🚨فوری🚨
#نشر_حداکثری
#کارنامه_درخشان
#دکتر_سعید_جلیلی
🚨 #ظالمانه و #ناجوانمردانه ترین #تخریب علیه دکتر سعید جلیلی، نادیده گرفتن و کتمان کارنامه درخشان ایشان توسط رقبای انتخاباتی است🚨
🟢۳۵ سال مسئولیت در وزارت خارجه
🟢مشاور رئیس جمهور
🟢عضوشورای راهبردی بسیج مستضعفین
🟢۱۷سال دبیری شورای عالی امنیت ملی
🟢رئیس تیم مذاکره کننده هسته ای
🟢با دریافتِ حکم مستقیم از رهبری؛
مدیریت دفتربررسی های جاری دفترمقام معظم رهبری
🟢بادریافت حکم مستقیم از رهبری؛
عضویت حقیقی درمجمع تشخیص مصلحت نظام
🟢با دریافتِ حکم مستقیم ازرهبری؛
عضویت در شورای راهبردی روابط خارجی
🟢بادریافت حکم مستقیم از رهبری؛
نمایندگی امام خامنه ای درشورای امنیت ملی
🟢رئیس اداره بازرسی وزارت امور خارجه
🟢معاون وزارت خارجه
🟢معاون اروپاوآمریکای وزارت امور خارجه
🔴برکناری ۱۷ سفیر متخلف
🔴پیگیری پرونده فساد۳هزارمیلیاردتومانی وبازگرداندن پولهاومنابع به بیت المال واعدام مفسد اقتصادی
🔴صدوردستور دستگیری عبدالمالک ریگی باوجود فشارهاومخالفتهای مسئولین نفوذی
🔴پشتیبانی وهماهنگیهای لازم درجهت تقویت جبهه مقاومت درلبنان،فلسطین،سوریه و…
🔴حمایت ازتشکیل،قوام بخشی،گسترش وتعمیق فعالیت سازمان پدافندغیرعامل که درواقع مقاوم کردن کشور درمقابله باهرگونه حوادث غیرمترقبه وحمله دشمن درشرایط غیرجنگی است
🔴پیگیری وجلوگیری از اجرای قراردادکرسنت به دلیل فسادوهدررفت منابع کشور
🔴ایجاد دبیرخانه مبارزه باپولشویی دروزارت اموراقتصادی ودارایی
🔴یکپارچه سازی بانکهای اطلاعاتی اقتصادی دروزارت اموراقتصادی ودارایی
🔴پیگیری وصول معوقات ابربدهکاران بانکی وپای کار آوردن همه دستگاههای اطلاعاتی ونظارتی درمقابله بارانت خواران
🔴ایجادبهترین وقویترین مناسبات باقوای۳گانه درشورای عالی امنیت ملی،حتی راه اندازی کمیته مبارزه بافساداقتصادی،آن هم زمانی که قوا بایکدیگراصطکاک جدی داشتند
🔴پیگیری راه اندازی سامانه جامع
🔴راه اندازی کمیته مقابله وخنثی سازی تحریمهای اقتصادی
🔴راه اندازی سامانه کنترل شده برای درخواست ارز و واردات کالاهای ضروری،همچنین نظارت وشفافیت بازار ارز
🔴برخوردبا موسسات مالی غیرمجاز
🔴تنوع بخشی به منابع ارزی کشور
🔴پیگیری برنامه حذف ارز واسط،
فعال کردن دستگاههای اقتصادیِ مسئول درمدیریت بازار ارز وسکه ومهارافزایش قیمتها
🔴سامانه رصدالکترونیکی همچنین احصاء کالاهایی که ورودآنها به کشور،غیرضروری بودو در داخل،امکان تولیدش وجودداشت وممنوعیت واردات آنها وجلوگیری ازخروج ارز ازکشور
🔴ساماندهی کارتهای بازرگانی
🔴مبارزه باقاچاق سوخت
🔴جلوگیری ازپایمال شدن رأی مردم در فتنه۸۸
🔴مذاکرات موفق ورفع ۶مسئله حقیقی باآژانس اتمی
🔴آماده سازی وبه ثمررساندن طرح توافق جامع عزتمندانه با 5+1 درمذاکرات مسکو(که دولت روحانی آنرا کنارزد وبه برجام تن داد)
