eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.7هزار دنبال‌کننده
52.9هزار عکس
55هزار ویدیو
1.2هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی ارتباط با خادم 👇 @mohebolMahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک نه از وحشت جسد سعد و نه از درد پهلو که از احساس غریب دلتنگی او بود و نشد پنهانش کنم که بی‌اراده اعتراف کردم :«من جایی رو ندارم!» نفهمید دلم می‌خواهد پیشش بمانم که خیره نگاهم کرد و ناباورانه پرسید :«خونواده‌تون چی؟» محرومیت از محبت پدر و مادر و برادر روی شیشه احساسم ناخن می‌کشید و خجالت می‌کشیدم بگویم به هوای همین همسر از همه خانواده‌ام بریدم که پشت پرده اشک پنهان شدم و او نگفته حرفم را شنید و پناهم داد :«تا هر وقت خواستید اینجا بمونید!» 💠 انگار از نگاهم نغمه احساسم را شنیده بود، با چشمانش روی زمین دنبال جوابی می‌گشت و اینهمه در دلش جا نمی‌شد که قطره‌ای از لب‌هایش چکید :«فعلاً خودم مراقبتونم، بعدش هر طور شما بخواید.» و همین مدت فرصت فراخی به دلم داده بود تا هر آنچه از سعد زخم خورده بودم از مصطفی و مادرش مرهم بگیرم که در خنکای خانه آرام‌شان دردهای دلم کمتر می‌شد و قلبم به حمایت مصطفی گرم‌تر. 💠 در هم‌صحبتی با مادرش لهجه هر روز بهتر می‌شد و او به رخم نمی‌کشید به هوای حضور من و به دستور مصطفی، چقدر اوضاع زندگی‌اش به هم ریخته که دیگر هیچکدام از اقوام‌شان حق ورود به این خانه را نداشتند و هر کدام را به بهانه‌ای رد می‌کرد مبادا کسی از حضور این دختر ایرانی باخبر شود. مصطفی روزها در مغازه پارچه فروشی و شب‌ها به همراه سیدحسن و دیگر جوانان شیعه و در محافظت از حرم (علیهاالسلام) بود و معمولاً وقتی به خانه می‌رسید، ما خوابیده بودیم و فرصت دیدارمان تنها هنگام صبح بود. 💠 لحظاتی که من با چشمانی خواب از اتاق برای بیرون می‌رفتم و چشمان مصطفی خمار از خستگی به رویم سلام می‌کرد و لحن گرم کلامش برایم عادی نمی‌شد که هر سحر دست دلم می‌لرزید و خواب از سرم می‌پرید. مادرش به هوای زانو درد معمولاً از خانه بیرون نمی‌رفت و هر هفته دست به کار می‌شد تا با پارچه جدیدی برایم پیراهنی چین‌دار و بلند بدوزد و هر بار با خنده دست مصطفی را رو می‌کرد :«دیشب این پارچه رو از مغازه اورد که برات لباس بدوزم، میگه چون خودت از خونه بیرون نمیری، یه وقت احساس غریبی نکنی! ولی چون خجالت می‌کشید گفت بهت نگم اون اورده!» 💠 رنگ‌های انتخابی‌اش همه یاسی و سرخابی و صورتی با گل‌های ریز سفید بود و هر سحری که می‌دید پارچه پیشکشی‌اش را پوشیده‌ام کمتر نگاهم می‌کرد و از سرخی گوش و گونه‌هایش می‌چکید. پس از حدود سه ماه دیگر درد پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود و می‌دانستم باید زحمتم را کم کنم که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم. 💠 سحر سردی بود و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را می‌پاییدم تا نمازش تمام شد و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید :«چیزی شده خواهرم؟» انقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمی‌دانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد :«چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟» 💠 صدای تلاوت مادرش از اتاق کناری به جانم آرامش می‌داد و نگاه او دوباره دلم را به هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم :«من پول ندارم بلیط بگیرم.» سرم پایین بود و ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم :«البته برسم ، پس میدم!» که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم سر به زیر با سرانگشتانش بازی می‌کند. هنوز خیسی آب وضو به ریشه موهایش روی پیشانی مانده و حرفی برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد. دلم بی‌تاب پاسخش پَرپَر می‌زد و او در سکوت، را پیچید و