eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
7.5هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
●□■□●□■□●□■□● @zohoreshgh ❣﷽❣ 💢چرا شمرِ ملعون سر امام حسین(ع) را از برید؟ ✅در این درباره چند وجود دارد: افراد دیگری -غیر از شمر- که می‌خواستند نزدیک امام حسین(ع) شوند و او را به برسانند، همین که امام به آنها نظری می‌افکند، تنشان می‌لرزید و شمشیر از می‌افتاد؛ «اولین شخصی که با کشیده به سوی امام پیش تاخت، شبث بن ربعى بود. امام حسین(ع) به جانب او نظرى افکند. شبث را گرفت و لرزید و شمشیر از دستش افتاد و ‏گفت: «معاذ اللّه که من خداى را کنم و ذمه من مشغول به خون حسین باشد». 📚قندوزی ج 3، ص 82، سنان بن أنس با و با عصبانیت رو به شبث کرد و گفت: «مادر بر تو بگرید و قوم تو تباه گردد! چرا از او دست بازداشتى و روى برداشتی؟» شبث گفت: «چون بگشود و مرا نظاره کرد، چشم‌هاى رسول خدا را دیدم. نیروى من برفت و اندامم بلرزید». سنان گفت: «این شمشیر مرا ده که من از براى قتل او از تو هستم» اما او هم با نگاه اباعبدالله شد. شمر او را سرزنش کرد و گفت: «چرا بگریختى؟» سنان گفت: «چون چشم به سوى من بگشود، پدر او یادم آمد. پس گریختم». خولى بن یزید اصبحى، تصمیم گرفت که سر مبارک امام(ع) را از تن دور کند. وى نیز چند قدمى برداشت و رعدتى او را گرفت و فرار کرد. شمر گفت: «چه مردم هستید! هیچ‌کس سزاوارتر از من نیست در قتل او». سپس شمشیر گرفت و بر سینه حسین(ع) نشست... 📚ینابیع ج3 ص 82 – 83. ✅شاید با توجه به این جریانات، برای این‌که شمر ملعون به این افراد دچار نشود، سر امام حسین(ع) را از پشت برید تا چشم او به امام حسین(ع) نیفتد. ✅علامه مجلسی می‌نویسد: در بعضى از کتاب‌های معتبر از طبری و او از طاوس یمانى نقل کرده است: «...پیامبر اسلام(ص) پیشانی و امام حسین(ع) را زیاد می‌بوسید» 📚بحار الانوار، ج 44، ص 187 – 188، این مطلب در کتاب «معدن البکاء فی مقتل سید الشهداء» نیز آمده است. به هر حال، با فرض پذیرش این نقل؛ چون گلوی امام حسین(ع) مکان بوسه پیامبر اسلام(ص) بوده، شمر سر امام حسین(ع) را از پشت برید. 📚ج 21، ص 220 – 221، ●اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج● @zohoreshgh ●تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم● ●□■□■●□■□●□■□●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 دختر فلسطینی ، ۳۰ سال پیش از مردان امروز غزه میگفت. ⭕️ زنان ما هنوز وجود دارند، فرزندانی را بدنیا خواهیم آورد که قوی ترین مردان خواهند بود.. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۵۵ تماما چشم شدم.! بدون اینکه صدای راننده ی سمج رو بشنوم.وبدون این
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۵۶ همه چیز تا چند روز عادی بود. هر روز از خواب بلند میشدم. روزنامه میخریدم و دنبال کار میگشتم و بعد از نماز ظهر به سمت محله ی قدیمی میرفتم و در پایگاه بسیج مشغول فعالیت میشدم. از فاطمه خواستم اگر کار خوبی سراغ دارد به من معرفی کند واو قول داده بود هرکاری از عهده اش بربیاد برام انجام دهد. سیم کارتم هم تغییر دادم تا یکی از راههای ارتباطیم با کامران قطع بشه. وسط هفته بود.دلم حسابی شور میزد.و میدونستم سر منشاء این دلشوره چه چیز بود! بله!!گذشته سیاهم! ! 