eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.2هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
556 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
» 🎤 محسن فرهمند 📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را 💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در (عج )هر روز صبح @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
زیارت‌جامعه‌کبیره۩علی‌فانی.mp3
14.05M
ا💠۩﷽۩💠ا 📖 صوتی بهترين و جامع ترین زيارتی که صفات ؛ مقامات و معارف اهلبیت علیهم السلام در آن بیان شده و از طرف امام هادی (ع) به شیعیان رسیده است 🎙 با نوای علی فانی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
جهت دستیابی به دعای عظیم الشأن سحری دعاهای بعداز نماز دعای فتتاح دعای ابوحمزه ثمالی دعای سحری دعای افطار دعای یاعلی یا عظبم تسبیحات ده گانه کلیک کنید⬆️⬆️⬆️ 👆👆 التماس دعای فرج از تمامی دوستان طاعات و عباداتتون قبول حق باشه ان شاءالله😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اشک تا باشد وضو لازم ندارد نوکرت ‌غیر بغضی در گلو لازم ندارد نوکرت یا وجیهاً عندَربی آبرویم را بخر تا تو باشی آبرو لازم ندارم نوکرت :))♥️🕊 😍✋ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌@zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
😍✋ 🤍 صوٺ زیباے تو آرامشِ جان اسٺ بیا وَجه پُر نور تو از دیده نهان اسٺ بیا دل عُشاق بِسوزد زغمِ دوریِ تو قَد ِ عالم زفراقِ تو ڪمان اسٺ بیا 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 رباعے دعاى روز سیزدهم ماه مبارک ❤️ برگرفته شده از متن زیباے دعا از گردِ گناه و تیرگے پاڪم ڪن یک بنده ے رو سفید و چالاڪم ڪن در مسیر صبر و حِلم و تقوا یا ربّ با لطف خودت ساڪن افلاڪم ڪن 📝شاعر: محسن زعفرانیه @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌸حسیـــن جان سیزده شد عدد بین من و مــاه خدا بطلب پای پیاده سحری ،کرب و بلا @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✅ثواب قرائت دعای در ایام البیض ماه رمضان ( 13, 14, 15 رمضان ) 1⃣👈آمرزش گناهان 2⃣👈شفای بیمار 3⃣👈ادای دین 4⃣👈توانگری 5⃣👈رفع غم @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✅متن دعای قسمت اول @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✅متن دعای قسمت دوم @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
Samavati-Dua-Mujeer-FA.mp3
38.58M
✨📖✨ازحضرت رسول(ص) روايت شده هرکس در" "( شبهای سيزدهم و چهارهم و پانزدهم)ماه رمضان بخواند آمرزيده میشود. 🎬✨ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ طَهّرنی فیهِ من الدَنَسِ والأقْذارِ وصَبّرنی فیهِ علی کائِناتِ الأقْدارِ ووَفّقْنی فیهِ للتّقی وصُحْبةِ الأبْرارِ بِعَوْنِکَ یا قُرّةَ عیْنِ المَساکین. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_887331829512667175.mp3
1.71M
بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ طَهّرنی فیهِ من الدَنَسِ والأقْذارِ وصَبّرنی فیهِ علی کائِناتِ الأقْدارِ ووَفّقْنی فیهِ للتّقی وصُحْبةِ الأبْرارِ بِعَوْنِکَ یا قُرّةَ عیْنِ المَساکین. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👇👇 برای عزیزانی که میخواند زودتر تلاوت کنند
