فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بهشت بدون حساب
✍️ حدیث مورد اشاره استاد رفیعی در این ویدیو:
▫️پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند :
🔸در روز رستاخيز، خداوند براى گروهى از امّت من بالهايى مى روياند كه با آنها از گورهاى خود به بهشت پرواز مى كنند و در آن به گشت و گذار مى پردازند و هر گونه بخواهند از نعمتهايش برخوردار مى شوند.
📚منبع : [تنبيه الخواطر : 1/230.]
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥همیشه لذّت از عبادت، نشانه مقبولیت عبادتهای ما نیست. گاهی این لذّتها رو شیطان ایجاد میکنه!
👤 استاد شجاعی
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌من که باطنم پاک و درسته وهیچ قصد و نیتی بابت اینکه حجابماینطوریه ندارم
بعدشم خب بقیه نگاه نکنن...
#حجاب
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تا مردم تشنه و خواهان #امام_زمان (عج) نباشند ظهور رخ نمیده
ابراهیم افشاری
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
#حکایت📗
#بهلول_طنز
«دوست بهلول👳♀️»
✨شخصی که سابقه دوستی با بهلول داشت روزی مقداری گندم به آسیاب برد. چون آرد نمود، بر الاغ 🐴خود سوار کرد و چون نزدیک منزل بهلول رسید، اتفاقاً خرش لنگ شد و به زمین افتاد. آن شخص چون با بهلول سابقه دوستی داشت او را صدا زد و درخواست نمود تا الاغش را به او بدهد و بارش را به منزل برساند.
بهلول قبلاً قسم خورده بود که الاغش را به کسی ندهد، به آن مرد گفت: الاغ من نیست. یک دفعه صدای الاغ بلند شد و بنای عرعر کردن گذاشت.
آن مرد به بهلول گفت: الاغ تو در خانه است و تو میگویی نیست؟!
بهلول گفت: عجب دوست احمقی هستی. تو پنجاه سال با من رفیقی، حرف مرا باور نداری ولی حرف الاغ را باور مینمایی؟!
📚 #حکایت
کاروانی در نزدیک نیشابور در کاروان سرایی شبی را ساکن شدند.در آن کاروان جوانی به نام احمد بود که بسیار ساده و خوش قلب بود. که به خاطر سادگی اش به او احمد بیچاره می گفتند.
شبی در کاروان جنجال شد و هر کس سویی دوید تا اموال خود در جایی پنهان کند که از دست راهزنانی که در حال حرکت به کاروان سرای نیشابور بودند، در امان باشند.
احمد بیچاره، 40 سکه با ارزش طلای اشرفی در جیب شلوار خود داشت. دوستش به او گفت: احمد، برو و این طلاها را در بیرون کاروانسرا خاک کن . احمد گفت: اگر خدا بخواهد یقین کن کسی نمی تواند بدزدد و من در عمرم دروغ نگفته ام .
راهزنان رسیدند و تاراج شروع شد. دوست احمد گفت: برو در گوشه ای در کاروان سرا نزد شتران بخواب. چون دارایی تو در جیب توست و اگر خواب باشی کسی بیدارت نمی کند . احمد گفت: من چنین نمی کنم.
اهل کاروان چون طلاها را پنهان کرده بودند، راهزنان چیزی از طلا ها نیافتند . احمد ، نزد راهزنان رفته و گفت: 40 طلای اشرفی در جیب دارم بیایید و از من بگیرید...
هر راهزنی که این جمله را می شنید بر این جمله می خندیدو می گفت دیوانه است و کسی سمت او نمی رفت ... راهزنان لباس های تمام اهل کاروان را گشتند و طلاهای شان را دزدیدند. به جز احمد بی چاره.
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
✅حکایتهای پندآموز
🔸گویند: صاحب دلی، برای اقامه نماز به مسجدی رفت. نمازگزاران، همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود ودپند گوید. پذیرفت. نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوی او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت: مردم! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسی برنخاست. گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد! باز کسی برنخاست.
گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما برای رفتن نیز آماده نیستید
📚 تذكرة الاولياء، عطار نیشابوری
حکایت وداستان زیبا
@zibastory
🌸🌸🌸🌸
عجایب جهان
@best_natur
🌼🌼🌼🌼🌼
کلبه استیکر
@kolbesticker
😍😍😍😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥ضبط این فیلم ۴۷ روز طول کشید
اما شما آن را در ۳ دقیقه و ۲۱ ثانیه مشاهده میکنید
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅سال ها كسى نمى دانست كه چرا آيت الله العظمی گلپايگانى (رحمت الله علیه)درحين نمازبرپيكر مطهرامام خمینی(رضوان الله علیه) ناگهان سكوت كردند!؟
✅ديگران تصورشان اين بود كه ايشان متن نمازرا فراموش كردند،
چند بار عبارات را درگوش ايشان تكرار كردند،اماآيت الله العظمی گلپایگانی همچنان سكوت كردند،
تا اينكه بعدازلحظاتی از ابتدا شروع به خواندن نمازكردند!
✅فرزند ايشان به پدرخود قول داده بودند تا زمانى كه پدر در قيد حيات هستند راز آن را برملا نكنند،
بعد از رحلت ايشان فرزندشان تعريف كردند:
✅مرحوم پدر در حين اقامه نماز ناگهان 🌹وجود نازنين امام زمان حضرت مهدی(عج)را مى بينند كه درحال اقامه نماز برپيكرامام هستند🌹
ايشان به حضرت خیره شده و ازشدت بهت و حيرت و عشق به حضرت زبانشان بند مى آيد!!!
✅که ناگهان خود حضرت ندا می دهند: 🌹آقاسيد محمدرضا ادامه بده🌹
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
از دشمــنان برند شـــکایــت
به پیشِ دوست
چــون دوســت دشمن اســت،
شکــایت کجا بریم...؟!
سعدی
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#سلاحی_که_با_آن_دشمن_را_فراری_دادیم!!
🌷ضد انقلاب بعد از آنکه از محور خوخوره فرار کرد، آمده بود روستای کندولان. آنجا مقداری غذا برای خودشان تهیه کرده بودند که شب باشند و شامشان را بخورند و یک مسیری را به سمت مرز ادامه دهند که رسیدیم و محاصره شان کردیم. ابتدای روستا افراد زیادی مجروح شده بودند. سعی ما بر این بود که آنها را خارج کنیم.
🌷داخل روستا، از بین درختها که عبور میکردیم، سرهای بریده و بدنهای مثله شده را میدیدیم. مجروحان و شهدا را روی دوشمان گرفتیم. تقریباً از جلوی ضدانقلاب رد میشدیم. با این بچههای مجروح و شهیدان از لابلای گل و لای عبور کردیم. ابتدای روستا یک تپه بود و ارتفاع سمت چپ به روستا مسلط بود.
🌷ضد انقلاب از همه طرف فشار میآورد که روستا را بگیرد و ما هم درگیر بودیم. قمی پشت بیسیم داشت بچهها را هدایت میکرد. بچهها میگفتند: مهمات نداریم، هر نفر پنج گلوله برایش باقی مانده. پشت بیسیم گفت: «با تمام قدرت الله اکبر سر دهید.» طنین الله اکبر در کوهستان میپیچید و فرار کومله و ضدانقلاب را میدیدیم. با فریاد الله اکبر و تیراندازی و یک درگیری کوچک دشمن فرار کرد.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید علی قمی
#راوی: رزمنده دلاور یوسف کوهدره ای
📚 کتاب ”کوچ لبخند" نوشتهی حسین قرایی
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
🥀⚡️🥀⚡️🥀⚡️🥀⚡️🥀
#داستان_آموزنده
🔆ایثار حاتم طائی
🌱سالی قحطی شد و تمام مردم در فشار و مضیقه بودند و هر چه داشتند، خورده بودند. زن حاتم میگوید: شبی بود که چیزی از خوراک در منزل ما پیدا نمیشد. حتّی حاتم و دو نفر از بچههایم «عدی و سفانه» از گرسنگی خوابم نمیبرد. حاتم عدی را و من سفانه را با زحمت مشغول نمودیم تا خوابشان ببرد.
🌱حاتم با گفتن داستان مرا مشغول کرد تا به خواب روم، اما از گرسنگی خوابم نمیبرد ولی خود را به خواب زدم که او گمان کند من خوابیدهام. چند دفعه مرا صدا کرد، من جواب ندادم.
