eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.2هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 هزینه تبلیغ واریز به #ایران_همدل، 👇 ۶۰۳۷۹۹۸۲۰۰۰۰۰۰۰۷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خدایا... 🖤به حرمت این شب معنوی ✨دوای درد همـه 🖤دردمندان باش ✨پنـاه همـه بی کسان باش 🖤گره ازمشکلات ✨همه بازکن 🖤ای مهـربان... ✨دستی که به سوی تو 🖤بلند شد خالی برنگردان " شبتون پراز نگاه خداوند " •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸مهربان خدایم 💫من عادت کرده‌ام به تو 🌸به معجزه‌های هر روزت 🌸خدایا به تو توکل می‌کنم 💫و حس داشتنت 🌸پناهگاهی می‌شود همیشگی 💫در اوج سختی‌هایم 🌸روزهایم را با رحمتت به خیر بگردان.. 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم 💫 الــهـــی بــه امــیــد تـــو •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این روز معنوی صلواتی ختم میکنیم به نیت پنج تن آل عبا🥀🖤 اول به نبی حضرت خاتم صلوات🥀🖤 دوم به علی شیر دو عالم صلوات🥀🖤 سوم به گل وجودِ پاک زهرا🥀🖤 چهارم به حسن خونجگر غم صلوات🥀🖤 از بهر حسین آن شه کرب و بلا🥀🖤 وآن تشنه‌ی در مقتلِ ماتم صلوات🥀🖤 🖤🥀الّلهُمَّ 🖤🥀صلّ 🖤🥀علْی 🖤🥀محَمَّد 🖤🥀وآلَ 🖤🥀محَمَّدٍ 🖤🥀وعَجِّل 🖤🥀فرَجَهُم •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤یا رسول الله! مثل تو دیگر در پهنه زمین تکرار نخواهد شد اما با تکرار صـلوات بر تـو🖤 نور حضورت را در✨ قلب خود احساس مى کنیم شهادت پیامبراعظم (ص)🖤 و شهادت امام حسن مجتبی (ع)🖤 تسلیت باد🏴 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر که صبحش با سـلامـی بر حســـن (ع) آغاز شـد حَــقّ بگوید خوش ‌بحالش بیمــه ی زهـــرا(س) شـد "السلام علیک یا امام حسن مجتبی علیه السلام" •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت: شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم. خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی. پس درویش تاملی کرد وگفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام. این را بگفت و روانه شد. خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد. از او بخواه که دارد و میخواهد که از او بخواهی... از او مخواه که ندارد و می ترسد که از او بخواهی...! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در گذر از جاده ی زندگی آموختم که زندگی، طولانی ترین داستان دنیاست؛ که نمیشه زودتر صفحه آخرش رو خوند و برای دونستن آخر داستان، باید تمام عمر و هستیت رو صرف خوندنش کنی؛ كه خدا عشقه و همیشه باید به باران رحمتش امیدوار باشم. آموختم از هر کسی تنها به اندازه ی شعورش انتظار داشته باشم اینطوری کمتر اذیت میشم و اینکه آموختم كه زندگي سخته ولي من از اون سخت ترم... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 به کجا چنین شتابان... 🌼🪴🌼 هزار ماشاءالله •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
🔆نتيجه لاف بيجا در زمانهاى قديم از طرف ارتش حكومت وقت اعلام شد: هر كس از شجاعان ميدان جنگ كه شجاعت و دلاورى از خود نشان داده است ، در هر كجا هست بيايد و با آوردن مدارك ثبت نام نمايد تا به او جايزه و مقام مناسب بدهيم . پيرزنى اين اعلام را شنيد، چنان جايزه ، اشتياق پيدا كرد، زره جنگى پوشيد و كلاه جنگى بر سر نهاد و اشعارى را كه جنگجويان قهرمان در ميدان جنگ به عنوان رجز مى خوانند، ياد گرفت و تكرار كرد، پس از تمرينهاى لازم و آمادگى ظاهرى ، با همان كلاه و لباس جنگى به مركز اداره ثبت نام ارتش رفت ، تا نامش را در ليست قهرمانان جنگ ثبت نمايد. مسئولان ارتش به او گفتند: براى امتحان ، كلاه و لباس جنگى را از خود دور كن و در همين جا با يكى از شجاعان جنگجو پيكار كن ، تا در اين زور آزمائى ، درجه توان و رشادت تو را بدست آوريم و براى ما آشكار گردد كه تو سزاوار فلان جايزه هستى . همين كه كلاه و لباس جنگى را از تن آن پيره زن دور ساختند، ديدند يك پيره زن فروتنى آشكار شد، به او گفتند: تو با اين قيافه به اينجا آمده اى تا شاه و امراى ارتش را مسخره كنى ، اى نيرنگباز بد جنس بايد، مجازات سخت گردى ، به فرمان رئيس ارتش او را زير پاى فيل افكندند تا مجازات گردد و لاف بيجا نزند، اين است مثال و نتيجه كار متظاهران دروغين . 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
