eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
7.7هزار ویدیو
558 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣ هفته غصب خلافت، روز اول تا 5 ربيع الاول سال 11 هجرى قمرى 24 ـ دفن پيكر پيامبر (صلى الله عليه وآله): اوّل ربيع الاول، چهارشنبه على(ع) بدن پيامبر را در خانه آن حضرت به خاك سپرده است و كنار قبر آن حضرت نشسته است. بنى هاشم هم اينجا هستند، عبّاس، عموى پيامبر در كنارى نشسته است. مقداد و سلمان و ابوذر و چند نفر ديگر هم اينجا هستند. آرى، خيلى از مسلمانان در مراسم دفن پيامبر حاضر نشدند.36 25 ـ نقشه ابوسفيان: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه ابوسفيان به سوى على(ع) مى آيد و مى گويد: "اى على! مردم در سقيفه با ابوبكر بيعت كرده اند، همه ما آماده هستيم تا تو را در راه جنگ با آنها يارى كنيم".37 ابوسفيان كسى است كه براى كشتن پيامبر، جنگ بدر و اُحد را به راه انداخت. اكنون چه شده است كه او امروز دلش براى اسلام مى سوزد؟ نه او دلش براى اسلام نمى سوزد، او نقشه اى در سر دارد. او نزديك مى آيد و چنين مى گويد: "اى على! دستت را بده تا با تو بيعت كنم".38 على(ع) به ابوسفيان مى گويد: "اى ابوسفيان! تو از اين سخنان خود قصدى جز مكر و حيله ندارى". ابوسفيان اين سخن را كه مى شنود از آنجا دور مى شود و به سمت مسجد مى رود.39 26 ـ حركت خليفه به سوى مسجد و بيعت با اجبار: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه اهل سقيفه همه با ابوبكر بيعت كرده اند، و موقع آن فرا رسيده است كه خليفه را به مركز شهر ببرند. خليفه همراه با كسانى كه در سقيفه هستند به مسجد شهر مى رود. در مسير به هر كس برخورد مى كنند او را مجبور مى كنند تا با ابوبكر بيعت كند.40 آرى، مسلمانان بر خلافت ابوبكر، متّحد شده اند و هر كس كه با اين اتّحاد و يگانگى، مخالف باشد كشته خواهد شد. 27 ـ تطميع بنى اميّه: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه عُمَر همراه با خليفه در مسجد هستند، عُمَر نگاهى به مسجد مى كند، مى بيند كه ابوسفيان با عدّه اى از بنى اُميّه در گوشه اى نشسته اند! در ميان آنها عثمان هم به چشم مى خورد. يك نفر پيام مهمّى را براى ابوسفيان مى آورد: "به تو قول مى دهيم كه فرزندت را در حكومت خود شريك كنيم".41 ابوسفيان لبخندى مى زند و مى گويد: "آرى، ابوبكر چه خوب خليفه اى است كه صله رحم نمود و حقّ ما را ادا كرد". اكنون ابوسفيان و بنى اُميّه براى بيعت با خليفه مى آيند. عثمان از جا بلند مى شود و نزد ابوبكر مى رود و با او بيعت مى كند، با بيعت عثمان همه بنى اميّه با ابوبكر بيعت مى كنند.42 28 ـ ورود هواداران خليفه: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه جمعيّت زيادى وارد شهر مدينه مى شوند. همه آنها از قبيله "أسلم" مى باشند. مردم اين قبيله در اطراف مدينه زندگى مى كنند، آنان امروز به مدينه آمده اند تا ابوبكر را يارى كنند. آنها به سوى مسجد مى روند، وقتى عُمَر از آمدن آنان با خبر مى شود، خيلى خوشحال مى شود و يقين مى كند كه ديگر پيروزى از آن خليفه است.43 29 ـ نقش رشوه و پول: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه هنوز عدّه اى از مردم شهر با خليفه بيعت نكرده اند، چه كسى است كه بتواند در مقابل پول استقامت كند؟ اين پول ها را بايد براى زنان اين شهر فرستاد. كيسه هاى پول به سوى خانه هاى مدينه برده مى شود، صداى يك زن در مدينه مى پيچد: "آيا مى خواهيد دين مرا با پول بخريد؟ هرگز! هرگز نخواهيد توانست مرا از دينم جدا كنيد، من اين پول هاى شما را قبول نمى كنم". او از طايفه بنى عَدىّ است، او براى پول و مال دنيا، دست از آرمان خود برنمى دارد.44 30 ـ منبر ابوبكر در مسجد: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه ابوبكر بر روى منبر نشسته است، ناگهان يك نفر از درِ مسجد وارد مى شود و رو به ابوبكر مى كند و مى گويد: "اى خليفه خدا". همه تعجّب مى كنند، آيا ابوبكر اين قدر مقام پيدا كرده كه خليفه خدا شده است؟! ابوبكر از بالاى منبر فرياد مى زند: "من خليفه خدا نيستم، بلكه خليفه رسول خدا هستم و به اين راضى هستم كه مرا به اين نام بخوانيد".45 آرى، اين گونه است كه لقب خليفه رسول خدا براى ابوبكر، عنوان رسمى شناخته مى شود. بعد از آن خليفه سخنان خود را ادامه مى دهد: "اى مردم! هيچ كس شايستگى خلافت را همانند من ندارد، آيا من اوّلين كسى نبودم كه نماز خواندم، آيا من بهترين يار پيامبر نبودم؟".46 مردم سكوت مى كنند، آنان مى دانند كه على(ع) اوّلين كسى است كه به پيامبر ايمان آورد و با آن حضرت نماز خواند.47 31 ـ عُمَر و دعوت به بيعت: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه عُمَر در كوچه هاى مدينه مى چرخد. او با صداى بلند فرياد مى زند: "همه مسلمانان با ابوبكر بيعت كرده، او را به عنوان خليفه رسول خدا انتخاب نموده اند; پس هر چه زودتر براى بيعت كردن با او به مسجد بياييد".48 ... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣ 32- نقشه بیعت از علی (علیه السلام) : اول ربیع الاول، چهارشنبه عݥر به خلیفه چنین میگوید:"ای خلیفه پیامبر! تا زمانی که علی بیعت نکند بیعت مردم به درد نمی خورد، هر چه زودتر کسی را به دنبال علی بفرست تا او را به اينجا بياورد و او با تو بيعت كند".49 33 ـ هجوم اوّل: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه ابوبكر، قُنفُذ را به حضور مى طلبد و به او مى گويد: "نزد على(ع)برو و به او بگو كه خليفه رسول خدا تو را مى طلبد".50 او مردى بسيار خشن و سياه دل مى باشد و براى همين در اين روزها براى اهداف خليفه، خيلى مفيد است.51 قنفذ همراه با عدّه اى به سوى خانه على(ع)حركت مى كند و مى گويد: "اى على! هر چه زودتر به مسجد بيا كه خليفه پيامبر تو را مى خواند". على در جواب مى گويد: "آيا فراموش كرده ايد كه پيامبر مرا خليفه و جانشين خود قرار داده است؟". قنفذ نمى داند چه جواب بگويد، براى همين به سوى مسجد باز مى گردد.52 34 ـ هجوم دوم: اوّل ربيع الاول، چهارشنبه ابوبكر مى بيند كه قُنفُذ تنها آمده است، او به فكر فرو مى رود، عُمَر مى گويد: "به خدا قسم، اين فتنه فقط با كشتن على تمام مى شود. آيا به من اجازه مى دهى كه بروم و سرِ او را براى تو بياورم؟" 53 ابوبكر رو به قُنفُذ مى كند و مى گويد: "برو به على بگو كه ابوبكر تو را مى طلبد، همه مسلمانان با ابوبكر بيعت كرده اند و تو هم يكى از آنها هستى و بايد براى بيعت به مسجد بيايى".54 قنفذ اين بار همراه با گروهى به سوى خانه على(ع) مى رود و مى گويد: ــ اى على! ابوبكر تو را مى طلبد، تو بايد براى بيعت با او به مسجد بيايى. ــ پيامبر به من وصيّت كرده است كه وقتى او را دفن نمودم از خانه خود خارج نشوم تا اين كه قرآن را به صورت كامل بنويسم.55 35 ـ عرضه قرآن: روز دوم ربيع الاول، پنج شنبه مردم براى خواندن نماز در مسجد جمع شده اند. على(ع) وارد مسجد مى شود. همه تعجّب مى كنند، او كه قسم خورده بود تا قرآن را ننويسد از خانه خود خارج نشود. على(ع) قرآن را نوشته است