بی‌هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. اینهمه اضطراب در قلبم جا نمی‌شد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط می‌چرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم. پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو می‌کردم برگردد و بگوید باید بمانم که در را به رویم گشود. انگار دنبال چشمانم می‌گشت که در همان پاشنه در، نگاه‌مان به هم گره خورد و بی‌آنکه حرفی بزند از نقش نگاهش دلم لرزید. از چوب‌لباسی کنار در کاپشنش را پایین کشید و در همین چند لحظه حساب همه چیز را کرده بود که شمرده پاسخ داد :«عصر آماده باشید، میام دنبال‌تون بریم فرودگاه . برا شب بلیط می‌گیرم.»... ✍️نویسنده: 🆔 @mahfa110
✍️ 💠 منتظر پاسخم حتی لحظه‌ای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست. به او گفته بودم در جایی را ندارم و نمی‌فهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی! 💠 امشب که به می‌رسیدم با چه رویی به خانه می‌رفتم و با دلتنگی مصطفی چه می‌کردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم. دور خانه می‌چرخیدم و پیش مادرش صبوری می‌کردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانی‌اش تشکر می‌کردم تا لحظه‌ای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود. 💠 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد. دلخوری از لحنم می‌بارید و نمی‌شد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت. در سکوتِ مسیر تا فرودگاه دمشق، حس می‌کردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمی‌کَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :«چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.» 💠 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمی‌خواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :«من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!» لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت می‌کرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :«اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتن‌تون مخالفت نمی‌کنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.» 💠 به‌قدری ساده و صریح صحبت می‌کرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد :«من شما رو می‌خوام، نمی‌خوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحت‌تره.» با هر کلمه قلب صدایش بیشتر می‌گرفت، حس می‌کردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید :«سر راه فرودگاه از رد میشیم، می‌خواید بریم زیارت؟» 💠 می‌دانستم آخرین هدیه‌ای است که برای این دختر در نظر گرفته و خبر نداشت ۹ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا می‌کشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :«بله!» بی‌اراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید، که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که می‌خواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :«بلیط‌تون ساعت ۸ شب، فرصت دارید.» 💠 و هنوز از لحنش حسرت می‌چکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران می‌دوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا می‌خواید برید؟» جواب این سوال در حرم و نزد (سلام‌الله‌علیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...» 💠 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمی‌خواستم حرفی بزنم که دلسوزی‌اش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم ؟» فهمید بی‌تاب حرم شده‌ام که لبخندی شیرین لب‌هایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید می‌درخشد. 