🍃🌹🍃 آخر هفته بود. تازه از مسجد برگشته بودم وداشتم برای خودم کمی ماکارونی درست میکردم که زنگ خانه ام به صدا در اومد. اینقدر ترسیدم که کفگیر از دستم افتاد. هیچ کسی بجز نسیم و مسعود آدرس منو نداشت! پس تشخیص اینکه چه کسی پشت دره زیاد سخت نبود. چون تلفنهاشون رو جواب ندادم سروکله شون پیدا شده بود.من دراین مدت منتظر این اتفاق بودم ولی با تمام اینحال نمیتونستم جلوی شوک و وحشتم رو بگیرم.شاید بهتر بود در را باز نکنم!! اصلا حال خوبی نداشتم.باید به آنها چه میگفتم؟ میگفتم من دیگه نمیخوام ادامه بدم چون راه زندگیمو پیدا کردم؟ یا میگفتم عاشق شدم.عاشق یک روحانی که مطمئنم از من خواستگاری نمیکنه؟!!! خدایااا کمکم کن. 🍃🌹🍃 تلفن همراهم زنگ خورد. حتما خودشون بودند. اما نه!! اونها که شماره ی منو ندارند.به سمت گوشیم دویدم. فاطمه بود.چقدر خوب که او همیشه در سخت ترین شرایط سروکله اش پیدا میشد. داخل اتاق خواب رفتم و درحالیکه صدای زنگ آیفون قطع نمیشد گوشی رو جواب دادم.فاطمه تا صدای لرزونم رو شنید متوجه حالم شد.پرسید: _سادات جان چیشده؟ اتفاقی افتاده؟ من با عجله ودستپاچه جواب دادم: _فاطمه به گمونم نسیم، همون دختری که من و با کامران آشنا کرده پشت دره! فاطمه با خونسردی گفت: -خب؟؟ که چی؟؟ من با همون حال گفتم: -چی بهش بگم؟ اون فهمیده من جواب کامرانو نمیدم اومده ببینه چرا تغییر نظر دادم فاطمه باز با بی تفاوتی جواب داد: -خب این کجاش ترس داره؟ خیلی راحت بهش بگو دوست ندارم دیگه باهاش ارتباط داشته باشم! مثل اینکه واقعا فاطمه اون شب هیچ چیز  نشنیده بود.با کلافگی گفتم: -د آخه مشکل سر همینه دیگه!! آنها اگه بفهمند من با کامران به هم زدم  بیچارم میکنند.کلی آتو از من دارند. _من نمیفهمم ارتباط تو با کامران چه ربطی به نسیم داره آخه؟ خدای من!!! مجبور بودم دوباره لب به اعتراف وا کنم.ولی نه!! دلم نمیخواست بیشتر از این، فاطمه پی به گذشته ی سیاهم ببرد. هرچه باشد او رقیب من به حساب میومد. با عجله گفتم : -حق با توست.بهش میگم دوسش ندارم وتموم خواستم تماس رو قطع کنم که فاطمه گفت: _عسل وقتی میگیری کنی خدا تو رو درمسیر قرار میده و تو رو با و مواجه میکنه تا ببینه ..آیا توبه ت یا یک !!! اگه با به رفتی شک نکن با موانع رو از سر رات برمیداره اما اگه زور ترس و بیشتر از اعتقادت به قدرت خدا باشه !  خیلی بدم میبازی.. شک نکن…موفق باشی..خداحافظ گوشی رو قطع کرد. ومن حرفهای تکون دهنده و زیباش رو مرور میکردم.او خواسته یا ناخواسته پندهایی بهم داد که جواب چه کنم چه کنم چند لحظه ی پیشم بود. 🍃🌹🍃 صدای زنگ آیفون قطع شده بود. حتما پشیمون شدند و برگشتند ولی نه..!! پشت در خونه بودند وزنگ میزدند. متوسل شدم به شهید همت و پشت در گفتم: -کیه؟؟ نسیم گفت: -زهرماار کیه!!..در وباز کن پرسیدم: -تنهایی؟؟ گفت: -آره باز کن مسخره نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم. اونگاه معنی داری کرد و در حالیکه داخل میومد گفت: -چرا در وباز نمیکردی؟ گفتم: -دستشویی بودم… او با تمسخر گفت: -اینهمه مدت؟؟ من جواب دادم: -اولا اینهمه مدت نبود وپنج دقیقه بود. ولی سرکار خانوم از بس که دستشون رو زنگ بود براشون این زمان طولانی بنظر رسید. دوما از صبح معده ام به هم ریخته گلاب به روت او انگار کمی قانع شده بود..اما فقط کمی!! رو نزدیک ترین مبل نشست و در حالیکه با ناخنهاش ور میرفت گفت: -مجبور شدم زنگ همسایتونو بزنم درو باز کنه.میدونستم خونه ای. با کنایه گفتم: -عجب! !! جدیدا چقدر پیگیر شدی!! او خودش رو به نشنیدن زد… 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌼.🍃🌼═╝