هر روز،صبحِ زود،به گوشم صدای توست
حَیّ عَلَی الحسین وَ حَیّ عَلَی الحَرم
با یک سلام رو به شما رو به کربلا
جا میدهم میان دلم یک بغل حرم
#السلام_علیک_یاسیدالشهدا✋
#صبحتون_حسینی ⛅️❤️
💚< #اَلسَلامُعَلَیکْیٰااَبٰاعَبدِاللّٰه>💚
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#سلام_امام_زمانم 😍✋
در تمناے نگاهت بے قرارم تا بیایے
من ظهور لحظہ ها را مےشمارم تا بیایے
خاڪ لایق نیست تا بہ رویش پا گذارے
در مسیرت جانفشانم گلبڪارم تا بیایے
#امام_زمان عج
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
به فدای رخ چون ماه و چنین سروری ات
جان به قربان تو و عکس تو و دلبری ات
همه عالم شده مبهوت تو ای آقا جان
مات مردی تو و رسم ِ خوش ِ رهبری ات
#رهبرم_دوستت_دارم
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#ریحآنہخلقٺ|♥️☘
|| همہ مےگویند:{🙆♀}•°
میاݩ عِده اے بآٰ ڪٰلاس
اُمُل بودݩ جرأتــ مےخواهد...
امٰا منـ مےگویَم:↻
ٰݦیان عِده اے حُرمتـ•••
شڪن حُرمَتـ نِگه
داشتن،شجاعتـ استـ . ∙͜•
شـ•_•ـیر زن✨💚
به خودتــ ببال 🙆♀
بدان که از میان عدهے ڪثیرے
#لیــــاقتـداشتےڪهمدافع
چــادر مـ💚ـادر باشے...
#مداآفعان_حیآ 😇💚
#ریحانه #حجاب
#چادر #عفاف
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر ۲۴ #قسمت_بیست_چهارم 🎬: سه روز بود که محیا و مادرش به همراه ننه مرضیه و پسرش عباس در حالی
#دست_تقدیر ۲۵
#قسمت_بیست_پنجم 🎬:
یک روز دیگر با هر مصیبتی بود گذشت، حالا کاروان چهار نفره ما در اهواز بودند، شهری گرم و زیبا با مردمی خونگرم و مهربان، شهری که خانواده پدری رقیه در اینجا ساکن بودند و رقیه از خانواده ای عرب بود که خانواده اش با کشور عراق حشر و نشر داشتند و نتیجهٔ این آمد و رفتها، دل دادن ابومحیا به رقیه این دختر زیبای اهوازی بود.
رقیه تک فرزند آقا محمد اهوازی بود، مردی متمول و شیعه ای متعصب، پدری مهربان که چون کوه پشت و پناه رقیه بود که متاسفانه دو سال پیش در سانحهٔ رانندگی محمد و همسرش اسماء به یکباره رقیه و محیا را تنها گذاشتند و چند ماه بعد هم مرگ مشکوک ابومحیا، دردی دیگر شد بر دردهای این مادر و دختر...
ننه مرضیه و عباس که اصلا نمی دانستند رقیه اهل این شهر است و خیال می کردند انها اهل خراسان هستند، با پیشنهاد رقیه مبنی بر استراحتی کوتاه در این شهر موافقت کردند و بدون پرسیدن سوالی به دنبال رقیه و محیا راه افتادند و خیال می کردند این زن به دنبال هتل و مسافرخانه هست که در کمال تعجب دیدند تاکسی که دربست گرفته بودند، بعد از گذشتن از کوچه پس کوچه های اهواز جلوی خانه ای با در کرم رنگ بزرگ ایستاد.
هر چهار نفر پیاده شدند، رقیه با اجازه ای گفت و به طرف دری در آنسوی کوچه حرکت کرد، ننه مرضیه و پسرش هاج و واج حرکات او را نگاه می کردند.
بعد از دقایقی که رقیه در خانه را زد، کلهٔ زنی با روسری آبی از بین در نمایان شد و سپس همانطور که رقیه را در آغوش می گرفت به انسوی کوچه نگاه کرد و برای محیا و میهمانان غریبه اش دست تکان داد و سپس با شتاب وارد خانه شد.