💠 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و بی‌تاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید، بی‌اختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیش‌دستی کرد. او دنبالم می‌دوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدم‌هایم که با دلم پَرپَر می‌زدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود. 💠 می‌دید برای رسیدن به حرم دامن صبوری‌ام به پایم می‌پیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از جلو در منتظرتون می‌مونم!» و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش می‌چشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر می‌مونم، با خیال راحت زیارت کنید!»... ✍️نویسنده: 🆔 @mahfa110
✍️ 💠 نگاهش روی صورتم می‌گشت و باید تکلیف این زن روشن می‌شد که باز از پاسخ سوالم طفره رفت :«تو اینو از کجا می‌شناختی؟» دیگر رنگ شیطنت از صورتش رفته بود، به انتظار پاسخی چشمش به دهانم مانده و تمام خاطرات خانه بسمه و ابوجعده روی سرم خراب شده بود که صدایم شکست :«شبی که سعد می‌خواست بره ، برا اینکه فرار نکنم منو فرستاد خونه اینا!» 💠 بی‌غیرتی سعد دلش را از جا کَند، می‌ترسید در آن خانه بلایی سرم آمده باشد که نگاهش از پا درآمد و من می‌خواستم خیالش را تخت کنم که (علیهاالسلام) را به شهادت گرفتم :«همون لحظه که وارد اون خونه شدم، این زن منو برد ، فکر می‌کرد وهابی‌ام. می‌خواستن با بهم زدن مجلس، تحریک‌شون کنن و همه رو بکشن!» که به یاد نگاه مهربان و نجیب مصطفی دلم لرزید و دوباره اشکم چکید :«ولی همین آقا و یه عده دیگه از مدافعای و حرم نذاشتن و منو نجات دادن!» 💠 می‌دید اسم مصطفی را با چه حسرتی زمزمه می‌کنم و هنوز خیالش پیِ خیانت سعد مانده و نام ترکیه برایش اسم رمز بود که بدون خطا به هدف زد :«می‌خواست به ملحق بشه که عملگی ترکیه و آمریکا رو بکنه؟» به نشانه تأیید پلکی زدم و ابوالفضل از همین حرف‌ها خطری حس کرده بود که دستم را گرفت، با قدرت بلندم کرد و خیره در نگاهم هشدار داد :«همونجور که تو اونو شناختی، اونا هم هر جا تو رو ببینن، میشناسن، باید برگردی !» 💠 از قاطعیت کلامش ترسیدم، تکه‌ای از جانم در اینجا جا مانده و او بی‌توجه به اضطراب چشمانم حکمش را صادر کرد :«خودم می‌رسونمت فرودگاه، با همین پرواز برمی‌گردی و میری خونه دایی تا من مأموریتم تموم شه و برگردم!» حرارت غمی کهنه زیر خاکستر صدایش پیدا بود که داغ مصطفی گوشه قلبم پنهان شد و پرسیدم :«چرا خونه خودمون نرم؟» 💠 بغضش را پشت لبخندی پنهان کرد و ناشیانه بهانه تراشید :«بریم بیرون، اینجا هواش خوب نیست، رنگت پریده!» و رنگ من از خبری که برایش اینهمه مقدمه‌چینی می‌کرد پریده بود که مستقیم نگاهش کردم و محکم پرسیدم :«چی شده داداش؟» سرش را چرخاند، می‌خواست از چشمانم فرار کند، دنبال کمکی می‌گشت و در این غربت کسی نبود که دوباره با نگاهش به چشمان پریشانم پناه آورد و آهسته خبر داد :«هفت ماه پیش کنار اتوبوس زائرای ایرانی تو بمبگذاری کردن، چند نفر شدن.» 💠 مقابل چشمانم نفس‌نفس می‌زد، کلماتش را می‌شمردم بلکه این جان به لب رسیده به تنم برگردد و کلام آخر او جانم را در جا گرفت :«مامان بابا تو اون اتوبوس بودن...» دیگر نشنیدم چه می‌گوید، هر دو دستم را روی سرم گرفتم و اختیار ساقم با خودم نبود که قامتم ازکمر شکست و روی زمین زانو زدم. باورم نمی‌شد پدر و مادرم از دستم رفته باشند که به گلویم التماس می‌کردم بلکه با ضجه‌ای راحتم کند و دیگر نفسی برای ضجه نمانده بود که به‌جای نفس، قلبم از گلو بالا می‌آمد. 💠 ابوالفضل خم شده بود تا از روی زمین بلندم کند و من مقابل پایش با انگشتان دستم به زمین چنگ می‌زدم، صورت مهربان پدر و مادرم در آینه چشمانم می‌درخشید و هنوز دست و پاهای بریده امروز مقابل چشمم بود و نمی‌دانستم بدن آن‌ها چند تکه شده که دیگر از اعماق جانم جیغ کشیدم. در آغوش ابوالفضل بال‌بال می‌زدم که فرصت جبران بی‌وفایی‌هایم از دستم رفته و دیدار پدر و مادرم به رفته بود. 