eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.2هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
556 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌ای ای شهر خدا ✨ آزاد می خواهم تو را 🕌 معـراج گاه مصطفی ✨آزاد می خواهـم تو را 🕌ای قبلـه گاه اولیــن ✨بهر رسـول آخـریـن 🕌از سلطه صهیونیان آزاد ✨می خواهــم تو را 🌷 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
اے اے شهر خدا آزاد مے خواهم تو را معراج گاه مصطفے آزاد مے خواهم تو را اے قبله گاه اولین بهر رسول آخرین از سلطه صهیونیان آزاد مے خواهم تو را در این هیچ شبهه اے نداشته باشید فلسطین قطعاً آزاد خواهد شد و به مردم برخواهد گشت و در آنجا دولت فلسطین تشکیل خواهد شد. امام خامنه اے مد ظله العالے @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
مداحی آنلاین - شد کرب و بلا هر کران - حاج صادق آهنگران.mp3
2.37M
✌️ 🇵🇸 ⏯ 👊مرگ بر آمریکا 👊نفرین بر کودک کشان 🎤حاج 👌فوق زیبا ✊ 🇵🇸 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز بیست و پنجم ماه است"الهی العفو" عبد توغرق گناه است"الهی العفو" تو برانی ونبخشی،گدایت هستم آخرین راه من آه است"الهی العفو" طاعات عبادات همگی قبول درگاه حق ان شاءالله @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
📘 🌙👋 در کتاب اقبال الاعمال آمده است: از جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده که در روز جمعه آخر ماه رمضان به خدمت پیامبر (ص) رفتم وقتی که نگاه آن حضرت به من افتاد فرمود:‌ ای جابر! این آخر جمعه‌ای است از ماه رمضان؛ پس آن را وداع کن و بگو: 《اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ صِيَامِنَا إيَّاهُ ، فَإنْ جَعَلْتَهُ فَاجْعَلْنِي مَرْحُوماً وَلَا تَجْعَلْنِي مَحْرُوماً》 خدایا این ماه را آخرین بار روزه ما در ماه رمضان قرار مده اگر قرار داده‏اى پس مرا رحمت شده بدار، نه محروم‏ از رحمت. هر کسی دعای بالا را در این روز بخواند به دو خصلت نیکو دست خواهد یافت: یا به ماه رمضان بعد خواهد رسید و یا به آمرزش خداوند و رسیدن به رحمت بی‌منت‌های او. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِيهِ مُحِبّاً لِأَوْلِيَائِكَ وَ مُعَادِياً لِأَعْدَائِكَ مُسْتَنّاً بِسُنَّةِ خَاتَمِ أَنْبِيَائِكَ يَا عَاصِمَ قُلُوبِ النَّبِيِّينَ‏ اى خدا مرا در اين روز محب دوستانت و عدو دشمنانت قرار ده و در راه و روش به طريقه و سنت خاتم پيغمبرانت بدار اى عصمت بخش دلهاى پيغمبران. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_887331829512667188.mp3
861.8K
✨بسم اللّه الرحمن الرحيم✨ 💠اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فیهِ مُحِبَّاً لاَِوْلِیآئِکَ وَمُعادِیاً لاَِعْدآئِکَ مُسْتَنّاً بِسُنَّةِ خاتَِمِ اَنْبِیآئِکَ یا عاصِمَ قُلُوبِ النَّبِیّینَ💠 ✨خداوندا مرا در این روز محب دوستانت ودشمن دشمنانت قرار ده ودر راه روش به طریقه وسنت خاتم پیغمبرانت بدار ای عصمت بخش دلهای پیعمبران✨ @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👇👇 برای عزیزانی که میخواند زودتر تلاوت کنند
4_333285742727922316.mp3
4.31M
🔺 (تند خوانی) قرآن کریم مدت زمان: ۳۳ دقیقه حجم ۴،۱ مگابایت اللهم العجل لولیک الفرج الساعـه @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_872278501716131922.mp3
