eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 https://eitaa.com/joinchat/4221632789C0d32769a76
مشاهده در ایتا
دانلود
خوابی که خبر از شهادت فرزند می‌داد 🔹شهید علی اکبر شعبانی در مکتب قرآن را آموخت.  از نوجوانی اهل قرائت قرآن و دعا بود. جاذبه زیادی داشت و همه او را دوست داشتند . به مطالعه کتب مذهبی علاقه نشان می داد و گاهی قالی بافی هم می‌کرد. او در سن ۱۹ سالگی با دختری نامزد کرد و قبل از اینکه زندگی مشترک را با همسرش آغاز کند به جبهه شتافت. 🔹محمد شعبانی، پدر شهید در مورد شهادت فرزندش نقل می کند: " در عالم خواب دیدم علی اکبر از در بسته وارد شد و من را بیدار کرد. همان طور که داشتیم روبوسی می کردیم دیدم یک سید هم با صورت نورانی از همان در بسته وارد شد و آمد بین ما ایستاد و علی اکبر را در آغوش گرفت. سپس می خواستن از اتاق بیرون بروند که به ایشان گفتم: این بچه مال من است و او پنجاه روز است که از من جداست و در فراق او بسیار گریه کرده ام، شما بچه ام را کجا می برید؟آن سید گفت: این بچه مال شما نیست و او را با خود برد و من از خواب بیدار شدم. گذشت و بعد از مدتی خبر شهادت فرزندم را به من دادند" ‌‌ @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 خدایا کمک کن 🤲 در آخرین روزها و شب‌هایِ سال دل‌هایمان مهربان‌تر از همیشه و دست‌هایمان بخشاینده‌تر از هر زمانِ دیگری دست‌گیرِ افتاده‌ای باشد  نگاهایمان یاری‌رسانِ بغضی نیمه جان و آغوشمان شانه‌ای برای دردهایِ بی‌کسی باشد 🌸 خدایا کمک کن 🤲 در آخرین روزها و شب‌هایِ سال آن‌چنان یک‌رنگ و یک‌دل باشیم که آغازِ سال‌ِمان آمیخته با عشق، محبت و مهربانی باشد... 🌸 خدایا کمک کن🤲 در آخرین روزها و شب‌هایِ سال روزنه‌ی اُمیدی در این دل راه بیفتد آن‌قدر که بتابد و مهتابی کند  تمام آن تاریکی‌هایِ بی‌سبب را 🌸 🌸 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
🌸 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ✨ به نام خداوند بخشنده مهربان 🌸تاﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ ﺩﻟﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺖ!!! ✨ﺍﺳﯿﺮ ﻟﻄﻒ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺵ... 🌸ﮐﻪ ﺑﯽ ﺧﺪﺍ.... ✨ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ، ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺖ 🌸 شروع روزمان به نام الله ✨ الهـی به امیـــد تـو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 السلام علیک یا ربیع الامام 🌸 السلام علیک یا صاحب الزمان 🌸تمام شکوفه های بهاری 🌸منتظر آمدنت هستند 🌸السلام علیک یا ربیع الانام 🌸سلام بر تو ای بهار انسانها 🌸دعای همگی ما فرج توست 🌸العجل یا مولانا یا صاحب الزمان 🌸 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🌸🍃 ✨در آخرین سه شنبه سال 🌸الهی هیچ دلی تنگ نباشه ✨الهی هیچ کسی 🌸مریض یا مریضدار نباشه ✨الهی هیچ کسی محتاج نباشه 🌸الهی کسی شرمنده نباشه ✨الهی شرف و انسانیت را مبدأ 🌸تمام خواسته هایمان قرار ده ✨از تکبر و غرور و سوء ظن 🌸و نفرت و کینه دورمان کن ✨کلاممان به دروغ، آلوده نباشد 🌸عزیزانم همیشه شاد ✨و خوشبخت باشند آمین...🙏 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
سه شنبه است ✨ دل بی قرار مانده هنوز❤️ فقط کمی به هوای بهار مانده هنوز🌸 دوباره بوی قدمهای عید می آید...🌸🍃 بگو چقدر از این انتظار مانده هنوز...😔 اللهم عجل لولیک الفرج💚🙏 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
🌼در آخرین سه‌شنبه اسفند ماه 💖برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج 🌼صلواتی ختم کنیم به نیت 💖تعجیل در فرج حضرت ولی عصر 🌼ارواحنا لتراب مقدمه الفداء 🌼اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 💖وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🌼وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
