمت خستگی نشناخت و بالاخره شهادت او و همراهانش را در آغوش کشید. 🌷و تو بدان ای برادر، ای مشتاق شهادت، اگر تو مجاهد باشی، همه جای جمهوری اسلامی ایران، برای تو خط مقدم است، اگر ما متعهد باشیم. 🌷سلام بر بزرگان، سلام بر پیشگامان شهادت، سلام بر امت، . 🌷ما به حال شما غبطه می‌خوریم. خوشا به سعادتتان، خوشا به حال شما و بدا به حال من و جاماندگان... 🌷اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک. @zibastory