💠 اینبار نه حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام)، نه چهارراه ، نه بیمارستان که آتش تکفیری‌ها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را می‌سوزاند و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم. ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود تا پس از چند ماه با هم برای پدر و مادر شهیدمان عزاداری کنیم و نمی‌خواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد که بین گریه به رویم می‌خندید و شیطنت می‌کرد :«من جواب رو چی بدم؟ نمیگه تو اومدی اینجا آموزش نیروهای یا پرستاری خواهرت؟» 💠 و من شرمنده پدر و مادرم بودم که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا ببخشند و از این حسرت و دلتنگی فقط گریه می‌کردم. چشمانش را از صورتم می‌گرداند تا اشکش را نبینم و دلش می‌خواست فقط خنده‌هایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت :«این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!» 💠 و همان دیشب از نقش نگاهم، احساسم را خوانده و حالا می‌خواست زیر پایم را بکشد که بی‌پرده پرسید :«فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟»... ✍️نویسنده: 🆔 @mahfa110
هدایت شده از ظهور نزدیک است
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را می‌گرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!» و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!» 💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشی‌اش با همان زبان دست و پا شکسته به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...» اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه می‌خوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!» 💠 نفهمیدم چه می‌گوید و دلم خیالبافی کرد می‌خواهد دهد که میان گریه خندیدم و او می‌دانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر می‌بُره تا به تو برسه!» احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینه‌ام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر داریا نقشه‌ای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه می‌خوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!» 💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمی‌دونم تو چه هستی که هیچی از نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به و رسولش ایمان داری که نمی‌خوای رافضی‌ها داریا رو هم مثل و و به کفر بکشونن، امشب با من بیا!» از گیجی نگاهم می‌فهمید حرف‌هایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا می‌کنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده مهاجرت کردن اینجا!» 💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ می‌کرد که فاتحه جانم را خواندم و او بی‌خبر از حضور این رافضی همچنان می‌گفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضی‌ها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن ، رافضی‌ها این شهر رو اشغال می‌کنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی می‌برن!» نمی‌فهمیدم از من چه می‌خواهد و در عوض ابوجعده مرا می‌خواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟» 💠 از نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا می‌کنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!» تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد می‌کرد و او نمی‌فهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!» 💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضی‌ها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضی‌ها تو حرم مراسم دارن!» سال‌ها بود نامی از ائمه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام (علیه‌السلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت. 