فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️امشبی را شه دین
▪️در حرمش مهمان است
▪️عصر فردا بدنش
▪️زیر سم اسبان است
◾️#مکن_ای_صبح_طلـوع
صلی الله علیک یا ابا عبدالله🏴
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️امشب شهادت نامۀ
🥀عشاق امضـا می شود
▪️فردا ز خون عاشقان
🥀این دشت دریا می شود
▪️امشب کنار یکدگر،
🥀بنشسته آل مصطفی
▪️فردا پریشان جمعشان
🥀چون قلب زهرا می شود..
▪عاشورای حسینی تسلیت باد🏴
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️تا دل ز غم تو گشت
🖤بی تاب حسین
▪️این چشم تهی نگشت
🖤از آب حسین
▪️عمری است نیازمند
🖤این درگاهم
▪️یک لحظه گدای خویش
🖤دریاب! حسین
عاشورای حسینی تسلیت باد🏴
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️امیدوارم در شب عاشورا
✨پيامبر(ص)
◾️مشکل گشای غمهاتون
✨امام حسین(ع)
◾️خريدار اشكهاتون
✨حضرت عباس(ع)
◾️گره گشای کارهاتون
✨خورشیدطوس
◾️ضامن دعاهاتون
✨ومهدی فاطمه(عج)
◾️سايبان دلهاتون باشه
شبتون حسینی🏴
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صبح را با نامِ زیبای
✨خـدا شروﻉ ڪڹ
🌸تا روزت پُراز برکت
✨پراز نور الهی
🌸پراز سلامتی ، پراز موفقیت
✨و پراز آرزوهای دست یافتنی بشه
🌸 بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
🌸 الــهـــی بــه امــیــد تـــو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤برنام حُسینْ
◾️وکَربَلایش صَلَواتْ
🖤برنام ابوالفَضْل
◾️و وَفایَشْ صَلَواتْ
🖤براَهْلِ حَرَمْ
◾️به حَقِّ زَهراء(س)صَلَواتْ
🖤برجمله یِ یاوران مُولا صَلَوات
🖤 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️لبها معطر است
🖤سلام علی الحسین
▪️ساعات آخر است
🖤سلام علی الحسین
▪️روز دهم رسیده
▪️و از سیب سرخ عشق
🖤عالم معطر است سلام علی الحسین
#روزعاشورا 🏴
#آجرك_الله_بقيةالله💔
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪و #عین حرف اول #عشق است
مثل حرف اول #عاشورا
▪عاشورا یعنی
قطرات اشكی كه امام حسین(ع)
برای فردای اهل بیت خویش ریخت
▪عاشورا یعنی
جمع كردن خارهای بیابان در شب تاریك، یعنی سیراب كردن كودك شیرخواره با سرانگشتان پیكانی تیز
▪عاشورا یعنی
ضجه های كودكانی غریب در صحرایی سوزان ، یعنی فرو رفتن خارهای بیابان در پاهای كودكانه ای كه به دنبال عشق ندای لبیك سرداده بودند
▪عاشورا یعنی
اوج مردانگی و ایستادگی، یعنی تجسم تمام غیرتهایی كه در چشمهای نجیب #عباس سو سو میزد
▪عاشورا یعنی
دلدادگی به سرچشمه پاكیها،یعنی طعم شیرین عطش در كنار یار،پیامد عشق ورزی به نور
▪عاشورا یعنی
پر كردن مشك آب در عین عطش ، یعنی پرپر شدن و دم بر نیاوردن ، یعنی به آسمان پرتاب كردن خون گلوی شش ماهه ای كه از تشنگی به چشمان پدر خیره شده بود،یعنی دفن كردن تمام احساس خویش در پشت خیمه ها
▪عاشورا یعنی
وداع آخرین خواهری خسته با برادری از جنس نور، یعنی عین صداقتی كه در آسمانها نظیر نداشت
▪عاشورا یعنی
فرود همه غیرت های آسمان در زمین و پرواز همه پاكیها به آسمان،یعنی تمام معصومیت و مظلومیت حق در برابرباطل
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز عاشورا است
و عاشورا روز حسین است
به رسم ادب سلامی میدهیم به
سرور شهیدان حسینابن علی(ع)
اَلسلامُ علی الحُسین
وعلی علی بن الحُسین
وَعلی اُولاد الحسین
وعَلی اصحاب الحسین
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
☑️ صــــرفا برای عبرت...!!
#ولی_دیر_شده_بود
🔹بعد از واقعه عاشورا حدوداً ۳۵ هزار نفر در یاری اهل بیت کشته شدند ولی اصلا ارزش کار اون ۷۲ نفر رو نداشت...