🔴پیگیری وارائه طرح خودکفایی بنزین درجهت بی اثرکردن تحریم سوخت
🔴پشتیبانی ازتولیدسوخت راکتور هسته ای تهران باغنی سازی20%درجهت مقابله باتحریم رادیوداروها همچنین افزایش تولید سانتریفیوژ ازیک عددبه ۱۹هزارسانتریفیوژ
🔴مدیریت اقتصادی وپیگیری تأمین ذخایرکالاهای اساسی موردنیازمردم،
ذخایراستراتژیک وخودکفایی درامنیت غذایی ازجمله باتولیدکافی گندم،دانه های روغنی و..درشرایط تحریمهای سخت دشمنان
🔴مدیریت وپیگیری راههای دورزدن وخنثی سازی تحریمها
🔴ارائه طرح کنترل مسئله خروج آبهای مرزی ازکشورکه مشکل بخش قابل توجهی ازکم آبی کشور راحل میکند
🔴اعلام مخالفت عالمانه وتخصصی بابرجام
🔴نقدقراردادهای نفتیIPCوپیگیری اصلاح آنهاتوسط وزارت نفت
🔴روشنگری درباره آسیبهایFATF
🔴مقابله باصیدترال وتضییع حقوق ماهیگیران محلّی
🔴ارائه طرح پتروپالایشگاه به مجلس وممانعت ازخام فروشی نفت
🔴 ارائه طرح“وان“به مجلس که نحوه سهمیه بندی بنزین راعادلانه میکرد
🔴آماده سازی طرح تبدیل کشوربه محورترانزیت کالاوانرژی درمنطقه خاورمیانه
🔴طرح ساماندهی کولبران وتبدیل آنهابه صادرکنندگان محصولات وتولیدات داخلی
🔴ارائه طرح مالیات برعایدی سرمایه
🔴آماده سازی طرح شبکه ملی اطلاعات ودولت الکترونیک
🔴تکمیل طرح خانواده-مسجد-مدرسه
🔴 ارائه طرح مدیریت راهبردفرهنگی کشور
🔴مدیریت وتنظیم بازارکالاهای اساسی دردولت وقت
🔴مبارزه باگران فروشی اقلام معیشتی در دولت وقت
🔔۱۰۴سفربه شهرهاو روستاهای کشورجهت شناخت واقعی مشکلات مردم همچنین شناخت فرصتهای بیکران در کشور و درنهایت؛ ارائه برنامه عملیاتی مبتنی برحضورمیدانی
🔔یازده سال فعالیت دردولت سایه و تقویت نقاط قوت دولتهاوکمک به رفع ضعفا
🔔یازده سال تحقیق،بررسی،کارشناسی وبرنامه ریزی برعملیاتی شدن شعارانتخاباتی «یک جهان فرصت،یک ایران جهش، هرایرانی یک نقش باشکوه»
🔔حضوربرخی ازاعضاء دولت ومشاوران شهیدرئیسی درستادانتخاباتی دکترجلیلی
#ستادجهادتبیین_میثاق_باابراهیم_دکترسعیدجلیلی
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
آیا #تبلیغ_غدیر واجب است؟
✍... رسول خدا صلیاللهعلیهوآله
در #روز_غدیر
بعد از اعلامِ
وصایت و ولایت و خلافت و جانشینیِ بلافصل
#امیرالمومنین علیهالسلام
امر کردند که:
پس حتما
حاضرین👈 به غائبین
و پدران👈 به فرزندانشان
این امر مهم را
تا👈 #روز_قیامت ابلاغ کنند
امر پیامبر هم به تصریح قرآن
برهر مسلمانی واجب است
👈اگر پیامبر نمیفرمود تا #روز_قیامت
ممکنبود بعضیبگویند:
این #امر_پیامبر
برای کسانیستکه آنجا حضور داشتهاند
اما همینجمله "تا_روز_قیامت"
👈#تبلیغ_غدیر را بر همگان #واجب کرده است
"واجبه دلبخواهی نیست"
و ترک #واجب حرام است
و عقوبت دارد
حال ما برای #تبلیغ_غدیر چه کردهایم؟
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨#مولای_من
🥀بغضِ غم دوریت گلوگیر شده
تعجیل بکن ، آمدنت دیر شده...