💠 انگار هنوز مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر می‌زد که پایم برای بی‌حرمت کردن لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار می‌کردم که ناچار از اتاق خارج شدم. چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و می‌ترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبال‌مان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را می‌سوزاند. 💠 با چشمانم دور خودم می‌چرخیدم بلکه فرصت پیدا کنم و هر قدمی که کج می‌کردم می‌دیدم ابوجعده کنارم خرناس می‌کشد. وحشت این نامرد که دورم می‌چرخید و مثل سگ لَه‌لَه می‌زد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد. 💠 بسمه خیال می‌کرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد می‌گفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«می‌خوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»... ✍️نویسنده: @mahfa110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
٤ روز تا قنداقه ی تو مثل صدف داده به شأن شرف . این قطعه مربوط به شب هفتم ۱۳۹۷ با مداحی می‌باشد که در هیأت راية العباس برگزار شد 🔸🔸🔸 ✅ 🆔 @HajMahmoud_Karimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تنها مذهبی که تمام رهبرانش شهید شدند، شيعه است... ❗️می‌خواهند در مورد یزید زمان حرفی نزنیم ♦️♦️زمان کلیپ : ١ دقیقه 🚩 @IslamlifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛 چندسالی است وارثان ، مسجدِ مختص لیبرال‌ها و در کانادا و فرانسه رونمایی کردند! 🔻در این به اصطلاح مسجد، مردان و زنان شانه به شانه یکدیگر به امامت یک امام جماعت زن نماز می‌خوانند! 🔻مثل بهایی‌ها که دست‌پخت انگلیس هستند و قبله‌شون اسرائیله! 🔻همجنس‌بازان برای اعاده حیثیت از و ، جذب افراد در ادیان و حمله به استراتژی انبیاء مخصوصاً حضرت لوط (ع)، این کارها رو انجام می‌دهند، از سال‌ها پیش روی کنیسه‌های یهودی و کلیسای مسیحیان متمرکز بودند و حالا با بودجه‌‌ی حدود ۱۰۰۰ کمپانی غربی، از جمله گوگل، اپل، بنز و...، برخی مساجد رو به اسم همجنس‌بازان تأسیس می‌کنند، تا ضمن تمسخر و تهاجم به ادیان، گناه شنیع‌شون رو موجّه جلوه جلوه بدهند!! - انگلیسی -آمریکایی @deldadegi 💙دلدادگی
اربعین آمد ... خبر داری چهل روز گذشت؟ آری، چهل روز است که از کربلا می‏گذرد امّا داغ حسین علیه‏ السلام هم‏چنان تازه و تازه‏ تر شده است! کربلا داغی است که بر پیشانی مانده است کربلا زمین است کربلا بغضی است که در گلوی زمین سنگ شده است، بغضی که روزی خواهد ترکید و از صخره‏ های خاک، فواره خواهد زد کربلا رودخانه‏ ای است که به دنبال قدم‏های موعود جاری است تا روزی که غرامتِ قطره قطره این خون از یزیدیان گرفته شود کربلا بیعتی است که تا آمدن موعود همچنان باقی خواهد ماند حتی اگر چهل روز... چهل سال... چهارده قرن... از آن بگذرد ... 🏴
▪️ دست‌های ناپاک 💢دستهای ناپاکی که بین و اختلاف می‌اندازد، نه شیعه هستند و نه سنی. اینها دستهای ایادی استعمار هستند که می‌خواهند ممالک اسلامی را از دست آنها بگیرند؛ ذخایر را از دست آنها بگیرند. 📅 امام خمینی (ره) | ۱۸ شهریور ۱۳۴۳ ❇️ @IslamlifeStyles
مناسبت نهم و هفده ربیع- میثاق- وحدت مهدوی.mp3
11.63M
✅آثار با امام زمان ✅ و ✅مشترکات مهدویت در و 🎧حجت‌الاسلام ↙️↙️↙️ @atr_ir
﷽؛ 🌷شهید صدر: وجودم را به‌طور یکسان وقف و کرده‌ام. 🔻 بخشی از سومین پیام انقلابی شهید محمدباقر صدر در ایّام حصر. (۲۰/۲۵، شعبان، ۱۳۹۹ق.) ...من از آن زمان که خودم و مسئولیتم را در این امت شناختم، وجودم را به‌طور یکسان وقف شیعه و سنی و عرب و کُرد کرده‌ام؛ چراکه من از رسالتی دفاع کردم که همۀ آنها را متحد می‌کند، از عقیده‌ای دفاع کردم که همۀ آنها را دربر می‌گیرد و تاکنون هرگز در اندیشه و وجودم جز برای اسلام نزیسته‌ام؛ اسلامی که راه رهایی و هدف همه است. پس ای برادر و فرزند سنی‌مذهبم! من به همان اندازه با توام که با برادر و فرزند شیعی‌ام هستم. من به همان اندازه با هر دوِ شما هستم که شما با هستید و این مشعل عظیم را برای رهایی عراق از کابوس استبداد و ذلّت و رنج، با خود به دوش می‌کشید. ═══۰🌺۰❃۰🌺۰═══۰۰   👉 @Deidehbaan👈 دیده‌بان، مدافع‌حقوق‌ایران ۰۰═══۰🌺۰❃۰🌺۰═══۰۰