و به مسجد آورده است. او با صداى بلند با مردم سخن مى گويد: "اى مردم، من در اين مدّت، مشغول نوشتن قرآن بودم، نگاه كنيد، اين قرآنى است كه من نوشته ام، من به تفسير همه آيه هاى قرآن آگاه هستم چرا كه از پيامبر در مورد همه آنها سؤال كرده ام".56 عُمَر از جا بلند مى شود و مى گويد: "ما نياز به قرآن تو نداريم".57 وقتى كه عُمَر اين سخن را مى گويد على(ع)قرآنى را كه نوشته است به خانه خود مى برد. در اين قرآن به شان نزول آيات و تفسير صحيح آن اشاره شده بود. اگر مردم اين قرآن را مى پذيرفتند هرگز در فهم كلام خدا دچار انحراف نمى شدند. 36 ـ نقشه تطميع عباس: شبِ سوم ربيع الاول، شب جمعه شب فرا مى رسد (پنج شنبه شب) ابوبكر و عُمَر با گروهى به خانه عباس مى روند، ابوبكر چنين مى گويد: "بعد از مرگ پيامبر، مردم مرا به عنوان خليفه انتخاب كردند و من هم اين مقام را قبول كردم، شنيده ام كه يك نفر مى خواهد ميان مسلمانان اختلاف بياندازد. اى عبّاس! چقدر خوب است تو هم مانند بقيّه مردم با من بيعت كنى. اگر تو اين كار را انجام دهى، من قول مى دهم كه بعد از خود، تو را به عنوان جانشين معرّفى كنم".58 عُمَر چنين مى گويد: "اى عبّاس، ما نمى خواهيم در ميان مسلمانان اختلاف بيفتد، ما نمى خواهيم كسى تو را به عنوان شخص تفرقه انگيز بشناسد".59 عبّاس چنين سخن مى گويد: "اگر مردم تو را انتخاب كردند آيا ما بنى هاشم از اين مردم نبوديم؟ آيا ما حق رأى دادن نداشتيم؟ اى ابوبكر! مگر اين خلافت ارث پدر توست كه به هر كس مى خواهى مى بخشى؟".60 خليفه همراه با دوستانش بدون خداحافظى از خانه بيرون مى روند. 37 ـ هجوم سوم: روز سوم ربيع الاول، جمعه عده اى از ياران واقعى على(ع) در خانه او جمع شده اند (تحصن)، سلمان، مقداد، عمّار، ابوذر، در اين ميان طلحه و زبير هم هستند.61 ابوبكر دستور حمله به خانه على(ع) را مى دهد.62 عُمَر از جاى خود برمى خيزد و همراه با گروه زيادى به سوى خانه على(ع) حركت مى كند. عُمَر با هواداران خود آمده است. درِ خانه به شدّت كوبيده مى شود. عُمَر مى گويد: "اى كسانى كه در اين خانه هستيد هر چه سريع تر بيرون بياييد، اگر اين كار را نكنيد اين خانه را آتش مى زنم".63 ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣ 41 ـ خشم عُمَر عدّه اى از همراهان عُمَر چون سخن فاطمه(س) را مى شنوند پشيمان مى شوند، همه كسانى كه صداى فاطمه(س)را مى شنوند به گريه مى افتند.77 عُمَر فرياد مى زند: "برويد هيزم بياوريد"، عدّه اى دارند هيزم مى آورند.78 چند لحظه مى گذرد تا اين كه هيزم زيادى در اطراف خانه جمع مى شود. عُمَر شعله آتشى را در دست گرفته، به اين سو مى آيد. او فرياد مى زند: "اين خانه را با اهل آن به آتش بكشيد".79 42 ـ آتش زدن درِ خانه عُمَر جلو مى آيد، شعله آتش را به هيزم مى گذارد، آتش شعله مى كشد. درِ خانه نيم سوخته مى شود. عُمَر جلو مى آيد و لگد محكمى به در مى زند.80 فاطمه(س) بين در و ديوار قرار مى گيرد، صداى ناله اش بلند مى شود. عُمَر در را فشار مى دهد، صداى ناله فاطمه بلندتر(س) مى شود. ميخِ در كه از آتش داغ شده است در سينه فاطمه(س)فرو مى رود.81 فرياد فاطمه(س) در فضاى مدينه مى پيچد: "بابا! يا رسول الله! ببين با دخترت چه مى كنند".82 43 ـ ورود به خانه فاطمه(س) به كنار ديوار پناه مى برد. عُمَر و يارانش وارد خانه مى شوند، خالدبنوليد شمشير را از غلاف بيرون مى كشد و مى خواهد فاطمه(س)را به قتل برساند. ناگهان على(ع) با شمشيرش جلو مى آيد. درست است پيامبر على(ع)را مأمور كرده