🥀از کودکی ام منتظرم برگردی
برگرد ببین منتظرت پیر شده...
#العجلمولایغریبم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠 جوان کافری عاشق دختر عمویش شد، عمویش پادشاه حبشه بود. جوان رفت پیش عمو و گفت: عمو جان من عاشق دخترت شدهام، آمدم برای خواستگاری. پادشاه گفت حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است. گفت عمو هر چه باشد من میپذیرم
شاه گفت: در شهر بدیها (مدینه) دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو، جوان گفت عمو جان این دشمن تو اسمش چیست، گفت اسم زیاد دارد ولی بیشتر او را به نام علی بن ابیطالب میشناسند جوان فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدیها شد. به بالای تپهی شهر که رسید دید در نخلستان، جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان رفت. گفت: ای مرد عرب تو علی را میشناسی؟ گفت: تو را با علی چه کار است؟ گفت: آمدهام سرش را برای عمویم که پادشاه حبشه است ببرم چون مهر دخترش کرده است.
گفت: تو حریف علی نمیشوی. گفت: مگر علی را میشناسی؟
گفت: بله من هر روز با او هستم و هر روز او را میبینم. گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تن جدا کنم؟! گفت قدی دارد به اندازهی قد من، هیکلی همهیکل من. گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست. مرد عرب گفت: اول باید بتوانی مرا شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم. خب چه برای شکست علی داری؟
گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان. گفت: پس آماده باش، جوان خندهی بلندی کرد و گفت: تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی؟ پس آماده باش. شمشیر را از نیام کشید. گفت: اسمت چیست؟ مرد عرب جواب داد: عبدالله. پرسید: نام تو چیست؟ گفت: فتاح، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد. عبدالله در یک چشم به هم زدن، کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد و با خنجر خود جوان خواست تا او را بکشد که دید جوان از چشمهایش اشک میآید. گفت: چرا گریه میکنی؟ جوان گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد، حالا دارم به دست تو کشته میشوم. مرد عرب، جوان را بلند کرد، گفت: بیا این شمشیر، سر مرا برای عمویت ببر. گفت: مگر تو کی هستی؟ گفت: منم اسدالله الغالب علی بن ابیطالب، که اگر من بتوانم دل بندهای از بندگان خدا را شاد کنم، حاضرم سر من مهر دختر عمویت شود. جوان، بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت من میخواهم از امروز، غلام تو شوم یا علی. پس فتاح شد قنبر غلام علی بن ابیطالب
📚بحارالانوار ج3 ص 211
امالی شیخ صدوق
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💥متنی زیبا و تمثیلی💥
🐐بزغاله ایی روی پشت بام بود و به شیری که از پایین عبور میکرد توهین میکرد و ناسزا می گفت.
🦁شیر گفت: این تو نیستی که به من ناسزا میگوید، بلکه این جایگاه توست که به من ناسزا می گوید...
👈مبادا کسی به وسیله جایگاهش به دیگران توهین کند، که تکیه گاهش با گذر زمان سست شده و فرو میپاشد، آنگاه او میماند و آنهایی که تحقیرشان می کرد.
👌پس در اوج قدرت باید مرد بود.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🐂داستان گاو زرد بنی اسراییل در قرآن و پندهای آن👌
🌹در قرآن کریم در سوره بقره آیات 67 تا 71 به داستان زیبایی از بنی اسراییل می پردازد که در تورات هم آمده است و علت نامگذاری سوره بقره به این نام، به علت این داستان است.
☘داستان چنین است که، مردی در بنی اسراییل به طور مشکوکی کشته شد ، و قاتلش پیدا نشده و این امر باعث بدبینی طوایف به هم شده و کشت و کشتار راه افتاد. نزد موسی آمدند تا چاره ای بیندیشند و قاتل را پیدا کنند. حضرت امر کردند، گاوی را بکشید تا من بخشی از بدن او را به آن میت بزنم تا او زنده شود و او زنده شده و قاتل خود را معرفی کند.
💥آنها پیامبر را به سخره گرفته و گفتند از خدایت بپرس که چگونه گاوی را انتخاب کنیم؟ موسی گفت:خداوند فرمود،نه پیر باشد نه زیاد جوان، باز پرسیدند، از خدایت بپرس چه رنگی باشد؟ خداوند فرمود، زرد . دوباره عناد ورزیده و سوال کردند، بپرس چگونه گاوی باشد، ما نفهمیدیم.
