eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 هزینه تبلیغ واریز به #ایران_همدل، 👇 ۶۰۳۷۹۹۸۲۰۰۰۰۰۰۰۷
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️داستان ضرب المثل شکم را پهنش کنی دشت است، جمعش کنی مشت است روزی بود روزگاری بود. روزگار اسکندر بود. کار لشگر کشی و جنگ اسکندر پیش رفت و پیش رفت تا به چین رسید. امابر خلاف انتظار او نه لشگری در برابرش مقاومت کرد و نه سپاه و فرمانده ای به جنگش آمد. خاقان چین که فرمانده بزرگ مردم چین بود،دستور داد اسکندر ولشگریانش را با احترام به پایتخت چین ببرند. اسکندر و سربازانش خوشحال بودند که بدون جنگ وخونریزی چین را هم فتح کرده اند،اما نمی دانستند که در پشت پرده حکایت هایی است... وقتی اسکندر به پایتخت چین رسید،خاقان چین به استقبالش رفت واو را با عزت واحترام وارد قصر کرد. شب خاقان چین مهمانی بزرگی راه انداخت وهمه ی بزرگان چین را به آن مهمانی دعوت کرد. از اسکندر و فرماندهان سپاه او هم خواست که در آن مهمانی شرکت کنند.مهمانان که آمدند وجمع شدند،بساط شام چیده شد.جلوی هرکدام از مهمانان ظرف سرپوشیده ای بودکه غذای خوشمزه ای در ان گذاشته بودند.وقت خوردن شام شد.همه ی مهمانان سرپوش های غذا را برداشتند و مشغول خوردن غذا شدند.اسکندر وفرماندهان او هم سرپوش های ظرف خود را برداشتند،اما در ظرف آنها غذا نبود تعجب کردند. در ظرف غذای آنها به جای غذا،طلا وجواهرات گران قیمت گذاشته بودند.اسکندر با دیدن طلاها وجواهرات شگفت زده شد و روکرد به خاقان چین و با خنده گفت:متشکرم که به من و فرماندهانم احترام گذاشتید و این جواهرات گران بها را به ما هدیه دادید اما من انتظار داشتم که مثل بقیه برای ما هم شام بیاورند،دلیل این کارتان چیست؟ خاقان چین با آرامش جواب اسکندر را داد و گفت:من فکر می کردم که اسکندر وفرماندهانش به جای غذا طلا وجواهرات می خوردند،به همین دلیل برای شما چنین چیز هایی را به عنوان شام گذاشته ام. اسکندر کمی ناراحت شد و گفت: این چه حرفی است که می زنی.تا حالا چه کسی به جای غذا طلا وجاهرات خورده است؟ خاقان چین گفت:اگر طلا وجواهرات نمی خورید،این همه کشور گشایی وجنگ وخونریزی برای چیست؟ اگر پادشاه یک کشور کوچک هم باشید،بهترین غذاها را می توانید بخورید. شکم را پهن کنی از دشت هم بزرگتر است وجمعش کنی اندازه ی یک مشت است. از آن به بعد برای این که بگویند برای یک لقمه غذا نباید به درو دیوار زد و با قناعت هم میشود زندگی کرد،این مثل را به زبان می آورند. ✍️شکم را پهنش کنی دشت است جمعش کنی مشت است @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
بدترین خوردنی دنیا گول ظاهر آدما‌ست ... @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
گفتم:با این همه گناه چڪارمےتوانم بڪنم؟ مهربانم فرمود: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده مگر نمے دانند خداست ڪه توبه را از بنده‌هایش قبول مےڪند...🌊💙 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
💫چه شب زيبایی ✨خواهـد بود 💫وقتی ✨برای دوستان و عزیزانمان 💫آرامش موفقيت و سلامتی ✨بخواهيـم ... 💫با آرزوی شبی آرام برای شما شبتون بخیر