رقیه با در دست داشتن کلید خانه با سرعت پیش می آمد و آن زن هم با زبان فارسی از پشت سر مدام تعارف می کرد و بعد با صدای بلند فریاد زد: رقیه جان! باغچه هم همیشه آب میدادم، درختان مثل قبل سرسبز و شادابند.
رقیه دستش را به نشانه تشکر بالا برد و جلو امد، کلیدی را از دسته کلید جدا کرد و داخل قفل سردر انداخت و در را باز کرد و همانطور که ننه مرضیه و عباس را تعارف می کرد گفت: این کلبه محقر، یادگار پدرم محمد است.
ننه مرضیه که شانه به شانه رقیه وارد خانه شد با تعجب گفت: مگه نگفتین که اهل خراسان هستید؟!
رقیه خنده نمکینی کرد و گفت: من اهوازی هستم، چند سال پیش محیا دانشگاه مشهد قبول شد و برای همین ما هم اینجا را ترک کردیم و ساکن مشهد شدیم.
ننه مرضیه سری تکان داد و وارد خانه شد و تازه متوجه حیاط بزرگی شد که با موزایک های خاکستری که خال های قرمز و سیاه و سفید داشتند، پوشیده شده بود.
وسط حیاط باغچه زیبایی به چشم می خورد که با سنگ های آبی در اطرافش محصور شده بود و دو درخت نخل سر به فلک کشیده در آن به چشم می خورد، چهار طرف باغچه، بوته های گل سرخ و گل محمدی به چشم می خورد و شاخه های درخت انگور هم از سایبان میله ای کنارش آویزان بود، حیاط پر از برگ خشک بود که نشان میداد کسی مدتها در اینجا ساکن نبوده، اما درختان حیاط همانطور که آن زن گفته بود شاداب و سرزنده بودند.
عباس غرق دیدن باغچه و حیاط بود که محیا دست کلید را از دست مادرش قاپید و به سمت در ساختمان رفت.
در را باز کرد و همانطور که هوای وطن را به ریه ها می کشید، میهمانان را به داخل دعوت کرد و خودش زودتر وارد شد.
نگاهی به هال بزرگ و دلباز خانه بابا محمد کرد، همه چیز مثل قبل بود، پس خودش را بدو به ملحفه هایی که روی مبل ها پهن کرده بودند رساند و شروع به جمع کردن انها کرد و در همین حین میهمانان وارد خانه شدند.
ننه مرضیه و عباس با ورود به این خانه، تازه متوجه شده بودند که رقیه و محیا واقعا انسان های بی نیاز و ثروتمندی بودند و از اینکه چندین ماه در خانه ای بدون امکانات پذیرای آنها بودند، احساس شرمندگی می کردند.
اما رقیه بی خبر از تمام این احساسات، به پاس تمام محبت هایی که این مادر و پسر به او و دخترش روا داشته بودند، می خواست هر چه که دارد به پایشان بریزد تا جبران کمی از آن محبت ها شود.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر ۲۵ #قسمت_بیست_پنجم 🎬: یک روز دیگر با هر مصیبتی بود گذشت، حالا کاروان چهار نفره ما در اهو
#دست_تقدیر ۲۶
#قسمت_بیست_ششم 🎬:
میهمانان داخل هال شدند، انتهای هال دری که به آشپزخانه باز میشد، وجود داشت؛ محیا مانند زنی کار کشته به سمت آشپزخانه رفت و گفت: مامان ببینم چای هست دم کنم و رقیه که انگار زیادی خسته بود؛ همانطور که لبخند میزد گفت: خدا عمرت دهد، دم کن عزیزم!
و بعد به سمت اتاقی که کنار پله ها بود رفت، در اتاق را باز کرد و رو به ننه مرضیه گفت: این اتاق میهمان هست، وسایل خواب هم داخل کمد اتاق موجوده، اگر شما و عباس آقا خواستین استراحت کنین راحت باشین.