🌱حاتم داشت از سوراخ خیمه به طرف بیابان نگاه میکرد، شَبَهی به نظرش رسید، وقتی نزدیک شد دید زنی است که به طرف خیمه میآید. حاتم صدا زد کیستی؟ زن گفت: ای حاتم! بچههای من دارند از گرسنگی مانند گرگ فریاد میکنند.
🌱حاتم گفت: زود برو بچههایت را حاضر کن، به خدا قسم آنها را سیر میکنم. وقتیکه این سخن را از حاتم شنیدم، فوراً از جایم حرکت کردم و گفتم: به چه چیز سیر میکنی؟!
🌱گفت: همه را سیر میکنم. برخاست و تنها یک اسبی داشتیم که اساس بهوسیلهی آن بار میکردیم؛ آن را ذبح نمود و آتش روشن نمود و قدری از آن گوشت را به آن زن داد و گفت: کباب درست کن با بچههایت بخور. بعد به من گفت: بچهها را بیدار کن آنها هم بخورند و سپس گفت: از پستی است که شما بخورید و یک عدّه کنار شما گرسنه بخوابند.
🌱آمد و یکیک آنها را بیدار کرد و گفت: برخیزید آتش روشن کنید و همه از گوشت اسب خوردند؛ اما خود حاتم چیزی از آن نخورد و فقط نشسته بود و خوردن آنها را تماشا میکرد و لذّت میبرد.
📚رهنمای سعادت، ج 2، ص 350 -سفینه البحار، ج 1، ص 208
🌱🌱پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر کس چیزی را شدیداً بخواهد و خود را از آن خواهش نگه بدارد، گناهانش آمرزیده شود.»
📚جامع السعادات، ج 2، ص 118
#داستان_آموزنده
🔆حادثهی مسجد مرو
🍁«ابومحمّد ازدی» گوید: هنگامیکه مسجد مرو آتش گرفت، مسلمانها گمان کردند که نصاری آن را آتش زدند و آنها نیز منازل و خانههای مسیحیان را آتش زدند.
چون سلطان آگاه شد دستور داد آنهایی را که در این عمل شرکت داشتند بگیرند و مجازات کنند.
🍁به این شکل که قرعه بنویسند به سه مجازات: کشته شدن و جدا شدن دست و تازیانه زدن عمل کنند.
🍁یکی از آنها چون رقعه خود را باز کرد، حکم قتل درآمد و شروع به گریه نمود. جوانی که ناظر او بود و مجازاتش تازیانه بود و خوشحال به نظر میرسید، از وی سؤال کرد: «چرا گریه میکنی و اضطراب داری؟ در راه دین این مسائل مشکل نیست!» گفت: «ما در راه دینمان خدمت کردیم و از مرگ هم ترس نداریم ولکن من مادری پیر دارم که تنها فرزندش من هستم و زندگانی او به من وابسته است؛ چون خبر کشته شدن من به وی برسد قالب تهی میکند و از بین میرود.»
🍁چون آن جوان این ماجرا را بشنید، بعد از کمی تأمّل گفت: «بدان من مادر ندارم و علاقه نیز به کسی ندارم، حکم کاغذت را به من بده و من نیز حکم تازیانه خود را به تو میدهم تا من کشته شوم و تو با خوردن تازیانه نزد مادرت بروی.»
پس از عوض کردن حکمها جوان کشته شد و آن مرد بهسلامت نزد مادرش رفت.
📚نمونه معارف، ج 2، ص 435 -مستطرف، ج 1، ص 157
حکایت وداستان زیبا
@zibastory
🌸🌸🌸🌸
عجایب جهان
@best_natur
🌼🌼🌼🌼🌼
کلبه استیکر
@kolbesticker
😍😍😍😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 امام صادق علیهالسلام
روز قيامت منادى ندا مىكند: زوّار قبر حضرت امام حسين علیهالسلام كجا هستند؟!
مردم بسيارى به پا مىخيزند.
پس به ايشان گفته مىشود: دست هر كسى را كه دوست داريد بگيريد و آنها را به بهشت ببريد،
پس شخصى كه جزء زائرين است هر كسى را كه بخواهد، گرفته و به بهشت مىبرد.