دختر کوچولو خوشحال اومد خونه و به مامانش گفت:"مامان من دوچرخه میخوام، میشه یکی برام بخری؟" مادر دلش شکست، ناراحت شد ولی با مهربونی گفت:"حتماً عزیزم. برات یکی میخرم تا بتونی با دوستات بازی کنی." نصفه شب وقتی همه خواب بودن، مادر کنار تخت شوهر مریضش داشت گریه میکرد:"چرا ما اینقدر فقیریم که نمیتونیم حتی یه دونه از چیزایی که دخترمون میخواد بخریم؟" پدر بیچاره هم که ناراحت تر از همیشه شده بود گریه کرد. روز بعد دختر کوچولو ساکت ولی خوشحال داشت صبحانه اشو میخورد. مادرش اومد پیشش، موهاشو نوازش کرد، لبخندی زد و گفت:"خب... من تمام دیشب رو فکر کردم و تصمیم گرفتم یه کاری بکنم. دخترک گفت:"چی؟" مادر گفت:"بیا هر دو تامون قول بدیم. تو قول بده که تو مدرسه 10 تا نمره خوب بگیری، اون وقت من هم قول میدم برات یه دوچرخه بخرم. قبول؟" دخترک خوشحال شد و قبول کرد. هر شب مادر ورقه های دخترش رو نگاه میکرد. دخترک خیلی خوب پیش میرفت. بعد از چند روز مادر متوجه شد که دختر کوچولوش فقط هشت تا نمره خوب داره. خیلی ناراحت شد که دختر کوچولوش انگیزه اشو از دست داده و دیگه حرف فردای اون روز مادر رفت تا برا خونه یه چیزایی بخره. وقتی ميخواست کمی سیب بخره، دید میوه فروش برای بسته بندی میوه ها از یه سری کاغذ استفاده میکنه یکی از کاغذها رو برداشت تا بخونه که در کمال تعجب دید این دست خط دخترش است از مرد فروشنده پرسید:"ببخشید، شما این کاغذ ها رو از کجا پيدا کردید؟" فروشنده گفت:"اوه، خانم، من یه دوست کوچک دارم، اون به مادرش گفته که براش دوچرخه بخره و مادرش ازش خواسته تا 10 تا نمره خوب تو مدرسه بگیره تا براش دوچرخه بخره. وای چون اونا فقیر هستند اون ورقه هاشو که نمره خوب گرفته میده به من تا خانواده اشو مجبور نکنه کاری رو که نمیتونن انجام بدن." 👌نـتـیـجـه: عشق، درک، مهربانی، مسئولیت ربطی به سن، فرهنگ و آموزش ما ندارد❗️ 📔📚داستان های جالب وجذاب📚📔 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
تست ساده برای افراد مشکوک به آلزایمر! حتما انجام دهید 👇 https://www.topnaz.com/a-simple-test-for-people-with-suspected-alzheimers/
داستان حاکم و دهقان !🍃🍃🍁🍁 🤴روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید. حاکم پس از دیدن آن مرد بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند. 👨🏼‍🌾روستایی بی نوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید. حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت: میتوانی بر سر کارت برگردی، ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت. همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند. 🤴حاکم از کشاورز پرسید: مرا می شناسی؟ 👨🏼‍🌾کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. حاکم گفت: به خاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم در یک شب بارانی که در باز بود من رو به آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نکرده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟ یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. 🤴حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی، این کشیده هم تلافی همان کشیده ای که به من زدی. فقط می خواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرقی ندارد. 🦋🌿فقط ویقین و باور و توست که فرق دارد.... "لذا از خدا بخواه فقط بخواه،باجان ودل وازصمیم قلب بخواه زیاد هم بخواه" خدا بی نهایت بخشنده و مهربان است و در بخشیدن بی انتهاست ولی به خواسته ات ایمان داشته باش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👌✨ @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📚 داستان سه نفرى که در غار گرفتار شدند و توسّل به عمل صالح کردند و نجات یافتند 📚 🌿« ابن عمر رض گوید : پیغمبر ص گفت : سه نفر از منزل بیرون شدند و راه می رفتند باران شروع شد ، به غارى در کوهى پناه بردند ، در این اثنا سنگ بزرگى غلتید و در غار را بر آنان بست ، وقتیکه این وضع را دیدند ، با هم گفتند : بیایید هر یک از ما که کار نیکى را بخاطر خدا انجام داده است شفیع قرار دهیم و از خدا تمنّا کنیم ، که بوسیله این عمل