❣تا این که خداوند فرمود، همانا آن گاوی است که نه چنان رام باشد که زمین را شخم زند و نه کشتزار را آبیاری کند. از هر عیبی برکنار است و هیچ لکّهای در (رنگ) آن نیست. بالاخره دست از عناد برداشته و آن گاو را ذبح کردند. در این آیات حکمتی پنهان است که به آن می پردازیم:
👈خداونددر وحله اول فقط امر به کشتن گاوی کرده بود اما در اثر عناد و پرسیدن سوالات زیاد، خداوند هم بر آنها سخت گیری کرده و دایره اختیار آنها را محدود کرد.
⭕️پس نباید در برخی مسایل انسان بی خود و بی جهت، ذهن خود را به چیزهایی که زیاد مهم و مفید نیست گسترش دهد و سوال کندـ
👈درصورت پرسشگری انسان،درذات حضرت حق،واینکه معاذالله خداوند از کی تابحال بوده وجایگاه خداوند وبعضی کارهای خداوندچگونه است تکلیف انسان راسخت تر وگاهی بوسیله وسوسه های شیطان،انسان را به سمت کفر سوق میدهد
👌پس وظیفه اصلی ما بندگی کردن و پرهیزگاری وانجام عمل صالح است وهمین بس که بدانیم نیرویی مافوق تمام نیروهای عالم وجود دارد که هر لحظه آن نیرو برما وافعال واعمال ما احاطه دارد
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
بریم قسمت ششم داستان بسیار زیبای تنها در میان داعش رو با هم بخونیم
داستانی ناموسی از به دام افتادن یک زن شیعه در بین کفتارهای داعش
بسیار جذابه از دست ندید
📚#تنها_میان_داعش
📖 #قسمت_ششم
6⃣
کلام آخرش حقیقتاً حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید. نبض نفس هایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر
شد و هوای عاشقی به سرش زد:
»فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!«
و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد. فرصت هم صحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام امام حسن (ع) میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جای خالی حیدر نمک میپاشید. نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که میدانستیم داعش دور
تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (ع) هستیم. همین بود که بعد از نماز عشاء قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس میکردیم صاحبی جز صاحب الزمان (عج) نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامه ای که به سر داشت لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد:
»ما همیشه خطاب به امام حسین (ع) میگفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما دفاع میکردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با اهلبیت (ع) هستیم و از حرم شون دفاع میکنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (ع) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!« گریه جمعیت به وضوح شنیده میشد و او بر فراز منبر برایمان عاشقانه می سرود:
»جایی از اینجا به بهشت نزدیکتر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (ع) بهشت است! 1400 سال پیش به خیمه امام حسن (ع) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میکنیم!«
شور و حال شیعیان حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میکرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد:
»داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده ها وارد عراق شد، با خیانت همین خائنین موصل و تکریت رو اشغال کرد و دیروز 1500 دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود 40 روستای اطراف آمرلی رو اشغال کرده و الان پشت دیوارهای آمرلی رسیده.«
اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میکرد اما ما در پناه امام مجتبی (ع)
بودیم که قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت:
»یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل سیدالشهدا (ع) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا شهید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدساتمون رو تخریب میکنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین مقاومت و ذلت
یکی رو انتخاب کنیم!«
و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد »هیهات منالذله« در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق شهادت بود که از چشمه چشم ها میجوشید و عهد نانوشته ای که با اشک مردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. شیخ مصطفی هم گریه اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میکرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند:
»ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید که بعد از اشغال عراق، آمریکایی ها دست
ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپیجی.«
و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد:
»من تفنگ شکاری دارم، میارم!«
و جوانی صدا بلند کرد:
»من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.«
مردم با هر وسیله ای اعلام آمادگی میکردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید مدافعان شهر میشد و حالا دلش پیش من و جسمش ده ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد:
»تمام راهها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره بندی کنیم تا بتونیم در شرایط محاصره دووم بیاریم.«
صحبتهای شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی
آمد. عدنان بود که با شماره ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود:
