eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
1.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
5 فایل
کانال تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/4221632789C0d32769a76 ارتباط با ادمین👇 @yamahdi_1403
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 @zibastory ! 🌷عراقی‌هاا، یکی از الطاف بزرگ‌شان را در دادن یک حوله نازک و کوچک به هر فرد اسیر می‌دانستند.  این حوله هم برای حمام بود و هم خشک کردن دست و صورت. ماجرایی که می‌خواهم بگویم مربوط به یکی از روزهای گرم بهار ۶۵ است. آن روز توی آسایشگاه نشسته بودیم که ناگهان سر و صدای یک سرباز عراقی بلند شد. او داد می‌زد و به رفقایش می‌گفت: بیایین این‌جا. طولی نکشید که داد و بیداد آن‌ها بلند شد. حدس می‌زدم دردسر تازه­‌ای در حال شکل گرفتن است. چیزی نگذشت که صدای سوت آمار بلند شد. این‌طور وقت‌ها اگر بی‌حال و مجروح هم بودی، به ملاحظه عواقب بعدش، از جا کنده می‌شدی و سریع می‌­رفتی تو یکی از پنج ستون و به انتظار ورود شوم مأموران عراقی می‌نشستی. 🌷از بین صدای عراقی­‌ها فهمیدم گروهبان عبدالقادر هم بین­شان هست. آهسته به دروبری­‌هایم گفتم: معلوم نیست چی شده که خود این بی­‌پدر پا توی گود گذاشته. گروهبان عبدالقادر همین که چشمش به من افتاد، به دژبان­‌ها دستور داد دست نگه دارند. بعد سربازی اشاره کرد و او یکی از همان حوله­‌های نازک را نشانم داد. دیدم، آلوده به مدفوع انسانی شده است. گروهبان گفت: این حوله رو سربازهای ما تو بشکه زباله پیدا کردند، اگر کسی که این کار رو کرده خودش رو معرفی کنه، ما به بقیه کاری نداریم. مسئول آسایشگاه گفت: به اینا بگو به جای کتک زدن، وسایل ما رو بگردن، هرکسی حوله نداشته باشه، مشخص می‌شه. دیدم پیشنهادش لااقل برای در امان ماندن بقیه، پیشنهاد بدی نیست. 🌷وقتی به گروهبان گفتم، با اکراه قبول کرد. دژبان­‌ها با وحشی­‌گری تمام، همه وسایل هر اسیری را می‌ریختند به هم و وقتی حوله­‌اش را پیدا می‌کردند، از او می‌گذشتند. تا وسایل آخرین نفر را گشتند و دیدند حوله­‌اش هست. گروهبان نزدیک من آمد و کشیده محکمی  به صورتم زد و گفت: پس این کار بچه­‌های شماست. چند لحظه بعد، گله گرگ­‌های هار، هجوم آوردند به آسایشگاه ما. ابتدا یک شکم سیر بچه­‌ها را زدند بعد گذاشتند تا من موضوع را بهشان بگویم. یکی از بچه­‌ها که رنگ صورتش از کم خونی پریده بود از جا بلند شد و گفت: چرا همون اول مثل آدم نگفتن تا من بگم کار کی بوده. 🌷مهلت اعتراف کردن هم ندادند به او. دژبان­‌ها از آسایشگاه کشاندنش بیرون و در را بستند. همان توی راهرو او را خواباندند و شروع کردند به فرود آوردن ضربات کابل. قیافه او داد می‌زد که حسابی مریض و بی‌حال است، ولی دریغ از یک جو شعور، رحم و مروت. آخر کار، نعش او را تحویل ما دادند و گورشان را گم کردند. در این حال گروهبان عبدالقادر رو کرد به من و در کمال خشونت گفت: به این رفقای جاهلت بگو وسایلی هم که ما لطف کردیم و بهشون دادیم، احترام داره. اشاره کرد به نعش آن اسیر و ادامه داد: کسی که حتی به یک حوله عراقی توهین بکنه، سزاش اینه! : آزاده سرافراز محمدجواد سالاریان منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز @zibastory