4_872278501716131892.mp3
6.97M
💠ختم روزانه کلام الله مجید 💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_333285742727922210.mp3
4.16M
🔺 (تند خوانی) قرآن کریم مدت زمان: ۳۲ دقیقه حجم: ۴ مگابایت اللهم العجل لولیک الفرج الساعـه @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_872278501716131891.mp3
6.32M
💠ختم روزانه کلام الله مجید 💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨ @zohoreshgh ❣﷽❣ 4️⃣1️⃣ : 1️⃣👈 شش رکعت در هر رکعت بعد از حمد سی بار سوره زلزال، امیرالمؤمنین علی(ع) فرمود:هر کس بخواند خدای تعالی برای او جان کندن وسکرات مرگ و سوال منکر و نکیر را آسان گرداند. 2️⃣ 👈 از لیالی بیض است: چهار رکعت در هر رکعت بعد از حمد یس و مُلک وتوحید. 👇 ✅ خواندن دعاى مجیر ✅و غسل توصیه شده است.👉 🌓 مستحب است در هر شب ماه رمضان دو رکعت نماز در هر رکعت حمد و توحید سه مرتبه و چون سلام داد بگوید: سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَفِیظٌ لا یَغْفُلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ رَحِیمٌ لا یَعْجَلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لا یَسْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لا یَلْهُو پس بگوید تسبیحات اربع را هفت مرتبه پس بگوید سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ یَا عَظِیمُ اغْفِرْ لِیَ الذَّنْبَ الْعَظِیمَ پس ده مرتبه صلوات بفرستد بر پیغمبر و آل او علیهم السلام کسى که این دو رکعت نماز را بجا آورد بیامرزد حق تعالى از براى او هفتاد هزار گناه ✋😍 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨
4_435750524105523510.mp3
5.16M
❣️ 🕊💌 بارانی و دلگیر هوایِ بی تو محزون و غم انگیز نوای بی تو برگرد که بیقرارم و بیتابم بیزارم از این سه شنبه هایِ بی تو! 🎤 حاج مهدی میرداماد تعجیل درظهور مولاعج @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨﷽✨ ♥️ ✍ () از پشت شیشه پنجره سی‌سی‌سیو بیمارستان در حال دعا برای شفای همه مریض‌ها و مادربزرگم بودم. دو سه روزی بود که ننه را به خاطر مشکل قلبی بستری کرده بودند. خیلی نگرانش بودم. در حال خودم نبودم که دیدم یکی سرش را چرخاند جلوی چشم‌های من و سلام داد. حمید بود. هنوز جرئت نکرده بودم به چشم‌هایش نگاه کنم؛ حتی آن روز نمی‌دانستم چشم‌های حمید چه رنگی هستند. گفت: _ نگران نباش، حال ننه خوب میشه. راستی! دو روز بعد برای دکتر ژنتیک نوبت گرفتم. نوبتمان که شد، مادرم را هم همراه خودمان بردیم. من و مادرم جلوتر می‌رفتیم و حمید پشت سر ما می‌آمد. وقتی به مطب دکتر رسیدیم، مادرم جلو رفت و از منشی که یک آقای جوان بود پرسید: _ دکتر هست امروز یا نه؟ منشی جواب داد: _ برای دکتر کاری پیش اومده نمیاد. نوبت‌های امروز به سه‌شنبه موکول شده. مادرم پیش ما که برگشت، حمید گفت: _ زندایی شما چرا رفتی جلو؟ خودم میرم برای هفته بعد هماهنگ می‌کنم، شما همین جا بشینید. حمید که جلو رفت، مادرم خیلی آرام و با خنده گفت: _ فرزانه! این از بابای تو هم بدتره! فقط لبخند زدم. خجالتی تر از این بودم که به مادرم بگویم: «خوبه دیگه، روی همسر آیندش حساسه!» از مطب که بیرون آمدیم، حمید خیلی اصرار کرد تا ما را یک جایی برساند، ولی ما چون برای خرید وسایل مورد نیاز مادرم می‌خواستیم به بازار برویم همان جا از حمید جدا شدیم. سه‌شنبه که رسید، خودمان به مطب دکتر رفتیم. در اتاق انتظار روی صندلی نشسته بودیم. هنوز نوبت ما نشده بود. هوا نه تابستانی و گرم بود، نه پاییزی و سرد. آفتاب نیمه جان اوایل مهر از پنجره مطب می‌تابید. حمید با اینکه سعی می‌کرد چهره شاد و بی تفاوتی داشته باشد، اما لرزش خفیف دست‌هایش گویای همه چیز بود. مدت انتظارمان خیلی طولانی شد. حوصله‌ام سررفته بود. این وسط شیطنت حمید گل کرده بود. گوشی را جوری تکان می‌داد که آفتاب از صفحه گوشی به سمت چشم‌های من بر می‌گشت. از بچگی همین‌طور شیطنت داشت و یکجا آرام نمی‌گرفت. با لحن ملایمی گفتم: _ حمیدآقا! میشه این کار رو نکنید؟ تا یک ماه بعد عقد همین‌طور رسمی با حمید صحبت می‌کردم، فعل‌ها را جمع می‌بستم شما صدایش می‌کردم. با شنیدن اسم «آقای سیاهکالی» بی معطلی به سمت اتاق خانم دکتر رفتیم. به اتاق در که رسیدیم، حمید در را باز کرد و منتظر شد تا من اول وارد اتاق شوم و بعد خودش قدم به داخل اتاق گذاشت و در را به آرامی بست. دکتر که خانم مسنی بود از نسبت‌های فامیلی ما پرس‌وجو کرد. برای اینکه دقیق‌تر بررسی انجام بشود، نیازمند بود شجره‌نامه خانوادگی بنویسیم. حمید خیلی پیگیر این موضوعات نبود. مثلا نمی‌دانست دایی ناتنی پدرم با عمه خودش ازدواج کرده است، ولی من همه این‌ها را به لطف تعریف‌های ننه می‌دانستم و از زیر و بم ازدواج‌های فامیلی و نسبت‌های سببی و نسبی با خبر بودم، برای همین کسی را از قلم جا نینداختم. از آنجا که در اقوام ما ازدواج‌های فامیلی زیاد داشتیم‌، چندین بار خانم دکتر در ترسیم شجره‌نامه اشتباه کرد. مدام خط می‌زد و اصلاح می‌کرد. خنده‌اش گرفته بود و می‌گفت: _ باید از اول شروع کنیم. شما خیلی پیچ پیچی هستید! آخر سر هم معرفی نامه داد برای آزمایش خون و ادامه کار. روز آزمایش فاطمه هم همراه من و حمید آمد . آزمایش خونِ سخت و دردآوری بود. اشکم در آمده بود و رنگ به چهره نداشتم. حمید نگران و دلواپس بالای سر من ایستاده بود. دل این را نداشت که من را در آن وضعیت ببیند. با مهربانی از در و دیوار صحبت می‌کرد که حواسم پرت بشود. می‌گفت: _ تا سه بشماری تمومه. آزمایش را که دادیم، چند دقیقه‌ای نشستم. به خاطر خون زیادی که گرفته بودند، ضعف کرده بودم. ... 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌺🍃🌺.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌺.🍃🌺.═╝
✨﷽✨ ♥️ ✍ () موقع بیرون آمدن، حمید برگه آزمایشگاه را به من داد و گفت: _ شرمنده فرزانه خانم، من که فردا میرم ماموریت. بی زحمت دو روز بعد خودت جواب آزمایش رو بگیر. هر وقت گرفتی حتما به من خبر بده. برگشتیم با هم می‌بریم مطب به دکتر نشون بدیم. این دو روز خبری از هم نداشتیم. حتی شماره موبایل نگرفته بودیم که با هم در تماس باشیم. گاهی مثل مرغ سَرکَنده دور خودم می‌چرخیدم و خیره به برگه آزمایشگاه، تا چند سال آینده را مثل پازل در ذهنم می‌چیدم. با خودم می‌گفتم: «اگر نتیجه آزمایش خوب بود که من و حمید با هم عروسی می‌کنیم، سال‌های سال پیش هم با خوشی زندگی می‌کنیم و یه زندگی خوب می‌سازیم.» به جواب منفی زیاد فکر نمی‌کردم، چون چیزی هم نبود که بخواهیم در ذهنم بسازم. گاهی هم که به آن فکر می‌کردم با خودم می‌گفتم: «شاید هم جواب آزمایش منفی باشه، اون موقع چی؟ خب معلومه دیگه، همه چی طبق قراری که گذاشتیم همون جا تموم می‌شه و هر کدوم میریم سراغ زندگی خودمون. به هیچ‌کس هم حرفی نمی‌زنیم. ما که نمی‌تونیم نتیجه منفی آزمایش به این مهمی رو ندیده بگیریم». به اینجا که می‌رسیدم رشته چیزهایی که در خیالم بافته بودم، پاره می‌شد. دوست داشتم از افکار حمید هم باخبر می‌شدم. این دو روز خیلی کند و سخت گذشت. به ساعت نگاه کردم. دوست داشتم به گردن عقربه‌های ساعت طناب بیندازم و این ساعت‌ها زودتر بگذرد و از این بلاتکلیفی در بیاییم. به سراغ کیفم رفتم و برگه آزمایشگاه را نگاه کردم. می‌خواستم ببینم باید چه ساعتی برای گرفتن جواب آزمایش بروم. داشتم برنامه ریزی می‌کردم که عمه زنگ زد. بعد از یک احوال‌پرسی گرم خبر داد حمید از ماموریت برگشته است و می‌خواهد که با هم برای گرفتن آزمایش برویم. هر بار دونفری می‌خواستیم جایی برویم اصلا راحت نبودم و خجالت می‌کشیدم نمی‌دانستم چطور باید سرصحبت را باز کنم. حمید به دنبالم آمد و رفتیم آزمایشگاه تا نتیجه را بگیریم. استرس نتیجه را از هم پنهان می‌کردیم، ولی ته چشم‌های هر دوی ما اضطراب خاصی موج می‌زد. نتیجه را که گرفت به من نشان داد. گفتم: _ بعدا یه ناهار مهمون کنین تا من براتون نتیجه آزمایش رو بگم. حمید گفت: _ شما دعا کن مشکلی نباشه، به جای یه ناهار، دَه ناهار میدم. از برگه‌ای که داده بودند متوجه شدم مشکلی نیست، ولی به حمید گفتم: _ برای اطمینان باید نوبت بگیریم، دوباره بریم مطب و نتیجه رو به دکتر نشون بدیم. اونوقت نتیجه نهایی مشخص میشه. از همان جا حمید با مطب تماس گرفت و برای غروب همان روز نوبت رزرو کرد. از آزمایشگاه که خارج شدیم خیابان خیام را تا سبزه میدان نیم ساعتی پیاده آمدیم. چون هنوز به هیچ‌کس حتی به فامیل نزدیک حرفی نزده بودیم تا جواب آزمایش ژنتیک قطعی بشود، کمی اضطراب این را داشتم که نکند یک آشنایی ما را با هم ببیند. قدم‌زنان از جلوی مغازه‌ها یکی یکی رد می‌شدیم که حمید گفت‌: _ آبمیوه بخوریم؟ گفتم: _ نه، میل ندارم. چند قدم جلوتر گفت: _ از وقت ناهار گذشته، بریم یه چیزی بخوریم؟ گفتم: _ من اشتها برای غذا ندارم. از پیشنهادهای جورواجورش مشخص بود دنبال بهانه است تا بیشتر با هم باشیم، ولی دست خودم نبود. هنوز نمی‌توانستم با حمید خودمانی رفتار کنم. از اینکه تمامی پیشنهادهایش به در بسته خورد کلافه شده بود. سوار تاکسی هم که بودیم، زیاد صحبت نکردم. آفتاب تندی می‌زد. انگار نه انگار که تابستان تمام شده است. عینک دودی زده بودم. یکی از مژه‌های حمید روی پیراهنش افتاده بود. مژه را به دستش گرفت، به من نشان داد و گفت: _ نگاه کن، از بس با من حرف نمی‌زنی و منو حرص میدی، مژه‌هام داره می‌ریزه! ناخودآگاه خنده‌ام گرفت، ولی به خاطر همان خنده وقتی به خانه رسیدم کلی گریه کردم؛ چرا باید به حرف یک نامحرم لبخند می‌زدم؟! مادرم گریه من را که دید، گفت: _ دخترم! اینکه گریه نداره. تو دیگه رسما می‌خوای زن حمید بشی، اشکالی نداره. حرف‌های مادرم در اوج مهربانی آرامم کرد، ولی ته دلم آشوب بود. هم می‌خواستم بیشتر با حمید باشم، بیشتر بشناسمش، بیشتر صحبت کنیم، هم اینکه خجالت می‌کشیدم. این نوع ارتباط برای من تازگی داشت. ... 