تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿 🌸🌿 🌿 🌸 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #احسن_القصص📚 قصههای زیبای قران #داستان_ح
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
🌸
@zohoreshgh
❣﷽❣
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
#داستان_اصحاب_فیل 1⃣
🍃شروع ماجرا🍃
پس از آن كه يمن تحت تصرف حكومت حبشه در آمد، نجاشى شاه حبشه، ارياط را حاكم يمن كرد. يكى از فرماندهان به نام ابرهه كه همراه ارياط، يمن را فتح كرده بود بر سر رياست با ارياط نزاع نمود، ارياط به دست طرفداران ابرهه كشته شد، و در نتيجه ابرهه حاكم يمن گرديد.
ابرهه كه از متعصبين مسيحى بود، سرسختانه مردم را به آيين مسيح دعوت مى كرد، و در شهر صنعاء كليساى بسيار عظيم و بى نظيرى ساخت و كوشش بسيار نمود كه مردم حتى عربها را متوجه آن كليسا كند، و از توجه به مكه و كعبه باز دارد، و اين موضوع را به پادشاه حبشه گزارش داد. از سوى ديگر قبايل مختلف عرب، نسبت به كعبه، حساسيت بيشترى نشان دادند، و روز به روز بر زائران كعبه و رونق آن افزوده شد.
ولى ابرهه اعلام كرده بود كه حج عرب را از كعبه به كليساى يمن برگرداند، اين اعلام باعث شد كه بعضى از اعراب ناراحت شده، مخفيانه به آن كليسا رفتند و آن جا را آلوده و ملوّث نمودند، و خبر اين موضوع به گوش ابرهه رسيد. ابرهه بسيار خشمگين شد و سوگند ياد كرد كه با لشگرى مجهز به سوى مكه روانه شود و كعبه را ويران نمايد.
به فرمان ابرهه، لشگرش به سوى مكه حركت كرد، و خود در پيشاپيش لشگر همراه فرماندهان سوار بر فيل شده و با آرايش عجيب جنگى به حركت خود ادامه دادند.
يكى از رجال يمن به نام ذونفر به عنوان دفاع از كعبه، مردم يمن را به جنگ با ابرهه فراخواند، لشگرى را مجهز كرد و به جنگ ابرهه رفتند، ولى به دست لشگر ابرهه شكست خوردند، و خود ذونفر اسير شد، ابرهه خواست او را بكشد، او تقاضا كرد مرا زنده نگهدار كه اميد است روزى وجود من باعث سودرسانى به تو گردد. ابرهه او را اعدام نكرد، بلكه دستور داد او را تحت نظر نگه دارند.
ابرهه با لشگرش به حركت ادامه داد تا به سرزمين كوه خَثعم رسيد، در آن جا نُفَيل بن حبيب خثعمى با لشكرى مجهز، به عنوان دفاع از كعبه، به جنگ ابرهه و لشگرش آمدند، درگيرى شديدى رخ داد، لشگر نُفَيل نيز شكست خورد، و فرد نُفيل اسير گرديد، ابرهه خواست او را بكشد، او گفت: مرا نكش، تا مسير راه را به تو نشان دهم و تو را به وسيله پيروانم كمك نمايم. ابرهه او را آزاد كرد.
#ادامه_دارد....
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
🌸اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌸
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌸
🌿
🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿 🌸🌿 🌿 🌸 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #احسن_القصص📚 قصههای زیبای قرآن ادا
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
🌸
@zohoreshgh
❣﷽❣
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
ادامه #داستان_اصحاب_فیل 3⃣
🌺ملاقات و گفتگوى عبدالمطلب با ابرهه🌺
عبدالمطلب همراه با بعضى از پسرانش با حُناطه به سوى جايگاه ابرهه حركت كردند، وقتى كه به لشكر رسيدند، عبدالمطلب با راهنمايى شخصى به نام اُنَيس بر ابرهه وارد شد.
ابرهه بسيار بر عبدالمطلب احترام كرد، از تخت خود فرود آمد و بر زمين نشست، و عبدالمطلب را با تجليل و احترام كنارش نشاند، و توسط مترجم به او گفت: چه نيازى دارى؟
عبدالمطلب گفت: به من خبر رسيده دويست شترِ مرا غارت كردهاى، دستور بده آنها را به من برگردانند.
ابرهه گفت: من وقتى كه سيماى عظيم تو را ديدم در نظرم بسيار بزرگ جلوه كردى، ولى اين گفتار تو را در نظرم كوچك نمود، آيا براى برگرداندن دويست شتر با من صحبت مى كنى، و از خانه كعبه كه خانه تو و دين تو است، و من براى ويران كردن آن آمده ام هيچ سخنى نمى گويى؟!