تا در بلاها صبر كند، امّا اينجا ديگر جاى صبر نيست. خالد تا برقِ شمشير على(ع)را مى بيند شمشيرش را رها مى كند. على(ع) به سوى عُمَر مى رود، گريبان او را مى گيرد، عُمَر مى خواهد فرار كند، على(ع) او را محكم به زمين مى زند، مشتى به بينى و گردنِ او مى كوبد. هيچ كس جرأت ندارد براى نجات عُمَر جلو بيايد، همه ترسيده اند.83 44 ـ ياد پيمان آسمانى على(ع)عُمَر را رها مى كند و مى گويد: "اى عُمَر! پيامبر از من پيمان گرفت كه در مثل چنين روزى، صبر كنم. اگر وصيّت پيامبر نبود، تو هرگز جرأت نمى كردى وارد اين خانه شوى".84 اگر على(ع) عُمَر را به قتل برساند، جنگ داخلى روى خواهد داد و بعد از آن، دشمنان به مدينه حمله خواهند كرد، على(ع)مى خواهد براى رضايت خدا صبر كند.85 45 ـ ريسمان بر گردن على(عليه السلام) هواداران خليفه به سراغ على(ع) مى روند. تعداد آنها زياد است، آنها با شمشيرهاى برهنه آمده اند، على(ع) تك و تنهاست. آنها مى خواهند على(ع) را از خانه بيرون ببرند. هر كارى مى كنند نمى توانند او را از جاى خود حركت بدهند. عُمَر دستور مى دهد تا ريسمانى بياورند، ريسمان را بر گردن على(ع)مى اندازند، عمر فرياد مى زند: "الله اكبر، الله اكبر"، همه جمعيّت با او هم صدا مى شوند، آنها مى خواهند على(ع) را به سوى مسجد ببرند تا با خليفه بيعت كند.86 46 ـ فاطمه(عليها السلام) به ميدان مى آيد آنها مى خواهند على(ع) را از خانه بيرون ببرند، فاطمه(س) از جا برمى خيزد، و در چهارچوبه درِ خانه مى ايستد، او راه را مى بندد تا نتوانند على(ع) را ببرند.87 عُمَر به قُنفُذ اشاره مى كند، قُنفُذ با غلافِ شمشير فاطمه(س) را مى زند، خود عُمَر هم با تازيانه مى زند...88 47 ـ شهادت محسن(عليه السلام) عُمَر لگد محكمى به فاطمه(س) مى زند، اينجاست كه صداى فاطمه(س)بلند مى شود، او خدمتكار خود را صدا مى زند: "اى فِضّه مرا درياب! به خدا محسن(ع)مرا كشتند".89 48 ـ اجبار به بيعت با خليفه ابوبكر به مسجد آمده است. او منتظر است تا على(ع)را براى بيعت بياورند. على(ع)را وارد مسجد مى كنند، در اطراف ابوبكر عدّه اى با شمشير ايستاده اند، عُمَر شمشير خود را بالاى سر على(ع)مى گيرد.90 ابوبكر به على(ع) مى گويد: "من خليفه پيامبر هستم، تو چاره اى ندارى، بايد با من بيعت كنى". همه منتظرند كه علی(ع) چه جواب خواهد داد! على(ع) در پاسخ مى گويد: "تو مردم را به دليل خويشاوندى خويش با پيامبر به بيعتِ خود فرا خوانده اى، اكنون، من هم به همان دليل تو را به بيعت با خود فرا مى خوانم! تو مى دانى من به پيامبر از همه شما نزديك تر هستم".91 ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣ 49 ـ تهديد به قتل على(عليه السلام) ابوبكر به فكر فرو مى رود و جوابى ندارد. عُمَر از جا بلند مى شود و رو به ابوبكر مى كند و فرياد مى زند: "چرا بالاى منبر نشسته اى و هيچ نمى گويى؟ آيا دستور مى دهى تا من گردن على(ع) را بزنم؟".92 شمشيرها در دست هواداران خليفه مى چرخد. عُمَر رو به على(ع)مى كند و مى گويد: "تو هيچ چاره اى ندارى، تو حتماً بايد با خليفه بيعت كنى".93 على(ع) رو به او مى كند و مى گويد: "شيرِ خلافت را خوب بدوش كه نيمى از آن براى خودت است، به خدا قسم، حرصِ امروز تو، براى رياست فرداست".94 آنگاه رو به جمعيّت مى كند و مى گويد: "اگر ياورانى وفادار داشتم هرگز كار من به اينجا نمى كشيد".95 50 ـ دفاع اُمّ سَلَمه و امّ اَيمَن امّ سَلَمه، همسر پيامبر و امّ اَيمَن وارد مسجد مى شوند و به عُمَر مى گويند: "چقدر زود حسد خود را نسبت به آل محمّد نشان داديد؟" عُمر فرياد مى زند: "ما چه كار به سخن زنان داريم؟"