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌺🍃🌺.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌺.🍃🌺.═╝
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۵۹۹🌷 ☘خداوند، معرِّف امام زمان (عجل الله فرجه) 💠كسب معرفت نسبت به امام عصر عجّل‌الله‌فرجه امر واجبی است كه روح سایر واجبات محسوب می‌شود. 💠برای كسب این معرفت عاجزانه به درگاه حضرت حق عرض می‌كنیم: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی‏ حُجَّتَكَ‏ فَإِنَّكَ‏ إِنْ‏ لَمْ‏ تُعَرِّفْنِی‏ حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی‏» 💠گرچه به ما اذن گفتن و شنیدن و گام برداشتن در جهت كسب معرفت امام زمان عجّل‌الله‌فرجه داده شده است اما معرفی امام عجّل‌الله‌فرجه از جانب خداوند صورت می‌گیرد. «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی‏ حُجَّتَكَ» «خدایا ! تو حجّت خود را به من شناسان.» 💠اگر روی شنیده‌ها، گفته‌ها، آموخته‌ها و صدقه‌های خود حساب باز كنیم، مشرك محسوب می‌شویم و از معرفت بی‌بهره می‌مانیم. 💠بر این باوریم كه معرفت امام از جهتی سهل و ازجهت دیگر ممتنع است، سهل بودن این معرفت به این دلیل است كه : پری رو تاب مستوری ندارد چو در بندی ز روزن سر برآرد 💠زیبا روی عالم می‌خواهد جلوه‌گر شود و خودش را معرفی می‌كند، وقتی كسی خودش درصدد معرفی خویش باشد شناخت او آسان و سهل می‌شود. 💠از سوی دیگر این شناخت ممتنع است، زیرا حقیقت این معرفت هرگز میسر نیست. هرچقدر در وادی شناخت پیش برویم باز هم از ادراك كامل حقیقت وجودی امام زمان عجّل‌الله‌فرجه عاجزیم. 💠اگر قصد معرفت داریم باید ابتدا محرم حریم ولایت شویم، باید وجود خود را از رذایل تطهیر كنیم، از منیت‌ها و معصیت‌ها پرهیز داشته باشیم و از ادعا و شعار جدا شویم. در این صورت رزق «من حیث لا یحتسب» معرفت و عنایت مدام حضرت، همچون نهری روان، در زندگی ما ساری و جاری می‌شود. 💠در اواخر دعای ندبه به خدای سبحان عرض می‌كنیم: «اللَّهُمَّ وَ نَحْنُ‏ عَبِیدُكَ‏ التَّائِقُونَ‏ إِلَى وَلِیكَ، الْمُذَكِّرِ بِكَ وَ بِنَبِیكَ…» 💠در این عبارت خود را با عنوان شیفته و مشتاق «ولی خدا» معرفی می‌كنیم. من كه نادیده خریدار تو‌‌ام نه خریدار كه بیمار توام 💠شیفته امامی هستیم كه توجه به او یادآور خدا و پیامبر خداست. ما خواهان شناخت امام زمان عجّل‌الله‌فرجه هستیم، ولی بنا نداریم پس از ورودمان به وادی معرفت، میزان شناختمان را به دیگران اعلام كنیم و اهل ادعا شویم. 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ روایت های آخر الزمانی درباره دسیسه های شیطان درباره سست شدن خانواده ها @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌸 سال جدید با یک تصمیم جدید 🌷 شاید امام زمان منتظر فرزند تو باشد... @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️