347152128_-219130.mp3
6.61M
⏪ اگه دوست داری یار امام زمان (عجل الله فرجه) باشی گوش بده! ⏪اگر دست مقدس امام زمان (عجل الله فرجه) از غیب نبود همه قتل عام می شد‼️ @mahdimontazeremast
⭕️ ما دوستدار علی هستیم،نه علی! شیعه دروغ نمیگوید! شیعه ریا نمیکند! شیعه در کنارمحروم ومستضعف است! شیعه جلوی ستم می ایستد و نمیگوید من بیطرفم! شیعه حرام نمیخورد! پس نگویید ماشیعه هستیم، بگویید ما دوستدار اهل بیت هستیم. - رحیم پورازغدی ‏ ۳۱۳👇••🇮🇷•• تشریف بیاورید. 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 ╭═━═━⊰❀❀🌷❀❀⊱━═━═╮ 🌸 @jannatolmahdi313 🌸 ╰═━═━⊰❀❀🌷❀❀⊱━═━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بودن تنها به نماز ایستادن و روزه گرفتن نیست؛ شیعه مرد عمل می‌خواهد. حضرت زینب(س) سجاده نشین نمی‌خواهد. 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🌿 اصل این مسئله که یک طرف و یک طرف، از روی جهالت و تبلیغاتی که اجانب کردند پیش آمده است... ✅ 🔸@IslamlifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حجت الاسلام حامد کاشانی/ ما برای چه دینداری می کنیم؟ جلسات "دینداری باید موجب تغییر رفتار در ما گردد" 🌹ظهور نزدیک است .... گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
رهبر معظم انقلاب: انتقال یک سخن قوی، محتوای متقن و بیان نافذ به مخاطب، مستلزم استفاده از ⬅️شیوه های هنری، ⬅️تسلط بر مخاطب از لحاظ روحی و روانی ⬅️و بهره گرفتن از شرایط زمان و مکان است. روحانیت باید «مدرن ترین شیوه های تبلیغ» را برای رساندن پیام حق خود به دیگران مورد استفاده قرار دهد. @Shenakhte_Rahbari ‌‌🌹ظهور نزدیک است .... 🥀 گنجینه ای از بهترین مطالب 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 خوبست که ماه آسمانت باشی پروانه بیقرار جانت باشی ای مراقبت کن از اعمالت تا زینت صاحب الزمانت باشی 🔸سید مجتبی شجاع ‌‌❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀ @deldadegi انتشار‌بدون‌لینک:آزاد✅ دلـــــــــــدادگـــــــــی💙
♦️مهدویت در کلام امام حسین (علیه السلام ) 🏴🖤🏴 ✅ پس از رحلت طرح آموزه‌های مهدویت، از سوی بیت ادامه یافت تا پاسخی به نیازهای فکری و روحی در عصر حضور ائمه و در ایشان باشد. این نوشتار در رابطه با روایات منقول از امام حسین علیه السلام در موضوع مهدویت است که این سخنان در چند محور قابل توصیف است: ۱. ؛ تعیین خط وصایت از سوی امام حسین برای شیعه بسیار راه‌گشاست و راه را بر سوءاستفاده مدعیان می‌بندد. مشخص کردن تعداد واسطه‌ها میان امام حسین و امام غایب، حجتی قاطع بر آنان است که ادعای وقف بر و غیر او را مطرح کردند و همچنین پاسخی محکم به شبهۀ بی‌فرزندی است. ۲. ؛ غیبت برای کسانی که عصر حضور را درک کرده‌اند خطر آشفتگی، بازگشت و تزلزل را دارد. این خطر برای آنان که جز بر شنیده‌ها و خوانده‌ها تکیه ندارند نیز هست، البته با عواملی متفاوت. ارائه این تصویرها از آینده، ذهن و روح جامعه شیعه را برای دوران غیبت آماده می‌کند. ۳. ؛ وعدۀ امام بر اصلاح امر قائم در یک شب، این نوید را در خود دارد که آن‌جا که امر حق باشد، راه‌های دور نزدیک خواهد شد. در میان آشفتگی‌ها و بی‌سروسامانی‌ها نباید به یأس نشست که اگر برای او بکوشیم و خود را به شرایط امداد حق برسانیم، دخالت او هر مشکلی را حل می‌کند که او از مانع‌ها مَرکب می‌سازد و از بن‌بست‌ها راه می‌گشاید. ۴. . این بشارت، شوق به ظهور او را در دل هر مؤمنی می‌نشاند. عدل، چنان عرضی عریض برای رشد، امنیت و بهره‌مندی درست فراهم می‌آورد که دنیاطلبان و بدکاران گرفتار ظلم نیز برای رسیدن به این زندگی سرشار، اشتیاق ظهور حکومت عدل را خواهند داشت. ۵. ؛ ۶.؛ ۷. ؛ ۸. . https://eitaa.com/pajoheshbmkhr