6.91M
💠ختم روزانه کلام الله مجید 💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_872278501716131921.mp3
6.55M
💠ختم روزانه کلام الله مجید 💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Juz-026.pdf
1.55M
متن آیه به آیه همراه با معنی ♦️26♦️ (PDF) •-------------------•°•---------------------• @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨ @zohoreshgh ❣﷽❣ 6⃣2⃣ هشت رکعت (چهار تا دو رکعتی)، در هر رکعت بعد از حمد صد مرتبه سوره توحید. ثواب: درهای آسمان برویش باز شود و مقاماتی نزد خدا یابد. 🌓 مستحب است در هر شب ماه رمضان دو رکعت نماز در هر رکعت حمد و توحید سه مرتبه و چون سلام داد بگوید: سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَفِیظٌ لا یَغْفُلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ رَحِیمٌ لا یَعْجَلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لا یَسْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لا یَلْهُو پس بگوید تسبیحات اربع را هفت مرتبه پس بگوید سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ یَا عَظِیمُ اغْفِرْ لِیَ الذَّنْبَ الْعَظِیمَ پس ده مرتبه صلوات بفرستد بر پیغمبر و آل او علیهم السلام کسى که این دو رکعت نماز را بجا آورد بیامرزد حق تعالى از براى او هفتاد هزار گناه ✋😍 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨
🌟◽️🌟◽️🌟◽️🌟◽️🌟◽️🌟 @zohoreshgh ❣﷽❣ یَا جَاعِلَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ آیَتَیْنِ یَا مَنْ مَحَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلَ آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلا مِنْهُ وَ رِضْوَانا یَا مُفَصِّلَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ تَفْصِیلا یَا مَاجِدُ یَا وَهَّابُ یَا اللهُ یَا جَوَادُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ لَکَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَ الْأَمْثَالُ الْعُلْیَا وَ الْکِبْرِیَاءُ وَ الْآلاءُ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِی فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ فِی السُّعَدَاءِ وَ رُوحِی مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِی فِی عِلِّیِّینَ وَ إِسَاءَتِی مَغْفُورَةً وَ أَنْ تَهَبَ لِی یَقِینا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی وَ إِیمَانا یُذْهِبُ الشَّکَّ عَنِّی وَ تُرْضِیَنِی بِمَا قَسَمْتَ لِی وَ آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ الْحَرِیقِ وَ ارْزُقْنِی فِیهَا ذِکْرَکَ وَ شُکْرَکَ وَ الرَّغْبَةَ إِلَیْکَ وَ الْإِنَابَةَ وَ التَّوْبَةَ وَ التَّوْفِیقَ لِمَا وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ اى قراردهنده شب و روز، دو نشانه، اى آن‏ که نشانه شب را محو ساخت، و نشانه روز را روشنى‏ بخش قرار داد، تا فضل و خشنودى ‏اش را طلب کنند، اى جدا کننده هرچیز به دقت بسیار، اى بزرگوار، اى بخشنده، اى خدا، اى سخاوتمند، اى خدا اى خدا اى خدا، نام هاى نیکو‌تر و نمونه‏ هاى بر‌تر و بزرگمنشى و نعمت ها از آن توست، از تو درخواست مى‏ کنم که بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستى، و قرار دهى در این شب نام مرا از سعادتمندان و روحم را با شهیدان، و نیکوکارى ‏ام