ننه مرضیه که روی مبل قهوه ای رنگ نشسته بود و هنوز داشت اطرافش را با نگاه انالیز می کرد گفت: تو برو استراحت کن دخترم، عباس که هنوز دل ازحیاط نکنده، انگار صفای حیاط اسیرش کرده ، خیلی به باغبانی و دار و درخت علاقه داره، نرسیده داره به نخل ها و درخت ها میرسه.
رقیه لبخندی زد و از شش پله ی پیش رو بالا رفت، دو طرف پله ها دو در که هر کدام به اتاقی باز می شد به چشم می خورد.
رقیه یک راست به طرف اتاق پدر و مادرش رفت، در اتاق را باز کرد، انگار بوی بابا محمد و مامان اسما در مشامش پیچید.
نگاه به تختخواب چوبی بزرگ پیش رو که هنوز ملحفهٔ گل صورتی که مادرش روی آن انداخته بود به چشم می خورد کرد.
مثل دختر بچه ای که دلش بهانهٔ پدر و مادرش را گرفته باشد به سمت تختخواب رفت و خودش را با صورت روی تخت انداخت و صدای هق هق خفه اش بلند شد. رقیه گریه می کرد چرا که اگر بابا محمد بود،ابو حصین و ابو معروف اینقدر گستاخ نمی شدند که بخواهند آنها را صاحب شوند، اگر بابا محمد و همسرش ابو محیا بودند، روزگارشان رنگ دیگری داشت، او دلش از این تقدیر پر از رنج و سختی گرفته بود و های های گریه می کرد اما نمی دانست که سرنوشت دخترش محیا بسی دردناک تر از سرنوشت رقیه خواهد بود.
رقیه نفهمید چقدر زمان گذشته است و با دست محیا که به شانه اش خورد ، از عالم غصه هایش بیرون کشیده شد.
محیا که حال مادر را می فهمید با صدایی بغض دار گفت: مامان خدا را شکر کن به ایران رسیدیم، تو رو خدا اینقدر غصه نخور، پاشو زن عمو مسعود اومده،خدا رحمت کنه عموت را چه زن نازنینی داشته ، برامون نهار آورده، پاشو میهمانات منتظرن ...
رقیه کمی غلتید و رویش را به محیا کرد و گفت: واقعا خدا را شکر ایران رسیدیم، هیچ کجا وطن ادم نمیشه!
محیا که انگار حرفی گلوگیرش شده بود گفت: مامان! زن عمو یه چیزایی میگه، انگار یه مرد غریبه...
در این هنگام صدای زن عمو مسعود از توی هال بلند شد: آهای صاحب خانه، کجا رفتین؟
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دست_تقدیر ۲۶ #قسمت_بیست_ششم 🎬: میهمانان داخل هال شدند، انتهای هال دری که به آشپزخانه باز میشد، وجو
#دست_تقدیر ۲۷
#قسمت_بیست_هفتم 🎬:
با بلند شدن صدای مهربانو، زن عمو مسعود، رقیه از جا بلند شد و داخل آینه روبه رویش شال روی سرش را مرتب کرد به همراه محیا از اتاق خارج شد.
رقیه از پله ها پایین می امد که مهربانو از روی مبل بلند شد و همانطور که آغوشش را باز کرده بود گفت: الهی قربان این قد و بالات بشم من! تو هنوز نیامده رفتی توی اتاق پدر و مادر خدا بیامرزت و رقیه را محکم در آغوش گرفت و شروع به بوسیدن او کرد.
رقیه که انگار با دیدن مهربانو یاد مادرش اسما افتاده بود، هق هقش بلند شد، مهربانو دست رقیه را گرفت و دو تایی روی مبل سه نفره کنار ننه مرضیه نشستند
ننه مرضیه آه کوتاهی کشید و گفت: گریه نکن دخترم! مرگ حق هست یکی زودتر و یکی دیرتر، خوشا به حال پدر و مادرت که سبکبال رفتند.
