eitaa logo
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.4هزار دنبال‌کننده
33.4هزار عکس
10هزار ویدیو
611 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر تبادل تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_عالم_از_منظر_حضرت_موسی.mp3
زمان: حجم: 4.66M
🔳 (ع) ♨️عالم از منظر حضرت موسی ابن جعفر علیه السلام () 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
┅═🍃🌤🌍🌤🍃═┅─           @zohoreshgh ❣﷽❣ 👌🏼ویژهٔ #نهم_ربیع_الاول روز بیعت
┅═🍃🌤🌍🌤🍃═┅─           @zohoreshgh ❣﷽❣ 👌🏼ویژهٔ روز بیعت با امام زمان (عج) 📌 🔆امام عسکری(ع) تنها در سال ۲۴۳ با فشار متوکل عباسی به سامراء منتقل شد، چون تصور عباسیان این بود که ممکن است امامان، همانند سایر علویان، با داشتن هوادارانی چند دست به قیام بزنند. لذا حضور آن ها در مرکز خلافت، مانع از چنین اقدامی می شود. 👌🏼اقامت طولانی امام عسکری(ع) در سامراء جز نوعی بازداشت از طرف خلیفه قابل توجیه نیست؛ به طوری که حضرت مجبور بودند هر دوشنبه و پنجشنبه به دارالخلافه رفته و حضور خود را اعلام کنند(۱) از طرفی هم تنها پیروان و شیعیان خاص می توانستند با آن حضرت ارتباط داشته باشند.(۲)امام عسکری(ع) اگرچه بسیار جوان و تحت مراقبت جاسوسان و عاملان خلیفه بود، ولی به دلیل موقعیت بلند علمی و اخلاقی شهرت فراوانی پیدا کرده بودند، حتی روزهایی که حضرت به مقر خلافت می رفت،در طول مسیر حضرت، که مملو از مردم و بسیار شلوغ بود، مردم به احترام ساکت می شدند و جمعیت با شور و شعف بسیار به امام (ع)اظهار ارادت می کردند.(۳) 👈🏼در این زمان شیعیان به صورت یک قدرت عظیم در عراق مطرح بود و علنا با حاکمان عباسی مخالفت می کردند و حاکمان عباسی نیز توجه و فشار خود را معطوف امامان شیعه و پیروان آنان کرده بودند. از یک سو عباسیان می دانستند که مهدی موعود (ع)در نسل امام عسکری(ع) خواهد بود، لذا با گسترش جاسوسان خود مراقب وضع زندگی امام(ع) بودند؛ حتی در زمان معتز، امام(ع) بازداشت و روانه زندان شده بود و به «سعید حاجب » مأموریت داده بود تا امام را به سوی کوفه ببرد و در بین راه حضرت را به شهادت برساند ولی پس از سه روز همراهان وی، خود او را به هلاکت رساندند.(۴) 🔹" مهتدی» هم تصمیم به قتل امام (ع)گرفت ولی موفق به اجرای آن نشد. از سوی دیگر، امام عسکری (ع) باید زمینه را برای امامت فرزندش و آمادگی مردم برای ورود به عصر غیبت را فراهم می کردند که با فشار و محدودیتهای حاکمان عباسی کار بسیار دشواری بود، البته این زمینه سازی از قبل توسط امامان گذشته انجام گرفته بود، ولی در زمان امام عسکری(ع) جلوه بیشتری می یافت، زیرا امام(ع) با وجود تأکید بر تولد حضرت مهدی (ع)، او را تنها به شیعیان و مریدان خاصی نشان داده بود و تماس مستقیم شیعیان، با خود آن حضرت، روز به روز محدودتر و کمتر می شد. 📗۱. طوسی، الغیبه، ص ۱۲۹. 📒۲. ابن شهرآشوب، مناقب، ج ۳ ص ۵۳۳. 📘۳. طوسی، الغیبه، ص ۱۲۹ 📓۴. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۳۱۱-۳۱۳. 📕 کتاب "بیعتی تا همیشه " ✍🏼حجت الاسلام محمد رضا 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ─┅═🍃🌤🌍🌤🍃═┅─
@emamzamanوظایف منتظران2.mp3
زمان: حجم: 5.12M