◽️ مرحوم حضرت آیت‌ الله بهجت: 🔹 مرحوم آیت الله حاج شیخ محمدحسين غروى اصفهانى اهل مراقبه، سکوت و محاسبه بود. پیوسته در فکر بود سخن به ندرت می‌گفت. 🔸در مجالس و محافل که بین علما بحثی در می‌گرفت سکوت می‌کرد در هر جای مجلس که خالی بود می‌نشست و بسیار متواضع، خوش اخلاق و آرام بود. 🌀 با آنکه ثروت فراوانی از پدرش – که از تجّار معروف و سرمایه دار کاظمین بود – به او رسیده بود، همه را به فقرا و طلّاب داد و خود چیزی نداشت. ☄️بلکه گویند: در اواخر عمر با فقر دست به گریبان بود، ولی دلی شاد و سیمایی متبسّم و قلبی استوار داشت که حکایت از روحیّات عظیم و مواهب معنوی او می‌نمود. 📚 فریادگر توحید، ٨٣ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
هرتصمیمی تو زندگیت گرفتی یا پاش بمون یا کلا بیخیالش شو چون تردید آدمارو نابود میکنه •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
🔆پند حكيم و تيغ سلمانى شاه در زمانهاى قديم يك نفر سلمانى معروفى بود كه سر و صورت شاه عصر خود را اصلاح مى كرد، او روزى به بازار رفت ، ديد پير مردى در مغازه ساده اى نشسته و قلم و كاغذى ، كنار دستش است ، ولى چيز ديگرى در مغازه نيست ، تعجب كرد كه اين پير مرد عمامه به سر، چه مى فروشد، نرد او رفت و گفت : اى آقا! شما چه مى فروشيد؟ پيرمرد: من حكيم هستم و پند مى فروشم . سلمانى : پند چيست ؟، آن را به من بفروش . حكيم : پند فروختن من مجّانى نيست ، بلكه صد اشرافى مزد آن است . سلمانى پس از آنكه اين دست و آن دست كرد، سرانجام راضى شد كه صد اشرفى به او بدهد، حكيم صد اشرفى را گرفت و اين پند را روى كاغذ نوشت و به سلمانى داد و آن اين بود: اكيس النّاس من لم يرتكب عملا حتّى يميّز عواقب مايجرى عليه . : زرنگترين انسانها كسى است كه كارى را انجام ندهد مگر اينكه نتيجه آن را (از بد و خوب ) تشخيص دهد (عاقبت انديش باشد). سلمانى آن پند نوشته شده را گرفت ، و چون برايش گران تمام شده بود، بسيار به آن ارزش مى داد، و آن را تكرار مى كرد و در هر جا كه مناسب بود مى نوشت ، حتى در صفحه سنگ مخصوص خود كه تيغ سلمانى خود را با آن سنگ تيز مى كرد، آن جمله را نوشت . در همين روزها، طبق دسيسه مرموزى نخست وزير زمان ، نزد سلمانى آمد و گفت : ((من از خارج آمده ام و يك تيغ طلائى تيز و خوبى براى تو به هديه آورده ام ، زيرا شما سر و صورت شاه را اصلاح مى كنيد، خوبست از اين به بعد با اين تيغ سر و صورت او را اصلاح نمائيد (دسيسه نخست وزير اين بود كه آن تيغ را به ماده سمّى مسموم كرده بود، و مى خواست آن سم را بطور مرموزى وارد خون شاه كند و او را بكشد). سلمانى خوشحال شد و هنگام اصلاح سر و صورت شاه ، تيغ اهدائى نخست وزير را بدست گرفت و در همين حال چشمش به جمله پند حكيم )) افتاد كه در صفحه سنگ تيز كننده تيغش نوشته بود، با خود گفت : ما هيچگاه به اين پند عمل نكرديم ، خوبست يك بار به آن عمل كنيم ، آن پند مى گويد: قبل از هر كارى ، نتيجه آن را سنجش كن ، من كه با اين تيغ هنوز كسى را اصلاح نكرده ام ، پس نتيجه آن را نمى دانم ، بنابراين بايد از اصلاح سر و صورت شاه دست نگهدارم . همين تحيّر و سردرگمى سلمانى ، شاه را در فكر فرو برد و جريان را از او پرسيد و او داستان پند حكيم و تيغ نخست وزير را بيان كرد. شاه فهميد كه نخست وزير مى خواسته او را به وسيله آن تيغ ، مسموم كند، مجلسى از رجال كشور تشكيل داد و نخست وزير را در آن مجلس آورد، و به سلمانى فرمان داد و به سلمانى فرمان داد تا نخست سر و صورت آن افرادى كه گمان بد به آنها مى برد و سپس سر و صورت نخست وزير را بتراشد و اصلاح كند. سلمانى فرمان شاه را اجرا كرد، طولى نگذشت كه همه آنها از جمله نخست وزير، مسموم شدند. و سلمانى به جايزه و افتخار بزرگى نائل آمد و دريافت كه آن پند حكيم بيش ‍ از صد اشرفى ارزش داشته است ، و صد اشرفى او به هدر نرفته است ، آرى : پند حكيم عين صواب است و محض خير فرخنده بخت آنكه به سمع رضا شنيد 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮       👉@zibastory👈 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