✅ #شهید_مطهری: یک ملت زمانی به بلوغ می رسد که انتخاب کند، حتی اگر غلط هم انتخاب کند باز هم بهتر از انتخاب نکردن است. در غیر این صورت آن ملت هیچگاه به بلوغ نمیرسد و همیشه در معرض سقوط است.
👇
🌎 مرکز گروههای نفوذسیاسی و بصیرت انقلابی🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3587965022C5e4b4aecf8 📛
منتظر حضور سبزتان هستیم.🇮🇷✌️
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
#نشر_حداکثری👆
انتشار فقط با لینک مجاز میباشد.
۱۱ اسفند جاشون خالیه
به نیابت شون می آییم.
#انتخاب_مردم
👇
🌎 مرکز گروههای نفوذسیاسی و بصیرت انقلابی🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3587965022C5e4b4aecf8 📛
منتظر حضور سبزتان هستیم.🇮🇷✌️
📘داستان وحکایت زیبا📕
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
#نشر_حداکثری👆
انتشار فقط با لینک مجاز میباشد.
⚡️ ماجرایی واقعی که شیخ عباس بتاوی آن را نقل می کند ..؛
@zibastory
یک جوان یازده شب با من تماس گرفت و گفت که پسر خاله من تصادف کرده و وفات کرده و اکنون در بیمارستان است لطفا بیایید و او را غسل دهید ..
من خیلی زود خود را به بیمارستان رساندم . و از حادثه فقط یکساعت گذشته بود ..
وقتی داخل اتاق شدم جسد را با پارچه ای سفید پوشانده بودند و من پارچه را از روی او برداشتم ، جوانی بود که عمرش در سن یک گل بود او نوزده سال داشت و ضربه به سرش وارد شده بود و خون همچنان از اطراف مغزش بیرون می زد ..
بسرعت او را به مکان شست شو بردیم ..
جسمش سرد می شد وخون بیشتری از او خارج میشد ، شروع کردیم به غسل آن جوان ، اما هنگام شستن او علامتهای عجیبی از او ظاهر شدند که قلب را بدرد می آورد ..
به الله قسم ای برادرانم و خواهرانم از بالای کتف تا بالای سرش رنگش شروع کرد به عوض شدن ! و به این سرعت جسم تغییر رنگ داد ، سیاه نبود اما سیاهی از درونش برجسم چیره می شد !
شکل صورتش به گونه ای خیلی واضح عبوس و ناراحت به نظر می رسید ..
از خداوند سلامتی و بخشش را خواستارم ..
بعد از اینکه از غسل جوان تمام شدیم و بر او نماز خواندیم او را به قبرستان بردیم ..
من اولین نفری بودم که داخل قبرش شدم تا داخل قبر را برای میت آماده کنم ، و سنگها را از داخل قبر بیرون بیاورم ، پس وقتی جسد را درون قبر گذاشتیم ...
برادرانم و خواهرانم به الله قسم که من قبر را تمیز کردم ولی هنگامی که او را داخل قبر گذاشتیم هنوز جسدش قبر را لمس نکرده بود که منظره ای عجیب رخ داد !..
کرمهایی کوچک از جسدش بالا می رفتند !!
با دست آن ها را دور می کردم ولی فایده نداشت ..
مجبور شدیم که جسد را بگذاریم و برویم ...
بعد از چند روز در مسجد جوانی از صالحان آمد نزد من و از من درباره آن جوان سؤال کرد ..گفت : تو آن جوان را غسل دادی ؟
گفتم : آری .
گفت : آیا علاماتی بر او ظاهر نشد ؟
من به خاطر اینکه عیبش را بپوشانم گفتم : نه فقط خیر بود ..
عزیزانم خوب بشنوید !
او به من گفت : او نماز گذار نبود ، نمازهایش را ضایع می کرد ، امروز یک نماز می خواند و بعد از مدتها دیگر نمازی نمی خواند ...
ای کسانی که نمازهایتان فوت می شود .. و شما سرتان درگوشی هاست ..
ای کسانی که نمازتان فوت می شود و شما به خاطر شبکه ها سهل انگاری می کنید ..
و یا بخاطر فوتبال نماز را ترک می کنید ..
آیا دوست دارید عاقبتی این چنین داشته باشید ؟!!
🌟🌟 از خداوند عاقبت بخیر شدن همه را می خواهم ...
@zibastory
(داستانی واقعی و زیبا)
🔸پدرم حاج میرزا خلیل تهرانی در آستانه ی هشتاد سالگی هنوز سرحال و شاداب بود. عادت داشت هر روز به زیارت حرم امیرمؤمنان(عليه السلام) برود. من نیز همراهش میرفتم.