اهمیت‌وآثارشناخت‌امام‌زمان‌عجل‌الله برای شناخت امام عصر عج باید چه کار کرد؟!🍃 📝برگرفته از کتاب مکیال المکارم @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
@Maddahionlinمداحی آنلاین - عالم از منظر حضرت موسی ابن جعفر 2 - استاد رفیعی.mp3
زمان: حجم: 4.66M
🏴 (ع) ♨️عالم از منظر حضرت موسی ابن جعفر 📂 () 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌🌏✺✦۞✦┄ @zohoreshgh ❣﷽❣ ‍ ⚫️ #دانستنیهای_آخرالزمان ‍#فتن
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌🌏✺✦۞✦┄ @zohoreshgh ❣﷽❣ ‍ ⚫️ 📌 ۴- برکت در رفق و مدارای با مردم؛ رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «سازش و مدارای با مردم نصف ایمان است و ارفاق و گذشت از آنان نصف آسایش است.» [۱] ۵- برکت در میهمان داری؛ امام صادق علیه السلام فرمود: «کسی که مؤمنی را میهمانی بکند، و یا احسانی به او بنماید و یا حاجتی را از او برآورده نماید، بر خداوند است که در بهشت خادمی برای او قرار دهد. » [۲] ۶- برکت در سهل المعامله بودن [۳] ؛ و عن النّبیّ صلی الله علیه وآله: «رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً سَمِحاً قاضِیاً وَ سَمِحاً مُقْتَضِیاً. » [۴] یعنی: «خدا رحمت کند بنده ای را که در معامله و دادن و گرفتن سخت گیر نباشد.» ۷- برکت در امر به معروف و نهی از منکر و تعاون در کارهای خیر؛ رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «همواره امّت من در خیر و برکت می‌باشند تا هنگامی که امر به معروف و نهی از منکر نمایند و تعاون بر نیکی و کارهای خیر داشته باشند و اگر چنین نکنند، برکات از آنان گرفته می‌شود، و بر یکدیگر سلطه پیدا می‌کنند و یاوری نخواهند داشت، نه در زمین و نه در آسمان. »[۵] ۸- برکت در پیروی از اهل البیت علیهم السلام؛ در زیارت جامعه و در روایات فراوانی آمده که پیروی و اطاعت از خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله سبب برکات بی شماری می‌شود، بلکه همه خیر و سعادت در آن خواهد بود.[۶] ۹- برکت در صله رحم؛ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «هنگامی که قطع رحم نمایید، اموال در دست اشرار قرار خواهد گرفت. » [۷] [۱]کافی: ۲ / ۱۱۷. [۲]رساله سعدیّه / ۱۶۳. [۳]شرح لمعه: ۳ / ۲۹۰. [۴]مستدرک الوسائل: ۱۳ / ۲۸۴. [۵]مقنعه شیخ مفید / ۸۰۸، وسائل الشّیعة: ۱۱ / ۳۸۹ بابی از ابواب امر به معروف. [۶]شرح اصول کافی: ۹ / ۴۱۷. [۷]شرح کافی ملّا صالح: ۹ / ۴۱۷. 🔗ادامه دارد.... 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺🌏✺✦۞✦┄
@Maddahionlinمداحی آنلاین - عالم از منظر حضرت موسی ابن جعفر 2 - استاد رفیعی.mp3
زمان: حجم: 4.66M
🏴 (ع) ♨️عالم از منظر حضرت موسی ابن جعفر 📂 () 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_اول #فصل_
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ 🌷🍃 🔵 بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت؛ اسباب بازی هایی که پدرم از شهر برایم می خرید. می گذاشتم بچه ها هر چقدر دوست دارند با آن ها بازی کنند. شب، وقتی ستاره ها همه ی آسمان را پر می کردند، بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدند و به خانه هایشان می رفتند؛ اما من می نشستم و با اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی می کردم. گاهی