صالح به ما کمک کند : 🌿یکى از آنان گفت : من پدر و مادر پیر و از کار افتاده‌اى داشتم ، براى چرانیدن حیوانها از خانه بیرون میرفتم وقتیکه به خانه بر میگشتم حیوانها را مى‌ دوشیدم ، شیر را براى پدر و مادرم مى‌ آوردم ، ایشان هم آن را مى‌ نوشیدند ، بعد از ایشان شیر را به بچه‌ها و زن و افراد خانواده میدادم ، یک موقع شب دیر به خانه آمدم ، دیدم که پدر و مادرم خوابیده‌اند ، نمیخواستم ایشان را بیدار نمایم ، از طرف دیگر بچه‌ هایم به دور من جمع شده بودند ، و از گرسنگى گریه میکردند ، تا طلوع فجر این وضع ادامه داشت ، خداوند ا! اگر میدانید که این کار را صرفآ بخاطر رضایت تو انجام داده‌ام دریچه‌اى را براى ما باز کن تا بتوانیم آسمان را از آن تماشا کنیم ، پیغمبر ص فرمود : خداوند دریچه‌اى را براى آنان باز کرد. 🌿دومى گفت : خداوند ا! میدانى که من دوشیزه‌اى را که دختر عمویم بود ، بسیار دوست میداشتم ، بشدّت به او علاقه‌مند بودم ، گفت : تا صد دینار به من ندهى نمیتوانى به من نزدیک شوى ، من هم تلاش و کوشش نمودم تا صد دینار را جمع‌ آورى نمودم ، ( و به آن دوشیزه دادم ) وقتیکه در موقعیت قرار گرفتم ، به من گفت: از خدا بترس ، از این گناه دور شو ، بکارتم را جز به حلالى از بین مبر ، همینکه این سخن را شنیدم فوراً بلند شدم، او را ترک کردم ، خداوندا! اگر میدانى که من این کار را تنها بخاطر تو انجام دادم ، دریچه بزرگترى را براى ما باز کن ، پیغمبر ص گفت: دو سوم در آن غار باز شد. 🌿سومى گفت: خداوندا! میدانى که من کارگرى را به یک کیل از ذرّت اجیر کرده بودم ، و مزدش را به او دادم ولى او آن را از من نگرفت (و رفت) من‌ هم این کیل ذرّت را کاشتم ، هر سال این کار را تکرار کردم تا اینکه از مجموع محصولات آن چند گاو همراه با چوپان براى او خریدم بعد از مدّتها آمد ، گفت: اى بنده خدا! حقّم را به من بده گفتم این گله گاو همراه با چوپانش مال تو است آن مرد گفت: چرا مرا مسخره میکنى؟! گفتم: من تو را مسخره نمیکنم بلکه حقیقتآ آنها مال تو است. ( آن مرد رفت و آنها را تحویل گرفت)، خداوندا! چنانچه میدانى این کار را بخاطر رضایت تو انجام داده‌ام در غار را براى ما باز بگشایى ، خداوند به تمامى ، در غار را براى آنان گشود». 🌿( مسلّماً انسان در برابر دو احساس درونى خود بسیار ضعیف و ناتوان است : اوّلى: احساس تمایل جنسى ، دومى: حس پول و مقام‌ پرستى ، 🌿هرگاه این دو یا یکى از آنها بر انسان غلبه نماید حتماً او را به بیراهه مى‌کشاند و شخصیت و معنویت او را تضعیف یا به کلّى نابود میکند. به تجربه ثابت شده است ، اکثر قریب به اتفاق هر جنایتى که در هر جا واقع میشود یکى از این دو خصلت عامل اصلى آن مى‌ باشد ، البتّه تمایل جنسى بسیار حادّتر و خطرناکتر است و مبارزه با آن به جز با اتّکا به خدا و تقوا و عبادت بسیار دشوار است صدق رسول الله که میفرماید: دشوارترین و خطرناکترین پیروزى در آزمایش‌ ها پیروزى مردان در آزمایش با زنان است). @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💥داستان عجیب شیخ رجب علی خیاط و زنی آتشین🔥 ✍️فرزند شیخ رجبعلی خیاط می‌گوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی ازدوستان پدرم نقل می‌کرد. یک روز با جناب شیخ به جایی می‌رفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه می‌کند 😳 از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می‌ گوید چشمتان رااز نامحرم برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه می‌کند! نگاهی به من کرد و فرمـود: توهم میخواهی ببینی من چی میبینم؟ 👈 ببین! نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته، آتش و سرب مذاب به زمین می‌ریزد و آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبـال اوست سـرایت می‌کند. 💥شیخ رجبعلی فرمـود این زن راه میـرود و روحـش یقـه مـرا گـرفته او راه میـرود و مردم را همینطور با خـودش به آتش جهنـم می بَرَد. 📖 بوستان حجاب، ص 10 حکایت وداستان زیبا📕 @zibastory 🌸🌸🌸🌸 عجایب جهان😱 @best_natur 🌼🌼🌼🌼🌼 کلبه استیکر😍 @kolbesticker 🌺🌺🌺🌺🌺