با چنان سرعتی حرکت میکرد که از او جا میماندم. بین راه مردم با او سلام و احوال پرسی میکردند. پدرم طبیبی معروف بود. بیماران از کربلا و کاظمین و شهرهای دیگر عراق برای مداوا به نزدش میآمدند. شنیده بودم در قم و تهران آدمهای مهمی را معالجه کرده، آن هم به صورتی اعجازآمیز. طوری که او را افلاطون زمان و جالینوس دوران لقب داده بودند.
🔹آن روز هم مثل همیشه برای زیارت و شرکت در نماز جماعت ظهر عازم حرم مطهر بودیم. تصمیم داشتم سؤالی از او بپرسم. سؤالی که مدتها بود فکرم را مشغول کرده بود. البته دورادور، چیزهایی از برادران بزرگم شنیده بودم. اما دلم میخواست به طور مفصل و کامل از زبان پدرم بشنوم.
نماز جماعت که تمام شد گوشه ی یکی از رواقها نشستیم. برای پرسیدن سؤالم دودل بودم. پدر نگاه نافذش را به من دوخت و پرسید:
- پسرم چیزی شده؟
لبخند کمرنگی روی لب هایم نشست و گفتم:
- سؤال کوچکی داشتم!
- بپرس!
- شما چطور در علم طب به این درجه ی بالا رسیدید؟ پیش کدام استاد درس خواندید؟
- من استادی نداشتم!
با شگفتی پرسیدم:
- استاد نداشتید؟! غیر ممکن است!
- هیچ چیز غیرممکن نیست. همه ی اینها به برکت ایثار یک قرص نان است پسرم!
- نان؟
🔸پدر نگاهی به ضریح حضرت امیر (علیه السّلام) انداخت و آن گاه لب به سخن گشود.
در جوانی به قصد زیارت حضرت معصومه (سلام الله علیها) و تحصیل علوم دینی از تهران عازم قم شدم. در یکی از حجرههای دارالشفاء=[حوزه علمیهای در قم] ساکن شدم. آن جا محل اقامت افراد غریب بود، پایین مدرسه ی فیضیه متصل به صحن شریف.
سال ۱۲۲۰ هجری قمری بود. یک سال از شروع جنگ ایران و روس تزاری میگذشت. روسها شهرهای قفقاز را گرفته بودند. علما فتوای جهاد داده بودند. اسرای زیادی آورده بودند و در شهرها پخش کرده بودند. ایام گرانی بود. نان به زحمت به دست میآمد. روزی به بازار رفتم و با زحمت نانی به دست آوردم. وقتی برمی گشتم بین راه به یکی از اسرای زن مسیحی برخوردم. طفلی در بغل داشت. رنگ صورتش از شدت گرسنگی زرد شده بود. نان را که در دست من دید گریه کنان گفت:
- شما مسلمانها رحم ندارید. مردم را اسیر میکنید و گرسنه نگه میدارید!
🔹دلم به حال زن سوخت. نان را به او دادم و خودم دست خالی به حجرهام برگشتم. آن روز چیزی نخوردم. شب هنگام نیز چیزی برای خوردن نداشتم. تنها در حجره نشسته بودم که مردی وارد شد و گفت:
"بانوی من از درد بی طاقت شده! اگر طبیبی سراغ دارید به ما معرفی کنید."
بی اختیار گفتم:
- دم کردهی گل گاوزبان بخورد خوب میشود.
مرد رفت و ساعتی برگشت. سینی بزرگی پر از غذا آورده بود. یک اشرفی طلا هم داخل سینی بود. معذرت خواهی کرد و گفت:
- قابل شما را ندارد! من خادم همسر فتحعلی شاه هستم. بانویم به محض این که جوشانده ی گل گاو زبان را خورد حالش خوب شد. معلوم میشود در طبابت خیلی مهارت دارید. ندیده بودم طبیبی نسخه ای بپیچد و به این زودی افاقه کند.
🔸فردای آن روز مریض دیگری آمد. او نیز از همراهان همسر شاه بود. داستان سلامتی بانویش را شنیده بود. بیماری اش را گفت و تقاضای دارو کرد. بدون فکر کردن اسم دارویی را گفتم. باور کردنی نبود. او هم به محض این که دارو را خورد خوب شد. از آن روز به بعد بیماران زیادی به حجرهام میآمدند. باید کاری میکردم....
