eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
1.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
5 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📗 ✍️مردی با لباس و کفشهای گرانقیمت به دیواری خیره شده بود و میگریست. نزدیکش شدم و به نقطه ای که خیره شده بود با دقت نگاه کردم , نوشته شده بود . این هم میگذرد! علت اش را پرسیدم گفت! این دست خط من است که چندین سال پیش در این نقطه هیزم میفروختم..... حال صاحب چندین کار خانه ام . پرسیدم, پس چرا دوباره اینجا برگشتی ؟ گفت آمدم تا باز بنویسم : این هم میگذرد. گر به دولت برسی مست نگردی مردی گر به ذلت برسی پست نگردی مردی اهل عالم همه بازیچه دست هوسند گر تو بازیچه این دست نگردی مردی @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
📗 «پند لقمان» ✨روزی لقمان به پسرش گفت: امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی. 🍃اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری. 🍃دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی. 🍃سوم این که در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی. پسر لقمان گفت:ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم. چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد:اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد. اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست. 👇👇👇 🌺🌸🌺🌸 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
🔻یقین رسول خدا (ص) نماز بامداد را با مردم گزارد و به جوانى در مسجد نگاه كرد كه چرت مى زد و سر به زير داشت، رنگش زرد شده بود و تنش لاغر و ديده هايش به گودى نشسته بود. به او فرمود: چگونه صبح كردى؟ گفت: يا رسول اللّه در حال يقين. رسول خدا (ص) از گفته او در شگفت شد و فرمود: براى هر يقينى حقيقت و علامتى است، حقيقت يقين تو چيست؟ جواب داد: يقين من آن است كه مرا در غم فرو برده و شبم را به بى خوابى كشيده و روز گرمم را به تحمّل تشنگى واداشته، جانم از دنيا و آنچه در اوست به تنگ آمده و روى گردان شده تا جايى كه مى بينم عرش خداوندم براى حساب برپاست و همه مردم بر آن محشورند و من در ميان آنانم، گويا مى نگرم به اهل بهشت كه در نعمت اند و با يكديگر در تعارف و به پشتى ها تكيه زده اند و گويا مى نگرم دوزخيان را كه زير شكنجه ايند و فرياد مى كنند! خيال مى كنم من الآن لغزه آتش دوزخ را مى شنوم كه در گوشم مى گردد و مى چرخد. رسول خدا (ص) به اصحابش فرمود: اين بنده اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن كرده. سپس فرمود: اى جوان! آنچه دارى از آن با شدت نگهدارى كن. سپس جوان گفت: يا رسول اللّه! دعا كن كه به همراه تو شربت شهادت بنوشم، پيامبر (ص) برايش دعا كرد، چيزى نگذشت كه در يكى از جنگ ها پس از نه تن شهيد شد و او نفر دهم بود. 📚عرفان اسلامی 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