»خبر دارم امشب عروسیات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی غنیمت ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!«
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام امام حسن (ع) خوانده بودم، قالب تهی میکردم و تنها پناه امام مهربانم (ع) جانم را به کالبدم برگرداند. هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، تهدید ترسناکی بود و تا لحظه ای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را میدیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم. رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میکردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم. زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمیدانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد. تنها چیزی که میدیدم ورود وحشیانه داعشی ها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی میخواست از ما دفاع کند. زن عمو و دخترعموها پایین پله
های ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دستشان برنمی آمد که فقط جیغ میکشیدند. از شدت وحشت احساس میکردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدم هایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم. چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو میکوبید تا نقش زمین شد و
دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود. دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو
را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان کنم دست از سر برادرم بردارند. گاهی اوقات مرگ تنها راه نجات است و
آنچه من میدیدم چاره ای جز مردن نداشت که با چشمان وحشت زده ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلوله ای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آنها و ما زنها نبود. زن عمو تلاش میکرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه میزدند و رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت میکشید تا از آغوش زن عمو جدایشان کند. زن عمو دخترها را رها نمیکرد و دنبالشان روی زمین کشیده میشد که ناله های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. همانطور که نقش
زمین بودم خودم را عقب میکشیدم و با نفس های بریده ام
جان میکَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد.در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را میدیدم که به سمتم می آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. پشتم به دیوار
اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفس های جهنمی اش را حس کردم و میخواست
بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد. نور چراغ قوه اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد:
»گمشو کنار!«
داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد:
»این سهم منه!«
چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد:
»از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال
منه!«
و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تاچشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد:
»بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!«
✍ #ف_ولی_نژاد
#انتخابات
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸گلـی ازگلشن
💞طــه به جهان روکرده
🌸که جهـان را
💞زصفا جنّت رضوان کرده
🌸نور چشمان جواد است
💞بُوَدْ نام علی
🌸که خدایش زشرف
💞ناطق قرآن کرده
🌸ولادت باسعادت امام
💞هادی علیه السلام مبارک🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐از عرش خدا
🎊بانگ منادی آمد
💐یعنی که
🎊 زمان عیش
💐وشادی آمد
🎊نور دل حضرت جواد
💐آمده است
💐میلاد امام دهم
🎊هادی (ع) برهمه
عاشقانش مبارک باد 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷هردم به دمِ امام هادی صلوات
هم برکرم امام هادی صلوات💞
🌸🎊🌸
🌷ای شیعه بیا و باملائک بفرست
ناز قدم امام هادی صلوات💞
🌸🎊🌸
🌷هدیه به حضرت ۱۴ تا صلوات بفرستیم
🌷اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
💖وَ آلِ مُحَمَّدٍ
🌷وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌺 ولادت باسعادت امام هادی(ع)
بر شیعیان مبارک باد🌸🎊🌸
💥باز شدن چشم برزخی در اولیای خدا💥
🌸مرحوم عبدالله شالچی تبریزی (1)در مورد استاد عرفان خویش می گوید :
☀️" یکی از روزها ، صبح پس از نماز برای شرکت در جلسه اخلاق استادم به فیضیه رفتم . استاد به من فرمودند :
👈"میرزا عبدالله چه می بینی ؟"
این صحبت استاد ، گویا خود تصرفی بود که آن بزرگ در جان من کرد و حجاب ملکوت از برابر چهره ام برداشته شد. دیدم اشخاصی را که در فیضیّه هستند در ظاهر می بینم اما باطن آنان را نیز مشاهده می کنم که به صورت های گوناگون اند.
☄بار دیگر فرمودند :
" فلانی چه می بینی ؟"
من چون توجه کردم ، دریافتم ، ارواح مؤمنین روی صحن مدرسه فیضیه ، دور هم نشسته اند و با هم مذاکره می کنند.
پس از آن استاد به من فرمودند :
" میرزا عبدالله فکر نکنی اینها مقاماتی است و به جایی رسیده ای ! اینها در برابر آنچه در سیر و سلوک و تقرب الی الله به سالک می دهند هیچ است.
🌿(1)مرحوم حاج عبداالله شالچی تبریزی از عارفان وسالکانی بود که حدود120سال پیش مردم از وجود نورانیش بهره مند بودند
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان "برکت مهمان"
زنی بود که مهمان دوست نداشت...!!