را در بلند مرتبه‏‌ ترین درجه بهشت و گناهم را آمرزیده، و به من ببخشى یقینى که قلبم با آن همراه باشد، و باورى که شک را از من زدوه سازد، و خشنودى به آنچه نصیبم‏ نمودى، و در دنیا و آخرت پاداش نیکو به ما عنایت فرما، و از عذاب آتش سوزان ما را حفظ کن، و در این شب ذکر و شکر خویش و رغبت به سویت، و بازگشت و توبه را روزى ‏ام گردان، و به آنچه محمّد و خاندان محمّد را (درود خدا بر او و ایشان) بر آن موفّق نمودى توفیقم ده 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌟◽️🌟◽️🌟◽️🌟◽️🌟◽️🌟
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۰۳ شهاب، سجاده اش را جمع کرد.... کوله اش را روی شانه اش گذاشت، و از اتاقش بیرون رفت. آرام آرام از پله ها پایین آمد.کفش هایش را از جا کفشی درآورد؛ تا می خواست کفش هایش را پا کند، با صدای محمد آقا ایستاد. ـ شهاب داری میری؟! ـ آره بابا! ـ چرا اینقدر بی سرو صدا؟! ـ خب، گفتم خوابید. بیدارتون نکنم. ـ یعنی اگه برای نماز بیدار نمی شدم، تو خداحافظی نمیکردی... ـ شرمنده فک کردم مامان، بهتون گفت دیشب. ـ آره! مادرت گفت داری میری ماموریت. به شهاب نزدیک شد و دستی روی شانه اش گذاشت. ـ چیزی شده شهاب؟! شهاب لبخندی زد. ـ نه! ـ مطمئن باشم؟! ـ مطمئن باشید. محمد آقا، خداروشکری زیر لب گفت.شهاب کفش هایش را روی زمین گذشت، و مشغول پا کردنشان شد. ــ میخوای بری با مهیا خداحافظی کنی؟؟ دستان شهاب، برای چند ثانیه از حرکت ایستادند. ــ نه دیشب ازش خداحافظی کردم! با زنگ خوردن تلفن شهاب؛ شهاب، با پدرش خداحافظی کرد و از خانه خارج شد.... ماشین آرش، سر کوچه بود. نگاهی به اتاق تاریک مهیا انداخت و لبخند غمگینی زد. کوله اش را روی شانه اش جابه جا کرد، و به سمت ماشین آرش رفت. **** مهیا از صبح تا الان هر چقدر به شهاب زنگ زده بود؛ جوابش را نمیداد...کلافه از جایش بلند شد و شروع به آماده شدن کرد.قرار بود، همراه نرجس و شهین خانوم به مهمانی زنانه، که خانه ی یکی از اقوام شهین خانوم برگزار میشد؛ بروند.بعد از نیم ساعت، آماده شده بود و روبه روی آینه، مشغول مرتب کردن چادرش بود؛ که موبایلش زنگ خورد. _جانم مریم؟! _.... _اومدم! زود کیفش را برداشت. ــ مامان من رفتم. ــ بسلامت مادر جان! مهیا از پله ها پایین آمد. به سمت ماشین محمد آقا رفت. سوار ماشین شد. ــ سلام! محمد آقا و شهین خانوم با مهربانی جوابش را دادند. ــ چه خبر مهیا خانوم؟! ــ سلامتی! اگه این داداشت جواب تلفن مارو بده... مریم دستی به روسریش کشید. ــ شهاب اصلا تو ماموریتا جواب تلفن نمیده، به خودت زحمت نده... مهیا با شوک گفت. ــ ماموریت؟؟؟!!!!.... ــ آره دیگه صبح رفت ماموریت! مریم باتعلل پرسید: ــ یعنی چیزی به تو نگفت؟! مهیا لبخند تلخی زد. ــ چرا چرا دیشب بهم گفت، فقط یکم نگران شدم، که جواب تلفنشو نداد.... مریم شروع کرد به دلداری دادن؛ ولی مهیا متوجه صحبت هایش نمیشد. فقط سرش را تکان می داد؛ یا بعضی اوقات با یک یا دو کلمه حرف هایش را تاکید می کرد. باورش نمی شد، شهاب بدون خداحافظی رفته باشد... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۰۴ ماشین ایستاد....مهیا نگاهی به در سفید روبه رویش انداخت. بعد از خداحافظی با محمد آقا، به طرف خانه رفتند. در با صدای تیکی باز شد.