🔻بيل زدن براى دنيا همين طور كه مى رفت دانه دانه تسبيحش را كه از هسته هاى خرما درست كرده بود مى شمرد و ذكر مى گفت ، در اطراف شهر كارى داشت . به كنار مزرعه اى رسيد. سه نفر را ديد كه به سختى مشغول بيل زدن بودند. با خود گفت : ((بهتر است بروم يك خسته نباشيد به آنان بگويم و اگر آب خنكى هم داشته باشند جرعه اى بنوشم .)) و راهش را به سوى آنان كج كرد. 🔺سلام . 🔻عليكم السلام . 🔺خدا قوت ، خسته نباشيد! 🔻سلامت باشى ! مدتى به عرق هاى روى پيشانى او، كه در زير آفتاب مثل دانه هاى مرواريد مى درخشيد، نگاه كرد. او بزرگى از بزرگان قريش بود، در چنين هواى گرمى به شدت روى مزرعه اش كار مى كرد و دو غلام نيز كمكش مى كردند. با خود انديشيد از امامى مثل او بعيد است در اين هواى گرم و طاقت فرسا و با اين همه زحمت به فكر دنيا باشد، بهتر است به نزد او بروم و او را نصيحت كنم. 🔺 جلو رفت و گفت : خدا كارهايتان را سامان دهد، آب خوردن داريد؟ 🔺يكى از غلامان آب گوارايى به او داد. مشك آب را به دهانش چسباند و چند جرعه خورد، با خود گفت: الان موقعيت خوبى است، رو به امام باقر كرد و گفت : آقا، شما با اين مقام و مرتبه درست است به فكر دنيا و طلب مال باشيد؟ اگر خداى نكرده ، در اين حال اجل شما فرا رسد چه خواهيد كرد؟ 🔻امام دست از كار كشيد و جلوتر آمد و با پشت دست عرق هاى درشتى را كه روى پيشانى اش بود پاك كرد و فرمود: مگر در حال ارتكاب گناه هستم؟ 🔺نه ، ولى شما نبايد اين قدر براى مال دنيا به خود زحمت بدهيد. 🔻به خدا سوگند، اگر در اين حال مرگ به سراغم بيايد در حال اطاعت خدا از دنيا رفته ام. 🔺چه اطاعتى ، شما كه داريد بيل مى زنيد، آن هم براى دنيا! 🔻همين تلاش من براى كسب روزى ، عبادت خداست ؛ با همين كار، خود را از تو و ديگران بى نياز مى سازم و دست نياز پيش كسى دراز نمى كنم ؛ زمانى از خدا بيمناكم كه در حال نافرمانى از او اجلم فرا برسد. 🔺محمد بن منكدر از اين حرف امام به خود آمد و رو به امام كرد و گفت : خدا رحمتت كند، من مى خواستم شما را نصيحت كنم ، اما بر عكس شد، شما مرا آگاه كرديد. 📚حیات پاکان،مهدی محدثی 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
🔻همان کس 📍كافرى، غلامى مسلمان داشت. غلام به دين و آيين خود سخت پايبند بود و كافر، او را منعى نمى‏كرد. 📍روزى سحرگاه، غلام را گفت: طاس و اسباب حمام را برگير تا برويم. 📍در راه به مسجدى رسيدند، غلام گفت:اى خواجه!اجازت مى‏فرمايى كه به اين مسجد داخل شوم و نماز بگزارم. 📍خواجه گفت: برو ولى چون نمازت را خواندى، به سرعت باز گرد. من همين جا مى‏ايستم و تو را انتظار مى‏كشم. 📍نماز در مسجد پايان يافت و امام جماعت و همه نمازگزاران يك يك بيرون آمدند. اما خواجه هر چه مى‏گشت، غلام خود را در ميان آن‏ها نمى‏يافت. مدتى صبر كرد؛ پس بانگ زد كه اى غلام بيرون آى. 📍گفت: نمى‏گذارند كه بيرون آيم. چون كار از حد گذشت خواجه سر در مسجد كرد تا ببيند كه كيست كه غلامش را گرفته و نمى‏گذارد كه بيرون آيد، در مسجد، جز كفشى و سايه يك كس چيزى نديد . از همان جا فرياد زد: آخر كيست كه نمى‏گذارد تو بيرون آيى . غلام گفت:همان كس كه تو را نمى‏گذارد كه به داخل آيى. 📚 حکایت پارسایان، رضا بابایی 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺 👆
"نبخشیدن" باعث کوچک شدن افق نگاهت و پر شدن فضای ذهنت از چیزهایی میشود که "هیچ نیازی" به آنها نداری... "می بخشی" چون؛ به اندازه کافی "قوی" هستی که درک کنی همه آدم ها ممکن است "خطا" کنند… بخشیدن "هدیه ای" است که؛ تو به "خودت" میدهی… به خاطر بسپار که "آدم های ضعیف" هرگز "نمی توانند ببخشند…" بخشیدن خصلت آدم های قوی است… بخشیدن یک "اتفاق لحظه ای" هم نیست... فقط "قدرتمندها" می بخشند… پس "قوی بودن" را "انتخاب" کن…