عبدالمطلب گفت: اءِنِّى اَنَا رَبُّ الاِبِلِ، وَ اءنّ لِلبَيتِ ربّاً سَيَمنَعُهُ؛
من صاحب شتر هستم، و براى خانه كعبه صاحبى است كه به زودى از آن دفاع مى كند.
ابرهه با غرور و گستاخى گفت: هيچكس نمى تواند مانع من شود و از ويران كردن كعبه توسط من جلوگيرى نمايد.
عبدالمطلب گفت: هر كار مى كنى بكن.
#ادامه_دارد....
️
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
🌸اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌸
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿
🌸
🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿 🌸🌿 🌿 🌸 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #احسن_القصص📚 قصههای زیبای قرآن ادامه
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
🌸
@zohoreshgh
❣﷽❣
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
ادامه #داستان_اصحاب_فیل 4⃣
🌺دعا و مناجات عبدالمطلب🌺
عبدالمطلب از نزد ابرهه خارج شد و به مكه آمد، و در مكه اعلام كرد كه مردم از شهر خارج گردند و به پناه كوهها و دره هاى پشت كوهها بروند، و خود را از گزند لشگر ابرهه حفظ نمايند.
آن گاه عبدالمطلب با چند نفر از قريش، كنار كعبه آمدند و به دعا و نيايش پرداختند و از درگاه خدا خواستند كه دشمنان را از آسيب رسانى به كعبه باز دارد، عبدالمطلب در حالى كه دستش بر حلقه در خانه كعبه بود، اين اشعار را به عنوان مناجات خواند:
لا هُمَّ اءنّ العَبدَ يَمنَعُ رَحلَهُ فَامنَع حِلالَكَ لا يَغلِبُوا بِصَليبِهِم وَ مِحالِهِم عَدواً مِحالَك
جَرُّوا جَمِيعَ بِلادِهِم وَ الفِيلَ كَى يَسبوا عِيالَكَ لا هُمَّ اءنّ المَرءَ يَمنَعُ رَحلَهُ فَامنَع عِيالَكَ
وَانصُر عَلى آلِ الصَّلِيبِ وَ عابِديِهِ اليَومَ آلَكَ
يعنى: خداوندا! هر كس از خانه خود دفاع مى كند، تو خانه و اهل خانه ات را حفظ كن، هرگز مباد آن روزى كه صليب مسيحيان و قدرتشان بر نيروهاى تو چيره شود.
آنها همه نيروهاى خود و فيل را با خود آورده اند، تا ساكنان حرم تو را اسير كنند.
خدايا! تو نيز از حريم خانه و خانواده ات دفاع كن و امروز ساكنان اين خانه را از آل صليب و پرستش كننده اش يارى فرما.
سپس عبدالمطلب با جمعى از قريش به يكى از دره هاى مكه رفت و در آن جا پناه گرفت، و به يكى از فرزندانش دستور داد تا بالاى كوه ابوقُبيس برود، و ببيند چه خبر مى شود؟! او گزارش داد...
#ادامه_دارد....
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرانی
🌸اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌸
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌸
🌿
🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿 🌸🌿 🌿 🌸 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #احسن_القصص📚 قصههای زیبای قرآ
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
🌸
@zohoreshgh
❣﷽❣
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
ادامه #داستان_اصحاب_فیل 5⃣
🌺امتناع فيل از ورود به حريم مكه🌺
وقتى كه صبح شد ابرهه براى ورود به مكه آماده شد، فيل خود را آماده كرد، و لشكر خود را آرايش داد، نام فيلى كه ابرهه بر آن سوار بود، محمود بود. تصميم ابرهه اين بود كه كعبه را ويران كند و سپس به يمن برگردد...
ولى هر كار كردند فيل حركت نكرد، بلكه خوابيد، هر چه او را زدند بر نخاست حتى با طبرزين بر سرش زدند كه برخيزد، بر نخاست، عصاى آهنى سر كج بر پايين شكمش فرو نمودند برنخاست، سرش را به طرف يمن نموده و او را حركت دادند بى درنگ برخاست و به سوى يمن دويد، روى او را به طرف شام برگرداندند، باز به سرعت حركت كرد، او را به سوى مشرق روانه كردند، باز به سرعت حركت نمود، ولى وقتى رويش را به سوى مكه نمودند دست و پا بر زمين زد و بر نخاست، و طبق بعضى از روايات، آن قدر با شمشير بر آن فيل زدند كه قطعه قطعه اش كردند، آن گاه پرندگان رسيدند.