وارد خانه شدند. همه به استقبالشان آمدند. مهیا لبخند تلخی زد؛ با همه سلام واحوالپرسی کردند، شهین خانم او را کنارش نشاند. همه کنجکاو بودند که عروس شهین را ببیند. بعضی از نگاه ها دوستانه بود و بعضی ها... دخترهای جوان،دورهم نشسته بودند و از آخرین مدل های لباس حرف می زدند.... مهیا فقط گهگاهی با لبخند حرف هایشان را تایید می کرد.کم کم بحث به سمت کنسل شدن، اردوی مشهد رفت. مهیا چشمانش را روی هم فشار داد. دیگر تحمل اینجا نشستن را نداشت. از جایش بلند شد که بیرون برود؛ که با صدای شهین خانوم به طرفش رفت. ــ بیا! بشین پیشم عزیزم... مهیا نمی توانست قبول نکند. لبخندی زد وکنارش نشست. ــ اینم عروس شهاب! البته دخترم مهیا خانم! مهیا لبخند و ممنونی در پاسخ به تبریک ها و تعریف ها گفت.سوسن خانم تابی به گردنش داد. ــ میگم مهیا جان، شهاب کجاست الان؟؟ مهیا، بشقاب میوه را از دست میزبان گرفت و تشکری کرد. ــ شهاب ماموریته... ــ واه... الان وقت ماموریته؟!! مهیا، چاقو را برداشت و مشغول پوست کندن میوه ها شد. ــ کاره دیگه... پیش میاد. سوسن خانم که هنوز دلش خنک نشده بود و دوست داشت، بیشتر مهیا را آزرده خاطر کند؛ لبخند شیطانیی زد. ــ والا اگه زندگی و زنش، براش عزیز و مهم بودند... اینقدر زود نمی رفت، ماموریت! مهیا آخ آرامی گفت.... نگاهی به دست بریده اش انداخت. شهین خانم هول کرد و سریع به طرف مهیا آمد. _وای مهیا! چیکار کردی با خودت! ببینم دستت رو... مهیا لبخند غمگینی زد. نمیتوانست حرفی بزند. وگرنه این بغضی که در گلویش نشسته بود، میشکست. مریم با اخم به سمتشان آمد. _مامان بشین. خودم با مهیا میرم. ثریا جان، سرویس بهداشتی کجاست؟! ــ آخر راهرو. جعبه کمک های اولیه هم همونجاست. مریم، دست مهیا را گرفت و به طرف سرویس بهداشتی رفتند.در را بست و دست مهیا را زیر آب سرد گذاشت.مهیا چشمانش را از سوزش دستش بست؛ اما سوزش دستش کجا و سوزش دلش کجا...قطره ای اشک روی گونه های مهیا سرازیر شدند. مریم دست مهیا را از زیر آب بیرون آورد و از جعبه کمک های اولیه چندتا چسب زخم برداشت. _چقدر بد بریدی دستت رو، چرا گریه میکنی حالا؟ ــ می سوزه... مریم لبخند تلخی زد. ــ فکر میکنی من حرفای زن عموم رو نشنیدم... چته مهیا؟! چه اتفاقی بین تو و شهاب افتاد؟! این از حال تو... اون از شهاب با اون حال پریشون و آشفتش... مهیا سرش را پایین انداخت. ــ چیزی به من نگو، ولی بدون برای شهاب خیلی مهمی... اون تورو بیشتر از جون خودش دوست داره! من داداشم رو خوب میشناسم. اون عشق تو چشماش وقتی تورو نگاه میکنه رو، هیچوقت دیگه تو چشماش ندیدم. پس اگه حرفی زده، کاری کرده، بدون نگرانت بوده... مهیا سرش را پایین انداخت و شانه هایش از هق هق می لرزیدند.مریم بوسه ای بر سرش زد و از سرویس بهداشتی بیرون رفت. ــ مامان! ــ جانم؟! مهیا چطوره؟! ــ دستشو بد بریده... یکم ضعف کرده یه زنگ به بابا بزن بریم خونه. دو قدم رفته را برگشت و روبه مادرش گفت : ــ مامان به فکر جواب برای سوال های شهاب داشته باشید. میدونید که رو مهیا چقدر حساسه... ببینه دستشو بریده دیگه واویلا... به اخم های زن عمو و دختر عمویش، نگاهی انداخت و با لبخندی پیروزمندانه، دوباره کنار مهیا برگشت... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۰۵ ـ بده اینارو خودم تایپ میکنم. مریم برگه ها را از دست مهیا کشید. ـ بده اینارو ببینم. با این دستش می خواد بشینه تایپ کنه... ـ گندش نکن بابا... مریم، مهیا را از جایش بلند کرد و به جای او، نشست. ــ عزیزم گندش نکردم... خودش گنده است؛ بخیه خورده دستت... مهیا نگاهی به دست پانسمان شده اش انداخت....