روزی همسر او به نزد "حضرت محمد (صل الله علیه و آله وسلم)" میرود و بازگو میکند که همسر من مهمان دوست ندارد...!!!
حضرت محمد به مرد میگوید:
برو و به همسرت بگو من فردا مهمان شما هستم...
فردای آنرور حضرت محمد مهمان آن زن و مرد میشود...
هنگام رفتن از آن خانه زن میبیند که پشت عبای حضرت محمد (ص) پر از مار و عقرب است...
زن فریاد میزند یا محمد(ص)
عبای خود را بیرون بیاورید...
حضرت محمد (ص)* می فرمایند؛
اینها "قضا و بلای" خانه شما است که من می برم...
"پس مهمان حبیب خداست و از روزی اهل خانه کم نمیشود و قضا و بلای اهل خانه را با خود می برد..."
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#انتخابات
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
#دقایقی_تفکر 📚
چه کسی میگوید:
که گرانی شده است؟
دوره ی ارزانیست
دل ربودن ارزان!
دل شکستن ارزان!
دوستی ارزان است!
دشمنی ها ارزان!
چه شرافت ارزان!
تن عریان ارزان!
آبرو قیمت یک تکه ی نان...
و دروغ از همه چیز ارزان تر...
قیمت عشق چقدر کم شده است!
کمتر از آب روان!
و چه تخفیف بزرگی خورده،
قیمت هر انسان ...
✍ #ناشناس
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#انتخابات
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
❣ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) ❣
☄ در تمام قضاهای خداوند برای مومن خیر است.
📗 امالی شیخ صدوق ص 439
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#انتخابات
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺ویژگی اصلی غدیر، بیعت و
عهد گرفتن از مسلمانان بود...
معنا و مفهوم بیعت
#بحق_زینب_کبری_سلام_الله
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#انتخابات
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#رو_در_روى_شيطان_با_بوى_خوش!
🌷من و بچهها با ولع بو میکشيديم و آب دهانمان را فرو میداديم و دنبال سنگرى میگشتيم که از آن بوى شکلات بلند شده بود. همينطور که همه بو میکشيديم و میگشتيم، پرويز رسيد و فرياد زد: شيميايى زدهاند.... زود ماسک بزنيد.
🌷ما چنان بو میکشيديم که دلمان نمیآمد ماسک بزنيم. اولين بارى بود که شيميايى چنين بوى خوشى میداد. قبل از آن، همه شيميايیهايى که عراقیها میزدند، بوى سير يا سبزى مانده میداد و ما از استشمام همين بو میفهميديم که عراقیها شيميايى زدهاند.
🌷....البته آن روز شيميايى را در فاصله خيلـى دورى زده بودند؛ براى همين اثر زيادى بر ما نکرد؛ البته در دويست - سيصد مترى ما، بچهها بدجورى شيميايى شده بودند و تلفاتى نيز به بار آمد. يکى از بچهها که شيميايى شده بود، بعدها به من گفت: هر وقت بوى شکلات به دماغم میخورَد فکر میکنم شيميايى زدهاند.
#راوی: رزمنده دلاور عبدالکريم مظفرى
📚 کتاب "رو در روى شيطان"
منبع: وبسايت موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس
#انتخابات
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایات تکان دهنده از شهدا ۵۱۱
روایتی عجیب از یک شهید فرانسوی
#انتخابات
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
🔅#پندانه
✍️ آدمهای شجاع حرکت میکنند
🔹آدمهای زیادی را دیدهام که بیجرئتند. نشستهاند گوشهای و مدام فکر میکنند اگر فقط یکی از رویاهایشان را دنبال میکردند،
چقدر خوشبختتر از این بودهاند.
🔸بعضیها اما باجرئتند و شجاع! مردانه پای رویاهایشان میمانند و خودشان را مسئول رسیدن میدانند.
🔹اینها، همانهایی هستند که وقتش برسد، خودشان را از هرچه باید و نباید جدا میکنند و با یک کولهپشتی، راهی رسیدن به هر آنچه در دل دارند، میشوند!
🔸اینها همانهایی هستند که وقتش برسد، یک دفعه و ناگهانی از تمام تعلقاتشان دل میکنند.
🔹اینها همانهایی هستند که دو روز دنیا را نمینشینند و غصه نرسیدنهایشان را نمیخورند.
