تو ذهنم لیست خرید خونه رو مرور میکردم. پیاز ، دلستر ، زیتون... همون لحظه یه چی با سرعت بهم برخورد کرد. برگشتم و دختر بچهی چهار پنج سالهای رو دیدم که به بستنی قیفی تو دستش خیره شده. بستنی که حالا نصفش رو شلوار من ریخته بود. بهش گفتم خوبی عمو؟! چیزیت نشد؟! مادرش رسید و گفت آتنا هزار بار گفتم جای شلوغ انقدر ندو. زود باش از آقا عذرخواهی کن. دختر بچه خیره به بستنی هیچی نمیگفت. گفتم چیزی نشده خانم که عذرخواهی کنه. گفت نه باید یاد بگیره وقتی کار اشتباه میکنه بگه ببخشید. آتنا یه نگاه بهم کرد. دو دل بود. میدونستم دوست نداره بگه ببخشید. پس یه چشمک بهش زدم و گفتم ببخشید که بستنی قیفی تو خراب شد.خندید و زیر لب با خجالت گفت ببخشید.
چند قدمی که دور شدم احساس کردم پاهام جونی برای راه رفتن نداره. یه بغض وحشتناک اومده بود تو گلوم که بمونه. رو یکی از نیمکتهای میدون شهرداری نشستم.
به یه کلمهی ساده فکر کردم « ببخشید » . تو سرم یه اسم اومد و هزار خاطره. تو دلم هزار حس اومد و یه حسرت. حسرت شنیدن کلمهای که یه زمانی نیاز داشتم بشنوم ولی نشنیدم.من برای بخشیدنش ، برای فراموش کردنش نیاز داشتم یه ببخشید ساده بشنوم.نیاز داشتم بشنوم تا بتونم با چیزی که اتفاق افتاده کنار بیام. تا بتونم خودم رو آروم کنم. تا بدونم من مقصر اشتباه کردن دیگران نیستم. مدتها منتظر بودم. برای همین روزهایی رو تحمل کردم که شب نمیشد. رنج شبهایی رو گذروندم که صبح نمیشد.
لحظه به لحظهی زندگیم شده بود تکرار سوالهایی که جواب نداشت. « مگه من چیکار کرده بودم ؟! چی کم داشتم؟! چرا این کار رو با من کرد؟! و ... » هزار سوالی که بیرحمانه از خودم میپرسیدم و زجر میکشیدم.اگه یه بار فقط یه بار گفته بود ببخشید هیچ کدوم از این سوالها مغز و روح و روانم رو منفجر نمیکرد.
یه زمانی با یه ببخشید میبخشیدم ولی چون نشنیدم افتادم تو دور انتقام گرفتن. از خودم... کسی که قبل از اون بودم. همون که روحش پر میکشید برای دیدن... بوسیدن... نوازش کردن... انتقام گرفتن از خودم که مدتهاست اثری ازش نمیبینم.
از روزهای سخت و شبهای طولانی خیلی گذشته. دیگه نه سوالی از خودم میپرسم و نه به اتفاقاتی که افتاده فکر میکنم. فقط امشب فهمیدم هنوز یه بخشی از وجودم منتظر یه پیام با سه کلمهست. « سلام. ببخشید. خداحافظ.»
#حسین_حائریان
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨️🕊
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#نشر_حداکثری
💎خیلی سال پیش از یکی پرسیدم بزرگ ترین اشتباهی که تو زندگی انجام دادی چیه؟ فکر کرد. خیلی فکر کرد و گفت مفت از دست دادم. گفتم چی رو از دست دادی؟ گفت چیزی که فکر می کردم همیشه دارم. می دونی آدم وقتی چیزی رو داره حواسش پرت نداشته هاش میشه. میگه اینکه هست. بذار برم سراغ باقی چیزا ... حواسش نیست چیزی که داره شاید با ارزش تر از تمام چیزایی باشه که دنبالشونه.