که خسته می شدم، دراز می کشیدم و به ستاره های نقره ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند، نگاه می کردم. وقتی همه جا کاملاً تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت، مادرم می آمد دنبالم. بغلم می کرد. ناز و نوازشم می کرد و از پشت بام مرا می آورد پایین. شامم را می داد. رختخوابم را می انداخت. دستش را زیر سرم می گذاشت، برایم لالایی می خواند. آن قدر موهایم را نوازش می کرد، تا خوابم می برد. بعد خودش بلند می شد و می رفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه می گرفت. آن ها را توی سینی می چید تا صبح با آن ها برای صبحانه نان بپزد. صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می شدم. نسیم روی صورتم می نشست. می دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می شستم و بعد می رفتم روی پای پدر می نشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می گرفت و توی دهانم می گذاشت و موهایم را می بوسید. 💟 :ادامه_دارد... نویسنده: 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌🌏✺✦۞✦┄ @zohoreshgh ❣﷽❣ ‍ ⚫️ #دانستنیهای_آخرالزمان #وقای
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌🌏✺✦۞✦┄ @zohoreshgh ❣﷽❣ ‍ ⚫️ فواید علائم ظهور علائم و نشانه های ظهور دست کم در این ۲ موضع می توانند ثمر بخش باشند: ١_جایی که مردم به دلیل کم کاری متصدیان امر تبلیغ، یا به دلیل غفلت، از این مسائل بی اطلاع باشند. ۲_آنجایی که به دلیل گرفتار شدن در دام شبهات، جو سازی جبهه باطل و پیچیدگی شرایط، نتوانسته باشند بر اساس معیارهای صحیح به هدایت برسند. مثلا پیامبر از عمار به عنوان یاد کرد و فرمود: «بدانید گروهی که عمار را می کشند، جبهه باطل است» و به مسلمانان فهماند که هرگاه در فضای فتنه، از شناخت حق و باطل ناتوان شدند، با توجه به این علامت، حق و ناحق را بشناسند. (عیون اخبارالرضا، ج۱، ص۶۸) ⚠️ هشدار! آنان که می خواهند منتظر بمانند تا سفیانی، یمانی و خراسانی قیام کنند و بعد بفهمند باید چه کنند، مانند کسانی اند که تا عمار به مسلخ نرود و کشته نشود، حق را تشخیص نمی دهند! و به راستی چقدر تفاوت است میان کسانی که «پیش از شهادت عمارها با تکیه به دلایل و شاخصه های دین، می دانند علی بر حق است» با آنهایی که «تا خون سرخ عمار بر زمین نریزد، بیدار نمی شوند»! 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺🌏✺✦۞✦┄
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#پیشگویی_حضرت_زهرا(س) درباره #حوادث_آخرالزمان #قسمت_اول حضرت فاطمه زهرا(س) در یکی از بیانات خود پ
( س ) درباره امام علی(ع) نیز در خطبه طالوتیه به روشنی این مساله را بیان می‌کند. بر اساس این دسته روایات اگر معصومان(ع) زمینه تشکیل حکومت اسلامی‌ با تمام ابعادش را در جامعه می‌یافتند، زمین و آسمان برکات و خیرات را از مردم دریغ نمی‌کرد و مردم خوش و فراوان می‌خوردند و هیچ‌گاه گرفتار فقر نمی‌شدند و حق هر کس به خودش می‌رسید. ولی مردم این زمینه را فراهم نکردند، بنابراین تنگدستی بر آن‌ها چیره شد و گروهی اموال عمومی‌ را به نفع خود جمع‏آوری کردند و حق دیگران را به ناحق خوردند، بنابراین جامعه دو قطبی شد، گروهی فقیر و گروهی ثروتمند شدند. به علاوه