eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.2هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
556 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣5⃣ هر كدام به زبانى خاص، وفادارى خود را اعلام مى كنند، امّا سخن همه آنها يكى است: به خدا قسم ما تو را تنها نمى گذاريم و جان خويش را فداى تو مى كنيم.288 همسفر خوبم! بيا ما هم به گونه اى وفادارى خود را به مولايمان حسين(ع) بيان كنيم و قول بدهيم كه تا پاى جان در راه هدف مولايمان بايستيم. امام نگاهى پر معنا به ياران با وفاى خود مى كند و در حقّ همه آنها دعا مى كند.289 اكنون امام مى فرمايد: "خداوند به شما جزاى خير دهد! بدانيد كه فردا همه شما به شهادت خواهيد رسيد و هيچ كدام از شما زنده نخواهيد ماند".290 همه خدا را شكر مى كنند و مى گويند: "خدا را ستايش مى كنيم كه به ما توفيق يارى تو را داده است".291 تاريخ با تعجّب به اين راد مردان نگاه مى كند. به راستى، اينان كيستند كه با آگاهى از مرگ، خدا را شكر مى كنند؟! آرى! وفا، از شما درس آموخت. اين كشته شدن نيست، شهادت است و زندگى واقعى!292 * * * اكنون تو فقط نگاه مى كنى! مى بينى كه همه با شنيدن خبر شهادت خود، غرقِ شادى هستند و بوى خوش اطاعت يار، فضا را پر كرده است، امّا هنوز سؤالى در ذهن تو باقى مانده است. سر خود را بالا مى گيرى و به چهره عمو نگاه مى كنى. منتظر هستى تا نگاه عمو به تو بيفتد. و اينك از جا برمى خيزى و مى گويى: "عمو جان! آيا فردا من نيز كشته خواهم شد؟" با اين سخن، اندوهى غريب بر چهره عمو مى نشانى. و دوباره سكوت است و سكوت. همه مى خواهند بدانند عمو و پسر برادر چه مى گويند؟ چشم ها گاه به امام حسين(ع) نگاه مى كند و گاه به تو. چرا اين سؤال را مى پرسى؟ مگر امام نفرمود همه كشته خواهيم شد. اما نه! تو حق دارى سؤال كنى. آخر كشتن نوجوان كه رسم مردانگى نيست. تو تنها سيزده سال سن دارى. امام، قامت زيباى تو را مى بيند. اندوه را با لبخند پيوند مى زند و مى پرسد: ــ پسرم! مرگ در نگاه تو چگونه است؟ ــ مرگ و شهادت براى من از عسل هم شيرين تر است. چه زيبا و شيرين پاسخ دادى! همه از جواب تو، جانى دوباره مى گيرند و بر تو آفرين مى گويند. تو اين شيوايى سخن را از پدرت، امام حسن(ع) به ارث برده اى. امام با تو سخن مى گويد: "عمويت به فدايت! آرى، تو هم شهيد خواهى شد".293 با شنيدن اين سخن، شادى و نشاط تمام وجود تو را فرا مى گيرد. آرى! تو عزيز دل امام حسن(ع) هستى! تو قاسم هستى! قاسم سيزده ساله اى كه مايه افتخار جهان شيعه است به راستى كه شما از بهترين ياران هستيد. چه استوار مانديد و از بزرگ ترين امتحان زندگى خويش سر بلند بيرون آمديد. تاريخ همواره به شما آفرين مى گويد. اكنون امام حسين(ع) نگاهى به ياران خود مى كند و مى فرمايد: "سرهاى خود را بالا بگيريد و جايگاه خود را در بهشت ببينيد".294 همه، به سوى آسمان نگاه مى كنند. پرده ها كنار مى رود و بهشت نمايان مى شود. خداى من! اين جا بهشت است! چقدر با صفاست! امام تك تك ياران خود را نام مى برد و جايگاه و خانه هاى بهشتى آنها را نشانشان مى دهد. بهشت در انتظار شماست. آرى! امشب بهشت، بى قرار شما شده است.295 براى لحظاتى سراسر خيمه غرق شادى و سرور مى شود. همه به يكديگر تبريك مى گويند، بهترين جاى بهشت! آن هم در همسايگى پيامبر! فرشتگان با تعجّب از مقام و جايگاه شما، همه صف بسته اند و منتظر آمدن شمايند. شما مى رويد تا نام خود را در تاريخ زنده كنيد. به راستى كه دنيا ديگر يارانى به باوفايى شما نخواهد ديد. * * * هنوز ياران در حضور امام هستند و از هم نشينى با امام و شنيدن رضايت خدا و زيبايى هاى بهشتى كه در انتظار آنهاست، لذت مى برند. اكنون امام حسين(ع) برنامه هاى امشب را مشخّص مى كند. ايشان همراه با ياران خود از خيمه بيرون مى آيد. شب از نيمه گذشته است. سپاه كوفه پس از ساعت ها رقص و پايكوبى به خواب رفته اند. اوّلين دستور امام اين است كه فاصله بين خيمه ها كم شود و خيمه زنان و كودكان در وسط قرار گيرد. چرا امام اين دستور را مى دهد؟ بايد اندكى صبر كنيم. خيمه ها با نظمى جديد و نزديك به هم بر پا مى شود. امام دستور مى دهد تا سه طرف خيمه ها، خندق ( چاله عميق ) حفر شود. همه ياران شروع به كار مى كنند. كارى سخت و طاقت فرساست، فرصت هم كم است. در تاريكى شب همه مشغول كاراند. عدّه اى هم نگهبانى مى دهند تا مبادا دشمن از راه برسد.کار به خوبی پیش می رود و سرانجام سه طرف اردگاه 'خندق حفر می شود. ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣6⃣ تاكنون نام نافِع بن هلال را شنيده اى؟ آن كه تيرانداز ماهر كربلاست. او تيرهاى زيادى همراه خود به كربلا آورده و نام خود را بر روى همه تيرها نوشته است. اينك زمان فداكارى او رسيده است. او براى دفاع از امام حسين(ع)، تير در كمان مى نهد و قلب دشمنان را نشانه مى گيرد و تعدادى را به خاك سياه مى نشاند. تيرهاى او تمام مى شود. پس خدمت امام حسين(ع) مى آيد و اجازه ميدان مى خواهد. امام نيز به او اجازه جنگ مى دهد. گوش كن اين صداى نافع است: "روى نيازم كجاست، سوى حسين است و بس". او مى رزمد و به جلو مى رود. همه مى ترسند و از مقابلش فرار مى كنند.352 عمرسعد، دستور مى دهد هيچ كس به تنهايى به جنگ ياران حسين نرود. آنها به جاى جنگ تن به تن، هر بار كه يكى از ياران امام حمله مى كند، دسته جمعى حمله كرده و او را محاصره مى كنند. دشمنان دور نافع حلقه مى زنند و او را آماج تيرها قرار مى دهند و سنگ به سوى او پرتاب مى كنند، امّا او مانند شير مى جنگد و حمله مى برد. دشمن حريف او نمى شود. تيرى به بازوى راست او اصابت مى كند و استخوان بازويش مى شكند. او شمشير را به دست چپ مى گيرد و شمشير مى زند و حمله مى كند. تير ديگرى به بازوى چپ او اصابت مى كند، او ديگر نمى تواند شمشير بزند. اكنون دشمنان نزديك تر مى شوند. او نمى تواند از خود دفاع كند. دشمنان، نافع را اسير مى كنند و در حالى كه خون از بازوهايش مى چكد، او را نزد عمرسعد مى برند. عمرسعد تا نافع را مى بيند او را مى شناسد و مى گويد: "واى بر تو نافع، چرا بر خودت رحم نكردى؟ ببين با خودت چه كرده اى؟".353 نافع مردانه جواب مى دهد: "خدا مى داند كه من بر اراده و باور خود هستم و پشيمان نيستم و در نبرد با شما نيز، كوتاهى نكردم. شما هم خوب مى دانيد كه اگر بازوان من سالم بود، هرگز نمى توانستيد اسيرم كنيد. دريغا كه دستى براى شمشير زدن نمانده است".354 همه مى فهمند اگر چه نافع بازوان خود را از دست داده، امّا هرگز دست از آرمان خويش بر نداشته است. او هنوز در اوج مردانگى و دفاع از امام خويش ايستاده است. شمر فرياد مى زند: "او را به قتل برسان". عمرسعد مى گويد: "تو خود او را آورده اى، خودت هم او را بكش". شمر خنجر مى كشد. (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُونَ). روح نافع پر مى كشد و به سوى آسمان پرواز مى كند.355 * * * دشمن قصد جان امام را كرده است. اين بار دشمن مى خواهد از سمت چپ حمله كند. ياران امام راه را بر آنها مى بندند. مسلم بن عوسجه سوار بر اسب، شمشير مى زند و قلب دشمن را مى شكافد. شجاعت او، ترس و وحشت در دل دشمن انداخته است. اين پيرمرد هشتاد ساله، چنين رَجَز مى خواند: "من شير قبيله بنى اَسَد هستم".356 آرى! همه اهل كوفه مسلم بن عَوْسجه را مى شناسند. او در ركاب پيامبر شمشير زده است و همه مردم او را به عنوان يار پيامبر مى شناسند. لشكر كوفه تصميم به كشتن مسلم بن عوسجه گرفته و به سوى او هجوم مى آورند. او دوازده نفر را به خاك سياه مى نشاند. لشكر او را محاصره مى كنند. گرد و غبار به آسمان مى رود و من چيز ديگرى نمى بينم. بايد صبر كنم تا گرد و غبار فروكش كند. امام حسين(ع) و ياران به كمك مسلم بن عوسجه مى شتابند. همه وارد اين گرد و غبار مى شوند، هيچ چيز پيدا نيست. پس از لحظاتى، وسط ميدان را مى بينم كه بزرگ مردى بر روى خاك آرميده، در حالى كه صورت نورانيش از خون رنگين شده است و امام همراه حبيب بن مظاهر كنار او نشسته اند. مسلم بن عوسجه چشمان خود را باز مى كند. سر او اكنون در سينه امام است.357 قطره هاى اشك، گونه امام را مى نوازد. سر به سوى آسمان مى گيرد و با خداى خويش سخن مى گويد. حبيب بن مظاهر جلو مى آيد. او مى داند كه اين رفيق قديمى به زودى او را ترك خواهد كرد. براى همين به او مى گويد: "آيا وصيتّى دارى تا آن را انجام دهم؟" مسلم بن عوسجه مى خندد. او ديگر توان حركت ندارد، امّا گويى وصيّتى دارد. پس آخرين نيرو و توان خود را بر سر انگشتش جمع مى كند و به سوى امام حسين(ع)اشاره مى كند: "اى حبيب! وصيّت من اين است كه نگذارى اين آقا، غريب و بى ياور بماند". اشك در چشمان حبيب حلقه مى زند و مى گوید:"به خدای کعبه قسم می خورم که جانم را فدایش کنم". ،358 چشمان مسلم بن عوسجه آرام آرام بسته می شود و در آغوش امام جان می دهد. ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣7⃣ ديگر هيچ كس از جوانان بنى هاشم غير از عبّاس نمانده است. تشنگى در خيمه ها غوغا مى كند، آفتاب گرم كربلا مى سوزاند. گوش كن! آب، آب! اين صداى عطش كودكان است كه صحراى گرم كربلا را در برگرفته است. عبّاس تاب شنيدن ندارد. چگونه ببيند كه همه از تشنگى بى تابى مى كنند. اكنون عبّاس نزد امام مى آيد. اجازه مى گيرد تا براى آوردن آب به سوى فرات برود. هيچ كس نيست تا او را يارى كند؟ كاش ياران باوفا بودند و عبّاس را همراهى مى كردند. عبّاس مشك آب را برمى دارد تا به سوى فرات برود. صبر كن، برادر! من هم با تو مى آيم. اين بار امام حسين(ع) به همراهى عبّاس مى رود. دو برادر با هم به سوى فرات هجوم مى برند. صدايى در صحرا مى پيچد: "مبادا بگذاريد كه آنها به آب برسند، اگر آنها آب بنوشند هيچ كس را توان مبارزه با آنها نخواهد بود".415 حسين و عبّاس به پيش مى تازند. هيچ كس توان مقابله با آنها را ندارد. صداى "الله اكبر" دو برادر در دل صحرا، مى پيچد. دستور مى رسد: "بين دو برادر فاصله ايجاد كنيد سپس تير بارانشان كنيد". تيراندازان شروع به تيراندازى مى كنند. خداى من! تيرى به چانه امام اصابت مى كند. امام مى ايستد تا تير را بيرون بكشد. خون فواره مى كند. امام، خون خود را در دست خود جمع مى كند و به سوى آسمان مى پاشد و به خداى خود عرضه مى دارد: "خدايا! من از ظلم اين مردم به سوى تو شكايت مى كنم".416 لشكر از فرصت استفاده مى كند و بين امام و عبّاس جدايى مى اندازد. خدايا، عبّاس من كجا رفت؟ چرا ديگر صداى او را نمى شنوم؟ امام به سوى خيمه ها باز مى گردد. نكند خطرى خيمه ها را تهديد كند. عبّاس همچنان پيش مى تازد و به فرات مى رسد. اى آب! چه زلال و گوارايى! تشنگى جان او را بر لب آورده است. وقتى دست خود را به زير آب مى زند، او را بيشتر به ياد تشنگى كودكان و خيمه نشينان مى اندازد...، لب هاى خشك عبّاس نيز، در حسرت آب مى ماند. اى حسين! بر لبِ آبم و از داغ لبت مى ميرم! عبّاس، مشك را پر از آب مى كند. صدای دلنشين آب كه در كام مشك مى رود جان عبّاس را پر از شور مى كند.417 اكنون مشك پر شده است. آن را به دوش راست مى اندازد و حركت مى كند. نگاه كن! هزاران گرگ سر راه او قرار گرفته اند. عبّاس نگاهى به آنها مى كند و در مى يابد كه هدف دشمن، مشك آب است. چهار هزار نفر در مقابلش ايستاده اند آب به خيمه ها نرسد، عبّاس مى خواهد آب را به خيمه ها برساند. فرياد مى زند: "من از مرگ نمى ترسم. من سپر جان حسينم! من ساقى تشنگان كربلايم".418 عبّاس به سوى خيمه ها به سرعت باد پيش مى تازد، تا زودتر آب را به خيمه ها برساند. سپاه كوفه او را محاصره مى كنند. يك نفر با هزاران نفر روبرو شده است. عبّاس بايد هم مشك را از خطرِ تيرها حفظ كند و هم شمشير بزند و سپاه را بشكافد. او شمشير مى زند، سپاه كوفه را مى شكافد، مى رزمد، مى جنگد و جلو مى رود. ده ها نفر را به خاك و خون مى نشاند. نگاه او بيشتر به سوى خيمه ها است و به مشك آبى كه در دست دارد، مى انديشد. او بيشتر به فكر مشك آب است تا به فكر مبارزه. او آمده است تا آب براى كودكان ببرد، على اصغر تشنه است! در اين كارزار شمشير و خون، شمشير نَوْفل به دست راست عبّاس مى نشيند. بى درنگ شمشير را به دست چپ مى گيرد و به مبارزه ادامه داده و فرياد مى زند: "به خدا قسم، اگر دست مرا قطع كنيد من هرگز از حسين، دست بر نمى دارم".419 خون از دست عبّاس جارى است. او فقط به فكر اين است كه هرطور شده آب را به خيمه ها برساند. اكنون عبّاس با دست چپ شمشير مى زند! لشكر را مى شكافد و جلو مى رود امّا اين بار شمشير حَكَم بر دست چپ او مى نشيند. دست چپ سقّاى كربلا نيز قطع مى شود، امّا پاهاى عبّاس كه سالم است.420 اكنون او با پا اسب را مى تازاند، شايد بتواند به خيمه ها برسد امّا افسوس...! در اين ميان تيرى به مشك آب اصابت مى كند و اين جاست كه اميد عبّاس نا اميد مى شود. آب ها روى زمين مى ريزد. او ديگر آبى با خود ندارد، پس چگونه به خيمه ها برگردد؟ گرگ هايى كه از صبح تا كنون در دل كينه او را داشتند، دورش جمع مى شوند. آرى، همين عبّاس بود كه چند بار از فرات آب برد. تيرى به سينه او اصابت مى كند و نامردى، عمود آهن به سر او مى زند.421 عبّاس روى زمين مى افتد و صدايش بلند مى شود: "اى برادر! مرا درياب".422 نگاه كن! اكنون سـرِ عبّاس بر زانوى امام حسين(ع) است و اشك در چشم او. اين صداى امام است كه با برادر خود سخن مى گويد: "اكنون كمر من شكست، عبّاسم".423 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣8⃣ سپاه عمرسعد به سوى كوفه حركت كرده است. ديگر هيچ كس در كربلا باقى نمى ماند. پيكر مطهر امام حسين(ع) و ياران باوفايش، روى خاك افتاده است و آفتاب گرم كربلا بر بدن ها مى تابد. تا غروب آفتاب يازدهم چيزى نمانده است. با رفتن سپاه عمر سعد، طايفه اى از بنى اَسَد كه در نزديكى هاى كربلا زندگى مى كردند، به كربلا مى آيند و مى خواهند بدن هاى شهدا را دفن كنند.508 آنها اين بدن ها را نمى شناسند، امّا كبوترانى سفيد رنگ را مى بينند كه در اطراف اين شهدا در حال پرواز هستند.509 به راستى، كدام يك بدن امام است؟ بنى اسد متحيّراند كه چه كنند؟ اين يك قانون است: پيكر امام را بايد امامِ بعدى به خاك بسپارد. اين يك قانون الهى است، ولى امام سجّاد(ع) كه اكنون در اسارت است؟ به راستى، چه خواهد شد؟ اين جاست كه خداوند به امام سجّاد(ع) اجازه مى دهد تا از قدرت امامت استفاده كند و به اذن خدا خود را به كربلا برساند و بر بدن پدر و ياران باوفاى كربلا، نماز بخواند و آنها را كفن نمايد و به خاك بسپارد. حتماً مى گويى، شهيد كه نيازى به كفن ندارد، پس چرا مى گويى شهدا را كفن كردند؟ آرى! شهيد نيازى به كفن ندارد و لباسى كه شهيد در آن به شهادت رسيده است، كفن اوست، امّا نامردان كوفه لباس شهدا را غارت كرده اند و براى همين، بايد آنها را كفن نمود و به خاك سپرد. امام سجّاد(ع) به راهنمايى بنى اسد مى آيد و آنها را در به خاكسپارى شهدا كمك مى كند. نگاه كن! امام به سوى پيكر پدر مى رود. او پيكر صد چاك پدر را در آغوش مى گيرد و با صدايى بلند گريه مى كند و بر بدن پدر نماز مى خواند. دست هاى خود را زير پيكر پدر مى برد و مى فرمايد: "بـسم الله و بالله" و پيكر پدر را داخل قبر مى نهد. خداى من! او صورت خود را بر رگ هاى بريده گلوى پدر مى گذارد و اشك مى ريزد و چنين سخن مى گويد: "خوشا به حال زمينى كه بدن تو را در آغوش مى گيرد. زندگى من بعد از تو، سراسر غم است تا آن روزى كه من هم به سوى تو بيايم". آن گاه روى قبر پوشانده مى شود و با انگشت روى قبر چنين مى نويسد: "اين قبر حسينى است كه با لب تشنه و غريبانه شهيد شد".510 بنى اَسَد نيز همه شهداى كربلا را دفن كرده اند. خداى من! اين بوى عطر از كجا مى آيد؟ چه عطر دل انگيزى! ــ اين بوى خوش از بدن آن شهيد مى آيد؟ ــ اين بدن كيست كه چنين خوشبو شده است؟ ــ اى بنى اسد! اين بدن جَوْن است، غلام سياه امام حسين(ع)! همان كسى كه از امام حسين(ع) خواست تا بعد از مرگ، پوستش سفيد و بدنش خوشبو شود. * * * امروز، دوازدهم محرّم است و كاروان به سوى كوفه مى رود. عمرسعد اسيران را بر شترهاى بدون كجاوه سوار نموده است و آنها را همانند اسيرانِ كفّار حركت مى دهد. آفتاب گرم بر صورت هاى برهنه آنها مى خورد. كاروان اسيران همراه عمرسعد و عدّه اى از سپاهيان، به كوفه نزديك مى شوند. همان شهرى كه مردمش اين خاندان را به مهمانى دعوت كرده بودند.511 زينب بعد از بيست سال به اين شهر مى آيد. همان شهرى كه چند سال با پدر خود در آن زندگى كرده بود، امّا نسل جديد هيچ خاطره اى از زينب ندارند و او را نخواهند شناخت. كاروان اسيران به كوفه مى رسد. همه مردم كوفه از زن و مرد، براى ديدن اسيران بيرون مى ريزند. هميشه گفته اند كه كوفيان وفا ندارند، امّا به نظر من اينها خيلى با وفا هستند. حتماً مى گويى چرا؟ نگاه كن! زن و مرد كوفه از خانه ها بيرون آمده اند تا مهمانان خود را ببينند.512 آرى! مردم كوفه روزى اين كاروان را به شهر خود دعوت كرده بودند. آيا انسان، حقّ ندارد مهمان خود را نگاه كند؟ آيا حقّ ندارد به استقبال مهمان خود بيايد؟ اى نامردان! چشمان خود را ببنديد! ! اين كاروان يك مرد بيشتر ندارد، آن هم امام سجّاد(ع) است. بقيّه، زن و كودك اند و امام باقر(ع) هم كه پنج سال دارد در ميان آنهاست. اسيران را از كوچه هاى كوفه عبور مى دهند. همان كوچه هايى كه وقتى زينب(س)مى خواست از آنها عبور كند، زنان كوفه همراه او مى شدند و زينب(س) را با احترام همراهى مى كردند. كوچه ها پر از جمعيّت شده و نامردان به تماشاى ناموس خدا ايستاده اند. زنان و دختران چادر و روسرى و مقنعه مناسب ندارند. عدّه اى نيز، بر بام خانه ها رفته اند و از آنجا تماشا مى كنند. نيروهاى ابن زياد به جشن و پايكوبى مشغول اند. آنها خوشحال اند كه پيروز شده اند و دشمن يزيد نابود شده است. ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣9⃣ امام جواب مى دهد: "اى يزيد، قبل از اينكه تو به دنيا بيايى، پدران من يا پيامبر بودند يا امير! مگر نشنيده اى كه جد من، على بن ابى طالب در جنگ بَدْر و اُحُد پرچمدار اسلام بود، امّا پدر و جد تو پرچمدار كفر بودند!".572 يزيد از سخن امام سجاد(ع) آشفته مى شود و فرياد مى زند: "گردنش را بزنيد".573 ناگهان صداى زينب در فضا مى پيچد: "از كسى كه مادربزرگش، جگرِ حمزه سيدالشهدا را جويده است، بيش از اين نمى توان انتظار داشت".574 مجلس، سراسر سكوت است و اين صداىِ على(ع) است كه از حلقوم زينب(س) مى خروشد: آيا اكنون كه ما اسير تو هستيم خيال مى كنى كه خدا تو را عزيز و ما را خوار نموده است؟ تو آرزو مى كنى كه پدرانت مى بودند تا ببينند چگونه حسين را كشته اى. تو چگونه خون خاندان پيامبر را ريختى و حرمت ناموس او را نگه نداشتى و دختران او را به اسيرى آوردى؟ بدان كه روزگار مرا به سخن گفتن با تو وادار كرد وگرنه من تو را ناچيزتر از آن مى دانم كه با تو سخن بگويم. اى يزيد! هر كارى مى خواهى بكن، و هر كوششى كه دارى به كار بگير، امّا بدان كه هرگز نمى توانى ياد ما را از دل ها بيرون ببرى. تو هرگز به جلال و بزرگى ما نمى توانى برسى.575 شهيدانِ ما نمرده اند، بلكه آنها زنده اند و در نزد خداى خويش، روزى مى خورند. اى يزيد! خيال نكن كه مى توانى نام و يادِ ما را از بين ببرى! بدان كه ياد ما هميشه زنده خواهد بود.576 يزيد همچون مارى زخمى به گوشه اى مى خزد. سخنان زينب(س) او را در مقابل ميهمانانش حقير كرده است. او ديگر نمى تواند سخن بگويد. آرى! بار ديگر زينب (س)افتخار آفريد. او پاسدار حقيقت است و پيام رسان خون برادر. همه مهمانان يزيد از ديدن اين صحنه ها حيران شده اند. يزيد ديگر هيچ كارى نمى تواند بكند، او ديگر كشتن امام سجّاد(ع) را به صلاح خود نمى بيند و دستور مى دهد تا مهمانان بروند و غُل و زنجير از اسيران باز كنند و آنها را به زندان ببرند.577 كاش يزيد اسيران را به زندان مى برد. حتماً تعجّب مى كنى! آخر تو خبر ندارى كه يزيد، اسيران را در خرابه اى برده است. در اين خرابه كه كنار قصر يزيد است، روزها آفتاب مى تابد و صورت ها را مى سوزاند و شب ها سياهى و تاريكى هجوم مى آورد و بچّه ها را مى ترساند. نه فرشى، نه رو اندازى، نه لباسى و نه چراغى... سربازان شب و روز در اطراف خرابه نگهبانى مى دهند. مردم شام براى ديدن اسيران مى آيند و به آنها زخم زبان مى زنند.578 هنوز بسيارى از مردم اين اسيران را نمى شناسند. خدايا! چه وقت حقيقت را خواهند فهميد؟ شب ها و روزها مى گذرد و كودكان همچنان بى قرارى مى كنند. خدايا، كى از اين خرابه بيرون خواهيم آمد؟ او مى دود و پاى امام سجّاد(ع) را بر صورت خود مى گذارد و مى گويد: "آيا خدا توبه مرا مى پذيرد؟ من يك عمر قرآن خواندم، ولى قرآن را نفهميدم".562 آرى! بنى اُميّه مردم را از فهم قرآن دور نگه مى داشتند. چرا كه هر كس قرآن را خوب بفهمد شيعه اهل بيت(عليهم السلام) مى شود. امام سجّاد(ع) به او نگاهى مى كند و مى فرمايد: "آرى، خدا توبه تو را قبول مى كند و تو با ما هستى".563 پيرمرد از صميم قلب، توبه مى كند. او از اينكه امام زمان خويش را شناخته، خوشحال است. او اكنون كنار امام سجّاد(ع)، احساس خوشبختى مى كند. پير مرد فرياد مى زند: "اى مردم! من از يزيد بيزارم. او دشمن خداست كه خاندان پيامبر را كشته است. اى مردم! بيدار شويد!". مردم همه به اين منظره نگاه مى كنند. ناگهان همه وجدان ها بيدار شده و دروغ يزيد آشكار شود. خبر به يزيد مى رسد. دستور مى دهد فوراً گردن او را بزنند، تا ديگر كسى جرأت نكند به بنى اُميّه دشنام بدهد. پيرمرد هنوز با مردم سخن مى گويد و مى خواهد آنها را از خواب غفلت بيدار كند، امّا پس از لحظاتى، سربازان با شمشيرهايشان از راه مى رسند و سر پيرمرد را براى يزيد مى برند. مردم مات و مبهوت به اين صحنه نگاه مى كنند. اوّلين جرقه هاى بيدارى در مردم شام زده شده است. يزيد، ديگر، ماندن اسيران را در بيرون از قصر صلاح نمى بيند و دستور مى دهد تا اسيران را وارد قصر كنند. اين صداى قرآن از كجا مى آيد؟ يكى از قاريان شام قرآن مى خواند، او به آيه 9 سوره "كهف" مى رسد: ( أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَـبَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُواْ مِنْ ءَايَـتِنَا عَجَبًا ); آيا گمان مى كنيد كه زنده شدن اصحاب كهف، چيز عجيبى است؟ ناگهان صدايى به گوش مى رسد، خداى من! اين صدا چقدر شبيه صداى مولايم حسين است! همه تعجّب كرده اند، آرى، اين سر امام حسين(ع) است كه به اذن خدا اين چنين سخن مى گويد: "ريختنِ خون من، از قصه اصحاب كهف عجيب تر است!".564 ... http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊🎀 🍃🌸✨ 🎉✨🌺 🎊 🎀 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌹🌴 🌴🌹 😘 ⃣ اكنون، ما آرام آرام در محلّه عسكر قدم برمى داريم، من مى خواهم درِ خانه امام را به تو نشان بدهم. از تو مى خواهم وقتى به آنجا رسيديم بى تابى نكنى! نگويى كه مى خواهم امام را ببينم. گفته باشم اين كار خطرناك است! قدرى راه مى رويم. نسيم میوزد، بوى بهشت به مشام مى رسد، آنجا خانه آفتاب است. با بى قرارى و وجدى كه دارى سلام مى كنى: سلام بر آقا و مولاى من! سلام بر نور خدا در زمين! تو مى خواهى به سوى بهشت بروى، من دست تو را مى گيرم! كجا مى روى؟ تو به خود مى آيى و سپس مى گويى: دستِ خودم نبود! بعد از يك عمر آرزو ، به اينجا رسيده ام، امامِ من در چند قدمى من است و من نمى توانم او را ببينم! * * * آنجا چند مأمور ايستاده اند. آنها به ما نگاه مى كنند. زود اشك چشمانت را پاك كن! بايد فكرى بكنيم. ــ شما كجا مى رويد! ــ ما به درِ خانه قاضى شهر مى رويم. ــ چرا رفيقت گريه كرده است؟ ــ بعضى از نامردها، همه سرمايه ما را گرفته اند. وقتى اين را مى گويم، آنها اجازه مى دهند كه برويم. بيا تا به درِ خانه قاضى برويم كه حرف من دروغ نباشد. خانه قاضى آنجاست. تو به من نگاه مى كنى و مى گويى: چقدر قشنگ جواب دادى! اين نامردها، همه سرمايه ما را گرفته اند. ناراحت نباش، ما بايد براى روزگارى كه امام زمان(ع) از ديده ها پنهان مى شود آمادگى پيدا كنيم. من شنيده ام امام دوازدهم ما، غيبتى طولانى خواهد داشت. اگر همه شيعيان مى توانستند به راحتى امام خود را ببينند و با او ارتباط داشته باشند در دوران غيبت فرزندش نمى دانستند چه كنند; امّا الآن شيعيان كم كم براى روزگار غيبت آماده مى شوند. تو اكنون تا درِ خانه امام آمدى، ولى نتوانستى او را ببينى، تو مى توانى در روزگار غيبت هم دوام بياورى! * * * بيا به مسجد شهر برويم تا در آنجا نماز بخوانيم. مسجد كجاست؟ اين كه ديگر سؤال نمى خواهد. مسجد در كنار برج متوكّل واقع شده است. آن برج آن قدر بلند است كه به راحتى مى توانى آن را ببينى. چه مسجد بزرگى! چقدر با صفا! چند نهر آب از ميان آن عبور مى كند.11 اين مسجد چقدر شلوغ است. مردم در صف هاى مرتّب نشسته اند و منتظر آمدن خليفه مى باشند. با آمدن خليفه همه از جا بلند مى شوند. آنها اعتقاد دارند كه اين خليفه، نماينده خدا بر روى زمين است. آنها خيال مى كنند همه اسلام در اين خليفه جلوه كرده است. هر كس با خليفه مخالف باشد با اسلام مخالف است! امروز اين حكومت، ادامه حكومت پيامبر است و همه بايد آن را تأييد كنند! آنها فراموش كرده اند كه اين حكومت، بسيارى از فرزندان پيامبر را شهيد كرده است. امروز خليفه، فرزند پيامبر را در خانه اش زندانى كرده و آزادى را از او گرفته است. كسى حق ندارد به اين چيزها فكر كند. فكر كردن در اين روزگار جرم است. تعجّب مى كنى كه چگونه هزاران نفر پشت سر يك ستمگر نماز مى خوانند؟ مگر نمى دانى سال هاست كه اين مردم، پشت هر كس و ناكسى نماز مى خوانند؟12 فقط ما شيعيان هستيم كه مى گوييم بايد امامِ جماعت، عادل باشد.13 بيا جلو برويم تا خليفه را ببينم. نگاه كن! اين خليفه كه خيلى جوان است.14 نماز جماعت برپا مى شود، من و تو، پشت سر خليفه نماز مى خوانيم. اين نماز براى اين است كه جانمان در امان باشد و كسى به ما شك نكند. به سجده مى روم، از خدا مى خواهم يك آشنا در اين شهر پيدا كنيم تا بتوانيم چند روزى در اين شهر بمانيم. به طرف درِ مسجد حركت مى كنيم. همين كه از مسجد بيرون مى رويم، پيرمردى به سوى ما مى آيد. به دلم افتاده كه او از شيعيان است. او فهميده است كه ما در اين شهر غريب هستيم. از ما دعوت مى كند و ما را به خانه مى برد. خيلى زود همه چيز روشن مى شود، حدس من درست بود. او از شيعيان امام عسكرى(ع) است. نام او بِشر انصارى است. به هر حال ما مى توانيم چند روزى در اين شهر بمانيم. تو رو به او مى كنى و مى گويى: ــ چگونه مى شود به خانه امام برويم؟ من مى خواهم آن حضرت را ببينم. ــ اين كار بسيار خطرناكى است، پسرم! ــ من همه خطرات آن را به جان مى خرم. ــ عزيزم! با رفتن ما به خانه امام عسكرى(ع) براى آن حضرت دردسر درست مى شود. چند مدّت پيش عدّه اى از شيعيان به خانه امام رفتند، وقتى خبر به خليفه رسيد امام را براى مدّتى زندانى كرد. آيا حاضر هستى براى امام مشكلى پيش بيايد؟ و تو به فكر فرو مى روى. تو هرگز حاضر نيستى كه به خاطر رسيدن به آرزويت، مشكلى براى امام پيش بيايد. ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🎀 🎊 🎉✨🌺 🍃🌸✨ 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊🎀
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊🎀 🍃🌸✨ 🎉✨🌺 🎊 🎀 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌹🌴 🌴🌹 😘 ⃣1⃣ صدايى به گوش مى رسد: خوش آمديد! بِشر وارد خانه مى شود، زانوهاى نرجس مى لرزد، بوى گل محمّدى به مشامش مى رسد. اينجا بهشت نرجس است. اشك در چشمان او حلقه زده است. امام هادى(ع) به استقبال او مى آيد. نرجس سلام مى كند و جواب مى شنود. امام هادى(ع) به روى او لبخند مى زند و مى گويد: آيا مى خواهى به تو بشارتى بدهم كه چشمانت روشن شود؟ امام مى داند كه نرجس در اين سفر با سختى هاى زيادى روبرو شده و رنج اسارت كشيده است، اكنون بايد دل او را با مژده اى شاد كرد. اى نرجس! خشنود باش و خوشحال! به زودى خداوند به تو فرزندى مى دهد كه آقاىِ همه دنيا خواهد شد و عدالت را در اين كره خاكى برقرار خواهد كرد. نرجس مى فهمد كه او مادرِ مهدى(عج) خواهد شد، همان كسى كه همه پيامبران به آمدنش مژده داده اند. به راستى چه مژده اى از اين بهتر! گوش كن! نرجس سؤالى مى كند: ــ آقاى من! پدرِ اين فرزند كيست؟ ــ آيا آن شب را به ياد دارى؟ شبى كه عيسى(ع) و جدّم، پيامبر(ص) مهمان تو بودند. آن شب، پيامبر تو را براى چه كسى خواستگارى كرد؟ ــ فرزندت حسن(ع) را مى گويى! ــ آرى، تو به زودى همسر او خواهى شد. اينجاست كه چهره نرجس از خوشحالى همچون گل مى شكفد. خدا سرور مردان جهان را براى همسرى با او انتخاب نموده است.28 * * * امام هادى(ع) در انتظار آمدن خواهرش حكيمه است. حتماً او را به ياد دارى، همان بانويى كه مدّتى قبل به خانه اش رفتيم. حكيمه دارد به اين سو مى آيد. امام هادى(ع) به استقبال خواهر مى رود. اكنون امام هادى(ع) با دست اشاره به نرجس مى كند و به خواهر مى گويد: "اين همان بانويى است كه در مورد آن با تو سخن گفته بودم". حكيمه لبخندى مى زند و به نزد نرجس مى رود و او را در آغوش مى گيرد. حكيمه از شوق، اشكش جارى مى شود. او خدا را شكر مى كند كه اين خاندان را مى بيند. حكيمه بارها و بارها از برادرش خواسته بود تا مقدّمات ازدواج امام عسكرى(ع) را فراهم كند، حكيمه آرزو داشت تا عروسِ آن حضرت را ببيند. امام هادى(ع) به او گفته بود بايد صبر كنى تا نرجس بيايد، فقط اوست كه شايستگى دارد مادر مهدى(عح) بشود. حكيمه خيلى خوشحال است. به چهره نرجس نگاه مى كند، يك آسمان نجابت و پاكى را در اين چهره مى بيند. به راستى تو چه كردى كه شايسته اين مقام شدى، نرجس! امام هادى(ع) از حكيمه مى خواهد تا نرجس را به خانه خود ببرد و به او احكام اسلام را ياد بدهد.29 مدّتى مى گذرد، وقت آن است تا مراسم ازدواج برگزار شود; ! من با خود فكر مى كنم كه حتماً براى اين ازدواج، جشن باشكوهى برگزار خواهد شد; امّا متوجّه مى شوم كه هيچ جشنى در كار نيست. اين ازدواج به صورت مخفى صورت مى گيرد و فقط چهار نفر در اين مراسم شركت دارند: امام هادى و امام عسكرى(ع) و نرجس و حكيمه. شايد تعجّب كنى؟ تو تا به حال مراسم عروسى اين طورى نديده اى؟ عبّاسيان شنيده اند سرانجام كسى مى آيد كه همه حكومت هاى ظلم و ستم را نابود مى كند. آنها به خيال خود مى خواهند كارى كنند كه آن حضرت هيچ نسلى نداشته باشد.30 امروز امام هادى(ع) مى خواهد ازدواج پسرش مخفى باشد تا دشمنان حسّاس نشوند. همسفرم! ماندن ما در اين شهر ديگر به صلاح نيست. بايد به وطن خود برويم، مى ترسم مأموران حكومتى به ما شك كنند. من به تو قول مى دهم كه باز هم به اينجا بياييم. ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🎀 🎊 🎉✨🌺 🍃🌸✨ 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊🎀
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊🎀 🍃🌸✨ 🎉✨🌺 🎊 🎀 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌹🌴 🌴🌹 😘 ⃣2⃣ هیچ کس باور نمیکرد که اینان می خواهند خانه فاطمه (س) را به آتش بکشند . آنها این سخن را از پیامبر شنیده بودند:. هر کسی فاطمه را آزار دهد مرا آزار داده است ". 83 پس چرا آنها میخواستند درِ خانه فاطمه(س) را آتش بزنند؟ امّا بار ديگر صداى دوّمى در فضاى مدينه پيچيد: ــ اى فاطمه ! اين حرف هاى زنانه را رها كن ، برو به على بگو براى بيعت با خليفه بيايد . ــ آيا از خدا نمى ترسى كه به خانه من هجوم مى آورى ؟84 ــ در را باز كن، اى فاطمه! باور كن اگر اين كار را نكنى من خانه تو را به آتش مى كشم .85 فاطمه(س) به يارى على(ع) آمده بود، آنها چه بايد مى كردند؟ بعد از لحظاتى، دوّمى در حالى كه شعله آتشى را در دست داشت به سوى خانه فاطمه(س) آمد.86 او فرياد مى زد: "اين خانه را با اهل آن به آتش بكشيد" .87 هيچ كس باور نمى كرد ، آخر به چه جرم و گناهى مى خواستند اهلِ اين خانه را آتش بزنند ؟ چند نفر جلو آمدند و گفتند: ــ در اين خانه فاطمه و حسن و حسين هستند . ــ باشد ، هر كه مى خواهد باشد ، من اين خانه را آتش مى زنم .88 هيچ كس جرأت نداشت مانع كارهاى دوّمى شود . سرانجام او نزديك شد و شعله آتش را به هيزم ها گذاشت ، آتش شعله كشيد . درِ خانه نيم سوخته شد . او جلو آمد و لگد محكمى به در زد .89 فاطمه(س) پشت در ايستاده بود... صداى ناله فاطمه(س) بلند شد . دوّمى درِ خانه را محكم فشار داد ، صداى ناله فاطمه(س) بلندتر شد . ميخِ در كه از آتش، داغ شده بود در سينه فاطمه(س) فرو رفت .90 بعد از مدّتى فاطمه(س) بر روى زمين افتاد.91 فريادى در فضاى مدينه پيچيد: "بابا ! يا رسول الله ! ببين با دخترت چه مى كنند ".92 اوّلى همه اين صحنه ها را مى ديد و هيچ اعتراضى نمى كرد، چرا كه او خودش دستور اين كارها را داده بود. در آن روزِ آتش و خون، اوّلى و دوّمى با كمك هم، اين صحنه هاى دردناك را آفريده بودند. چه لزومى دارد كه من نام آنها را ببرم. تو خودت آن دو نفر را خوب مى شناسى.93 اكنون من سؤال مهمّ دارم: آيا آن دو نفر كه خانه فاطمه(س) را آتش زدند و او را مظلومانه شهيد كردند، نبايد سزاى كار خود را ببينند؟ اگر مهدى(عج) در آغوش پدر از مظلوميّت اين خاندان سخن مى گويد، براى اين است كه قلبش داغدار مادرش فاطمه(س) است. مهدى(عج) هنوز در آغوش پدر است. پدر، گلِ نرجس را مى بويد و مى بوسد. پدر گاه دست به چشمان زيباى فرزند خود مى كشد و گاه با او سخن مى گويد، گويا در اين لحظه، تمام شادى هاى دنيا در دل اين پدر موج مى زند. پدر دستِ كوچك مهدى(عج) را در دست گرفته و آن را مى بوسد. اين همان دستى است كه انتقام ظلم هايى را كه بر حضرت زهرا(س) و فرزندان او شده است، خواهد گرفت. بايد اين دست را بوسه زد. اين دست، دست خداست. اين همان دست است كه همه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد در حالى كه پر از ظلم و ستم شده باشد. همسفرم! آيا آنچه را من مى بينم تو هم مى بينى؟ پدر قدم هاى مهدى(عج) را غرق بوسه مى كند! اين كار چه حكمتى دارد؟ من تا به حال كمتر ديده يا شنيده ام كه پدرى، پاىِ فرزندش را ببوسد. وقتى امام عسكرى(ع) بر پاى مهدى بوسه مى زند در واقع، تمام هستى بر قدم هاى مهدى(عج) بوسه مى زند.94 به راستى در اين كار چه رمز و رازى نهفته است؟ من بايد براى تو گوشه اى از قصّه معراج را بگويم: * * * پيامبر به معراج رفته بود. او هفت آسمان را پشت سر گذاشته و به ملكوت رسيده بود.95 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🎀 🎊 🎉✨🌺 🍃🌸✨ 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊🎀
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊🎀 🍃🌸✨ 🎉✨🌺 🎊 🎀 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌹🌴 🌴🌹 😘 ⃣3⃣ اكنون شيخ رو به امام عسكرى(ع) مى كند و مى گويد: "آقاى من! امام بعد شما كيست؟". امام عسكرى(ع) لبخندى مى زند و سپس از جا برمى خيزد و از اتاق خارج مى شود. بعد از لحظاتى، امام عسكرى(ع) در حالى كه كودك سه ساله اى را همراه خود دارد وارد اتاق مى شود. شيخ به چهره اين كودك نگاه مى كند كه چگونه مانند ماه مى درخشد. امام عسكرى(ع) رو به شيخ مى كند و مى گويد: "اين پسرم مهدى(عج) است كه سرانجام همه دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد".131 اشك در چشم شيخ حلقه مى زند. او نمى داند چگونه خدا را شكر كند كه توفيق ديدار مهدى(عج) را نصيب او كرده است. مشتاقانِ بى شمارى آرزو دارند تا گل نرجس را ببينند و از اين ميان امروز او انتخاب شده است. شيخ به فكر فرو مى رود. او مى فهمد كه چرا توفيق اين ديدار را پيدا كرده است. شيعيان قم از تولّد مهدى(عج) خبر ندارند. اگر براى امام عسكرى(ع) اتفاقى پيش بيايد، چه كسى بايد براى مردم، امام بعدى را معرّفى كند؟ امروز او انتخاب شده است تا مهدى را ببيند و اين خبر را به قم ببرد و مردم را به حقيقت راهنمايى كند. مردم قم بايد امام دوازدهم خود را بشناسند. چه كسى بهتر از او می تواند این ماموریت را انجام بدهد؟ همه مردم قم به راستگویی او ایمان دارند. شيخ به فكر فرو رفته است، او به مأموريّت مهمّ خود فكر مى كند. بعد از مدتّى، امام عسكرى(ع) رو به او مى كند و مى گويد: به خدا قسم! زمانى فرا مى رسد كه فرزندم از ديده ها پنهان مى شود و روزگار غيبت فرا مى رسد. در آن روزگار فتنه هاى زيادى روى مى دهد و بسيارى از مردم، دين و ايمان خود را از دست مى دهند. كسانى از آن فتنه ها نجات پيدا خواهند كرد كه در اعتقاد به امامت فرزندم ثابت قدم بمانند و براى ظهور او دعا كنند.132 شيخ كه با دقّت به اين سخنان گوش كرده است به فكر فرو مى رود. به زودى روزگار غيبت آغاز خواهد شد، روزگارى كه ديگر نمى توان امام را ديد، براى شيعيان روزگار سختى خواهد بود، فتنه ها از هر طرف هجوم خواهد آورد. شيخ سخن امام عسكرى(ع) را به دقّت بررسى مى كند. راه نجات از آن فتنه ها مشخص شده است. هر كس بخواهد در آن روزگار، اهل نجات باشد، بايد به دو ويژگى توجّه كند: الف . ثابت بودن بر اعتقاد به مهدى(عج) ب . دعا كردن براى ظهور مهدى(عج) شيخ با خود مى گويد كه وقتى به قم بروم اين سخن ارزشمند را براى مردم نقل خواهم كرد تا آنها به وظيفه خود آشنا شوند، او در همين فكر است كه صدايى توجّه او را به خود جلب مى كند: "اَنا بَقِيّةُ الله : من ذخيره خدا هستم".133 اين صدا از كيست؟ درست حدس زدى، اين امام توست كه خود را معرّفى مى كند. * * * چرا مهدى(عج) خود را اين گونه معرّفى مى كند؟ حتماً ديده اى بعضى افراد، وسايل قيمتى تهيّه كرده و آن را در جايى مطمئن قرار مى دهند. آن وسايل، ذخيره هاى آنها هستند. خدا هم براى خود ذخيره اى دارد. او پيامبران زيادى براى هدايت بشر فرستاد. پيامبران همه تلاش خود را انجام دادند امّا آنها نتوانستند يك حكومت الهى را به صورت هميشگى تشكيل بدهند، زيرا زمينه آن فراهم نشده بود. خدا مهدى(عج) را براى روزگارى ذخيره كرده است كه زمينه ظهور فراهم شود و در آن روز، مهدى(عج)، حكومت عدل الهى را در همه جهان برپا خواهد نمود. آرى، مهدى(عج)، بَقيّةُ الله است، او ذخيره خداست. او يادگار همه پيامبران است. همسفرم! امروز كه مهدى(عج) در آغوش پدر است و بيش از سه سال ندارد، خودش را بَقيّةُ الله معرّفى مى كند، فردا نيز خود را اين گونه معرّفى خواهد كرد. فرداى ظهور را مى گويم. فردايى كه در انتظارش هستى. وقتى كه خدا به مهدى(عج) اجازه ظهور بدهد او به كنار كعبه مى آيد. آن روز فرشتگان دسته دسته براى يارى او خواهند آمد.134 جبرئيل با كمال ادب به نزد او خواهد رفت و چنين خواهد گفت: "آقاى من! وقت ظهور تو فرا رسيده است".135 مهدى(عج) به كنار درِ كعبه رفته و به خانه توحيد تكيه خواهد زد و اين آيه را خواهند خواند: (بَقِيَّةُ اللَّهِ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ) اگر شما اهل ايمان هستيد بقيّةُ الله برايتان بهتر است.136 آن روز صداى مهدى(عج) در همه دنيا خواهد پيچيد: "من بقيةُ الله و حجّت خدا هستم".137 همسفرم! قرآن، چقدر زيبا، مهدى(عج) را معرّفى مى كند: بَقِيَّةُ اللَّه. از اين به بعد هر وقت اين آيه قرآن را مى خوانى به ياد مهدى(عج) مى افتى. 💠نویسنده: مهدی خدامیان آرانی https://eitaa.com/zohoreshgh/9817 قسمت اول 👆👆 ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🎀 🎊 🎉✨🌺 🍃🌸✨ 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊🎀
┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄ @zohoreshgh ❣﷽❣ ☀️🕊🕋 🕋🕊☀️ ⃣ اينجا مكّه است، شب نهم "محرّم"، شب تاسوعا. جهان تشيّع عزادار امام حسين(ع) و برادر با وفايش عباس(ع) است. قرار است اجازه ظهور ازطرف خداوند داده شود; امّا اين كار با تشريفات خاصّى صورت مى گيرد. با اجازه ظهور ديگر حكومت سياهى ها غروب مى كند و هنگام طلوع روشنايى است. امشب انتظار به سر مى آيد و خداوند فرمان ظهور را صادر مى كند. اگر چه ما هم اكنون در مكّه و كنار خانه خدا هستيم; امّا بايد امشب سفرى به آسمان چهارم داشته باشيم. مگر در آسمان چهارم چه خبر است؟ صبر كن، برايت مى گويم. ما بايد به كنار "بيتُ المَعمُور" برويم. حتماً مى گويى: "بيتُ المَعمُور" ديگر كجاست؟ همان طور كه ما كعبه را به عنوان خانه خدا مى شناسيم و گرد آن طواف مى كنيم، خداوند بالاى اين كعبه، در آسمان چهارم، خانه اى ساخته تا فرشتگان گرد آن طواف كنند.17 "بيت المعمور" به معناى "خانه آباد" است و اجازه ظهور امام زمان كنار اين خانه صادر مى شود و همه دنيا آباد مى شود. آرى، در دوران غيبت، دنيا خراب و ويران است. وقتى كه ظهور امام فرا برسد دنيا آباد مى شود، براى همين، آبادىِ دنيا از كنار خانه آباد (بيتُ المَعمُور) آغاز مى شود. بايد امشب با من به آسمان چهارم بيايى. حتماً مى دانى كه قرآن از آسمان هاى هفت گانه سخن گفته است. ما اكنون مى خواهيم به طبقه چهارم آن برويم. خوب نگاه كن! چه مى بينى؟ تمام پيامبران اينجا جمع شده اند. اينجا مى توانى آدم و نوح و عيسى و موسى و ابراهيم(عليهم السلام) را ببينى. گروهى از مؤمنان هم در اينجا هستند. همه منتظرند و نگاهشان به سويى خيره شده است. آن طرف را نگاه كن، چه مى بينى؟ فرشتگان دارند چند منبر نورانى را به سوى "بيتُ المَعمُور" مى آورند.18 خوب دقّت كن، آيا مى توانى تعداد آن منبرها را بشمارى؟ درست است، چهار منبر نورانى ! رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و حضرت على و امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) را نگاه كن كه با چه شكوهى به سوى اين منبرها مى روند و بالاى آنها مى نشينند. چه شورى در ميان اين فرشتگان و انبياء و مؤمنان برپا شده است... در اين هنگام، همه درهاى آسمان باز مى شوند.19 پيامبر مى خواهد دعا كند و با خداى خويش نجوا كند. همه فرشتگان و پيامبران نيز آماده اند تا با پيامبر اسلام همنوا شوند. گوش فرا بده تا تو هم سخن پيامبر را بشنوى ! پيامبر چنين عرضه مى دارد: "بار خدايا ! تو وعده دادى كه بندگان خوبت را فرمانرواى زمين گردانى. لحظه عمل به آن وعده فرا رسيده است".20 همه فرشتگان و پيامبران نيز همين سخن را زمزمه مى كنند. نگاه كن ! پيامبر و حضرت على و امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) در بالاى آن منبرها به سجده رفته اند. آنان در سجده چنين مى گويند: "بار خدايا ! بر ستمكاران خشم گير; زيرا حريم تو شكسته شد. دوستانت كشته و بندگان خوبت ذليل شدند".21 همسفر خوبم! تو خوب مى دانى كه منظور آنها از اين سخنان چيست. وقتى كه خانه وحى به آتش كشيده شد و دُرّ يگانه عصمت، فاطمه(س) شهيد شد، همان روز، حريم خدا شكسته شد! آن روزى كه امام حسين(ع) با لب تشنه شهيد شد، ذلّت اهل ايمان شروع شد. و به راستى، پيامبر خوب مى داند چگونه از خداوند اذن ظهور را بگيرد. جالب است بدانى قبل از اينكه پيامبر بالاى منبر برود، خداوند فرشته اى را به آسمان دنيا مى فرستد.22 من مدّت زيادى در اين فكر بودم تا علّت اين كار را بفهمم. آرى، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از اين منبر پايين نمى آيد تا اجازه ظهور امام زمان را بگيرد وخداوند براى شادى دل پيامبر، اين فرشته را قبلا به آسمان دنيا فرستاده است تا وقتى دعاى پيامبر تمام شد، اين فرشته هر چه سريع تر حكم ظهور را در دستان مبارك امام قرار دهد. .... 📚 : دکتر مهدی خدامیان ✨🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄
┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄ @zohoreshgh ❣﷽❣ ☀️🕊🕋 🕋🕊☀️ ⃣1⃣ همه منتظرند تا فرمان حركت صادر شود، لشكر به گروه هايى منظّم تقسيم شده است. در اين ميان متوجّه يك گروه هفت نفرى مى شوم. جلو مى روم و از يكى از آنها مى خواهم كه درباره خودش سخن بگويد. او خودش را "تلميخا" معرّفى مى كند.111 نمى دانم او را مى شناسى يا نه؟ "تلميخا"، نام يكى از اصحاب كهف است، اصحاب كهف همان هفت نفرى هستند كه در قرآن قصّه آنها آمده است. آيا سوره كهف را خوانده اى؟ آن هفت نفر خدا پرست از ترس طاغوت زمان خود به غارى پناه بردند و بيش از سيصد سال در آن غار خواب بودند. شايد بگويى: آقاى نويسنده، عجب حرف هايى مى زنى؟ حواست كجاست؟ نكند خيالاتى شده اى؟ اصحاب كهف هزاران سال است از دنيا رفته اند، آخر چطور آنها را در لشكر امام زمان، مى بينى؟ من در اينجا فقط يك جمله مى گويم: مگر سخن امام صادق(ع) را نشنيده اى كه فرمود: "هرگاه قائم ما قيام كند خداوند اصحاب كهف را زنده مى كند".112 آرى، در لشكر قائم آل محمّد(ع) افراد زيادى هستند كه بعد از مرگ به امر خدا زنده شده اند تا آن حضرت را يارى كنند. يكى ديگر از آنها "مقداد" است. او يكى از بهترين ياران پيامبر و حضرت على(ع) بود كه اكنون به امر خدا به دنيا بازگشته است.113 ديگرى "جابر بن عبد الله انصارى" است. او از ياران نزديك پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بود و تا زمان امام باقر(ع)، زنده ماند. همان كسى كه روز "اربعين" به كربلا آمد و در آب فرات غسل كرد و قبر شهيد كربلا را زيارت كرد; اكنون، او زنده شده است تا انتقام خون امام حسين(ع) را بگيرد.114 من عدّه زيادى را مى بينم كه مى گويند ما در عالم برزخ بوديم و چون امام زمان ظهور كرد، فرشته اى نزد ما آمد و به ما خبر داد که روزگار ظهور فرا رسیده است برخیزید و به یاری آن حضرت بشتابید. امام زمان برنامه لشكر خود را معيّن نموده است، اوّلين هدف اين لشكر، رهايى شهر مدينه از دست طاغوت است. درست است كه سيصد هزار نفر از سپاه سفيانى در بيابان "بَيْدا" به زمين فرو رفتند; امّا هنوز گروهى از طرفداران سفيانى در مدينه باقى مانده اند و اين شهر را در تصرّف خود دارند. گوش كن ! آيا اين صدا را مى شنوى؟ ــ هيچ كس همراه خود آب و غذا برندارد.115 اين دستور امام است كه به لشكر ابلاغ مى شود. اين تنها لشكر دنياست كه به "واحد تداركات" نياز ندارد ! آخر مگر مى شود لشكرى با بيش از ده هزار سرباز در اين گرماى عربستان هيچ آب و غذايى همراه نداشته باشد. امام براى رفع تشنگى لشكر خود چه برنامه اى دارد؟ چه مى شد اگر هر كسى مقدارى آب و غذا با خود برمى داشت؟ دوست خوب من ! آيا موافقى همراه اين لشكر برويم؟ تو خود مى دانى كه ما هم بايد اين دستور را عمل كنيم و آب و غذا با خود برنداريم. ظاهراً موافقى كه به سفر خود ادامه بدهيم باشد; امّا به من قول بده اگر تشنه ات شد، از من آب نخواهى ! لشكر بزرگ حق، آماده حركت است... هر لشكر و سپاهى براى خود، يك شعارى را انتخاب مى كند به نظر شما شعار اين لشكر چيست؟ گوش كن ! همه لشكر يك صدا فرياد مى زنند: يا لَثاراتِ الحُسَيْنِ; اى خون خواهان حسين(ع)!116 امام مى داند كه صدها سال است شيعه براى امام حسين(ع) اشك ريخته است. آرى، اين نام حسين(ع) است كه دل ها را منقلب مى كند. من در اين ميان به فكر فرو مى روم كه اين لشكر چگونه شعار خود را خون خواهى امام حسين(ع) قرار مى دهد در حالى كه بيش از هزار سال است كه يزيد و سپاهيان او مرده اند؟ اين يك قانون الهى است كه اگر خون مظلومى در شرق دنيا ريخته شود و كسى در غرب زمين به اين كار راضى باشد، او هم شريك جرم محسوب مى شود.117 اگر چه يزيد و يزيديان مرده اند; امّا امروز گروه هاى بسيارى هستند كه به كار يزيد افتخار مى كنند ! سفيانى و سپاهيان او، ادامه دهنده راه يزيد هستند، اگر يزيد، امام حسين(ع) را شهيد كرد، امروز سفيانى كه در شهر کوفه است هر کس را که نامش حسین است شهید می کند .... 📚 : دکتر مهدی خدامیان ✨🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣ روز دوشنبه، 28 صفر سال 11 هجرى قمرى 10 ـ وعده ديدار پيامبر، دخترش را نزد خود فرا مى خواند و با او سخن مى گويد. نمى دانم چه مى شود كه ناگهان لبخند بر صورت فاطمه(س) نقش مى بندد، نگاه كن، او چقدر خوشحال شده است! به راستى پيامبر چه سخنى به دخترش گفت كه او اين قدر خوشحال شد ؟ از فاطمه(س) مى پرسند كه پيامبر به شما چه گفت؟ او پاسخ مى دهد كه پيامبر به من چنين گفت: "دخترم، تو اوّلين كسى هستى كه به من ملحق مى شوى".18 11 ـ اجازه ورود صدايى از بيرون خانه به گوش مى رسد: "السلامُ علَيكُم يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَةِ: سلام بر شما اى خاندان رسالت، آيا اجازه هست داخل شوم؟". فاطمه(س) برمى خيزد و به بيرون اتاق مى رود، مرد عربى را مى بيند كه با نهايت احترام، كنار درِ خانه ايستاده است. فاطمه(س) به او مى گويد: "خدا به تو خير دهد، تو به ديدار پيامبر آمده اى امّا حال پيامبر خوب نيست". فاطمه در را میبندد و به داخل اتاق مى رود.19 براى بار دوم و سوم صداى آن مرد عرب به گوش مى رسد، پيامبر رو به دخترش مى كند و مى گويد: "دخترم، آيا مى دانى او كيست؟ او عزرائيل است، او تا به حال براى ورود به هيچ خانه اى غير از اين خانه، اجازه نگرفته است". آنگاه پيامبر با صداى بلند مى گويد: "داخل شو".20 12 ـ شهادت پيامبر (صلى الله عليه وآله) بيمارى پيامبر بر اثر سمى بود كه دشمنان به او داده بودند، براى همين بايد در اينجا از واژه "شهادت پيامبر" استفاده كنم. لحظه غروب روز دوشنبه فرا مى رسد، ديگر روح پيامبر آماده پرواز است. جبرئيل به پيامبر خطاب مى كند: "خداوند مشتاق ديدار توست". آخرين كلام پيامبر اين است: "على جان! سر مرا در آغوش بگير كه امرِ خدا آمد".21 آرى، پيامبر در حالى كه سرش در آغوش على(ع) است روحش پر مى كشد و به سوى آسمان ها مى رود. آرى، ديگر روزگارِ عزّت خاندان پيامبر تمام شد. صداى گريه فاطمه(س) بلند مى شود...22 13 ـ نقشه و نقش عُمَر وقتى مردم فهميدند كه پيامبر از دنيا رفته است، همگى جمع شدند، شرايط براى بيعت مجدّد با على(ع) فراهم بود، امّا ناگهان عُمَر فرياد برآورد: "به خدا قسم پيامبر نمرده است، او حتماً برمى گردد... اين منافقان هستند كه خيال مى كنند پيامبر از دنيا رفته است". مردم با شنيدن اين سخن دچار حيرت و سرگردانى سختى شدند! آرى، عُمَر به دنبال كسب فرصت براى پياده كردن نقشه هاى خود بود، در آن شرايط، ابوبكر در خارج از مدينه بود، عُمَر مى خواست زمان را به دست آورد و با اين نقشه به خواسته خود رسيد. وقتى ابوبكر از راه رسيد به عُمَر گفت: "پيامبر از دنيا رفته است". عُمَر سخن او را قبول كرد.23 14 ـ جلسه بزرگان مهاجران عمر و ابوبكر جلسه اى تشكيل مى دهند، آنان بزرگان مهاجران را جمع مى كنند و تصميم مى گيرند تا حقّ على(ع)را غصب كنند، (آنها از مدت ها قبل به فكر حكومت بوده اند). خبر جلسه مهاجران به گوشِ انصار (مردم مدينه) مى رسد. انصار هم به فكر مى افتند تا از مهاجران عقب نيفتند و حكومت را از آنِ خود كنند.24 15 ـ غسل و كفن پيامبر (صلى الله عليه وآله) صداى گريه فاطمه(س)، دختر پيامبر به گوش مى رسد. پيامبر دنيا را وداع گفته است، اكنون على(ع) بدن مطهّر آن حضرت را غسل مى دهد. پيامبر خودش وصيّت كرده است كه فقط على(ع) بدن او را غسل دهد، فرشتگان آسمانى او را يارى مى كنند.25 16 ـ نماز بر پيكر پيامبر (صلى الله عليه وآله) مردم ده نفر، ده نفر، وارد خانه پيامبر مى شوند و بر پيكر پيامبر، نماز مى خوانند. على(ع) تصميم دارد وقتى نماز مسلمانان تمام شود، بدن پيامبر را در خانه خودش دفن كند. البتّه عدّه اى مى گويند پيامبر را در قبرستان بقيع دفن كنيم، عدّه اى هم مى گويند بدن پيامبر را در كنار منبر، در داخل مسجد به خاك بسپاريم، امّا على(ع)مى گويد: پيامبر بايد در همان مكانى كه جان داده است، دفن شود.26 (لازم به ذكر است كه پيكر پيامبر روز اول ربيع الاول دفن شد). 17 ـ خلوت شدن شهر مدينه در شهر مدينه چه خبر است؟ چرا مسجد اين قدر خلوت است؟ پس مردم كجا هستند؟ آيا كسى از راز خلوتى مسجد خبر دارد؟27 ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣1️⃣ 74 ـ اُمّ اَيمن شهادت مى دهد فاطمه(س) به خانه اُمّ اَيمَن مى رود و جريان را براى او تعريف مى كند. اُم اَيمَن برمى خيزد و همراه با فاطمه(س) به مسجد مى آيد، على(ع)هم مى آيد. اُم اَيمَن رو به ابوبكر مى كند و مى گويد: ــ اى ابوبكر، من از تو سؤالى دارم. ــ چه سؤالى؟ ــ بگو بدانم آيا شنيده اى كه پيامبر فرمود: "اُم اَيمَن، زنى از زنان بهشت است"؟124 ــ آرى، شنيده ام. ــ اگر قبول دارى كه من از اهل بهشتم، اكنون، شهادت مى دهم كه پيامبر فدك را به فاطمه(س) بخشيد.125 على(ع) هم شهادت مى دهد كه پيامبر فدك را به فاطمه(س) داده است. ابوبكر به فكر فرو مى رود، او ديگر در نزد مردم چاره اى ندارد و تصميم مى گيرد تا فدك را به فاطمه(س)برگرداند. فاطمه(س) از ابوبكر مى خواهد تا سندى به او دهد كه همه بدانند فدك از آنِ اوست. ابوبكر كاغذى را مى طلبد و در آن مى نويسد كه فدك از آن فاطمه(س)است.126 75 ـ عُمَر سند فدك را پاره مى كند عُمَر از ماجرا باخبر مى شود، سريع به ميان كوچه مى دود، او مى خواهد هر چه زودتر خود را به فاطمه(س) برساند. خداى من! او راه را بر فاطمه(س) مى بندد و مى گويد: "اين نوشته را به من بده". فاطمه(س)نامه را نمى دهد، عُمَر سيلى به صورت او مى زند و هر طور كه شده سند را مى گيرد و آن را پاره مى كند.127 اشك در چشمان فاطمه(س) حلقه مى زند، چرا هيچ كس به يارى دختر پيامبر نمى آيد؟ 