یه نگاه بهش کردم و گفتم نمی شد دوباره به دستش آورد؟ یه لبخند تلخ زد و گفت نه ... برای من نمی شد. شاید خیلی چیزا رو بشه بعد از دست دادن دوباره داشت ولی دل آدمیزاد رو نمیشه. اینکه خیلی ساده دل کسی رو به دست آوردیم دلیل بر بی ارزش بودنش نیست. بعضی چیزا رو وقتی نداشته باشی تازه ارزش شون مشخص میشه!
پس بذار خیلی راحت بهت بگم... بعضی وقتا همین که چیزی رو از دست ندی کافیه.
#حسین_حائریان
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
#داستانک
«تو فرشته داری؟»
صداش هنوز تو گوشم پخش میشه. تو تاکسی دیدمش. پنج، شش سالش بود. یه عروسک گرفته بود تو بغلش و داشت واسش لالایی میخوند. مادرش داشت با تلفن حرف میزد و منم سرم تو گوشی بود. انقدر با عشق برای عروسکش لالایی میخوند که همهی حواسم پرتش شد. بهش گفتم اسم عروسکت چیه؟ گفت عروسک نیست. اسمش فرشتهست. با هم دوستیم. عروسک هم زیاد دارم تو خونهمون... ولی از بازی کردن باهاشون زود خسته میشم. دوستم نیستن. توام عروسک داری؟ گفتم نه عزیزم... گفت فرشته چی؟ « تو فرشته داری؟» خندیدم و گفتم نه... آدم بزرگا که عروسک و فرشته ندارن. گفت عروسک رو نمیدونم ولی مامان جونم میگه همهی آدما فرشته دارن فقط خیلیها نمیدونن فرشتهشون کجاست. باید بری همهی مغازهها رو خوب بگردی تا فرشتهت رو پیدا کنی!! بدنم یخ زد... تو دلم هزار تا حس مرده زنده شد. تو ذهنم هزار تا اسم چرخید.آدمهاى مثل عروسک زیاد داشتم تو زندگیم، خیلی وقتا شاید خودم هم عروسک دیگران بودم. یعنی فقط بودم. برای سرگرمی... برای وقت گذرونی... برای بازی... برای همین دلم رو میزدن... دلشون رو میزدم... چون با یه سر چرخوندن هزار تا بهترش پیدا میشد!! ولی فرشته چی؟ چند تا فرشته داشتم تو زندگیم؟ چند تا رفیق داشتم؟! اصلا فرشته بودم برای کسی؟ رفیق بودم برای کسی؟ همونجا بود که تصمیم گرفتم دیگه تو زندگی عروسک بازی نکنم!! آدمای عروسکی رو از زندگیم حذف کنم. بگردم و فرشته پیدا کنم. رفیق... کسی که از بودنش خسته نشم، از بودنم خسته نشه. کسی که جایگزین نداشته باشه.
وقتی چشمم رو به روی آدمهاى عروسکی بستم تازه فرشتهها رو دیدم. شبیه همه بودن و شبیه هیچکس نبودن... نه بال داشتن و نه لباس سفید... ولی دلشون، روحشون برق میزد از تمیزی... هیچوقت از حرفاشون، خندههاشون، دیدنشون خسته نمیشدم. آدم عروسکی نبودن که بعد از یه مدت دل رو بزنن.
بین خودمون بمونه رفیق... وقتی فرشته بیاد تو زندگیت تازه میفهمی زندگی یعنی چی... رفیق یعنی چی... اونوقت دیگه هیچوقت هیچ عروسکی رو تو زندگیت راه نمیدی. حتی اگه دنیا عروسک پسند باشه تو یه نفر با فرشتهت میمونی. تو یه نفر فرشتهت رو ترک نمیکنی.
#حسین_حائریان
🌹نسیم مهدوی🌹
🆔 sapp.ir/nasimmahdavy
🌹داستانهای زیبا سروش🌹
🆔 sapp.ir/dastanhayeziba
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹
✅ 👉@zibastory👈