🌺آغاز سخن يـــــاد خدا بايد کرد ✨خود را بہ اميد او رها بايد کرد 🌺ای باتـــــو شروع کارها زيباتر ✨آغاز سخن تو را صدا بايد کرد 🌺پروردگارا ✨با اولین قدمهایم 🌺برجاده های صبح نامت را ✨عاشقانہ زمزمہ میکنم 🌺کولہ بارتمنایم خالی وموج ✨سخاوت تو جاری... 🌺 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 پنجشنبه خرداد ماه تون 🌷معطر به ذکر شریف صلوات 🌷بر حضرت محمد ص و خاندان مطهرش 🌷💞 الّلهُمَّ 🌷💞 صَلِّ 🌷💞 علی 🌷💞 مُحَمَّدٍ 🌷💞 وَآل 🌷💞 مُحَمَّد 🌷💞وَعَجِّل 🌷💞 فَرَجَهُم @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃جهت شادی روح تمام مسافران آسمانی فاتحه ای قرائت کنیم🍃🌸 روحشان قرین رحمت الهی باد 🌸
🌸 شده نزدیک که هجران تو ما را بُکُشَد اشتیاق تو مرا سوخت؛ کجایی؟! بازآ... 👤 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
💎 پيامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله خدمت كردن به خانواده، كفّاره گناهان بزرگ است و خشم پروردگار را فرو مى‌نشاند. 🦋 📚 جامع الأخبار،‌ ص۲۷۶
🔴چه کارهایی زمان مرگ را جلو می‌آورد؟ ◀️انجام برخی از گناهان همچون آزار پدر و مادر، پرخوری و خوردن پس از سیری، قطع صله رحم، دروغگویی و ... موجب می شود فرد به مرگ طبیعی از دنیا نرفته و زودتر از موعد مشخص گرفتار مرگ شود. ◀️روایت از امام صادق (علیه السلام) داریم که:" مَنْ یَمُوتُ بِالذُّنُوبِ اکْثَرُ مَّنْ یَمُوتُ بِالْاجالِ وَ مَنْ یَعیشُ بِالْاحسانِ اکْثَرُ مِمَّنْ یَعیشُ بِالْاعْمار؛ آنها که بر اثر گناهان مى‏میرند بیش از آنهایند که به مرگ الهى از دنیا مى‏روند و کسانى که بر اثر نیکوکارى عمر طولانى پیدا مى‏کنند، بیش از کسانى هستند که بر اثر عوامل طبیعى عمرشان زیاد مى‏شود. 📚سفینة البحار، ج 1، ص 488 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کسایی که حاجت دارند این کلیپ ببینند 🎙 🌹🍃🍂 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بهشت بدون حساب ✍️ حدیث مورد اشاره استاد رفیعی در این ویدیو: ▫️پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمودند : 🔸در روز رستاخيز، خداوند براى گروهى از امّت من بالهايى مى روياند كه با آنها از گورهاى خود به بهشت پرواز مى كنند و در آن به گشت و گذار مى پردازند و هر گونه بخواهند از نعمتهايش برخوردار مى شوند. 📚منبع : [تنبيه الخواطر : 1/230.] •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥همیشه لذّت از عبادت، نشانه‌ مقبولیت عبادت‌های ما نیست. گاهی این لذّتها رو شیطان ایجاد می‌کنه! 👤 استاد شجاعی @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌من که باطنم پاک و درسته وهیچ قصد و نیتی بابت اینکه حجابم‌اینطوریه ندارم بعدشم خب بقیه نگاه نکنن... @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تا مردم تشنه و خواهان (عج) نباشند ظهور رخ نمیده ابراهیم افشاری أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
📗 «دوست بهلول👳‍♀️» ✨شخصی که سابقه دوستی با بهلول داشت روزی مقداری گندم به آسیاب برد. چون آرد نمود، بر الاغ 🐴خود سوار کرد و چون نزدیک منزل بهلول رسید، اتفاقاً خرش لنگ شد و به زمین افتاد. آن شخص چون با بهلول سابقه دوستی داشت او را صدا زد و درخواست نمود تا الاغش را به او بدهد و بارش را به منزل برساند. بهلول قبلاً قسم خورده بود که الاغش را به کسی ندهد، به آن مرد گفت: الاغ من نیست. یک دفعه صدای الاغ بلند شد و بنای عرعر کردن گذاشت. آن مرد به بهلول گفت: الاغ تو در خانه است و تو می‌گویی نیست؟! بهلول گفت: عجب دوست احمقی هستی. تو پنجاه سال با من رفیقی، حرف مرا باور نداری ولی حرف الاغ را باور می‌نمایی؟!