، او دستور مى دهد تا آنها را از مسجد بيرون كنند.96 51 ـ فرياد فاطمه(عليها السلام) در مسجد ابوبكر بار ديگر فرياد مى زند: "اى على! برخيز و بيعت كن، زيرا اگر اين كار را نكنى ما گردن تو را مى زنيم". به راستى چه خواهد شد؟ آيا على(ع) بيعت خواهد كرد؟ شمشير را بالاى سر على(ع) نگاه داشته اند، همه منتظر دستور خليفه اند. ناگهان فريادى بلند مى شود: "پسرعمويم، على را رها كنيد! به خدا قسم، اگر او را رها نكنيد، نفرين خواهم كرد". اين فاطمه(س) است كه (با بدن زخمى و پهلوى شكسته) به يارى على(ع) آمده است! او بار ديگر فرياد مى زند: "به خدا قسم، اگر على را رها نكنيد، گيسوان خود را پريشان مى كنم، پيراهنِ پيامبر را بر سر مى افكنم و شما را نفرين مى كنم...".97 52 ـ فاطمه(عليها السلام) آماده نفرين است لرزه بر ستون هاى مسجد مى افتد، گويا زلزله اى در راه است، همه نگران مى شوند، نكند فاطمه(س) نفرين كند!! خليفه و هواداران او مى فهمند كه اينجا ديگر فاطمه(س) صبر نخواهد كرد، فاطمه(س) آماده است تا نفرين كند، ترس تمام وجود آنان را فرا مى گيرد، چشم هاى آنان به ستون هاى مسجد خيره مانده است كه چگونه به لرزه در آمده اند! عذاب خدا نزديك است.98 53 ـ سخن سلمان فارسى(رضي الله عنه) سلمان (به دستور على(ع)) به سوى فاطمه(س) مى دود تا با او سخن بگويد، او مى بيند كه فاطمه(س)دست هاى خود را به سوى آسمان گرفته است و مى خواهد نفرين كند، سلمان با فاطمه(س)سخن مى گويد: "بانوى من! پدر تو براى مردم، مايه رحمت و مهربانى بود...". فاطمه(س) به ياد مهربانى هاى پدر مى افتد و دست هاى خود را پايين مى آورد، لرزش ستون هاى مسجد تمام مى شود، همه جا آرام مى شود.99 54 ـ رها كردن على(عليه السلام) خليفه با ترس و دلهره دستور مى دهد كه على(ع) را رها كنند، اكنون آنان شمشير از سر على(ع)برمى دارند و ريسمان را هم از گردنش باز مى كنند. على(ع)مى تواند به خانه خود برود. آرى، تا زمانى كه فاطمه(س)هست، نمى توان از على(ع) بيعت گرفت!100 55 ـ رفتن فاطمه(عليها السلام) به زيارت حمزه(عليه السلام) روزهاى دوشنبه و جمعه كه فرا مى رسد، فاطمه(س) از مدينه به سوى قبرستان اُحُد مى رود. فاصله بين مدينه تا آنجا تقريباً شش كيلومتر است، او با پاى پياده و آرام آرام اين مسافت را طى مى كند تا به زيارت قبر حمزه(ع)برود. حمزه(ع)عموى پيامبر بود و همواره پيامبر را يارى مى كرد. در جنگ اُحد كه در سال سوم هجرى روى داد او مظلومانه شهيد شد.101 ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣1️⃣ روزهاى روشن گرى، روز ششم ربيع الأول تا روز آخر ربيع الثانى سال 11 هجرى قمرى 56 ـ مبارزه اقتصادى فاطمه(عليها السلام) فاطمه(س) از يك طرف داغدار پدر است، هنوز مصيبت او را فراموش نكرده است، از طرف ديگر مظلوميّت على(ع)، قلب او را به درد آورده است. اگر چه فاطمه(س) بيمار شده است، امّا هنوز به فكر يارى امام خود است. فاطمه(س)كسى است كه ساليانه هفتاد هزار دينار سرخ درآمد دارد. آيا مى دانى اين مقدار يعنى چقدر پول؟ بيش از سيصد كيلو طلاى سرخ!102 57 ـ تصميم براى غصب فدك در گوشه اى از مدينه جلسه اى تشكيل شده است. در اين جلسه خليفه همراه با عُمَر و جمع ديگرى حضور دارند. عُمَر مشغول سخن گفتن با خليفه است: ــ اى خليفه! تو مى دانى كه مردم بنده دنيا هستند و همه به پول علاقه دارند، تو بايد فدك را از فاطمه بگيرى تا مردم به اين خاندان علاقمند نشوند.103 ــ امّا فدك از آنِ فاطمه است، همه مردم اين را مى دانند، سه سال است كه فدك در دست اوست. ــ من فكر همه چيز را كرده ام، فقط كافى است نماينده و كارگزار فاطمه را از فدك بيرون كنى. ابوبكر سخن عُمَر را قبول مى كند، عدّه اى را مأمور مى كند تا به فدك بروند و كارگزار فاطمه(س) را از آنجا بيرون كنند. 58 ـ اعتراض على(عليه السلام) به غصب فدك على(ع) به ابوبكر اين نامه را مى نويسد: "به خدا قسم، اگر اجازه داشتم با شما جنگ مى كردم و با شمشير خود همه شما را به سزاى كارهايتان مى رساندم...من همان كسى هستم كه در جنگ ها به استقبال مرگ مى رفتم، آيا يادتان هست چگونه به قلبِ دشمن، حمله مى كردم؟ امّا من امروز در مقابل همه سختى ها صبر مى كنم". 59 ـ ترس شديد ابوبكر ابوبكر دستور مى دهد تا مردم در مسجد جمع شوند، او مى خواهد براى مردم سخنرانى كند. ابوبكر چنين مى گويد: "اى مردم! من مى خواستم پولِ فدك را صرف تقويت سپاه اسلام بنمايم، امّا على با اين نظر مخالفت كرده و مرا تهديد كرده است، گويا او با اصل خلافت من مخالف است. من از همان روز اوّل، از درگير شدن با على مى ترسيدم و از جنگ با او گريزان بودم".104 60 ـ عُمَر، خليفه را دلدارى مى دهد عُمَر برمى خيزد و چنين مى گويد: "خليفه! چرا اين قدر ترسو و ضعيف هستى؟ من چقدر زحمت كشيدم تا اين خلافت را براى تو آماده كردم، امّا تو حاضر نيستى از آن بهره مند بشوى. من بودم كه نيروهاى شايسته و كاردان را گرد تو جمع كردم و دشمنانت را آرام كردم. اگر من با تو نبودم على، استخوان هاى تو را در هم شكسته بود... از تهديد على وحشت نكن". چه بسا كه سخنان ابوبكر و عمر، چيزى جز عوام فريبى نباشد، آنان قبلاً با هم هماهنگ كرده بودند و اين سخنان را گفتند تا مردم را فريب بدهند.105 61 ـ نقشه ترور على(عليه السلام) جلسه اى در خانه ابوبكر با حضور عده اى برگزار مى شود، در اين جلسه خالدبنوليد هم حضور دارد، آنها از خالد مى خواهند كه فردا صبح، هنگام نماز، على(ع) را به قتل برساند.106 اسماء بنت عُمَيس، همسر ابوبكر است، امّا اين زن با شوهرش از زمين تا آسمان تفاوت دارد، اين زن از شيعيان على(ع)است.107 اسماء كنيز خود را صدا مى زند و به او مى گويد: ــ همين الآن به خانه على(ع) برو، و سلام مرا به او برسان و اين آيه قرآن را بخوان و برگرد. ــ كدام آيه؟ ــ آيه 20 سوره قصص، آنجا كه خدا از زبان دوست حضرت موسى(ع)مى گويد: "اى موسى، مردم مى خواهند تو را بكشند پس هر چه زودتر از اين شهر خارج شو". كنيز به درِ خانه فاطمه(س) رسيده است، او در مى زند، على(ع)در را باز مى كند، كنيز آيه قرآن را مى خواند. على(ع) در جواب مى گويد: "سلام مرا به اسماء برسان و بگو خداوند نگهبان على است". كنيز خداحافظى مى كند و به خانه برمى گردد.108 ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣1️⃣ 62 ـ نماز صبح و پشيمانى ابوبكر مردم آماده مى شوند تا نماز خود را با ابوبكر بخوانند، على(عليه السلام) در گوشه اى از مسجد، نمازِ خودش را مى خواند، خالد در مكان مناسبى قرار مى گيرد. نماز برپا مى شود، طرفداران ابوبكر به او اقتدا مى كنند، آخرِ نماز است، ابوبكر تشهد مى خواند. الآن وقت آن است كه ابوبكر سلام نماز را بخواند. امّا چرا او سكوت كرده است؟ گويا او نمى داند چه كند. سلام نماز را بدهد يا نه؟ اگر سلام بدهد خالد شمشير خواهد كشيد. ابوبكر قبل از سلام مى گويد: يا خالد! لاتَفْعَلَنَّ ما أَمَرْتُكَ: اى خالد! آنچه گفتم انجام نده! و سپس سلام مى دهد. اكنون على(ع) از جاى خود برمى خيزد، و رو به خالد مى كند: ــ اى خالد، خليفه به تو چه دستورى داده بود؟ ــ به من گفته بود كه گردن تو را بزنم. در اين هنگام، على(ع) دست مى برد و با يك حركت، خالد را بر زمين مى اندازد و گلوى او را مى گيرد. خالد فرياد مى زند و مردم را به كمك مى طلبد، عباس عموى پيامبر جلو مى آيد و از على(ع) مى خواهد خالد را رها كند.109 63 _خطبه فاطمه ( علیهاالسلام) وقتی فاطمه (س) متوجه می شود که خلیفه برای کشتن علی (ع) نقشه ريخته است بسيار ناراحت مى شود. آنها حقّ على(ع) را گرفتند، فدك را غصب كردند، اكنون مى خواهند على(ع)را هم از فاطمه(س) بگيرند. ديگر نمى توان سكوت كرد، وقت فرياد است. فاطمه(س) مى داند كه امروز تمام حقّ در قامت على(ع) جلوه كرده است و او براى يارى على(ع)به مسجد مى آيد. فاطمه(س) در گوشه اى از مسجد مى نشيند، در همان جا پرده اى مى زنند. سكوت بر فضاى مسجد، سايه افكنده است.110 64 ـ سخنان آتشين فاطمه(عليها السلام) فاطمه(س) سخن خود را آغاز مى كند: "من خداى بزرگ را براى همه آن نعمت هايى كه به ما داده است شكر مى كنم، من گواهى مى دهم كه پدرم، محمّد فرستاده اوست...". او سخن خويش را اين گونه ادامه مى دهد: "شما سخن پيامبر خود را در مورد على رها كرديد و به دنبال هوس هاى خود رفتيد، شما به خاندان پيامبر خود خيانت كرديد". سپس رو به انصار (مردم مدينه) مى كند و مى گويد: "اى كسانى كه دين پدرم را يارى كرديد! چرا به دادخواهى من جواب نمى دهيد؟...".111 65 ـ پاسخ ابوبكر ابوبكر با صداى بلند به فاطمه(س)مى گويد: "...من خدا را شاهد مى گيرم كه از پيامبر شنيدم كه فرمود: "ما پيامبران، هيچ ثروتى از خود به ارث نمى گذاريم، ما فقط، علم و حكمت به ارث مى گذاريم،و هر چه از ما باقى بماند براى همه مردم است".112 66 ـ پاسخ فاطمه(عليها السلام) به ابوبكر صداى فاطمه(س) در فضاى مسجد مى پيچد: "اى ابوبكر! قرآن مى گويد كه سليمان از داوود ارث برد، مگر داوود پيامبر نبود، پس چگونه شد كه سليمان از او ارث برد؟...".113 67 ـ نجواى فاطمه(عليها السلام) با قبر پدر اكنون، فاطمه(س) رو به قبر پيامبر مى كند و چنين مى گويد: "تا زمانى كه تو زنده بودى همه مردم به من احترام مى گذاشتند و من پيش همه عزيز بودم، ولى اكنون كه تو از ميان ما رفته اى، در حقّ من ستم مى كنند و من هر لحظه در فراق تو اشك مى ريزم".114 مسجد سراسر اشك و گريه مى شود، سر و صداها بلند مى شود، هياهويى بر پا مى گردد.115 68 ـ نگرانى ابوبكر از عذاب يك روز از خطبه فاطمه(س) مى گذرد، خليفه براى فريب افكار عمومى، به تكاپو مى افتد. او به عُمَر چنين مى گويد: ــ ديدى كه فاطمه چگونه مرا از عذاب فرداى قيامت ترساند. ــ تو نماز بخوان، دين خدا را به پا دار، به مردم احسان و نيكى كن، ديگر نگران نباش، مگر قرآن نخوانده اى؟ ــ چطور؟ ــ قرآن در سوره هود در آيه 114 مى گويد: "كارهاى خوب، گناهان را پاك مى كند"، تو فاطمه را ناراحت كرده اى امّا اين يك گناه است وقتى تو كارهاى خوب زيادى انجام دهى مى توانى آن گناه را از بين ببرى. ــ اى عُمَر، تو چقدر غصّه و غم هاى مرا بر طرف ساختى، خدا تو را براى من نگه دارد.116 البته مشخص است كه ناراحتى ابوبكر، سياست او بود، اگر او واقعاً پيشمان بود بايد حكومت را به على(ع) تحويل مى داد. 69 ـ توهين ابوبكر به خاندان عصمت! مسجد پر از جمعيّت شده است، ابوبكر بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد: "او روباهى است كه شاهدش دم اوست. او همانند امّ طِحال است، همان زنى كه دوست داشت نزديكان او دامن آلوده باشند. ببينيد او چگونه فتنه انگيزى مى كند. نگاه كنيد او چگونه دیگران را به یاری خود دعوت می کند". 