❇️جهاد تبیین در سفر اربعین 🔹اربعین سال ۹۷ بود که برای اولین بار معمم رفتم نجف. چند سالی بود که برای مراسم پیاده روی می رفتم اما این بار فرقش این بود که با رفتم و این یعنی به جز زیارت و پیاده روی قرار بود از حق هم دفاع کنم، مثل همیشه با خستگی فراوون به نجف رسیدم و وقتی وارد شارع الرسول شدم با دیدن گنبد مولا همه خستگی از وجودم بیرون رفت. 🔹نجف خیلی خیلی شلوغ بود و صف سیطره برای گشتن زائر ها و تفتیش بدنی شان خیلی خیلی طولانی، پس ما هم شدیم یکی از اعضای این صف طولانی. همینجور که این صف به کندی پیش می رفت رسیدیم به کوچه ای معروفی که دفتر مرجع بزرگ عراق در آنجا قرار دارد و یک جمعیت سی یا چهل نفره هم داشتند به نگهبانان کوچه می گفتند که ما می خواهیم مرجعمان را ببینیم و تا مرجع بزرگوار را نبینیم از اینجا تکان نمی خوریم ما هم در صف این صحنه را داشتیم می دیدیم یک دفعه از پشت سر یک شخص میان سال با ریش سفید و چهره کاملا علمایی که مشخص بود آخوند هست و در نجف درس خوانده است با صدای بلند و لهجه خاصی گفت؛ 🔸به به چه عزتی و چه احترامی، مردم ببینید علمائی که در سیاست دخالت نمی کنند اینجوری مورد احترام واقع می شوند نه آن علمایی که همه اش در سیاست نظر می دهند و مردم هم به جای احترام به آنها بی احترامی می کنند، این احترام به خاطر گوشه گیری ودخالت نکردن در سیاست هست. یک دفعه انگار همه همهمه ها خوابید و سکوت عجیبی فضا رو گرفت، فضا خیلی سنگین بود و یکی دو نفر هم از اطراف پچ پچ کنان می گفتند راست میگه ها، اصلا عالم رو چه به سیاست؟! من دیدم اینجا معمم ایستاده ام و اگر چیزی نگویم هم حق را کتمان کردم هم ممکنه مردم خیال کنند روحانیون با این حرف موافق هستند و آن شخص میانسال هم خیلی از من بزرگتر بود و نمی شد که سریع جوابش رو بدهم یک نگاهی به گنبد کردم و دلم قرص شد و شروع کردم: 🔹حاج آقا ببخشید! 🔸مرد میانسال گفت: جانم! 🔹گفتم: حاج آقا به نظر تون داعش چطور در عراق از بین رفت؟ 🔸خیلی سریع و زیرکانه گفت به خاطر اینکه مرجع اعلی دستور به مبارزه داد. 🔹گفتم حاج آقا به نظرتون اگر مرجع بزرگوار دستور نمیداد هنوز داعش در این کشور نبود؟ 🔸گفت چرا، بود. 🔹گفتم به نظرتون اگر دستور نمی داد و با داعش مبارزه نمی شد الان امکان زیارت برای ما وجود داشت؟ 🔸گفت معلوم است که نه، 🔹گفتم به نظرتون اعلام مبارزه با داعش و رسوا کردن خط داعش برای شیعه و سنی و همچنین قرار دادن پول برای دفاع و رأی دادن به کسانی که به مبارزه با داعش کمک می کنند همه این ها کار سیاسی نیست؟! یک دفعه ساکت شد، دو سه نفر از لابه لای جمعیت پچ پچ کنان گفتند، إِ آره راست می گه، دمش گرم، این احترام امروز به به خاطر رفع خطر از است به خاطر نبود آمریکا و داعش است، به خاطر عزتمندی شیعه در کل دنیا هست. به خاطر این هست که می توانیم راحت و در آرامش به زیارت بیاییم و بعد از آن با خیال راحت به دستبوسی مراجع برویم اگر دخالت مراجع در سیاست نبود الان نه حرمی بود و نه زیارتی و نه احترامی و اگر مراجع آن موقع سکوت می کردند و در این امر مهم سیاسی دخالت نمی کردند الان مورد غضب و خشم شیعیان واقع می شدند. 🟢 ارسالی توسط مخاطبین در پویش 💠جهت شرکت در مسابقه فقط کافیه خاطره‌ای از خودتون رو در یک صوت ۴دقیقه‌ای به آیدی زیر بفرستین و از هدایای متبرک بهرمند شوید @modaafe14 کاری از معاونت تبلیغات اسلامی و 🆔 @razavi_aqr_ir 🆔 @soada_ir