🔸اینها همان آدمهای شجاع قصهها هستند که واقعی واقعی میشوند.
🔹اینها همانهایی هستند که رفتن را بلدند.
#انتخابات
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
#داستان_آموزنده
🔆شهید مطهری و نماز شب
آيت الله العظمى منتظرى (مدظله ) در ضمن مصاحبه اى با خبرگزارى صدا و سيماى جمهورى اسلامى در مورد استاد شهيد آيت الله مرتضى مطهرى چنين فرمود:
من با آن مرحوم ، حدود چهل سال رفاقت و دوستى داشتم ، و غالبا كه در قم بودند، هم بحث بوده و مراوده داشتيم ، و ايشان از همان اوائل طلبگى ، مقيد به تهجد و نماز شب بودند، و به من هم اصرار مى كردند كه نماز شب بخوان ، و من تنبلى كرده و گاهى عذر مى آوردم كه آب حوض مدرسه ، كثيف و براى چشم من خوب نيست ، و ايشان (شهيد مطهرى ) مى گفتند: من از رودخانه آب مى آورم ، تا شبى خوابيده بودم و در خواب ديدم جناب عثمان بن حنيف استاندار حضرت امير (عليه الصلاة والسلام ) برايم از طرف آنحضرت ، نامه اى آورده ، تعجب كردم ، و در همين حال ، صداى در حجره ، مرا از خواب بيدار كرد، برخاستم ديدم مرحوم مطهرى ، ظرف آبى آورده كه برخيز و نماز شب بخوان !.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
#انتخابات
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
🔸مرحوم آيت الله حاج شيخ محمدابراهيم كلباسى در زمان مرحوم آیت الله سيد محمدباقر شفتى در حسين آباد اصفهان ، آن طرف رودخانه زندگى میكرد و مرجعيت آن زمان را داشت.
🔸 مرحوم سيد محمدباقر در اين طرف زاينده رود و اين بخش شهر ، در بيد آباد ، همانجايى كه مسجد را ساخته است مرجعيت داشت. مرحوم كلباسى میفرمايد :
🔸 من در مسأله بسيار مهمى كه نمیدانم فقهى بوده، يا فلسفى و يا عرفانى، گير كرده بودم وبراى من حل نمیشد. هر چه كتاب هاى علمى را میديدم، نمی فهميدم .
🔸در شبى چون كه خيلى ناراحت بودم، در خواب نيز اين مسأله مشكل به سراغم آمد . داشتم در خواب فكر میكردم كه ناگهان ديدم مجلسى برپا شده است ورسول خدا وائمه طاهرين و حضرت زهرا عليهم السلام نشسته اند، سيد محمدباقر شفتى نيز كنار حضرت زهرا عليها السلام نشسته است.
🔸 گفتم : عجب مجلسى است . بروم واين مسأله مشكل را از حضرت فاطمه عليها السلام بپرسم . گفت : آمدم وزانو زدم . گفتم : خانم ! من در اين مسأله مشكل دارم . حضرت فرمودند: از فرزندم سيد محمدباقر بپرس.
🔸 من در فكر فرو رفتم كه دانش سيد محمدباقر تا كجاست كه ما خبر نداريم . سؤال كردم، ايشان نيز حل كرد. از خوشحالى حلّ مسأله از خواب پريدم. ديدم نصف شب است. نماز شب وقرآن ودعايم را خواندم، بعد نماز صبح را خواندم ، آفتاب تازه می خواست بيرون بزند، بلند شدم وسوار بر مركب، به بيد آباد رفتم.
🔸 حدود ساعت هشت بود . به خانه سيد محمدباقر رفتم، ديدم طلبه ها دارند براى درس می آيند. ايشان خيلى از من استقبال واحترام كرد، بعد گفتم: جناب سيد محمدباقر ! من مشكل علمى دارم ، مطرح كنم ؟ فرمودند: ديشب در كنار مادرم زهرا عليها السلام كه جواب شما را دادم.
🔸 تقوا انسان را اين گونه می كند . تاريكی ها ، بن بست ها از بی تقوايى است . سند اين حرف ما طبق اين آيه است :
(وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ).
📚 سخنرانی های مکتوب استاد انصاریان
#انتخابات
#امام_زمان
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