آنقدر بد بریده بود، که مجبور شده بود بیمارستان برود و دستش را بخیه بزند. ــ پس الان چیکار کنم؟؟ ــ برو خونه استراحت کن! مهیا از جایش بلند شد. ــ پس من میرم خونه. ــ بسلامت. سلام برسون. مهیا از پایگاه خارج شد...نگاهی به ساعت انداخت، یک ساعتی به اذان مغرب مانده بود. به طرف پارک محله رفت. تصمیم گرفت، یک ساعت را در پارک کتاب بخواند و نزدیک اذان برای نماز به مسجد برود. روی یک نیمکت نشست. کتابش را ازکیفش بیرون آورد. دستی به کتاب کشید.کتاب هدیه ای از طرف شهاب بود. یاد شهاب لبخندی روی لبش آورد..امروز سومین روزی بود، که شهاب به ماموریت رفته بود.مهیا احساس کرد، که کسی کنارش نشست.با دیدن خانمی، لبخند زد که با برداشتن عینکش لبخند مهیا روی لبانش خشک شد. ــ نازی... نازی لبخندی زد. ــ چیه؟! تعجب کردی؟! انتظار نداشتی منو ببینی؟! مهیا لبخندی زد. ــ راستش... آره.... نه آخه زهرا... ــ گفته بود که از اهواز رفتیم. مهیا، سرش را به علامت تایید تکان داد. ــ رفتیم. ولی زندگی دوستم، خیلی برام مهمه که از کرج بلند شدم؛ اومدم اهواز... مهیا با تعجب گفت: ــ کرج؟؟ ـ حتما زهرا بهت خبر داده که چی مجبورمون کرد بریم. مهیا با ناراحتی تایید کرد. ــ آره! گفت. خیلی ناراحت شدم. ولی آخه چرا کرج؟! ــ بابام، اینقدر از دوست فامیل حرف شنید؛ که اگه میتونست از کشور خارج می شد. کرج که چیزی نیست. ـ نمیدونم چی بگم...! ــ لازم نیس چیزی بگی. تو باید الان به داد زندگی خودت برسی... ــ منظورت چیه؟؟ ــ منظورم اینه که باید از شهاب جدا بشی... مهیا با صدای بلند گفت: ــ چییییی؟؟ ــ چته داد نزن... ــ دیونه شدی نازی این حرفا چیه؟! ــ من دیونه نشدم من فقط صلاح تورو می خوام! مهیا پوزخند زد. ــ صلاح؟ مسخره است؛ صلاح من جدایی از شهابه؟!! ــ آره ،اون به درد تو نمیخوره. نازنین سر پا ایستاد. ــ این شهابی که تو میشناسی شهاب واقعی نیست. اون داره تورو بازی میده. اون الهه به پاکی که تو توذهنت ساختی، نیست. اون یه آدم عوضیه. ازش دور شو تا تورو بدبخت نکرده. مهیا با عصبانیت روبه رویش ایستاد. ــ دهنتو ببند. از کرج پا شدی اومدی این چرندیاتو بگی؟! اصلا تو کی هستی که اینطور درباره ی شهاب صحبت می کنی ها؟!! انگشت را به علامت تهدید تکان داد. ــ دیگه نه میخوام این حرفارو بشنوم... نه می خوام ببینمت... فهمیدی؟! کیفش را برداشت و با عصبانیت از پارک خارج شد... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۷۷۰🌷 🌿شرحي عارفانه بر زيارت آل يس🌿 🔶"اشهدک یا مولای"💠 💠زائر آل یس، حاجی ای است که هر صبح و شام اعتقادات خود را از راه دور به حجرالاسود به امانت می سپارد تا زمان ظهور همه آنها را به او باز گرداند. 💠عبارت "یا مولای"، بزرگترین جایزه آل یس برای گنهکاری چون من است. عبد فراری چون من کجا و مولای جلیل القدری چون تو کجا؟ اذن ذکر یا مولای از بهر آنست که بعد از چهل بار سلام ، ندایی از ملکوت شنیده شود که : "توهم از آن مایی." 💠مولایم! ای مهربان ترین معشوق! در عبارتی کوتاه اذن می دهی تا من چهار بار خود را در محضر تو مطرح کنم یکبار بگویم "اشهدک" من شهادت می دهم. بار دیگر تو را "یا مولای" صدا کنم :ای مولای من در سومین مرحله عبارت "انی": "بدرستی که من" را بر زبان جاری نمایم. و در مرتبه چهارم در انعکاس صدای تو می گویم "اشهد"من شهادت می دهم. 