وقتی مردم پیشوایان حق را رها کردند، هر کسی به خلافت طمع ورزید و برای به دست آوردن آن خون‌ها ریخته شد و افراد شرور بر مسلمانان تسلط یافتند. نکته آخر آن که اگر مردم از امامان بر حق پیروی می‌کردند، در تشخیص حق و باطل دچار خطا نمی‌شدند و اسلام با تمام ابعادش در جامعه پیاده می‌شد ولی از آنجا که امت اسلامی ‌پیشوای بر حق را رها کردند و به دنبال امامان باطل حرکت کردند، در تشخیص حقیقت و ارزش‌های اسلامی‌ دچار لغزش و سرگردانی شدند و این سرگردانی تا ظهور حضرت مهدی (عج) ادامه دارد. (5) پی نوشت ها: 1. درباره مشکلات اساسی اجتماع درآن دوره ر.ک: صدر، پژوهشی در زندگی امام مهدی (ع) و غیبت صغری (فلسفه غیبت صغری)، پیشین، ص 145 2. همان، ص 255 3. با نگاهی به کتاب امام مهدی (ع) و بانوان حریم ولایت (ع)، نشر موعود عصر، 1384 4. طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، پیشین، ج1، ص 109 5. طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، پیشین، ج2، ص 289، کلینی، الکافی، پیشین، ج8، ص 32، ح5 و ص 53، ح 16 منبع: تبیان عج @zohoreshgh 🖤تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم🖤
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼🍂🌺🍂🌼🍂🌺 دست تقدیر #قسمت_اول🎬: محیا سرش را به در نزدیک کرد تا صدای داخل اتاق را بهتر بشنود، صدای عم
دست تقدیر 🎬: ابو‌حصین همانطور که مشتش را روی میز می کوبید گفت: تو‌ یک ضعیفه هستی که نمی فهمی خوشبختی یعنی چه، برو دست به دعا بردار که ابو‌معروف محیا را بپسندد، خبر نداری که چه اتفاقاتی قرار است بیافتد، ابو معروف یکی از دوستان نزدیک صدام هست و به زودی به مقامی دهن پر کن می رسد، از طرفی او با نیمی از اموالش می تواند کل تکریت را یکجا بخرد و از آن خود کند، مردی که سالهاست در انتظار یک بچه است و از دو تا زن قبلی اش بچه ای ندارد، شاید تقدیر خدا این است که محیا برایش بچه ای بیاورد، آن وقت تا هفتاد نسل اگر غذا و پوشاک از طلا هم بخورید و بپوشید باز هم هنوز دارید و شاهانه زندگی خواهید کرد. هق هق رقیه بلند شد و ابو حصین لحنش را ملایم تر کرد و گفت: تو نمی دانی من چه لطف بزرگی در حقت می کنم وگرنه اینچنین زانوی غم بغل نمی گرفتی، اگر من دختری به سن محیا داشتم شک نکن با کمال میل دختر خودم را به عقد او در می آوردم، حالا هم کم مویه کن، امشب قرار است ابومعروف به خانه ما بیاید، بهانهٔ این جشن هم ورود برادر زاده عزیزم به عراق است. رقیه آه کوتاهی کشید و گفت: از خدا بترس ابوحصین، تو می خواهی به هر طریقی من را در کنارت نگه داری، چون به بهانه وجود محیا و کار و زندگی اش، من به پیشنهاد ازدواجت جواب منفی دادم، حالا می خواهی کاری کنی که من پابند عراق شوم، تا تو هم به مقصود خود برسی.. ابو حصین خنده صدا داری کرد.. محیا که چیزهای تازه ای می شنید، عرق سردی بر بدنش نشسته بود، او مدتها بود دل در گرو مهر مهدی پسر همسایه شان در ایران داده بود، پسری پاک و مؤمن که در هیاهوی بی عفتی که شاه به راه انداخته بود، او جزء دسته ای بود که پناهگاه امنش مسجد محله بود، محیا دلش نمی خواست یک تار موی مهدی را با کل دنیا عوض کند، خصوصا که قبل از آمدنشان به تکریت، مادر مهدی برای کسب اجازه و خواستگاری به خانه آنها امده بود و مادرش رقیه، دادن جواب نهایی را به بعد از سفرشان به عراق موکول کرده بود. محیا گوشش را محکم تر به در چسپانید و می خواست بداند عاقبت حرفهای مادر و عمویش به کجا می رسد، نفس را در سینه اش حبس کرده بود که ناگهان با آمدن دستی به روی شانه اش از جا پرید.. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فصل دوم: #دست_تقدیر۲ #قسمت_اول🎬: به نام خدا  إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّى یُغَیِّ