چون با نام گیاهان دارویی و خواص آنها آشنا نبودم به کتابفروشی نزدیک بازار رفتم و یک نسخه از کتاب "تحفه ی حکیم مومن" را خریدم و با دقت مطالعه کردم. مدتی بعد به تهران برگشتم و مشغول خواندن کتابهای طبی شدم. استادی نداشتم. مردم از شهرهای مختلف برای معالجه به نزدم میآمدند. تا این که عازم نجف اشرف شدم. در این جا هم همان شهرت و معروفیت را دارم. مطمئن هستم موفقیت و ثروتی که به دست آوردهام نتیجه ی ایثار همان قرص نان است. خداوند هیچ کار خالصانه ای را بی پاداش نمی گذارد.
نام کتاب: #کلید_اسرار
@zibastory
5.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
@zibastory
خدایا
دستم خالی است
اما دلم قرص است
چون تو هستی!
به تو توکل میکنم و
اطمینان دارم به قدرتت
دلخوشم به بودنت
که تنهایم نمیگذاری...
بیشتر از همیشه مراقبم باش!
الهی اگر می آزمایی
توان و تحملم را زیاد کن
اگر می آموزی
ادراکم را وسعت بده
توکل میکنم به تو که قدرت مطلقی🌺
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
عدم وجود شفاعت در عالم برزخ ...!
@zibastory
مثل :عَمرو بن یزید میگوید:
به حضرت امام جعفر صادق علیهالسّلام
عرض کردم:
من شنیدم که شما میگفتید:
تمام شیعیان ما با هر کرداری که دارند
در بهشت هستند».
حضرت فرمود: این قول تو را تصدیق میکنم، سوگند به خداکه همه در بهشتند.
عرض کردم: فدایت شوم!
گناهان، بسیار و بزرگ اند.
حضرت فرمود:
امّا در قیامت پس همه شما در بهشتید
بواسطه شفاعت پیامبرِ مُطاع یا به
شفاعت وصیّ آن پیامبر ؛ ولیکن من از
برزخ شما نگرانم و در هراس میباشم.
عرض کردم: برزخ چیست؟
فرمود: برزخ عبارت است از عالم قبر
از وقتی که انسان میمیرد تا زمانی
که قیامت بر پا میشود»
📚کافی ج 3 ص 243
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
⛔️تاوان دل سوزاندن
@zibastory
🌷ﺣﻀﺮﺕ ﺣﺠﺔ ﺍﻟﺎﺳﻠﺎﻡ فاﻃﻤﻰ ﻧﻴﺎ:
📝ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ: ﭘﻴﺮﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪﻩ ﻫﺮﭼﻪ ﺣﻜﻴﻢ ﻭ ﺩﻭﺍ ﻛﺮﺩﻩﺍﻡ ﺑﻰ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻃﺒﺄ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ ﻳﻚ ﻓﻜﺮﻯ ﺑﻜﻨﻴﺪ.
✳️ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﻣﻰ ﺩﺍنند ﻛﻪ ﺍﻳﻨﻬﺎ ﮔﺎﻫﻰ ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮔﺎﻫﻰ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺍﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺍﻳﻦ ﺍﺋﻤﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﺭﺍﻳﻦ ﺣﺎﻝ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺑﻘﻴﻪ ﮔﺎﻫﻰ ﺳﻴﻤﺸﺎﻥ ﻭﺻﻞ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﻭﮔﺎﻫﻰ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ.
🌟ﮔﻔﺖ:ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺳﺮﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩ. ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ ﻛﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ. ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﻮﺏ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ.
♦️ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺨﺎﻃﺮﺍﻳﻨﻜﻪ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻛﺸﺘﻪ.
🔵ﻭ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ، ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺁﻧﻬﻢ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺁﻧﻬﻢ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﻭ ﻣﻴﻤﺮﺩ. ﻣﺎﺩﺭ ﺟﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ: ﺁﺷﻴﺦ ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﺑﻜﻦ ﭘﺴﺮﻡ ﻧﻤﻴﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩ.
✨ﺁﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻛﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺁﻩ ﺁﻥ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ...ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ.
⛔️ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺷﺮﻑ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﺭﻧﺠﺎﻧﻰ ﻭﺑﺪﺭﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻯ، ﻭﺍﻯ ﺑﺤﺎﻝ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﺟﻮﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﻴﺪ.
📙از بیانات استاد عارف اخلاق، آیت الله فاطمی نیا
@zibastory
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔬🧬قدرت خدا در یک نگاه
@zibastory
🤔شگفتی های آفرینش
علم واقعا زیباترین کشف بشره!
🔹این تصویری که میبینین به روز ترین تصویر از یک سلول انسانیه که با کرایوالکترون میکروسکوپی، NMR و X-ray گرفته شده است.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
@zibastory