📚 کاروانی در نزدیک نیشابور در کاروان سرایی شبی را ساکن شدند.در آن کاروان جوانی به نام احمد بود که بسیار ساده و خوش قلب بود. که به خاطر سادگی اش به او احمد بیچاره می گفتند. شبی در کاروان جنجال شد و هر کس سویی دوید تا اموال خود در جایی پنهان کند که از دست راهزنانی که در حال حرکت به کاروان سرای نیشابور بودند، در امان باشند. احمد بیچاره، 40 سکه با ارزش طلای اشرفی در جیب شلوار خود داشت. دوستش به او گفت: احمد، برو و این طلاها را در بیرون کاروانسرا خاک کن . احمد گفت: اگر خدا بخواهد یقین کن کسی نمی تواند بدزدد و من در عمرم دروغ نگفته ام . راهزنان رسیدند و تاراج شروع شد. دوست احمد گفت: برو در گوشه ای در کاروان سرا نزد شتران بخواب. چون دارایی تو در جیب توست و اگر خواب باشی کسی بیدارت نمی کند . احمد گفت: من چنین نمی کنم. اهل کاروان چون طلاها را پنهان کرده بودند، راهزنان چیزی از طلا ها نیافتند . احمد ، نزد راهزنان رفته و گفت: 40 طلای اشرفی در جیب دارم بیایید و از من بگیرید... هر راهزنی که این جمله را می شنید بر این جمله می خندیدو می گفت دیوانه است و کسی سمت او نمی رفت ... راهزنان لباس های تمام اهل کاروان را گشتند و طلاهای شان را دزدیدند. به جز احمد بی چاره. @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
✅حکایتهای پندآموز 🔸گویند: صاحب دلی، برای اقامه نماز به مسجدی رفت. نمازگزاران، همه او را شناختند؛ پس، از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود ودپند گوید. پذیرفت. نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوی او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست. بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت: مردم! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسی برنخاست. گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد! باز کسی برنخاست. گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛ اما برای رفتن نیز آماده نیستید 📚 تذكرة الاولياء، عطار نیشابوری حکایت وداستان زیبا @zibastory 🌸🌸🌸🌸 عجایب جهان @best_natur 🌼🌼🌼🌼🌼 کلبه استیکر @kolbesticker 😍😍😍😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥ضبط این فیلم ۴۷ روز طول کشید اما شما آن را در ۳ دقیقه و ۲۱ ثانیه مشاهده می‌کنید @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅سال ها كسى نمى دانست كه چرا آيت الله العظمی گلپايگانى (رحمت الله علیه)درحين نمازبرپيكر مطهرامام خمینی(رضوان الله علیه) ناگهان سكوت كردند!؟ ✅ديگران تصورشان اين بود كه ايشان متن نمازرا فراموش كردند، چند بار عبارات را درگوش ايشان تكرار كردند،اماآيت الله العظمی گلپایگانی همچنان سكوت كردند، تا اينكه بعدازلحظاتی از ابتدا شروع به خواندن نمازكردند! ✅فرزند ايشان به پدرخود قول داده بودند تا زمانى كه پدر در قيد حيات هستند راز آن را برملا نكنند، بعد از رحلت ايشان فرزندشان تعريف كردند: ✅مرحوم پدر در حين اقامه نماز ناگهان 🌹وجود نازنين امام زمان حضرت مهدی(عج)را مى بينند كه درحال اقامه نماز برپيكرامام هستند🌹 ايشان به حضرت خیره شده و ازشدت بهت و حيرت و عشق به حضرت زبانشان بند مى آيد!!! ✅که ناگهان خود حضرت ندا می دهند: 🌹آقاسيد محمدرضا ادامه بده🌹 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹@zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
از دشمــنان برند شـــکایــت به پیشِ دوست چــون دوســت دشمن اســت، شکــایت کجا بریم...؟! سعدی @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