🚫 فرقه شیرازی‌ها! 🚫 ✖️آیت الله شیرازی، مرجع مشهوری که فتوای تحریم تنباکو را دادند، پسری داشتند به نام سید هادی. سید هادی شیرازی ۴ پسر داشتند بنام‌های : ۱. سید حسن ۲.سید محمد ۳. سید صادق ۴. سید مجتبی ۱. حسن، بعد از انقلاب در لبنان کشته شد. ۲. محمد، در نجف ادعای مرجعیت کرد، که چند تن از علما از جمله آیت الله خویی(رحمةالله علیه) مرجعیت ایشان را تاَیید نکردند. وی در زمان اقامت امام خمینی(رحمةالله علیه) در نجف، واکنش‌هایی منفی نسبت به ایشان داشت؛ از جمله اینکه وقتی در نجف مَردم تمایل داشتند امام خمینی (رحمةالله علیه) امام جماعت نماز حرم امام علی (علیه السلام) باشند، سید محمد مخالفت داشت. 💡در زمان طاغوتِ ایران، قرار بود شخصیت هایی چون سید محمد صدر در عراق و حضرت امام (رحمةالله علیه) در ایران و سید موسی صدر در لبنان قیام کنند؛ اما سید محمد صدر را شهید کردند و امام موسی صدر را نیز ربودند؛ لذا سید محمد شیرازی، توقع داشت امام(رحمةالله علیه) ایشان را به عنوان مرجع عراق معرفی کرده و از ایشان حمایت کنند؛ ولی این طور نشد، لذا به کویت رفتند. بعد از انقلاب و پس از رحلت امام (رحمةالله علیه)، سید محمد شیرازی به ایران آمده و در قم ساکن شد. 🔻در این حال، وی دست به تفرقه زده و سبب شد تا سال ۸۰ در حبس خانگی باشد و سپس از دنیا رفت و بنا به مصلحت در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) دفن گردید. ۳. بعد از سید محمد، برادرش جای او را گرفت و از اینجا، اتاق فکر انگلیسی شکل گرفت. 💡یکی از تئوریسین‌ها پیشنهاد داد: برای مقابله با حکومت در ایران، باید یک حکومت شیعه را عَلَم کنیم تا مذهب شیعه توسط خود شیعه از بین رود و بدین صورت، جریان شیرازی انتخاب شد و در ایران و برادرش مجتبی در کویت با حمایت مالی دولت فعال شدند. بیش از ۱۵ سایت در اینترنت، و بیش از ۱۵ شبکه ماهواره‌ای در خدمت ایشان است. جریان شیرازی، تخم نفاق را بین مذاهب اسلامی پاشیدند و با توهین به مقدسات اهل سنت، توهین به عایشه، خلفا و ترویج جلسات لعن و قمه زنی و ... آتش کدورت بین سنی و شیعه را شعله ور کردند. 💡توهین‌های این جریان، به ویژه توهین‌های آشکار یاسر الحبیب، مانند نگارش و انتشار کتاب "الفاحشه وجه آخر للعائشه"، سبب شیعه کُشی بسیاری در مناطق مختلف دنیا شدند. این توهین‌ها در شبکه‌های ماهواره‌ای مختلف جریان شیرازی به صورت مستقیم و در تندترین عبارات هیجان اهل سنت را علیه شیعه بر می‌انگیزد. 🔴یکی از این ویژگی‌های جریان شیرازی تکفیر است.🔴 ❗️علما و مراجع بسیاری مانند مرحوم حضرت آیت‌الله العظمی بهجت (رحمةالله علیه) توسط این افراد تکفیر شده‌اند.❗️ ♨️بنابراین به دلیل ممنوعیت فعالیت این جریان در ایران و سخنان امام‌خامنه‌ای(مدظله‌العالی) علیه ،‌ حملات بسیاری را علیه ایشان آغاز کرده اند. ‼️ در مقابل مقام معظم رهبری، هفته وحدت را به هفته برائت نام‌گذاری کردند.‼️ ⚔️همچنین در تقابل با دیدگاه ایشان در مخالفت با قمه‌زنی، به ترویج قمه‌زنی با تمام توان می‌پردازند. قمه‌زنی وِجهه و تصویر بسیار نامناسبی را از شیعیان در رسانه‌های غربی ایجاد کرده است. 🔻هم اکنون این فرقه به بازوی دشمن برای تخریب شیعه و هجمه علیه علما و مراجع شیعی تبدیل شده است. از آخرین اقدامات این افراد لیسیدن ضریح و حمله به حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) در قم و شکستن درب حرم و حرم رضوی در مشهد است. شبکه‌های شیرازی نیز با پخش مستقیم این تصاویر، در راستای برنامه‌های هدایت شده انگلیس علیه تشیع حرکت می‌کنند. 👇که اسامی مدیران و برخی از شبکه‌ها به شرح ذیل می‌باشد: 🔥 ۱- صادق شیرازی 🔥 ۲- سید مجتبی شیرازی. 🔥 ۳- حسن اللهیاری. 🔥 ۴- یاسرالحبیب. 🔥 ۵- محمد هدایتی. 📺 شبکه‌ها: ۱- امام حسین۱ ۲- امام حسین۲ ۳- امام حسین۳ ۴- اباالفضل العباس ۵- بقیع ۶- الانوار ۱ ۷- الانوار ۲ ۸- سلام ۹- چهارده معصوم ۱۰- شبكه اينترتی حضرت خديجه ۱۱- الزهرا ۱۲- المهدی ۱۳- مرجعیت ۱۴- امام صادق ۱۵- اهل بیت ۱۶- فدک ✅ با بازنشر این مطلب در روشنگری و مبارزه با جنگ شناختی دشمن سهیم شوید. ─═┅═༅𖣔🌹𖣔༅═┅┅─ 🤲 اللّهُمَّ اجْعَل قائِدنَا في درعك الحصينة التي تجعل فيها من ترید با شهداء 🌷 همنشین شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2041578225C2328d02bfd @ba_Shaheidan