76 ـ ترس از گريه فاطمه(عليها السلام) فاطمه(س) ديگر از اين مردم خسته شده است، اين مردم به سخنان او گوش نكردند و دشمن او را يارى كردند، آنها على(ع)را خانه نشين كردند، فرزند او، محسن(ع) را كشتند. فاطمه(س) ديگر از اين دنيا خسته است، بيمارى او شدّت يافته است، او شب و روز گريه مى كند. صداى گريه فاطمه(س)، فرياد مظلوميّت است. او با گريه حق را يارى مى كند. اكنون، فاطمه(س) به سوى قبر پدر مى رود. فاطمه(س) قبر پدر را در آغوش مى گيرد و مى گويد: "اى پدر، بعد از رفتن تو مردم ما را تنها گذاشتند، صبر من ديگر تمام شده است. بار خدايا! مرگ مرا سريع برسان كه زندگى دنيا براى من تيره و تار شده است".128 او در كنار قبر پدر بى هوش مى شود. زنان مدينه به سوى او مى دوند، آب مى آورند و بر صورتش مى ريزند تا به هوش آيد.129 همه از خود اين سؤال را دارند: "چرا بايد يگانه دختر پيامبر اين گونه گريه كند؟". 77 ـ اعتراض همسايه ها گريه فاطمه(س) دل هر كس را به درد مى آورد. حكومت به اين نتيجه مى رسد كه هر طور هست بايد صداى گريه فاطمه(س) را خاموش كند. آنان نقشه اى مى كشند، با بعضى از همسايه ها سخن مى گويند... چند نفر از همسايگان نزد على(ع) آمده اند و دارند با او سخن مى گويند. ــ فاطمه هم شب گريه مى كند هم روز، ما از تو مى خواهيم سلام ما را به او برسانى و به او بگويى كه يا شب گريه كند و روز آرام باشد تا ما بتوانيم استراحت كنيم، يا روز گريه كند و شب آرام باشد، ما نياز به آرامش داريم. ــ باشد، من به فاطمه مى گويم.130 على(ع) به خانه خود حركت مى كند، سخن همسايه ها را به فاطمه(س)مى گويد، فاطمه(س)در پاسخ مى گويد: "على جان! من به زودى به ديدار خدا مى روم".131 78 ـ گريه در بقيع فاطمه(س) را از گريه كردن منع كردند، او ديگر نبايد به كنار قبر پيامبر بيايد و گريه كند. او اوّلِ صبح، از خانه بيرون مى رود و به سوى قبرستان بقيع مى رود. حسن و حسين (عليهما السلام) نيز همراه او هستند. او در گوشه اى از قبرستان مى نشيند و شروع به گريه مى كند. آنجا درخت كوچكى هست، فاطمه(س) زير سايه درخت مى نشيند و به گريه خود ادامه مى دهد. چند نفر با تبر به سوى بقيع مى روند و آن درخت را قطع مى كنند. فردا صبح، فاطمه(س) با حسن و حسين (عليهما السلام) به سوى بقيع مى آيد. آفتاب بالا آمده است، امّا اينجا ديگر درختى نيست تا فاطمه(س) زير سايه اش بنشيند.132 79 ـ بناىِ بيت الأحزان على(ع) براى ديدن فاطمه(س)آمده است. او مى بيند كه فاطمه(س) در آفتاب نشسته است، على(ع) براى او بَيتُ الاَحزان (خانه غم ها) مى سازد. سايبانى كوچك براى گريه كردن فاطمه(س).133 ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
4_196006905636717710.mp3
5.35M
#شهر_مه_گرفته صداى موسيقى گوشخراشى مي آيد، موسيقى عجيبيست!!! صداى ما را از جهنم آخرالزمان ميشنويد... #قسمت3⃣ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
4_196006905636717720.mp3
2.67M
#شهر_مه_گرفته صداى موسيقى گوشخراشى مي آيد، موسيقى عجيبيست!!! صداى ما را از جهنم آخرالزمان ميشنويد... #قسمت3⃣1⃣ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
4_196006905636717934.mp3
2.81M
#ذوالقرنین_کیست؟!! استاد رائفی پور #قسمت3⃣ عالیه حتما گوش بدید و منتشر کنید👌👌 http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌴🌴🌴🍃🌹🍃🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴 🌴 🌹غریبی امام حسن (ع) و حماسه صلح🌹 ⃣ حتماً مى دانى كه معاويه از زمان عثمان (خليفه سوم) تاكنون، هنوز بر شام حكومت مى كند و او با حيله و نيرنگ توانسته حكومت خود را بر آنجا ثابت نمايد . اگر چه حضرتعلى(ع) به جنگ او رفت و در صفين جنگ سختى در گرفت; امّا درست در زمانى كه مالك اشتر تا پيروزى فاصله زيادى نداشت معاويه دستور داد تا قرآن ها را بر سر نيزه كنند و با اين كار، مردم كوفه را فريب داد و مانع پيروزى سپاه حق شد . اكنون، امام حسن(ع) به حكومت رسيده است، او ريشه و اساس فساد را هدف قرار مى دهد . آرى، معاويه و حكومت او ريشه همه فسادهايى است كه در امّت اسلامى روى مى دهد . امام حسن(ع) به خوبى مى داند كه معاويه مى خواهد اسلام را از بين برده و همه زحمت هاى پيامبر را نابود نمايد . اكنون ماه ذى الحجّه است و امام حسن(ع) نامه اى به معاويه مى نويسد : همانا پدرم على بن ابى طالب به ديدار خدا رفته و او مرا به عنوان جانشين خود معرفى كرده است . اى معاويه ، به خوبى مى دانى كه امر رهبرى بر مسلمانان ، حق ما اهل بيت است ، پس از تو مى خواهم كه از خدا بترسى و با من بيعت كنى و حكومت شام را به من بسپارى . بدان كه اگر اين پيشنهاد را قبول نكنى من همراه با سپاهى بزرگ به سوى تو خواهم آمد .14 نامه امام به دست معاويه مى رسد، اكنون، معاويه، مشاوران خود را جمع مى كند و از آنها مى خواهد كه به طرح نقشه اى براى مقابله با امام حسن(ع)بپردازند . طبق نقشه اين نامه براى امام حسن(ع) فرستاده مى شود : اى حسن بن على ! مگر فراموش كرده اى كه در صفين ، ابو موسى اشعرى ، پدر تو را از حكومت ، كنار زد ، حال چگونه شده است كه تو حقّ پدر خود را مى طلبى در حالى كه حقّ خلافت به من واگذار شده است .15 همچنين در اين جلسه مهم، معاويه تصميم مى گيرد كه دو جاسوس به عراق بفرستد يكى به شهر كوفه، و ديگرى به شهر بصره . اين دو جاسوس وظيفه دارند تا با خرج كردن سكّه هاى طلا، مردم اين دو شهر را نسبت به حكومت امام حسن(ع)بدبين كنند و در ميان مردم آشوب و فتنه ايجاد كنند .16 موقع حركت است و جاسوسان معاويه مى خواهند به سوى عراق حركت كنند . معاويه نزد آنها مى آيد و با آنها سخن مى گويد و به آنها وعده پول و مقام مى دهد و از آنها مى خواهد براى ترور امام حسن(ع) و ياران مهم او تلاش نمايند . همسفر خوبم ! اكنون ديگر جان امام حسن(ع) در خطر است، بيا دعا كنيم تا خداوند، امام مهربان ما را از شرّ دشمنان حفظ نمايد . جاسوس هاى معاويه به سوى عراق مى آيند، يكى به سوى بصره مى رود و ديگرى به سوى كوفه . اين دو جاسوس به فتنه و آشوب مى پردازند و امام حسن(ع) دستور دستگيرى آنها را مى دهد .17 بعد از دستگيرى اين دو جاسوس، برنامه هاى معاويه آشكار مى شود و امام حسن(ع) مى فهمد كه معاويه در پى آشوب و فتنه است . امام حسن(ع) دستور مى دهد تا اين دو نفر را به سزاى اعمالشان برسانند و آنها را اعدام كنند و از اين راه، جواب واضح و روشنى به معاويه مى دهد . سپس امام اين نامه را مى نويسد : اى معاويه ، جاسوسان خود را براى فتنه انگيزى و ترور مى فرستى ، گويا تو آرزوى مرگ دارى و مى خواهى به دست من ، كشته شوى . منتظر باش كه به خواست خدا ، به زودى ، مرگ تو فرا مى رسد .18 امام، نامه را به يكى از ياران خود به نام جُندب مى دهد و از او مى خواهد تا هر چه سريع تر نامه را براى معاويه ببرد . جُنْدب به سوى شام به پيش مى رود و خود را به قصر باشكوه معاويه مى رساند .19 به راستى كه چقدر ميان خانه ساده امام حسن(ع) و قصر پادشاهى معاويه فرق است، در كوفه هر وقت بخواهى مى توانى امام حسن(ع) را ببينى، به خانه اش بروى و با او همنشين شوى ; امّا در اينجا معاويه چه قصر زيبايى براى خود ساخته است . جُندب وارد قصر مى شود و نامه را به معاويه مى دهد . معاويه، نامه امام را مى خواند، اكنون او احساس خطر مى كند، آرى، اگر سخن امام حسن(ع) را قبول نكند بايد خود را براى جنگ آماده كند . معاويه در جواب نامه چنين مى نويسد : من نامه تو را خواندم ، و اگر سن و سال تو بيش از من بود و سابقه حكومت داشتى با تو بيعت مى كردم ، امّا تو مى دانى كه من از تو بزرگتر هستم و سالها حكومت كرده ام و براى همين شايستگى من بيش از تو مى باشد ، اگر تو با من بيعت كنى من حكومت عراق را به تو مى دهم .20 ... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🍃🌹🍃🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🍃🌹🍃🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴 🌴 🌹غریبی امام حسن (ع) و حماسه صلح🌹 ⃣1⃣ چون وقتى كه امام حسن(ع) خودش بخواهد با معاويه صلح كند ديگر معاويه حاضر نخواهد بود به كسى پول بدهد . عدّه زيادى از اين مردم، خواب هاى خوشى براى خود ديده بودند، آنها مى خواستند كه امام حسن(ع) را دستگير كنند و يا به قتل برسانند و در عوض پول زيادى از معاويه بگيرند . آنها خود را در كنار عروس شام مى ديدند، در قصر معاويه، در حجله عروسى دختر معاويه ! امّا با اين تصميم امام، همه چيز به هم خورد، معاويه عاشق چشم و ابروى كسى نيست كه بخواهد دختر به او بدهد، معاويه براى حكومت خود مى خواست اين كارها را بكند ; امّا وقتى كه خود امام حسن(ع)مى خواهد صلح كند ديگر همه قول و قرارهاى قبلى به هم مى خورد . مردم پيش خود مى گويند : ما نبايد بگذاريم اين خبر به معاويه برسد كه امام حسن(ع) مى خواهد صلح كند . ما بايد همين الآن كار حسن بن على را تمام كنيم، هر چه سريع تر، قبل از اينكه او نامه اى رسمى به معاويه بنويسد بايد او را به قتل برسانيم . اما چگونه ؟ خوب كارى ندارد، شعار خوارج را به زبان مى آوريم . در اين ميان يكى از عقب جمعيّت فرياد مى زند : "به خدا قسم، اين مرد هم كافر شد" .75 آرى، چه بهانه خوبى، حسن بن على كافر شده است، او مى خواهد با معاويه صلح كند . اى مردم، مگر ما براى جنگ با معاويه از كوفه بيرون نيامده ايم، مگر ما نمى خواستيم معاويه را از بين ببريم ؟ اكنون حسن بن على مى خواهد با او صلح كند، مردم ! اين كفر است . هر كس كه با معاويه سازش كند، كافر است . آرى، همان كسانى كه به معاويه نامه نوشته بودند و مخفيانه با او بيعت كرده بودند اكنون اين گونه سخن مى گويند . هزاران نفر به سوى امام حمله مى برند تا او را به قتل برسانند . مردم كوفه عجب مردمى هستند، يك زمان حضرتعلى(ع) را مجبور كردند تا در صفين جنگ را متوقّف كند و بعد از آن به او گفتند كه به خاطر اين كه سخن ما را قبول كردى كافر شدى، اكنون هم، چون سخن صلح را از امام حسن(ع) مى شنوند، قصد جان او را نموده اند . اين نامردان، خيمه امام را غارت مى كنند و عباى آن حضرت را پاره كرده و مى ربايند .76 عدّه اى از ياران باوفاى امام به دور آن حضرت حلقه مى زنند، امام از آنها مى خواهد كه دست به شمشير نبرند، آرى، امام نمى خواهد در ميان مردم كوفه جنگ داخلى روى دهد . امام حسن(ع) در حالى كه عبايش را ربوده اند، در گوشه اى ايستاده است، و سپاهيانش، قصد جان او را دارند .77 شايد باور نكنى تعداد ياران باوفاى امام به بيست نفر هم نمى رسد ! آرى، فقط بيست نفر !78 اين اوجِ مظلوميّت است، بيش از چهل هزار نفر با امام حسن(ع) بيعت كرده بودند كه جان خويش را فدايش كنند، اكنون از آن همه، فقط بيست نفر مانده اند .79 آرى، اگر قَيس و سربازانش اينجا بودند چه كسى جرأت مى كرد قصد جان امام را بكند . اما افسوس كه قَيس كيلومترها از ما فاصله دارد، او اكنون در مَسْكِن ] شمال بغداد [مقابل سپاه معاويه ايستاده است . غم در چهره امام نشسته است، بنى هاشم گرد او را گرفته اند، به راستى امام در اين شرايط چه تصميمى خواهد گرفت .80 امام اسبى را مى طلبد و سوار بر آن مى شود و همراه با عدّه اى از ياران خود اردوگاه سپاه را ترك مى كند و به سوى شهر مدائن حركت مى كند . آرى، اين مردم ديگر لياقت ندارند كه رهبرى همچون امام حسن(ع)داشته باشند . ... کپی با ذکر صلوات به نیت تعجیل درفرج حلال میباشد 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🍃🌹🍃🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🍃🌹🍃🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴 🌴 🌹غریبی امام حسن (ع) و حماسه صلح🌹 ⃣2⃣ معاويه آنقدر با صداى بلند ناسزا مى گويد كه ديگر خسته مى شود، اكنون نوبت آن است كه امام حسن(ع) جواب بدهد : اى كسى كه حضرتعلى(ع) را به بدى ياد كردى ، بدان كه من حسن هستم و تو معاويه ، پدر من علىّ است و پدر تو ابو سفيان ! مادر من فاطمه دختر پيامبر است و مادر تو هند جگر خوار ! جدّ من محمّد است و جدّ تو حَرْب ! خدايا ! تو آن كسى را لعنت كن كه حسب و نسبش از ديگرى پست تر است !129 ناگهان صداى "آمين" در فضاى مسجد مى پيچد . سكوت بار ديگر مجلس را فرا مى گيرد، معاويه سر خود را پايين انداخته است . سپاهيان شام كه اكنون، اينجا نشسته اند بسيار مشتاق هستند كه امام حسن(ع) به سخن خود ادامه بدهد . بار ديگر صداى امام در فضاى مسجد مى پيچد : هر كس كه مرا مى شناسد كه مى شناسد و هر كس كه مرا نمى شناسد ، بداند : من حسن ، پسر رسول خدا هستم . من پسر آن كسى هستم كه به پيامبرى مبعوث شد و فرشتگان آسمان بر او درود مى فرستند . من فرزند آن كسى هستم كه دعايش مستجاب بود و شبِ معراج به آسمان ها سفر كرد . من فرزند مكّه و منايم . من فرزند ركن و مقامم . من فرزند مَشعر و عرفاتم . من كسى هستم كه حقّم را غصب كردند . من سيّد جوانان اهل بهشتم .130 خواننده خوبم ! اين مجلس، اولين ثمره صلح امام حسن(ع) است، ببين كه چگونه بزرگان شام به فكر فرو رفته اند . آرى، تبليغات معاويه، كارى با آنها كرده بود كه آنها امام حسن(ع) را به عنوان شخص كافر و گنهكار مى شناختند ; امّا امروز واقعيت براى آنها آشكار شد، همه اينها به بركت حماسه صلح است .l معاويه يكى از نيروهاى خود را به عنوان امير كوفه معيّن مى كند و خودش به سوى شام حركت مى كند .131 اكنون، امام حسن(ع) تصميم مى گيرد تا به مدينه بر گردد، همه مردم با خبر مى شوند و براى خداحافظى با امام مى آيند . قافله خاندان بنى هاشم آماده حركت است، امامحسين(ع)، عبّاس، زينب، و . . . آماده سفر شده اند . آرى، شما قدر خاندان پيامبر خود را ندانستيد و ما براى هميشه از اين شهر مى رويم . امام دستور حركت را مى دهد و كاروان به سوى مدينه حركت مى كند . صداى زنگ شترها با صداى گريه زنان و مردان كوفه در هم مى آميزد .132 همه با خود فكر مى كنند كه آيا ما بار ديگر امام حسن(ع) و امامحسين(ع)را در شهر خود خواهيم ديد ؟ زنان با خود اين سؤال را دارند كه آيا مى شود يك بار ديگر زينب به شهر ما بيايد ؟ كاروان از دروازه شهر كوفه بيرون مى رود و راه حجاز را در پيش مى گيرد . آرى، قهرمان حماسه صلح به سوى حرم جدّش مى رود . او مى رود ; امّا چه پيروزمندانه مى رود، چرا كه او با حماسه صلح خود، اسلام را زنده كرده است . او همه برنامه هايى را كه معاويه براى نابودى اسلام كشيده بود، نقش بر آب كرده است . هر مسلمانى در هر كجاى دنيا و در هر زمانى، مديون اين حماسه بزرگ است . نویسنده : دکتر مهدی خدامیان 💥 مباحث قبلی را در کانال ⤵️ دنبال کنیدودرثواب نشرش سهیم شوید و قدمی برای کسب معرفت امام زمان (عج) بردارید🙏 کپی با ذکر صلوات به نیت تعجیل درفرج حلال میباشد 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🍃🌹🍃🌴🌴🌴
🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶 @zohoreshgh ❣﷽❣ ✨ ⃣1⃣ 👈دستور عمل میرزا جواد آقا ملکی تبریزی برای سیر و سلوک مهدوی 1⃣.خواندن سه بارسوره توحید بعد هرنماز واجب و هدیه به امام زمان(ع) 2⃣. خواندن دعای معرفت " اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ، فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ." که درقنوت نماز یاپس ازنماز بخوانید . 3⃣.خواندن دعای عهد توصیه ایشان بود و خواندن دعای که پیش ازافطار خوانده می شود که دربرآورده شدن حاجات بسیار موثر است. 4⃣.ویژگی دیگری که ایشان توصیه می کردند توسل مداوم به ساحت اهلبیت به ویژه امام زمان (ع) است. ایشان می گفتند که تمامی اهلبیت مشکلات را بر طرف می کنند به ویژه در عصر حاضر امام زمان (ع). به قول علامه طباطبایی تمامی ائمه رئوف هستند ولی رئوف بودن امام رضا (ع) یک چیز حسی است و آدم حس می کند. 👌هرکدام ازاهلبیت نسبت به بعضی حاجت ها موثر ترند مثلا 👇👇 1⃣.توسل به آقا رسول الله (ص) و حضرت زهرا(ع) امام حسن (ع) و امام حسین (ع) برای طلب توفیق درطاعت و عبادت و کسب رضای حق موثرتراست 2⃣.توسل به امیر المومنین (ع)برای ایمن ماندن ازشر دشمنان و انتقام از ستمگران 3⃣.توسل به امام سجاد (ع)برای ایمن ماندن از وسوسه ی شیاطین وایمنی از شر سلاطین 4⃣توسل به امام باقر (ع)وامام صادق (ع) برای توفیق در امورات اخروی و معنوی و علمی 5⃣.توسل به امام کاظم (ع) برای سلامتی و عافیت و شفای دردها وبیماری ها و دعای سریع الاجابة که ازایشان درمفاتیح الجنان است که دعای بسیار موثری است 6⃣. توسل به امام رضا(ع)برای سلامت ماندن درمسافرت وسیر وسلوک معنوی 7⃣.توسل به امام جواد (ع)برای توسعه رزق و روزی وبی نیازی از مردم. ایت الله کشمیری گفته اند به امام جواد سوره یس اهدا بکنید بعد حاجت خودتون را ازاین امام بزرگوار بخواهید 8⃣.توسل به امام هادی(ع) برای توفیق یافتن برای نوافل و مستحبات و نیکی کردن به مردم واطاعت ازخدا 9⃣.توسل به امام عسکری (ع)برای توفیق در امورات اخروی منظوراین است که از خدا بخواهیم مسیر نزدیک شدن به خدا رابرای ما هموار کند و توفیق ترک گناه را به ما بدهد 0⃣1⃣.توسل به امام زمان (ع) برای برآورده شدن تمامی حاجات چه معنوی و چه اخروی چون امام حاضر دراین عصر هستند تمامی حاجات از طریق ایشان برآورده می شود. ⬅️اینها بعضی از جنبه های سیر وسلوکی و توصیه های میرزا جواد آقا ملکی تبریزی بود. این توصیه های یه شخصی بود ، که خودش امام زمانش را درک کرد. 💽برگرفته از فایل سلوک مهدوی شماره 2 🎤استاد عبادی .... 💥 مباحث قبلی را در کانال ⤵️ دنبال کنیدودرثواب نشرش سهیم شوید و قدمی برای کسب معرفت امام زمان (عج) بردارید🙏کپی با ذکر صلوات به نیت تعجیل درفرج حلال میباشد 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚 @zohoreshgh ❣﷽❣ 👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍 ⃣ خدايا! تو به او گفتى كه بر من سجده كند و او نافرمانى تو را نمود، ولى تو او را به آرزويش رساندى! از شيطان سخن مى گويم، او از تو خواست كه تا روز قيامت به او فرصت بدهى و تو خواسته او را قبول كردى. او هم قسم خورد كه سر راه من و فرزندانم بنشيند و مانع سعادت و خوشبختى همه ما بشود. او اكنون دشمن شماره يك ماست. ما با او چه خواهيم كرد؟ خدايا! شيطان نيروى زيادى دارد، او به قلب ما نفوذ مى كند و به راحتى ما را وسوسه كرده و فريب مى دهد. ما در مقابل او چه خواهيم كرد؟ و تو سخنان آدم(ع) را شنيدى، از غمى كه به دل او نشسته بود باخبر بودى، تو كه دل شيطان را نشكستى با اين كه او دشمن تو بود، اكنون چگونه مى توانى ببينى كه آدم(ع) اين گونه گرفته و پريشان است، تو او را دوست دارى و براى همين گفتى كه فرشتگانت بر او سجده كنند، اكنون تو مى خواهى سخنى بگويى تا آدم(ع) و همه فرزندان او را خوشحال كنى، پس چنين مى گويى: اى آدم! وقتى كسى كار خوبى انجام دهد، من ده برابر به او پاداش مى دهم، امّا اگر گناهى مرتكب شود، براى او يك گناه نوشته مى شود. من درِ توبه را به روى شما باز مى كنم، هر كس توبه كند توبه اش را مى پذيرم، حتّى اگر در لحظه آخر زندگيش توبه كند، او را مى بخشم و او را به خاطر گناهانش عذاب نمى كنم. و آدم(ع) وقتى اين سخن تو را مى شنود، خوشحال مى شود و رو به آسمان مى كند و مى گويد: خدايا! اين مهربانى تو براى من و فرزندانم كافى است.4 🔴نویسنده:' دکتر مهدی خدامیان .... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚 @zohoreshgh ❣﷽❣ 👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍 ⃣1⃣ موسى(ع) در فكر بود كه چقدر خوب بود اگر او مى توانست يك سال تمام، روزه بگيرد و همه شب هاى آن را به نماز مشغول باشد. اين عبادت، آرزوى موسى(ع) بود. او مى خواست تا حقّ عبادت تو را به جا آورد و فكر مى كرد اين طورى مى تواند اين كار را انجام بدهد. تو هم كه از راز دل او با خبر بودى، براى همين با او اين چنين سخن گفتى: ــ اى موسى! آيا مى دانى كدام كار ثوابش از يك سال عبادت بيشتر است؟ يك سال عبادتى كه روزها روزه بگيرى و شب ها تا صبح نماز بخوانى. ــ نه! نمى دانم. ــ آيا تا به حال كسى را ديده اى كه گناه زيادى انجام داده باشد و با من قهر كرده باشد؟ ــ آرى! من افرادى را مى شناسم كه با تو قهر كرده اند. ــ اگر تو او را با من آشتى بدهى و او را به درِ خانه من باز گردانى، بدان كه اين كار تو از يك سال عبادت بهتر است.19 به موسى(ع) دستور دادى تا عصاى خود را بر رود نيل بزند، همين كه او عصاى خود را بر لب رود نيل زد، قدرت تو معجزه اى كرد، آب ها كنار رفت. همه با تعجّب نگاه مى كردند، موسى(ع) همراه با ياران خود به سلامت از رود نيل عبور كردند. در همين هنگام، فرعون باسپاهش از راه رسيد، او ابتدا مى ترسيد از آب عبور كند، يعنى همه سپاه او ترسيده بودند، بعد از لحظاتى، فرعون تصميم گرفت تا از آب عبور كند، او به سرعت اسب خود را حركت داد تا هر چه زودتر بتواند به آن طرف آب برسد. همه سپاه او نيز همراه او وارد رود نيل شدند. وقتى آخرين نفر از سپاه فرعون نيز وارد رود نيل شد، تو اراده كردى و همه آب ها به روى هم آمد، فرعون و سپاهش در دريايى از آب گرفتار شدند. فرعون كه اميدى به نجات نداشت، فريادش را بلند كرد و از موسى(ع) كمك خواست. موسى(ع) صداى او را شنيد، امّا هيچ توجّهى نكرد، درست است كه فرعون در حقّ موسى(ع)، پدرى كرده بود، امّا اكنون نبايد به او اعتنايى مى كرد، فرعون سال هاست كه ادّعاى خدايى كرده بود و هزاران نفر بى گناه را كشته بود، موسى(ع) براى چه بايد به او كمك كند؟ آرى! موسى(ع) فكر مى كرد كه بايد هر چه زودتر اين دشمن خدا نابود شود، براى آخرين بار فرعون فرياد زد و از موسى(ع)كمك طلبيد، امّا موسى(ع) به او نگاهى هم نكرد، بعد از لحظاتى براى هميشه صداى فرعون خاموش شد. اكنون تو با موسى(ع) سخن مى گويى: اى موسى! اگر فرعون به جاى اين كه از تو طلب كمك مى كرد، مرا صدا مى زد من او را كمك مى كردم! او تو را صدا زد، امّا تو هيچ توجّهى به او نكردى. آيا مى دانى چرا تو جواب او را ندادى؟ علّت آن اين بود كه تو او را خلق نكرده بودى! اگر او مرا صدا مى زد من جوابش را داده و او را نجات مى دادم، آخر من او را خلق كرده بودم!20 موسى(ع) به فكر فرو رفت، به راستى تو چه خداى مهربانى هستى؟ تو هرگز دل فرعونى كه سال هاى سال، ادّعاى خدايى كرده است را نمى شكستى! اگر او تو را صدا مى زد، كمكش مى كردى و نجاتش مى دادى، تو خدا هستى و بندگانت را دوست دارى. افسوس كه از تو براى ما كم گفته اند، نه، براى ما از تو زياد گفته اند، البتّه از غضب و خشم تو!! چرا ما از مهربانى تو، كمتر مى دانيم؟ 🔴نویسنده:' دکتر مهدی خدامیان .... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶 @zohoreshgh ❣﷽❣ ✨ ⃣3⃣ 🔔 در جلسات قبل از عرفا و بزرگانی نام بردیم که مقام حضرت را درک کردند و دستور عمل های آنها برای اینکه به امام زمان (عج) نزدیک تر بشویم را گفتیم. 👌 فرد دیگر ،میرزا جواد آقا ملکی تبریزی ازعرفای بسیار بزرگ است که قبرشان در قبرستان شیخان قم است،میرزا جواد آقا سال تولدش خیلی مشخص نیست،به نجف رفتند و استاد ایشان ملاحسین قلی همدانی بود. ⭕️ ملاحسین کسی است که حدود 300 عارف تربیت کرد. ملا حسین قلی همدانی این قدر مقامش بالاست است که ، یکبار در خیابان داشت می رفت👈 یک فردی در نجف به عبد فرار مشهور بود و همه به خاطر غُلدریش از او می ترسیدند،ملا حسین قلی همدانی بدون هیچ اعتنایی از کنارش رد شد، عبد فرار صدا زد 📣 آشیخ به من احترام نگذاشتی !! ملا حسین گفت; تو چه کسی هستی که من بخواهم به تو احترام بگذارم، گفت من عبد فرار هستم! بعد ملا حسین قلی به او گفت;👇👇 ازخدا فرار کردی یا از رسول خدا(ص) فرار کردی ازچه کسی فرار کردی !؟ همین را گفت و رفت، فردا صبح ملا حسین قلی سر کلاس بود به شاگردانش گفت; یکی از عبد های خدا و بندگان خوب خدا از دنیا رفت باید ⚰تشیع جنازه اش برویم. رفتند و به خانه عبد فرار رسیدند، اصحابش گفتند که این خانه عبد فرار است این آدم خیلی قالتاق است، شما گفتید عبد صالحی است.!! رفتند و ازخانمش سوال کردند⁉️ گفت این فرد دیشب آمد خانه و گیج می زد، در خانه می چرخید و می چرخید و می گفت از خدا فرار کردی یا از رسول خدا(ص) فرار کردی این ها را می گفت و با این حالت هم مرد.ملاحسین قلی همدانی از یک فرد گنهکار عارف الله می ساخت. 💭 یک مدت در ذهن ملاحسین قلی این فکر آمده بود که چه طور می شود انسان ها این همه گناه می کنندولی باز هم محبت خدا در دلشان است،محبت امام حسین(ع) در دلشان است ⁉️از غیب برای او ندایی رسید این قدر وسعت عشق خداوند متعال وسیع و زیاد است👈 که هنوز انسان ها آن گناهی که آنها را از دایره عشق خدا خارج کند، انجام نداده اند . بعد یک لحظه در ذهنش آمد چه گناهی ممکن است باشد⁉️یاد این حدیث حضرت علی(ع) افتاد که هیچ وقت گناهی را کوچک نشمار، ای بسا غضب خدا در همین گناه باشد. 😔متأسفانه درجامعه ما به راحتی دروغ می گوییم غیبت می کنیم بعد هم می گوییم چون همه انجام می دهند اشکالی ندارد، این کوچک شمردن گناه است☝️به قول حضرت علی (ع) توجیه گناه و کوچک شمردن گناه بدتر از خود گناه است. ✴️ سید علی قاضی یکی از بزرگان و عارفان بود در یکی ازخیابان ها داشت می رفت، دید یک نفر مثل انسان های مست تلو تلو می خورد اطرافیانش گفتند این چرا این طوری هستش‼️گفت این از کلاس اخلاق ملا حسین قلی بیرون آمده است،این قدر حرف های ایشان تأثیر گذار است، این ها چندین ساعت در این حال و هوا هستند. 🔱 میرزا جواد آقا ملکی تبریزی شاگرد ایشان بود که رشد کردند و به این مقام رسیدند، روزی میرزا جواد آقا پیش استادش ملا حسین قلی همدانی رفت و گفت; حاج آقا من خیلی وقت است تلاش و تزکیه نفس می کنم ولی به جایی نمی رسم دلیلش چه چیزی است⁉️ 🔸(میرزا جواد آقا ملکی تبریزی از خانواده اعیان و از خانواده تجار تبریز بود و بایکی ازفامیل هایش کدورت داشت ) ملاحسین قلی به او گفت حاضری در یک جلسه ای که این ها هستند پاشی و بروی کفش های آن ها را جفت بکنی⁉️ گفت نه ,ملاحسین قلی گفت; همین که این صفت در تو است همین قدر که نه می گویی این باعث می شود که تو رشد نمی کنی، حالا هزار تا نماز شب و هزار تا کار خیر هم انجام بدهی چون ❌صفت غرور در تو وجود دارد رشد نمی کنی. 💠 یکی از کارهایی که برای امام زمان(ع)می توانیم انجام بدهیم این است که انسان دیگران را به خاطر آقا عفو بکند👈 وقتی کدورتی در بین شما و فامیل وجود دارد شما پیش قدم بشوید و این کدورت را بر طرف کنید،مطمئن باشید که آن طرف امام زمان(ع) دست شما را می گیرد و شما از لحاظ معنوی رشد می کنید. ⏪ نص صریح قرآن است که آیا نمی خواهید خدا شما را ببخشد،پس شما هم دیگران را ببخشید👈 ما گاهی انتظار داریم خدا و امام زمان(ع)ما را ببخشند ولی خودمان حاضر نیستیم افرادی که به ما ظلم کردند را ببخشیم. 🎗میرزا جواد آقا این کار را کرد غرورش را کنار گذاشت و باعث شد که رشد کند و کدورت بین دو فامیل به کل برطرف شد. ☢ اگراز حالات میرزا جواد آقا بگوییم ایشان فردی بود که به محضر امام زمان(ع) رسید و عزیز امام زمان(ع) بود.ایشان نیمه های شب برای نماز شب بلندمی شدند، وقتی که از رختخواب بلند می شد گریه می کرد می رفت به سمت حیاط که وضو بگیرد به دیوار تکیه می دادو گریه می کرد، می رفت سر حوض می نشست باز هم گریه می کرد و.. 💽برگرفته از فایل سلوک مهدوی شماره 5 🎤 استاد عبادی ... کپی آزاد @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚 @zohoreshgh ❣﷽❣ 👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍 ⃣2⃣ روز قيامت فرا مى رسد، همه مردم براى حسابرسى جمع شده اند، تشنگى بيداد مى كند، تو مؤمنان را به سوى حوض كوثر دعوت مى كنى و آنان از آب گوارا مى نوشند و سپس به سوى بهشت روانه مى شوند. در اين ميان، گنهكارى منتظر است تا به سزاى عمل خود برسد، او در دنيا گناهان زيادى انجام داده است، او مى فهمد كه به زودى به سوى جهنّم خواهد رفت، براى همين دست به دعا برمى دارد و چنين مى گويد: خدايا! چگونه من در آتش جهنّم بسوزم حال آن كه من در دنيا فقط تو را مى پرستيدم و هرگز غير تو را عبادت نكردم. تو صداى او را مى شنوى، مى دانى كه او راست مى گويد، درست است او در دنيا فريب شيطان را خورده است و گناهانى انجام داده است، امّا هرگز به تو شرك نورزيده است، براى همين تو با فرشتگانت چنين سخن مى گويى: اى فرشتگان! من كسانى كه به يكتايى من اقرار كنند را خيلى دوست دارم و بر من لازم است كه آنان را از آتش جهنّم نجات بدهم، اين بنده مرا به بهشت ببريد!39 امشب، شب جمعه است و تو آن فرشته را صدا مى زنى و از او مى خواهى تا به آسمان دنيا سفر كند و مأموريّت خود را انجام بدهد. آن فرشته، ملكوت تو را پشت سر مى گذارد، از آسمان ها مى گذرد و به آسمان دنيا مى رسد. او تا صبح بايد اين پيام تو را ندا دهد. او شب هاى ديگرِ هفته، وقت سحر به آنجا مى آيد، امّا شب هاى جمعه بايد از اوّلين لحظات شب در آنجا باشد. نگاه او به غروب سرخ خورشيد است، ديگر لحظاتى تا پايان روز باقى نمانده است، خورشيد در افق پنهان مى شود و صداى اين فرشته تمام آسمان را مى گيرد. او فرستاده توست و از جانب تو چنين مى گويد، پيام تو براى بندگانت اين است: آيا كسى هست حاجتى داشته باشد و از من بخواهد تا حاجت او را برآورده كنم؟ آيا كسى هست كه از گناهش توبه كند تا من توبه او را بپذيرم؟ اى كسانى كه به دنبال خوبى ها هستيد بشتابيد كه رحمت من، پذيراى شماست.40 🔴نویسنده:' دکتر مهدی خدامیان .... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙ @zohoreshgh ❣﷽❣ ⃣ ꙮꙮ༴༅༴༅༴༴༴༴༴༴༴༅༴༅༴༴༴༴༴༴༴༅༴༅༴༴༴༴༴༴༅༴༅ꙮ 💠 ✍🏻یکی از موضوعات بسیار مهمی که از دوران زندگی پیامبر گرامی اسلام تاکنون در جامعه اسلامی مورد بحث و گفتگو بوده است، موضوع غیبت حضرت مهدی (علیه السلام) "آخرین وصیّ و جانشین آن حضرت" می باشد. از آن جایی که این موضوع از نظر پیامبر اکرم و ائمه معصومین (علیهم السلام) دارای اهمیت فراوانی است، روایات و آثار زیادی از ایشان در این باره رسیده که از حیث کثرت در حدّ تواتر و بلکه مافوق آن است؛ به طوری که از صدر اسلام تاکنون صدها اثر علمی، تاریخی و حدیثی توسط علما و دانشمندان اسلام، اعمّ از شیعه و سنّی، درباره غیبت و مسئله مهدویت در اسلام به رشته تحریر در آمده است. ➕البته علما و دانشمندان اسلام، هر یک، از زاویه ای خاصّ، این موضوع را تجزیه و تحلیل کرده و گوشه ای از آن را بیان نموده اند. در این راستا ما نیز در صدد آنیم که این موضوع مهمّ را با عنایت خداوند متعال و با لطف حضرت مهدی (علیه السلام) به قدر امکان مورد بحث و بررسی قرار دهیم و بحث را با ارزیابی علل و اسباب غیبت آن حضرت آغاز می کنیم. .... ⃣ 🔹بدون شکّ هیچ پدیده ای در جهان طبیعت، بدون علّت و سبب محقق نمی شود. زیرا بنیاد نظام عالم بر اساس اسباب و مسبّبات نهاده شده است و برای پیدایش هر چیز، باید علّت و سبب، مخصوص آن را جستجو کرد و از هر علّت و سبب، مسبّب و معلول خاصّ آن را انتظار داشت. ➕به عبارت دیگر، به طور کلی پدیده ها و موجوداتی که در عالم محقق می شود دو نوع است: ▫️1.پدیده های مادی ▫️2 .پدیده های معنوی بدیهی است که هر کدام از این دو پدیده، دارای علل و اسباب خاصّ خودش می باشد که در پیدایش آن پدیده، نقش دارد. اꙮ༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅ꙮꙮ .... @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