🎬: رؤیا از جا بلند شد در قابلمه را برداشت و شروع به زیر و رو کردن برنج ها کرد و گفت: اولین روزی این اردوی جهادی برپا شد، یکی از بچه ها که مریض احوال بود را بردیم دکتر، دکتره ازش آزمایش گرفت و امروز توی روستا چو انداخته بودن که یه بیماری مرموز داشته و همه باید آزمایش بدن، باورت میشه، کل روستا از کوچک و بزرگ قطار شده بودن که آزمایش بدن، من فکر می کردم دکتره با دیدن اینهمه جمعیت عصبی میشه و میزنه زیر همه چیز اما انگار طرف خیلی هم مشتاق بود... صادق خنده ریزی کرد و گفت: حالا تو از کجا فهمیدی که دکتره مشتاق بود؟! چون جمعیت زیاد بود به اشتیاق دکتر پی بردی؟ رؤیا رویش را به طرف صادق کرد و گفت: مسخره نکن صادق! برام عجیبه، اگر تو هم اونجا بودی شک می کردی، آخه من همراه یکی از دانش آموزام رفتم، دکتره اصرار داشت از منم آزمایش بگیره که من اجازه ندادم و آخر کاری یه ذره از بزاق دهنم را گرفت تا ببینه واقعا منم درگیر شدم یا نه؟! جالبه از هر خانواده یک نفر هم میرفت آزمایش میداد کافی بود و از همه هم بزاق دهن می گرفت و هم خون... صادق از جا بلند شد و همانطور که بشقابها را آماده می کرد برای کشیدن غذا گفت: عجیبه آره...آزمایش خون شنیده بودم، اما بزاق دهن نشنیده بودم، یعنی به چه کارش میاد؟! رؤیا شانه ای بالا انداخت و گفت: نمی دونم والا.. صادق روی صندلی نشست و‌گفت: میشه فردا به یه بهانه بری، سر از کار دربیاری؟! خیلی عجیبه برام، یعنی ذهنم درگیرش شد. رؤیا با حالت خنده گفت: به شرطی میرم که امروز کنارمون بمونی و نری مأموریت... صادق بشقاب را پر از برنج کرد و گفت: شرط مرط نداریم خانم جان! اون مأموریت را باید برم و در همین حین زنگ خانه به صدا درآمد و رؤیا همانطور که به طرف آیفون میرفت گفت: حتما محمد هادی هست، احتمالا دوباره کلید را یادش رفته صادق آهانی گفت و خیره به دانه های برنج پیش رویش شد و ذهنش حول این موضوع می چرخید و زیر لب گفت: یعنی امکان داره این دکتره هم از اون تیم.... در همین حین صدای محمد هادی بلند شد: سلام مامان! سلام بابا...به به جمعتون جمع هست و فقط گلتون کمه که اونم رسید ... 👈 .... فصل دوم ✍ نویسنده ؛ « ط _ حسینی » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🥀🍃🥀.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🥀.🍃🥀.═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼 به نام خدا رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_اول🎬: اعوذ بالله من الشیطان ا
