🍃 از استاد آیت الله تحریری پرسیدند :
در مواقعی که کارمان گره خورده چه کنیم ؟ فرمودند :
🔸 در اولین مرحله ، مشکلات را از خودمان ریشه یابی کنیم . به خودمان برگردیم ، در #اعتقادات و #اعمال ، ایرادی داریم یا نه .
🔸 مساله مهم دیگر ، #پدر و #مادر هستند . آیا از ما راضی هستند یا نه .
🔸 خواندن #آیت_الکرسی برای رفع مشکلات خیلی موثر است.
🔸 #اذان گفتن در منزل ، بطوری که در فضای اتاقها شنیده شود ؛ موثر است.
🔸 #تلاوت_قرآن در منزل ، خیلی مهم است.
#کانال_عارفین
@Arefin
ظهور نزدیک است
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_دهم 💠 از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد :«ببخشید
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_یازدهم
💠 احساس میکردم از دهانش آتش میپاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم که با دستی پر از #خون سینهاش را گرفته بود و از درد روی زمین پا میکشید.
سوزش زخم شانه، مصیبت خونی که روی صندلی مانده و همسری که حتی از حضورش #وحشت کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود و این تازه اول مکافاتم بود که سعد بیرحمانه برایم خط و نشان کشید :«من از هر چی بترسم، نابودش میکنم!»
💠 از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر بوی خون میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید :«ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، #نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!» با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست ضرب شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید :«به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!»
هنوز باورم نمیشد #عشقم قاتل شده باشد و او به قتل خودم تهدیدم میکرد که باور کردم در این مسیر اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.
💠 سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد :«نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید #دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن!»
نیروهای امنیتی #سوریه هرچقدر خشن بودند، این زخم از پنجه همپیالههای خودش به شانهام مانده بود، یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد که دیگر #عاشقانههایش باورم نمیشد و او از اشکهایم #پشیمانیام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید :«با این جنازهای که رو دستمون مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!»
💠 دیگر از چهرهاش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش میترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه میچکید. در این ماشین هنوز عطر مردی میآمد که بیدریغ به ما #محبت کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون میبارید.
در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر #قاتل جانم شده بود که دلم میخواست همینجا بمیرم. پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمیدانستم مرا به کجا میکشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید :«پیاده شو!»
💠 از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازهای روی صندلی مانده که نگاهش را پردهای از اشک گرفت و بیهیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لبهایم از #ترس میلرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت.
موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از #درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم میلرزید :«اگه میدونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمیکشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!»
💠 سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت :«داریم نزدیک #دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. میترسم این ماشین گیرمون بندازه.» دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند.
سعد میترسید فرار کنم که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست.
💠 دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر #زینبیه دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریههایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش #مادرم را تمنا میکرد.
همیشه از زینبیه دمشق میگفت و نذری که در حرم #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای #نذر مادر ماند و من تمام این #اعتقادات را دشمن آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
💠 سالها بود #خدا و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر #مبارزه برای همین آزادی، در چاه بیانتهایی گرفتار شده بودم که دیگر #امید رهایی نبود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔 @mahfa110
3.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ایمان ✅قسمت 23 ادامه دارد..
💠با چند دقیقه وقت برای دیدن این کلیپ #اعتقادات خویش رامستحکم کنید و آن را برای دوستان خود ارسال نمایید.
🔴👈 این قسمت: موجودات عالم چند دسته هستند⁉️
📩 #اعتقادی
🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
🌹کانال درس اخلاق🌹
✨✨✨✨✨✨
🆔 @dars_akhlaq
✳️ در لحظه مرگ باورهای درونی انسان بیرون میریزد!
🔻 در لحظهی #مرگ فکر و #محاسبات_فکری خیلی کار نمیکند بلکه #باورهای_درونی انسان بیرون میریزد. اگر کسی درون دل او #هرز و #کفر باشد بیرون میریزد. اگر درون دل او #خدا و #اعتقادات باشد او هم بیرون میریزد.