در اين هنگام كه مصادف با طلوع خورشيد بود خداوند پرندگان همانند پرستو و چلچله از طرف درياى سرخ به سوى لشگر ابرهه روانه نمود كه همراه هر پرنده اى سه سنگ هر كدام به اندازه يك نخود بود، يكى را در منقارش و دو سنگ را در بين دو پايش نگه داشته بود. آن پرندگان سنگهاى خود را بر روى لشگر ابرهه افكندند، هر سنگ به هر كسى اصابت مى كرد، در دم او را به هلاكت مى رسانيد، بسيارى در همانجا به هلاكت رسيدند، و عده اى گريختند و در مسير راه بر اثر اصابت آن سنگها به زمين افتاده و مى مردند، به طورى كه جاده پر از لاشه مرده آنها شده بود. فرياد مى زدند نُفيل بن حبيب (كه زندانى ابرهه بود) كجاست تا راه يمن را به ما نشان دهد، نُفيل وقتى كه آن وضع را ديد گفت:
((به كجا مى گريزيد كه راه گريزى نيست چرا كه خداوند جوينده شما است، و ابرهه بينی بريده، مغلوب و مفلوك شده و ديگر نشانه غلبه در او نيست.))
#ادامه_دارد...
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
🌸اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌸
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌸
🌿
🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌿🌸🌿 🌸🌿 🌿 🌸 @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 #احسن_القصص📚 قصههای زیبای قرآن ا
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
🌸
@zohoreshgh
❣﷽❣
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
ادامه #داستان_اصحاب_فیل 6⃣
🍂سرانجام فلاكت بار ابرهه🍂
سنگى از سوى آن پرندگان به بدن ابرهه اصابت كرد و او مجروح شد، اطرافيانش او را كمك كردند و از صحنه خارج ساختند، ولى زخم بدن او آن چنان توليد مثل كرد، كه جزء جزء و بندبند بدنش از او جدا مى شد و به زمين مى ريخت، و سراسر بدنش به چرك و خون آلوده شده بود. او را با اين وضع وارد صنعاء كردند (شايد زنده ماندن او تا آن وقت، براى اين بود كه بيچارگى و ذلت او مايه عبرت ديگران شود) او را ديدند همانند جوجه پرنده، ضعيف و ناتوان شده با اين كه قبلا بلندقامت و چاق بود. او همچنان در ميان درد و رنج مى ناليد، و در حالى كه بر اثر سرايت زخم، سينه اش به طرف قلبش سوراخ شده بود چشم از اين جهان فرو بست.
هنگامى كه پرندگان از طرف درياى سرخ به سوى لشگر ابرهه هجوم آوردند، حضرت عبدالله فرزند عبدالمطلب بر فراز كوه ابوقُبيس آنها را ديد، نزد پدر آمد و گفت: پدر! ابرى سياه از ناحيه دريا ديده مى شود كه به سوى سرزمين ما مى آيد.
عبدالمطلب خرسند شد و صدا زد: اى گروه قريش به خانه هاى خود بازگرديد كه نصرت الهى به سراغ شما آمد.
اين حادثه عجيب در همان سال تولد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رخ داد، و به قدرى مهم بود كه صداى آن در همه جا پيچيد، و اعراب آن سال را عام الفيل (سال فيل) ناميدند.
پس از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خداوند اين ماجرا را به صورت فشرده با نزول سوره فيل (صد و پنجمين سوره قرآن) در مكه نازل كرد:
أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ - اَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِى تَضْلِيلٍ - وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ - تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ - فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ؛
آيا نديدى پروردگارت با فيل سواران (لشكر ابرهه) چه كرد؟ آيا نقشه آنها را در تباهى قرار نداد؟ و بر سر آنها پرندگان را گروه گروه فرستاد، كه با سنگهاى ريز سجيل (سنگى كه نه همچون گِل، سست است و نه همچون سنگ، سخت است) آنها را هدف قرارمى دادند، به طورى كه سرانجام آنها را همچون كاه خورده شده (و متلاشى) قرار داد.
اين بود سرنوشت كسى كه نعره مغرورانه اش گوش فلك را كر كرده بود، آن چنان او و لشگرش متلاشى شدند كه در تاريخ بى نظير بود، به تعبير قرآن مانند عَصْف مَأكُول (كاه خورده شده) گشتند.
#پایان
📚 #احسن_القصص📚
قصههای زیبای قرآن
🌸اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌸
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌸
🌿
🌸🌿
🌿🌸🌿
🌸🌿🌸🌿
🌿🌸🌿🌸🌿🌸