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: روح الله که انگار از چیزی گیج بود، سری تکان داد، کیف دستش را روی میز کنار مبل گذاشت و به طرف آشپزخانه رفت. با ورود پدر به آشپز خانه، حسین کوچولو که بیش از دو ونیم سال نداشت شروع به خندیدن کرد، انگار میخواست برای پدرش خود عزیزی کند و عباس که چشم های مشکی و بینی قلمی و شانه های بازش به پدر رفته و کلاس دوم بود سلام کرد و زینب هم که انگار بچگی های مادرش فاطمه بود و در کلاس هفتم مشغول به تحصیل بود به احترام پدر از جا برخواست و سلام کرد. روح الله بدون آنکه توجهی به حرکات بچه ها کند، صندلی روبه روی فاطمه را عقب کشید و نشست. فاطمه از سردرگمی همسرش متعجب شده بود و فکر می کرد یک موضوع کاری ذهن همسرش را درگیر کرده که اینچنین هیچ‌کس، حتی بچه ها را نمی بیند. غذا صرف شد و زینب مشغول جمع کردن بشقاب ها بود که فاطمه رو به او کرد و‌گفت: مامان، ظرفها را من میشورم، درسته به لطف کرونا مدرسه نرفتین اما از صبح پای کلاس آنلاین بودی، حتما خسته ای، برو استراحت کن که یه خواب، زیر پتوی گرم توی این هوای سرد پاییزی میچسپه.. زینب لبخندی زد و گفت: نه ظرفها را میشورم بعد میرم میخوابم. فاطمه لبخندی زد و تشکر کرد و در همین حین نگاهش به روح الله افتاد که خیره به لوبیایی داخل ظرف خورش بود و پلک هم نمیزد. فاطمه قاشق دست روح الله را کشید و گفت: کجایی آقا؟! غذا خوشمزه بود؟! روح الله که انگار چیزی از دور و برش نمی فهمد با حالت گیجی گفت: ها چی گفتی؟! فاطمه اوفی کرد و گفت: هیچی، میگم خسته ای بیا بریم یه کم بخوابیم. روح الله بدون اینکه حرفی بزند از جا بلند شد و به سمت اتاق خوابشان رفت. مادر و دختر با کمک هم ظرفها را می شستند و فاطمه تندتر از همیشه ظرفها را اب میکشید، آخه حالت روح الله عجیب بود،باید می فهمید همسرش چرا به این حال افتاده.. فاطمه وارد اتاق خواب شد، همانطور که دست هایش را می تکاند و آب دستهایش را به اطراف می پاشید به سمت پنجره اتاق رفت و پردهٔ حریز آبی رنگ با گلهای سفید را کشید، پتو را تکاند و می خواست روی تن روح الله بدهد که روح الله صاف روی تخت نشست، دست فاطمه را در دست گرفت و گفت: صبر کن، قبل از اینکه بخوابیم باید راجع به یه موضوعِ جدی حرف بزنیم. فاطمه که لحن خشک و قاطع همسرش، او را میترساند، لبخند ساختگی زد و با لحن شوخی گفت: چیه؟ چه موضوع جدی؟! و بعد با لحنی کشدار ادامه داد: نکنه زن گرفتی و من خبر ندارم! و زد زیر خنده.. روح الله دست فاطمه را رهاکرد، سرش را خم کرد و همانطور که با انگشتان دستش بازی می کرد گفت: آره درست حدس زدی زن گرفتم.. فاطمه ناباورانه گفت: چ..چی؟ تو داری سر به سرم میذاری؟؟ یعنی راستی راستی زن گرفتی؟! و بعد قهقه ای زد و ادامه داد: نه بابا...روح الله زن بگیره؟! محاااله....روح الله عاشق فاطمه هست، لطفا از این شوخیا بی مزه نکن.. روح الله انگار عصبی بود صدایش را بالا برد و گفت: به والله زن گرفتم...به تالله زن گرفتم...حالا هم اومدم به تو بگم.. با این حرف انگار تمام نیروی فاطمه به یکباره از دست رفت، دست هایش شل شد و پتو از دستش افتاد و خودش هم روی تخت افتاد.. تمام بدنش رعشه گرفته بود، هجوم اشک به چشمانش باعث شده بود که روح الله را نتواند ببیند، همینجور که هق هق می کرد گفت: اگه راست میگی کی را گرفتی؟! روح الله خیره به نقطه ای نامعلوم روی دیوار آرام لب زد و فاطمه نام«شراره» را شنید.. یعنی درست شنیده بود؟!شراره؟! 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ « ط_حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