مهربانو که متوجه شد این پیرزن مهربان عرب هست، سری تکان داد و رو به ننه مرضیه گفت: به خدا وقتی رقیه گریه می کنه، روح پدر و مادرش آزرده میشه، شما نمی دونید خواهر، که این زن و شوهر چقدر روی تک فرزندشون حساس بودند و بعد خیره به قاب روبه رویش شد و گفت: اسما و محمد بچه دار نمی شدند، کلی دوا و دکتر کردند اما نشد که نشد، محمد خدا بیامرز تاجر بود، مرد کار بود، مال و منال زیاد داشت و وارث می خواست و راضی نمیشد زن دیگه ای هم بگیره آخه مهر این زن و شوهر به هم، عجیب مهر و علاقه ای بود بطوریکه حتی در یک زمان مردند و از این دنیا رفتند و از طرفی معلوم نبود که زن دوم هم بگیره بچه دار بشه، چون دکترا گفته بودند هیچ کدامشون عیبی ندارند، تا اینکه اسما یه خواب میبینه، یه زن مخدره و با عظمت، توی خواب بهش میفهمونن که اون خانم بزرگوار حضرت زینب سلام الله علیها هست، خوابش را برای محمد تعریف می کنه و ازش می خواد تا به سوریه برن، میگه گره این مشکل به دست خانوم حضرت زینب باز میشه..
خلاصه اینا راهی سفر میشن، اونموقع هم که سفر به این راحتیا نبود، از مملکتی به مملکت دیگه میبایست برن، مهربانو نفس عمیقی کشید و همانطور که دست رقیه را نوازش می کرد ادامه داد: فقط همین را بدونید، سفر محمد و اسما، یک سال طول کشید و درست چهل روز بعد از برگشت مسافران به ایران، رقیه به دنیا اومد، البته انگار محمد توی سفر بانوی سه ساله را خواب میبینه که به اسما اشاره می کنه و میگه نسل شما خادم حرم ما میشن و اونا فکر می کنن فرزندشون پسر هست و وقتی این دختر به دنیا اومد،به حرمت اون خواب اسمش را گذاشتند رقیه...
ننه مرضیه آه کوتاهی کشید و گفت: ان شاالله حضرت زینب نگهدار این زن و دخترش باشه حالا هم برای شادی روح این دو عزیز به جای گریه و بی تابی، یه فاتحه بخونید، با این حرف همه با صدای بلند صلوات فرستادند و تازه رقیه متوجه حضور عباس شد و با گوشهٔ شالش اشک چشمهاش را گرفت و مهربانو نگاه به جمع و قابلمه هایی که روی میز گذاشته بود کرد و گفت: وای ببخشید، اینقدر غرق خاطرات شدیم که یادمون رفت غذا براتون بکشم و با زدن این حرف از جا بلند شد که رقیه دستش را چسپید و گفت: محیا چی میگه مهربانو؟!
مرد غریبه ای سراغ ما را می گرفت؟!
مهربانو نگاهی کرد و همانطور که به سمت آشپزخانه می رفت گفت: آره یه مرد که خیلی هم سمج بود عرب بود و فارسی را شکسته بسته حرف میزد فکر می کنم از عرب های عراق بود چندین مدت هم مدام سرکوچه کشیک می ایستاد....
مهربانو حرف میزد و هر چهار نفر داخل هال با هر حرفش دلشان می لرزید
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #دست_تقدیر
✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی »
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🥀🍃🥀.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۸۵۴ 🔺۷. با اندک
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
@zohoreshgh
❣﷽❣
🌷 #مهدی_شناسی ۸۵۵🌷
🌿شرح قرآنی دعای ندبه🌿
🔶فراز سی و چهارم
🍀أَیْنَ صَاحِبُ یَوْمِ الْفَتْحِ وَ نَاشِرُ رَایَةِ الْهُدَی أَیْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَ الرِّضَا؛
کجاست صاحب روز پیروزی و گسترنده پرچم هدایت؟ کجاست گردآورنده پراکندگی صلاح و رضا؟🍀
💠در این دو فراز به ویژگیهای دیگر امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و حکومت جهانی وی اشاره شده است.
