eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.1هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 https://eitaa.com/joinchat/4221632789C0d32769a76
مشاهده در ایتا
دانلود
📚داستان های زیبا 📚
‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ رمـــان جدید ⛓دام‌های‌شیطان🔥 ▫️سلا
💜🖇♥️🖇💜🖇💜 💜🖇💜🖇💜 ♥️🖇💜 💜 😈😈 🎬 به نام خدا (اعوذبالله من الشیطان الرجیم) پناه میبرم به خدا ازشرشیطان رانده شده,ازشرجنیان شیطان صفت,ازشرآدمیان ابلیس گونه. من (هما)تک فرزند یک خانواده ی سه نفره ی معتقدومذهبی اما منطقی وامروزی, هستم,پدرم, آقامحسن, راننده ی تاکسی ,مردی بسیارزحمت کش ,که از هیچ زحمتی برای خوشبخت شدن من دست نکشیده ومادرم حمیده خانم,زنی صبور, بسیارباایمان ومهربان که تمام زندگیش رابه پای همسر وفرزندش میریزد. نزدیک سی سال است از ازدوجشان میگذرد ,هشت سال اول زندگیشان,بچه دارنمیشوند وباهزار دعا وثنا ودارو ودکتر ,من قدم به این کره ی خاکی میگذارم, تاخوشبختیشان تکمیل شود. پدرم نامم را هما میگذارد چون معتقداست من همای سعادت هستم که بر بام خانه شان فرو افتادم وبی خبرازاین که این همای سعادت روزگاری دیگر ,ناخواسته همای بدبختیشان را رقم میزند.... در چهره وصورت به قول مادر واقوام ,زیبایی خاصی دارم,همین چهره ی زیبا باعث شده از زمانی که خودم را شناختم ,شاید اول,دوم راهنمایی بودم,پای خواستگارها به خانه مان باز شود,محال است درجمعی حاضربشوم,درمجلسی دعوت بشوم وپشت سرش یکی ,دوتا خواستگار را نداشته باشم. الان که سال دوم دانشگاه رشته ی دندان پزشکی, هستم تقریبا به طورمتوسط هر سه ماه یکبار ,ازدانشجوگرفته تا استاد و...خواستگارداشتم,اما پدرومادرم ,انسانهای فهمیده ای هستند ومرا در انتخاب آزاد گذاشته اند ,اما من در درونم میلی به ازدواج ندارم,تمام هدفم تکمیل تحصیلات عالیه هست تا بتوانم فردی مفید برای جامعه وافتخاری بزرگ برای پدرومادرم باشم,اگرهم زمانی بخواهم ازدواج کنم ,حتما دنبال فردی فرهیخته وباایمان هستم تا مرا به کمال برساند. در کل به موسیقی,خصوصا نواختن گیتار, علاقه ی زیادی دارم,یکی از دوستانم به نام سمیرا به من پیشنهاد داد تا به کلاس استادی بروم که درنواختن گیتار سرامد تمام نوازندگان است. ازاین پیشنهاد بی نهایت خوشحال شدم,به خانه که رسیدم برای مادرم گفتم که میخواهم کلاس گیتار بروم,مادرم که ازعلاقه ی من به این ساز خبرداشت,گفت:من مخالفتی ندارم ,نظرمن ,نظر پدرت است. ووقتی با پدرم صحبت کردم,اونیز مخالف کلاس رفتنم نبود که ای کاش مخالفت میکرد ونمیگذاشت پایم به خانه ی شیطان باز شود. باسمیرا رفتیم برای ثبت نام,یک دختر خانم آنجابود که گفت ,کلاسهای جدید از اول هفته ی اینده شروع میشوند.شما شنبه تشریف بیاورید.... نمیدانم دوحس متناقض درونم میجوشید,یکی منعم میکرد ودیگری تحریکم میکرد........ ولی علاقه ام به این ساز,شوقی درونم بوجود آورده بود که برای رفتنم به کلاس,لحظه شماری میکردم. .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─   👉@zibastory👈 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─ 💜 ♥️🖇💜 💜🖇💜🖇💜 💜🖇♥️🖇💜🖇💜
۲۹ 🎬 به محل مورد نظر رسیدیم. وااای خدای من اینجا ازهمه نوع ادمی بود,محجبه,آزاد,پیر ,جوان وحتی نوجوان ,همه یک نوع ویژگی داشتند که متمایزشان کرده بود,بعضی ها هم برای شناخته نشدنشان ,نقابهای مختلف برصورتشون گذاشته بودند. با چند نفر از شرکت کننده ها هم کلام شدم ومتوجه شدم اینجا اصلا ربطی به عرفان حلقه ندارد اما عرفان حلقه وسیله ای برای جذب بعضیا شده,چیزهایی میدیدم که بسیارمتاسف میشدم,یکی راازطریق اعتقادات مذهبی,یکی را ازطریق اعتقادات سیاسی ,یکی دیگر راازطریق حس وطن پرستانه شان جذب کرده بودند. بعضی چهره ها را میشناختم از رتبه های کنکوربودند وجز نوابغ به حساب میامدند اما متاسفانه بایک برخورد متوجه میشدی در دام اعتیاد افتاده اند. خیلی پریشان شدم,معینی هم رفته بود پیش اون کله گنده هاشون. بالاخره سخنران جلسه شان که پیرمردی موسفید وچشم آبی,بود بالای سن رفت وشروع به صحبت کرد. ابتدا فکرمیکردم مال کشور دیگریست اما وقتی با زبان سلیس فارسی صحبت کرد,شک کردم که خارجی باشه... خیلی محتاطانه و زیرکانه صحبت میکرد... سخنران شروع کرد.. به نام(ان سوف),خدایی که جهان را درچندین مرحله خلق کردانسان رادرکالبد آدمی بوجود آورد تا درنظم این جهان به اوکمک کند.... وااای بلا به دور اینجا از اشرف مخلوقات به همکار نعوذ بالله, خدا منصوب شدیم. وشروع کرد به تشریح وتوضیح اهداف(برگزیدگان). میگفت:ما قراراست کارهای بزرگ انجام دهیم ووظایف هرکس طبق تواناییهاش ,به صورت خصوصی, بهش ابلاغ میشه و انجمن برگزیدگان همه رابه دقت زیر نظر دارد,واز مابین همه ی نخبه ها ,نه تنها در ایران ,بلکه در کل جهان ,افرادی انتخاب میشود که درزمانی خاص ,تعلیماتی خاص به انها داده میشود واین افراد خود مربی گری, نخبگان دیگر رابه عهده میگیرند. اصلا حرفاش خیلی نامحسوس روی روح وروان طرف تاثیر میگذاشت وطوری شستشوی مغزی میداد که اصلا فرد متوجه نمیشد که با اعتقاداتش داره بازی میشه... دلم به حال این نخبه ها میسوخت وخیلی متاسف میشدم ,چرا خود مملکت به بهترین نحوه ازاین منابع استعداد استفاده نمی کرد؟؟ اخر غفلت تاکی؟؟ اعصابم به شدت متشنج شده بود که خداراشکر ,حرافیها تمام شد ,قبل از پذیرایی به هرکس پاکتی دادند که نام ان شخص روی ان پاکت نوشته شده بود وامرکردند ,پاکت را درمنزل باز کنیم. دوباره چشم بند وراه برگشت با معینی.... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹     ✅  👉@zibastory👈