eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.9هزار دنبال‌کننده
71.2هزار عکس
73.2هزار ویدیو
1.4هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 از استاد آیت الله تحریری پرسیدند : در مواقعی که کارمان گره خورده چه کنیم ؟ فرمودند : 🔸 در اولین مرحله ، مشکلات را از خودمان ریشه یابی کنیم . به خودمان برگردیم ، در و ، ایرادی داریم یا نه . 🔸 مساله مهم دیگر ، و هستند . آیا از ما راضی هستند یا نه . 🔸 خواندن برای رفع مشکلات خیلی موثر است. 🔸 گفتن در منزل ، بطوری که در فضای اتاقها شنیده شود ؛ موثر است. 🔸 در منزل ، خیلی مهم است. @Arefin
ظهور نزدیک است
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_دهم 💠 از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد :«ببخشید
✍️ 💠 احساس می‌کردم از دهانش آتش می‌پاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را می‌دیدم که با دستی پر از سینه‌اش را گرفته بود و از درد روی زمین پا می‌کشید. سوزش زخم شانه، مصیبت خونی که روی صندلی مانده و همسری که حتی از حضورش کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود و این تازه اول مکافاتم بود که سعد بی‌رحمانه برایم خط و نشان کشید :«من از هر چی بترسم، نابودش می‌کنم!» 💠 از آینه چشمانش را می‌دیدم و این چشم‌ها دیگر بوی خون می‌داد و زبانش هنوز در خون می‌چرخید :«ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!» با چشم‌هایش به نگاهم شلاق می‌زد و می‌خواست ضرب شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید :«به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت می‌کنم نازنین!» هنوز باورم نمی‌شد قاتل شده باشد و او به قتل خودم تهدیدم می‌کرد که باور کردم در این مسیر اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید. 💠 سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود که صورتم هرلحظه سفیدتر می‌شد و او حالم را از آینه می‌دید که دوباره بی‌قرارم شد :«نازنین چرا نمی‌فهمی به‌خاطر تو این کارو کردم؟! پامون می‌رسید ، ما رو تحویل می‌داد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار می‌کردن!» نیروهای امنیتی هرچقدر خشن بودند، این زخم از پنجه هم‌پیاله‌های خودش به شانه‌ام مانده بود، یکی از همان‌ها می‌خواست سرم را از تنم جدا کند و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد که دیگر باورم نمی‌شد و او از اشک‌هایم را حس می‌کرد که برایم شمشیر را از رو کشید :«با این جنازه‌ای که رو دستمون مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!» 💠 دیگر از چهره‌اش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش می‌ترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه می‌چکید. در این ماشین هنوز عطر مردی می‌آمد که بی‌دریغ به ما کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون می‌بارید. در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر جانم شده بود که دلم می‌خواست همینجا بمیرم. پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمی‌دانستم مرا به کجا می‌کشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید :«پیاده شو!» 💠 از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازه‌ای روی صندلی مانده که نگاهش را پرده‌ای از اشک گرفت و بی‌هیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لب‌هایم از می‌لرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت. موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم می‌لرزید :«اگه می‌دونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمی‌کشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!» 💠 سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت :«داریم نزدیک میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. می‌ترسم این ماشین گیرمون بندازه.» دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند. سعد می‌ترسید فرار کنم که دستم را رها نمی‌کرد، با دست دیگرش مقابل ماشین‌ها را می‌گرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست. 💠 دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریه‌هایم کلافه شده بود و نمی‌دانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش را تمنا می‌کرد. همیشه از زینبیه دمشق می‌گفت و نذری که در حرم (سلام‌الله‌علیها) کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای مادر ماند و من تمام این را دشمن آزادی می‌دیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم. 💠 سال‌ها بود و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر برای همین آزادی، در چاه بی‌انتهایی گرفتار شده بودم که دیگر رهایی نبود... ✍️نویسنده: 🆔 @mahfa110