🦋
📚 کامل الزیارات، باب ۶۸، حدیث۵
#حدیث #شب_جمعه
📘حکایت وداستانهای زیبا📕
https://eitaa.com/joinchat/4077584690C3415268171
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨از من مپرس
💚در شب جمعه کجاست دل
✨بی خانه است
💚زائر شهر خداست دل
✨هرگز وجود
💚حاضر غایب شنیده ای !؟
✨در شهر خویش
💚هستم و در کربلاست دل
#شب_جمعہ ✨
#شب_زیارتےارباب_بےڪفݧ 💚
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله 💚
#اللهم_ارزقنا_کربلا🙏
📘حکایت وداستانهای زیبا📕
https://eitaa.com/joinchat/4077584690C3415268171
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون به رنگ آرامش🍃
🔴 تـنــوع اسـتیـکـر هـات کمه ؟؟ ☹😱
دنبال استیکرهای خاص میگردی؟؟؟
بزن رو لینک زیر👇
@kolbesticker
یه عــالمـه استیـکرهای خـاص و تک اینجاست👆😍
♥ استـیــکر های روزانه مذهبــی و منـاسـبـتی
♥ استیـکـر طــنـز امـتـحـانــات
♥ استیـکـر فـانـتـزی، عاشقانه و مناسبتی
♥ استیـکـر برنامه های تلویزیونی جناب خان ، پایتخت و نون خ و ...
همه و همه تو اینجا
@kolbesticker
@kolbesticker
سفارش استیکرهای خاص ویژه خودتون💯😍
🌷باسم رب المهدی
سلام صبح بخیر
باز هم جمعه و
آرزوی ظهور عشق
ذکر روز جمعه
صد مرتبه 🌺صلوات
اللهم صل علی محمد
وآل محمدوعجل فرجهم
🌹🌷خدایا به برکت صلوات
امام غایبمان رابرسان. "آمین"😘
📘حکایت وداستانهای زیبا📕
https://eitaa.com/joinchat/4077584690C3415268171
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم 💞
🌼چه شود که نازنینا،
💫رُخ خود به ما نمائی
🌼به تبسّمی، نگاهی،
💫گرهی ز دل گشائی
🌼به کدام واژه جویم،
💫صفت لطیف عشقت
🌼که تو پاک تر از آنی
💫که درون واژه آئی
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَ الْفَـــرَج🌼
📘حکایت وداستانهای زیبا📕
https://eitaa.com/joinchat/4077584690C3415268171
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گنجشک از باران پرسيد: «كار تو چيست؟»
باران با لطافت جواب داد: «تلنگر زدن به انسانهايى كه آسمان خدا را از ياد بردهاند...»
"گاهى بايد كركره زندگى را پايين بكشيم و با خود خلوت كنيم و به پيرامونمان با دقت بيشترى نگاه كنيم... شايد چيزهايى را از ياد برده باشيم!"
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
#فرياد_رس
شبـلی نقل نمـوده است:
من همسـايه ای داشتم که وفـات نمـود، او را خواب ديـدم.
از اوپرسيـدم: خـدا با تو چـه کرد؟ گفـت : ای شيـخ !
هول های بزرگ ديدم، و رنـج های عظيم کشيدم.
از آن جمله به وقت سـوال منکـر و نکير، زبان من از کـاربـاز مـانـد.
با خود می گفتم : واويلاه این عقـوبت از کجا به من رسيد؟ آخر من مسلمان بودم و بر دين اسلام مُردم.
آن دو فرشته با غضـب از من جـواب طلبيدند، ناگاه شخصی نيکـو موی و خوش بوی آمد ميـان من و ايشـان حـايل شد و مرا تلقيـن کرد تا جـواب
ايشـان را به نحـو خـوب بـدهم .
از آن شخص پرسيـدم : تو کيستی؟ خـدا تو را رحمت کند که من را از اين غصه خلاصی دادی؟
گفت: من شخصی هستـم که از صلـواتی که تو بر
پيغمبر(صلی الله علیه وآله) فرستادی آفريده شده ام ومامورم در هروقت هرجا که در مانی به فرياد تو رسم.
📚 منبـع: آثـار و برکـات صلـوات ص ۱۳۱