⏪یکی اینکه، امام صاحب روز فتح است
⏪ و دیگری آنکه، پراکندگی و تفرقه مردم را اصلاح میفرماید.
💠درباره اصلاح تفرقه قبلاً سخن گفتیم؛ اما درباره روز فتح در قرآن «وَ یَقُولُونَ مَتی هذَا الْفَتْحُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِین قُلْ یَوْمَ الْفَتْحِ لا یَنْفَعُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِیمانُهُمْ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ؛و کفّار میپرسند: اگر راست میگویید، این پیروزی (شما) چه زمانی است؟ بگو: (بدانید که در) روز پیروزی، ایمان آوردنِ کسانی که کفر ورزیدند به حالشان سودی نخواهد داشت و به آنان مهلت داده نخواهد شد».
✅نکتهها
🔺۱. امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه فرمود: «یَوْمُ الْفَتْحِ یَوْمٌ تُفَتَّحُ الدُّنْیَا عَلَی الْقَائِمِ؛ روز فتح روزی است که دنیا به دست حضرت قائم فتح میشود».
🔺۲. آری ایمان، در لحظه اضطرار سودی ندارد: لا یَنْفَعُ... إِیمانُهُمْ. در بخشی از آیه ۱۵۸ سوره انعام نیز میخوانیم: «یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً؛ روزی که بعضی از نشانههای پروردگارت بیاید کسی که پیش از آن ایمان نیاورده یا در مدّت ایمان خود کار خیری را کسب نکرده، ایمان آوردنش سودی ندهد».
💠جالب این است که امام صادق علیه السلام درباره آن فرمود:
آیات عبارت از ائمّه است و آیت منتظره، حضرت قائم علیه السلام است و در روز ظهورش که با شمشیر بپاخیزد، ایمان کسی که پیشتر ایمان نیاورده باشد، به وی سود نرساند، گرچه به پدران گذشته وی ایمان آورده باشد.
🔺۳. گرچه مهلت دادن از سنّتهای الهی است: «أَمْهِلْهُمْ رُوَیْداً»؛ ولی آن هم دارای حدّ و مرزی است: «وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ».
#مهدی_شناسی
#قسمت_855
#شرح_دعای_ندبه
#امام_زمان عج
#استاد_قرائتی
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اساسی ترین شرطها برای
آمدن امام زمان علیه السلام
۱_تشنه امام باشیم
۲_ او را برای خودمان نخواهیم
#امام_زمان عج
#توسل_به_امامزمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
مأموریت انقلاب اسلامی ایران.mp3
10.86M
✔️ چطور میشود جریان منافق در شیعه مقبولیت پیدا میکند ؟
✔️ چه علّتی باعث میشود شیعه امام حسینی، در فتنهها گم شده و توان تشخیصش را از دست میدهد؟
#سردار_سلیمانی | #امام_خمینی
#استاد_شجاعی | #پادکست_روز
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ چرا قبل از ظهور امام زمان علیهالسلام، فتنهها بیشتر میشن؟
#کلیپ | #استاد_شجاعی
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅😭 چرا توصیه شده بیشتر از سه روز در کربلا نمانید؟
حجت الاسلام عالی
#محرم
#امام_حسین ع
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️⚠️می خواهید بدانی مسیری که اسرا را بردند چه جور بود؟
💔💔
🏴#محرم
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
02_Goriz_Az_Rajim_1401_05_18_Moharram_1444_aminikhaah.ir.mp3
20.17M
⭕️سلسله مباحث
« #گریز_از_رجیم»
✅جلسه دوم
🛑شیطان شناسی
🛑ماهیت شیطان چیست ؟
🛑 برای عبد شدن چه ویژگی هایی باید داشته باشیم ؟
🛑شیطان، طراحی خداست
🛑هدف خلقت ما چیست؟
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خشت خام
موشن خشت خام روایتی از چگونگی پیروزی قیام مردمی به رهبری آیت الله کاشانی و روی کار آمدن مجدد مصدق در برابر رژیم شاه در سالروز قیام ۳۰ تیر است.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨
هر که منظور نظر شد در بساط عاشقی
بر دَرِ درگاه سلطان مستمندش میکنند