🔸گروه اوّل توابیّن بودند؛
🔻همونهایی که روز عاشورا سکوت کردند، بعد از شهادت همگی قیام کردند تقریباً همه کشته شدند. ۵۰۰۰ نفر...
#ولی_دیر_شده_بود
🔹گروه دوّم مردم مدینه بودند؛
🔻بعد از عاشورا قیام کردند همگی کشته شدند حدود ۱۰ هزار نفر. یزید گفت: لشکری که به مدینه حمله کنه، سه روز جان و مال و ناموس مردم مدینه برايش حلاله.
#ولی_دیر_شده_بود
🔹گروه سـوّم مختار بود که بعد از جنگهای فراوان و کشته شدن حدود ۲۲ هزار نفر. گر چه قاتلان امام مظلوم (علیه السلام) را قصاص کرد...
#ولی_دیر_شده_بود
1️⃣ مردمی که در مدینه هنگام خروج امام حسین (علیه السلام) همراهیش نکردن...
2️⃣ مردمی که هنگام ورود امام حسین (علیه السلام) به کوفه کمکش نکردند...
👈 همه بعدها به کمک امام رفتند...
#ولی_دیر_شده_بود
امام سجاد (علیه السلام) هم استقبال خاصّی از این حرکتها نمیکردند.
«#چون_دیر_شده_بود.»
🔻حدود ۳۵ هزار نفر کشته شدند امّا دیر شده بود.
👌خیلی فرق هست بین اون ۷۲ نفری که به موقع به یاری امامشون رفتند...!
⚠️ ما باید مراقب باشیم که از امام خودمون عقب نیفتیم.
☝🏼الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ، وَالْمُتَاَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ_
🔻هر که بر ایشان تقدم جوید از دین بیرون رفته و کسى که از ایشان عقب ماند به نابودى گراید.
─┅─═इई 🖤🖤🖤ईइ═─┅─
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پادشاه ایتالیا که مرید مکتب امام حسین(ع) شد
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
CQACAgQAAx0CVHsZPgAC8_BmloIJZfnifsm-V4qyFIbAXqyYqwACjRQAAs5HsFA7vYT_bywtqjUE.mp3
7.03M
زینب من مدافع حرم باش
مراقب چادر دخترم باش
حسین سرباز ره دین بُود
عاقبت حق طلبی این بُود
#دودمه🔊
#عاشورا #محرم💔
#محمود_کریمی🎙
📚#تنها_میان_داعش
📖 #قسمت_سیزدهم
1⃣1⃣
»حاج قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت سیدعلی خامنه ای به حاج قاسم گفته
برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!«
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :
»بیچاره مردم سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!«
با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم می پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :
»شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرمانده های شهر بازم اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از آمرلی بره بیرون!«
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما نارنجک آورده و از چشمان خسته و بی خوابش خون می بارید. از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک
نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش می آورد، عذاب میکشید و اگر شهید شده بود، دلش حتی در بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود! با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را سیر کند. به سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی رزمنده ای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او
بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :
»حاجی خونه اس؟«
گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک هایش
مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بی پرده پرسیدم :
»چی شده؟«
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :
»بچه ها عباس رو بردن درمانگاه...«
گاهی تنها خوش خیالی میتواند نفس رفته را
برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :
»دیدم دستش زخمی شده!«
و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :
»الان که برگشت یه راکت خورد تو خاکریز.«
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زن عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم هایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. تخت های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر خونی به رگهایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد
و بالای سرش از نفس افتادم. دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، علقمه عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این جراحت به چشمم نمی آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود
👇
سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به قدری خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم باور نگاهم نمیشد. دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند. با همین چشم های به خون نشسته ساعتی پیش نگران جان ما نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود. با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :
»عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!«
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن صبوری ام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :
»عباس می دونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، اسیرش کردن، الان نمیدونم زنده اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!«
دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
حیایم اجازه نمیداد نغمه ناله هایم را نامحرم بشنود که سرم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بی صدا ضجه میزدم. بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم
دوباره در آغوشش جا شده ام که ناله مردی سرم را بلند کرد. عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی قلب دست روی سینه گرفته و قدم هایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله ای برایش نمانده بود که با نفس هایی بریده نجوا میکرد.
نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد. پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز پایداری پرستارانش وسیله ای برای مداوا نداشت. بیش از دو ماه درد غیرت و مراقبت از ناموس در برابر داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متالشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت درد کشیدن جان داد. یک نگاهم به قامت غرق خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام امام مجتبی (ع) را پیدا نمیکردم، نفسی برای دعا نمانده بود و تنها با گریه
به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد. میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟ رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت شهادت عباس، نفسش را بگیرد. عباس برای زن عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند. یقین داشتم
خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من به تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم. نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد. قدم هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید. دیدن عباس بی دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است. زن عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود. زن عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب هایی که به سختی تکان میخورد حضرت زینب (س) را صدا میزد. حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :
»سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!«
ادامه دارد...
✍#ف_ولی_نژاد
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
28.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شمر های زمان با تمام قوا به میدان آمده
اند .
کربلای غزه .
مسلمانان جهان بپا خیزید .
صهیونیستهای جلاد. باید از بین بروند .
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*عزیزان گوش کنید خیلی سوزناک میخونه دل آدم آتیش میگیره، روحت شاد حاج کافی بزرگوار*😭😭
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀امان از دل زینب_س
🖤ﺍﻱ ﺍﻫﻞِ ﻋﺰﺍ
🥀ﺷﺎﻡ ﻏﺮﻳﺒﺎﻥِ حسین اﺳﺖ
🖤ﺯﻫﺮﺍ(س)ﺑﻪﺟﻨﺎﻥ
🥀ﻭﺍﻟﻪ ﻭﺣﻴﺮﺍﻥِ ﺣﺴﻴﻦ است
🖤ﺩﺭﻣﻘﺘﻞِ ﺧﻮﻥ
🥀ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺭﮒﻫﺎﻱ ﺑﺮﻳﺪﻩ
🥀ﺯﺩ ﺯﻳﻨﺐ (س)
🖤ﻭ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﺳﺮِﭘﻴﻤﺎﻥِ ﺣﺴﻴﻦ اﺳﺖ
🥀شام غریبان
🖤حضرت اباعبدالله تسلیت باد
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯خـدایـا
▪️به حرمت
🕯شام غریبـان حسین (ع)
▪️دواے درد همـــه
🕯دردمنـدان باش
▪️پنـاه همـه بےکسان باش
🕯گـره از مشکلات
▪️همـه باز کن
🕯ای مهـربان
▪️دستی که به سوی تو
🕯بلنــد شد خـالے برنگردان
▪️آمیــن
🕯شبتـون حسینی
▪️در پنـاه خداوند باشید
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️بر نام حسین و کربلایش
✨صلوات
▪️بر نام ابوالفضل و وفایش
✨صلوات
▪️بر اهل حرم به حق زهرا
✨صلوات
▪️بر جمله یاوران مولا صلوات
✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه غَریبانه دِلَم 😔💔
میلِ تو دارد 🕌
امـــروز ☀️
🖤 السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
❤️ و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🖤 و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
❤️ و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️سفر کردم به دنبال سر تو
▪️سپر بودم برای دختر تو
▪️چهل منزل کتک خوردم برادر
▪️به جرم این که بودم خواهر تو
▪️کعبه بی نام و نشـان
▪️می ماند اگر زینب نبود
▪️گـرچـه دادند انبیــاء
▪️هر یک نشان از کربلا
▪️کربلا هم بی نشــان
▪️میماند اگر زینب نبود
▪️مکتب ســرخ تشیع
▪️که از غـــدیر آغاز شد
▪️تا ابـد بی پاسبــان
▪️می ماند اگر زینب نبود
📕 #حکایت_و_داستانهای_زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
🤯تست عجیب بدترین ویژگی شخصیتی شما!
در عکس بالا اول چه می بینید؟
چهره
مرد نوازنده
سبد
شمشیر
مشاهده تست
💠امام صادق عليه السلام و ترك مجلس شراب💠
✍هارون پسر جهم نقل مى كند:
هنگامى كه حضرت صادق عليه السلام در ((حيره )) منصور دوانيقى را ملاقات نمود، من در خدمت ايشان بودم.
يكى از سران سپاه منصور پسر خود را ختنه كرده بود. عده زيادى از اعيان و اشراف را براى وليمه دعوت كرد.
امام صادق عليه السلام نيز از جمله دعوت شدگان بودند.
سفره آماده شد و مهمانان بر سر سفره نشستند و مشغول غذا شدند.
در اين ميان ، يكى از مهمانان آب خواست.
به جاى آب ، جامى از شراب به دستش دادند.
جام كه به دست او داده شد
فورا امام صادق عليه السلام نيمه كاره از سر سفره حركت كرد و از مجلس بيرون رفت.
هر چه خواستند امام را دوباره برگردانند، برنگشت.
✍فرمود:
از رحمت الهى بدور و ملعون است آن كس كه بر كنار سفره اى بنشيند كه در آن شراب باشد!!
📙داستانهاى بحارالانوار
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•