💠من با لفظ "اشهدک" تو را نه بر دانسته های خویش ، بلکه بریافته های خود شاهد می گیرم . 💠با عبارت یا "مولای" مسافر قلعه ی توحید می شوم و از هر کفر و شرک وآلودگی رها می گردم. 💠این فراز از دعا به گونه ایی دعای عدیله است زیرا اعتقادات حقه ام را در محضر مولایم بر زبان جاری می کنم. 🔶"انی اشهد ان لااله الاالله وحده لا شریک له" بدرستی که من شهادت می دهم که خدایی به غیر از خدای یگانه نیست.🔶 💠مولایم! تو واسطه شهادت دادن منی.اگر راهبریت نبود من کجا می توانستم شهادت گوی وحدانیت خدای سبحان باشم. 💠من در شهادت دادنهای آل یس ، انعکاس آموخته های خویش را در عهد الست می شنوم آن روز که به وحدانیت خدای سبحان و به پیامبری رسول الله و به ولایت علی واولاد علی عليهم السلام شهادت دادم. 💠این فراز تنها شهادت نیست بلکه در بیان آن گواهی می دهم شریکی برای تو قایل نیستم و به مقام رفیع و جایگاه بلندت شهادت می دهم ، تو این شهادت را پذیرا باش. 💠من این شهادت را دو بار تکرار می کنم "انی اشهد"تا در دومین بار تاکید کنم که منیّت های دنیایی ام را ذبح کرده ام. این شهادت بر لسان ظاهریم جاری نمی شود بلکه با همه وجودم تکرار می کنم: انی اشهد... 💠این دو تکرار تاکیدی است تا تو پذیرای شهادت جسمی و روحیم باشی! اولین بار جسم ظاهریم شهادت می دهد و دیگر بار حقانیت وجودیم. 💠من به لطف تو در فاصله ای به کوتاهی تکرار یک حرف فاصله میان دو "من وجودی" را طی می کنم، از کثرت به وحدت رو می آورم ، فاصله خاک تا افلاک را درهم می نوردم و چشم را بر هر الهه ای به غیرحق می بندم. 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓چرا امام خمینی(ره) آخرین جمعه ماه رمضان را نامیدند؟ 📺پاسخ دکتر ، عضو هیئت امنای دانشگاه امام صادق علیه‌السلام به تحلیلTv را بشنوید... @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ راز اهمیت مسأله فلسطین از دیدگاه دکتر ، کارشناس‌ارشد مسائل‌فلسطین: 📺 جمهوری اسلامی ایران، بخاطر حفظ و منافع‌ملی خود، نمی‌تواند در برابر دشمن متخاصمی همچون رژیم‌صهیونیستی بی‌تفاوت باشد. 📺 بدون در نظر گرفتن دین، مذهب و ملیت، هیچ انسان آزاده‌ای در سراسر عالم، نمی‌تواند نسبت به ظلم‌آشکار صهیونیست‌ها در حق مردم بی‌گناه ، سکوت اختیار کند. 📺 فلسطین، قبله‌ی اول مسلمانان، سرزمین انبیای‌الهی و محل رسالت و بعثت ایشان است، با این وجود یک فرد مسلمان چگونه می‌تواند راضی به تشکیل یک دولت غیر مشروع و [آن هم بخاطر مطامع‌اقتصادی و مقاصدسیاسی] در این سرزمین باشد؟ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙استاد شجاعی ✔️ رابطه‌ی قدس با ظهور ✔️نقش ایرانیان در آزادسازی قدس ✔️ آغاز حکومت حضرت بقیه‌الله"عجل الله"، بعد از رهایی قدس ! 👌بسیار شنیدنی 👈ببینید و نشردهید. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جهان بدون وجود صهیونیست‌ها جای بهتریست ⭕️ اگه هنوز نیت حضور نکردی، همین الان پاشو و حرکت کن! روز جهانی حمایت از مظلومیت و انسانیت و آزادگی است. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
مداحی آنلاین - قدس و فلسطین به من چه ربطی داره؟ - استاد قرائتی.mp3
971.8K
🎙 ⛔️ و به من چه ربطی داره؟ 👈پاسخ قرآنی حجت الاسلام رو بشنوید 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ✊ 🇵🇸🇮🇷 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️