شعر درهم برهمی گفتم که دیدم در حرم
خادمان با آب و جارو ، بند بندش میکنند
تو نبودی خانهام را خوانِ رنگینی نبود
تو نبودی هیچکس دلجویِ مسکینی نبود
در حریمت شاه و رعیت روزی یکسان میخورند
هر چه گشتم در حرم بالا و پایینی نبود
از کجاوه سر برون کردی و ایمانم شدی
ور نه بر توحید این مردم که تضمینی نبود
گفتهام با یاعلیموسیالرضا خاکم کنند
چونکه دیدم بهتر از این ذکر تلقینی نبود
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
#زيارت_مختصر_امام_رضا ع👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/132
💌💌💌💌💌💌💌
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دعای_فرج
بگیر دست گرفتارهای راهت را
مگیر از دلِ دلدادگان، نگاهت را
شکسته ایم در این عصر سخت وانفسا
بیا که با تو ببینیم روز راحت را
دلم گرفته کجایی به هر کسی گفتم
خبر نداشت نشانی خیمه گاهت را
#امام_زمان عج
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
به رسم وفای هر شب بخوانیم
#دعای_فرج_و
#الهی_عظم_البلاء_رو😍
متن دعا و طریقه خواندن نماز #امام_زمان عج 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/102
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دلنوشته
انسان انتظار،آماده ی فرداست.
آنكه «نظر»ندارد،به احساس انتظار،نیز ـ نمی تواند رسید.
«انتظار» سفر دور و درازی است
سفر انتظار،چشم آدم را،باز می كند،
سفر انتظار،انسان را، «صاحب نظر» می سازد...
حرف از یك نقطه ی زمانی و مكانی نیست.
سخن از یك جغرافیای جهانی عقیدتی است:
تكان تازه ای در خاك و خلقت خاك!
تنه و بدنه ی خلقت،
«عدالت » است...و در این میانه، «ستم»،غباری بیش نیست،كه به راحتی می شود آن را شست و پیكره ی اصلی، پاكیزه و زیبای آفرینش را در برابر نگاه انتظار زندگی،به دیدار نهاد.
این شست و شو،اصلاً،مشكل نیست:
«آب» كه دارد می رود،
«رود» كه دارد می گذرد،
فطرت پاك عادلانه ی «خاك» كه دارد تكان تازه ای می خورد،
همه به یاری ما،خواهند شتافت!
تنها،كافی است تكانی بخوریم.
🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🕊
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
این #پست هر شب تکرار میشود
یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
...:
🌼🍀🌼قرار هر شبمان یک ختم قرآن👇🏻
( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀
💚دائم سوره قلهو اللهاحد را بخوانید
و ثوابش را هدیه کنید به #امام_زمان
💔این کار عمر شما را با برکت میکند
و
💔 مورد توجه خاص حضرت
قرار میگیرید•
#آیتالله_بهجت رحمه الله علیه⚘
❤️✨هروقتمیریرختخوابٺ
یهسلامۍهمبهامامزمانٺبده
۵دقیقهباهاشحرفبزن
چهمیشودیهشبیبهیادکسیباشیمکه
هرشببهیادمانهست...
🌺سلامتی #امام_زمان عج و تعجیل در ظهورش #صلوات🌺
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌹 #طرح_روزانه_انس_با_قرآن🌹
👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان
#صفحه_163 سوره مبارکه
#اعراف
#سوره_7
#جزء_9
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
163-araf-ar-parhizgar.mp3
1.04M
#ترتیل #صفحه_163 سوره مبارکه #اعراف
#سوره_7
#جزء_9
قاری: #پرهیزکار
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_ترجمه #صفحه_163 سوره مبارکه #اعراف
#سوره_7
#جزء_9
نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه
(https://erfan.ir)
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
163-araf-fa-ansarian.mp3
4.47M
#صوت_ترجمه #صفحه_163 سوره مبارکه #اعراف
#سوره_7
#جزء_9
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