3.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅قسمت 23 ادامه دارد.. 💠با چند دقیقه وقت برای دیدن این کلیپ‌ خویش رامستحکم کنید و آن را برای دوستان خود ارسال نمایید. 🔴👈 این قسمت: موجودات عالم چند دسته هستند⁦⁉️⁩ 📩 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃 🌹کانال درس اخلاق🌹 ✨✨✨✨✨✨ 🆔 @dars_akhlaq
✳️ در لحظه مرگ باورهای درونی انسان بیرون می‌ریزد! 🔻 در لحظه‌ی فکر و خیلی کار نمی‌کند بلکه انسان بیرون می‌ریزد. اگر کسی درون دل او و باشد بیرون می‌ریزد. اگر درون دل او و باشد او هم بیرون می‌ریزد. 🔸 مرحوم در هنگام مرگ دچار فراموشی شدیدی شده بودند. طوری که بسیاری از اصطلاحات علمی و فلسفه‌ها و قیل‌وقال‌های کلامی را فراموش کرده بودند. حتی رئیس بیمارستانی که ایشان در آن‌جا بستری بودند می‌گفتند اگر یک لیوان آب به دست ایشان می‌دادیم همین‌طور در دست خود نگاه می‌داشتند مگر اینکه به ایشان می‌گفتیم آن را بخورید. اما با این وجود برخی از بستگان ایشان می‌گفتند ما دیدیم در لحظات آخر لب ایشان تکان می‌خورد و گویی حرف می‌زنند. از ایشان سؤال کردیم که چکار می‌کنید؟ فرمودند تکلم. گفتیم تکلم با چه کسی؟ گفت با حضرت حق. این را فراموش نکرده چون در جان او رسوخ کرده است. 👤 📝 #⃣ 🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی @asatid_enghelabi ایتا و سروش
✍️ یادداشت 📌 انسان‌گرایی و توکل به خداوند 🔹 برخی که خود را "انسان‌گرا" نامیده‌اند، دین و باور به خداوند را عامل عقب‌افتادگی و توسعه نیافتگی جوامع معرفی می‌کنند! 🔸 آن‌ها معتقدند اندیشه‌ی توکل به خداوند مانع از حرکت و تلاش انسان شده و تنها تنبلی و سستی به بار می‌آورد! می‌گویند: اگر افراد یک جامعه می‌خواهند به موفقیت دست پیدا کنند، باید تنها به خودشان اتکا داشته باشند و از هر گونه امر فرا انسانی و الوهی دست بکشند. 🔹 هیچ گاه دین، انسان را به سستی و کاهلی در امور زندگی توصیه نکرده است. در روايتی نقل شده است كه پيامبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌وآله گروهی را ديدند كه دست از كار كشيده، به كشت و زراعت نمی‌پردازند. حضرت به آنها فرمود: شما چگونه هستيد؟ (چگونه نيازهای خود را تأمين می‌كنيد) جواب دادند: ما توكل كنندگان هستيم! حضرت در ردِّ سخن و شيوه‌ی آنان فرمود: «شما سربار جامعه و مردم هستيد.» 🔸 کسی که سعی و کوشش را کنار می‌گذارد، سربار جامعه است. توکل به خدا زمانی معنا پیدا می‌کند که انسان ضمن کار و تلاش، امیدش تنها به خداوند باشد. 🔹 پیامبر در حدیثی زیبا می‌فرمایند: «توکل یعنی علم و دانستن این معنا که هیچ مخلوقی نه می‌تواند به انسان ضرری بزند و نه می‌تواند سودی برساند؛ نه می‌تواند چیزی به انسان بدهد و نه می‌تواند چیزی را از انسان بگیرد؛ و در نتیجه این علم، به مرحله نومیدی از خلق و اتکای به خالق می‌رسد. کسی که به چنین علمی دست یابد، دیگر جز برای خدا کاری نمی‌کند، نه به غیر خدا امید و طمعی می‌بندد و نه از غیر خدا می‌ترسد. این معنای توکل است.» 🔸 توکل به خداوند فواید و ثمرات بسیاری دارد. در دنیای پرآشوب امروز اضطراب و ترس از شکست و عدم موفقیت، بیش از هر چیز دیگر انسان را آزار می‌دهد. تکیه بیش از حد بر توانایی آدمی و فراموش کردن تقدیر و برنامه الهی، انسان را در یاس و ناامیدی مضاعفی فرو برده است. توکل به خداوند نقطه‌ی اتکایی فراهم می‌کند که انسان را از تنهایی و معلق بودن نجات می‌‌دهد. برخی از فواید مهم توکل را می‌توان موارد زیر دانست. 🌐 جهت مطالعه‌ی بیشتر، کلیک کنید: https://btid.org/fa/news/210740 📎 📎 📎 ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ @zohoore_ghaem