🔸 مرحوم #علامه_طباطبایی در هنگام مرگ دچار فراموشی شدیدی شده بودند. طوری که بسیاری از اصطلاحات علمی و فلسفهها و قیلوقالهای کلامی را فراموش کرده بودند. حتی رئیس بیمارستانی که ایشان در آنجا بستری بودند میگفتند اگر یک لیوان آب به دست ایشان میدادیم همینطور در دست خود نگاه میداشتند مگر اینکه به ایشان میگفتیم آن را بخورید. اما با این وجود برخی از بستگان ایشان میگفتند ما دیدیم در لحظات آخر لب ایشان تکان میخورد و گویی حرف میزنند. از ایشان سؤال کردیم که چکار میکنید؟ فرمودند تکلم. گفتیم تکلم با چه کسی؟ گفت با حضرت حق. این را فراموش نکرده چون در جان او رسوخ کرده است.
👤 #استاد_مسعود_عالی
📝 #پیادهشده_سخنرانی
#⃣ #معاد #دینداری
🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی
@asatid_enghelabi ایتا و سروش
✍️ یادداشت
📌 انسانگرایی و توکل به خداوند
🔹 برخی که خود را "انسانگرا" نامیدهاند، دین و باور به خداوند را عامل عقبافتادگی و توسعه نیافتگی جوامع معرفی میکنند!
🔸 آنها معتقدند اندیشهی توکل به خداوند مانع از حرکت و تلاش انسان شده و تنها تنبلی و سستی به بار میآورد! میگویند: اگر افراد یک جامعه میخواهند به موفقیت دست پیدا کنند، باید تنها به خودشان اتکا داشته باشند و از هر گونه امر فرا انسانی و الوهی دست بکشند.
🔹 هیچ گاه دین، انسان را به سستی و کاهلی در امور زندگی توصیه نکرده است. در روايتی نقل شده است كه پيامبر اكرم صلیاللهعلیهوآله گروهی را ديدند كه دست از كار كشيده، به كشت و زراعت نمیپردازند. حضرت به آنها فرمود:
شما چگونه هستيد؟ (چگونه نيازهای خود را تأمين میكنيد) جواب دادند: ما توكل كنندگان هستيم!
حضرت در ردِّ سخن و شيوهی آنان فرمود: «شما سربار جامعه و مردم هستيد.»
🔸 کسی که سعی و کوشش را کنار میگذارد، سربار جامعه است. توکل به خدا زمانی معنا پیدا میکند که انسان ضمن کار و تلاش، امیدش تنها به خداوند باشد.
🔹 پیامبر در حدیثی زیبا میفرمایند: «توکل یعنی علم و دانستن این معنا که هیچ مخلوقی نه میتواند به انسان ضرری بزند و نه میتواند سودی برساند؛ نه میتواند چیزی به انسان بدهد و نه میتواند چیزی را از انسان بگیرد؛ و در نتیجه این علم، به مرحله نومیدی از خلق و اتکای به خالق میرسد. کسی که به چنین علمی دست یابد، دیگر جز برای خدا کاری نمیکند، نه به غیر خدا امید و طمعی میبندد و نه از غیر خدا میترسد. این معنای توکل است.»
🔸 توکل به خداوند فواید و ثمرات بسیاری دارد. در دنیای پرآشوب امروز اضطراب و ترس از شکست و عدم موفقیت، بیش از هر چیز دیگر انسان را آزار میدهد.
تکیه بیش از حد بر توانایی آدمی و فراموش کردن تقدیر و برنامه الهی، انسان را در یاس و ناامیدی مضاعفی فرو برده است.
توکل به خداوند نقطهی اتکایی فراهم میکند که انسان را از تنهایی و معلق بودن نجات میدهد. برخی از فواید مهم توکل را میتوان موارد زیر دانست.
🌐 جهت مطالعهی بیشتر، کلیک کنید:
https://btid.org/fa/news/210740
📎 #اعتقادات
📎 #کلام
📎 #توکل_به_خدا
─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─
@zohoore_ghaem