🌷 🌷 !! 🌷ضد انقلاب بعد از آن‌که از محور خوخوره فرار کرد، آمده بود روستای کندولان. آن‌جا مقداری غذا برای خودشان تهیه کرده بودند که شب باشند و شامشان را بخورند و یک مسیری را به سمت مرز ادامه دهند که رسیدیم و محاصره شان کردیم. ابتدای روستا افراد زیادی مجروح شده بودند. سعی ما بر این بود که آن‌ها را خارج کنیم. 🌷داخل روستا، از بین درخت‌ها که عبور می‌کردیم، سرهای بریده و بدن‌های مثله شده را می‌دیدیم. مجروحان و شهدا را روی دوشمان گرفتیم. تقریباً از جلوی ضدانقلاب رد می‌شدیم. با این بچه‌های مجروح و شهیدان از لابلای گل و لای عبور کردیم. ابتدای روستا یک تپه بود و ارتفاع سمت چپ به روستا مسلط بود. 🌷ضد انقلاب از همه طرف فشار می‌آورد که روستا را بگیرد و ما هم درگیر بودیم. قمی پشت بی‌سیم داشت بچه‌ها را هدایت می‌کرد. بچه‌ها می‌گفتند: مهمات نداریم، هر نفر پنج گلوله برایش باقی مانده. پشت بی‌سیم گفت: «با تمام قدرت الله اکبر سر دهید.» طنین الله اکبر در کوهستان می‌پیچید و فرار کومله و ضدانقلاب را می‌دیدیم. با فریاد الله اکبر و تیراندازی و یک درگیری کوچک دشمن فرار کرد. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید علی قمی : رزمنده دلاور یوسف کوهدره ای 📚 کتاب ”کوچ لبخند" نوشته‌ی حسین قرایی @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
🥀⚡️🥀⚡️🥀⚡️🥀⚡️🥀 🔆ایثار حاتم طائی 🌱سالی قحطی شد و تمام مردم در فشار و مضیقه بودند و هر چه داشتند، خورده بودند. زن حاتم می‌گوید: شبی بود که چیزی از خوراک در منزل ما پیدا نمی‌شد. حتّی حاتم و دو نفر از بچه‌هایم «عدی و سفانه» از گرسنگی خوابم نمی‌برد. حاتم عدی را و من سفانه را با زحمت مشغول نمودیم تا خوابشان ببرد. 🌱حاتم با گفتن داستان مرا مشغول کرد تا به خواب روم، اما از گرسنگی خوابم نمی‌برد ولی خود را به خواب زدم که او گمان کند من خوابیده‌ام. چند دفعه مرا صدا کرد، من جواب ندادم. 🌱حاتم داشت از سوراخ خیمه به طرف بیابان نگاه می‌کرد، شَبَهی به نظرش رسید، وقتی نزدیک شد دید زنی است که به طرف خیمه می‌آید. حاتم صدا زد کیستی؟ زن گفت: ای حاتم! بچه‌های من دارند از گرسنگی مانند گرگ فریاد می‌کنند. 🌱حاتم گفت: زود برو بچه‌هایت را حاضر کن، به خدا قسم آن‌ها را سیر می‌کنم. وقتی‌که این سخن را از حاتم شنیدم، فوراً از جایم حرکت کردم و گفتم: به چه چیز سیر می‌کنی؟! 🌱گفت: همه را سیر می‌کنم. برخاست و تنها یک اسبی داشتیم که اساس به‌وسیله‌ی آن بار می‌کردیم؛ آن را ذبح نمود و آتش روشن نمود و قدری از آن گوشت را به آن زن داد و گفت: کباب درست کن با بچه‌هایت بخور. بعد به من گفت: بچه‌ها را بیدار کن آن‌ها هم بخورند و سپس گفت: از پستی است که شما بخورید و یک عدّه کنار شما گرسنه بخوابند. 🌱آمد و یک‌یک آن‌ها را بیدار کرد و گفت: برخیزید آتش روشن کنید و همه از گوشت اسب خوردند؛ اما خود حاتم چیزی از آن نخورد و فقط نشسته بود و خوردن آن‌ها را تماشا می‌کرد و لذّت می‌برد. 📚رهنمای سعادت، ج 2، ص 350 -سفینه البحار، ج 1، ص 208 🌱🌱پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هر کس چیزی را شدیداً بخواهد و خود را از آن خواهش نگه بدارد، گناهانش آمرزیده شود.» 📚جامع السعادات، ج 2، ص 118
🔆حادثه‌ی مسجد مرو 🍁«ابومحمّد ازدی» گوید: هنگامی‌که مسجد مرو آتش گرفت، مسلمان‌ها گمان کردند که نصاری آن را آتش زدند و آن‌ها نیز منازل و خانه‌های مسیحیان را آتش زدند. چون سلطان آگاه شد دستور داد آن‌هایی را که در این عمل شرکت داشتند بگیرند و مجازات کنند. 🍁به این شکل که قرعه بنویسند به سه مجازات: کشته شدن و جدا شدن دست و تازیانه زدن عمل کنند. 🍁یکی از آن‌ها چون رقعه خود را باز کرد، حکم قتل درآمد و شروع به گریه نمود. جوانی که ناظر او بود و مجازاتش تازیانه بود و خوشحال به نظر می‌رسید، از وی سؤال کرد: «چرا گریه می‌کنی و اضطراب داری؟ در راه دین این مسائل مشکل نیست!» گفت: «ما در راه دینمان خدمت کردیم و از مرگ هم ترس نداریم ولکن من مادری پیر دارم که تنها فرزندش من هستم و زندگانی او به من وابسته است؛ چون خبر کشته شدن من به وی برسد قالب تهی می‌کند و از بین می‌رود.» 🍁چون آن جوان این ماجرا را بشنید، بعد از کمی تأمّل گفت: «بدان من مادر ندارم و علاقه نیز به کسی ندارم، حکم کاغذت را به من بده و من نیز حکم تازیانه خود را به تو می‌دهم تا من کشته شوم و تو با خوردن تازیانه نزد مادرت بروی.» پس از عوض کردن حکم‌ها جوان کشته شد و آن مرد به‌سلامت نزد مادرش رفت. 📚نمونه معارف، ج 2، ص 435 -مستطرف، ج 1، ص 157 حکایت وداستان زیبا @zibastory 🌸🌸🌸🌸 عجایب جهان @best_natur 🌼🌼🌼🌼🌼 کلبه استیکر @kolbesticker 😍😍😍😍😍