117 ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣1️⃣ منظور ابوبكر از اين سخن ها كيست؟ يعنى او چه كسى را روباه مى داند، چه كسى دم روباه است؟ منظور ابوبكر اين است: "فاطمه(س) براى برپا نمودن فتنه، على(ع)را جلو انداخته است و او را شاهد خود قرار داده است". به راستى امّ طِحال چه كسى بوده است؟ او زن بدكاره اى بود كه در روزگار جاهليّت به فسق و فجور مشهور بود، او زنان فاميل خود را به زنا تشويق مى كرد، اكنون ابوبكر، چه كسى را به آن زن تشبيه مى كند؟ 70 ـ اعتراض اُمّ سَلَمه اُمّ سَلَمه (همسر پيامبر) فرياد برمى آورد: "اى ابوبكر! آيا تو به فاطمه چنين طعنه مى زنى؟ مگر نمى دانى فاطمه، همچون جانِ پيامبر و پاره تن اوست؟...چرا فراموش كرده ايد كه شما در حضور پيامبر هستيد و او شما را مى بيند؟ واى بر شما، به زودى سزاى كارهاى خود را خواهيد ديد".118 ابوبكر دستور مى دهد تا حقوق يك سال ام سلمه را قطع كنند.119 71 ـ اذان بلال يك روز، فاطمه(س) به ياد روزگار پدر و اذان بلال مى افتد. بلال با خود عهد كرده است كه بعد از وفات پيامبر، ديگر اذان نگويد، به بلال خبر مى دهند كه فاطمه(س)دوست دارد صداى اذان تو را بشنود. بلال به مسجد مى آيد و آماده است تا موقع اذان شود و براى شادى دل فاطمه(س)اذان بگويد: "الله أكبر، الله أكبر"، اين صداى بلال است كه به گوش مى رسد. صداى ناله فاطمه(س) بلند مى شود.... وقتى كه بلال مى گويد: "أشهد أنّ محمّداً رسول الله". فاطمه(س)ضجّه مى زند و بى هوش بر روى زمين مى افتد، به بلال مى گويند: "ديگر اذان نگو كه فاطمه(س)ديگر طاقت ندارد"، بلال اذان خود را قطع مى كند.120 72 ـ ياد پدر مهربان فاطمه(س)هميشه دستمال بر سر خود بسته است. هر وقت كه او حسن و حسين (عليهما السلام) را مى بيند اشكش جارى مى شود، زيرا با ديدن آنها، خاطراتى براى او زنده مى شود. فاطمه(س) چنين مى گويد: "حسن جانم! حسين جانم! آيا به ياد داريد چگونه پيامبر شما را در آغوش مى گرفت و مى بوسيد؟ او كه شما را خيلى دوست داشت كجا رفت؟ چرا او به اينجا نمى آيد و شما را در آغوش نمى گيرد؟".121 روزهاى اندوه، روز اول ربيع الثانى تا 12 جَمادى الأولى سال 11 هجرى قمرى 73 ـ اعتراض فاطمه(عليها السلام) به غصب فدك فاطمه(س) تصميم مى گيرد نزد خليفه برود و با او سخن بگويد: ــ اى ابوبكر! تو كه ادّعا مى كنى خليفه پيامبر هستى، چرا فدك مرا غصب نموده اى و كارگزار مرا از فدك اخراج كرده اى؟122 ــ مگر فدك، مالِ توست؟ ــ آيا نشنيده اى كه پيامبر فدك را به من بخشيد؟ ــ اى دختر رسول خدا، برو براى اين سخن خود شاهد بياور.123 با آن كه حق با فاطمه(س) بود و لازم نبود شاهدى بياورد، زيرا فدك مدّت ها در تصرّف او بود، ولى در اينجا او قبول مى كند و مى رود تا شاهد بياورد. آن روز كه پيامبر، فدك را به فاطمه(س) داد اُم اَيمَن و على(ع)شاهد بودند. ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣1️⃣ 74 ـ اُمّ اَيمن شهادت مى دهد فاطمه(س) به خانه اُمّ اَيمَن مى رود و جريان را براى او تعريف مى كند. اُم اَيمَن برمى خيزد و همراه با فاطمه(س) به مسجد مى آيد، على(ع)هم مى آيد. اُم اَيمَن رو به ابوبكر مى كند و مى گويد: ــ اى ابوبكر، من از تو سؤالى دارم. ــ چه سؤالى؟ ــ بگو بدانم آيا شنيده اى كه پيامبر فرمود: "اُم اَيمَن، زنى از زنان بهشت است"؟124 ــ آرى، شنيده ام. ــ اگر قبول دارى كه من از اهل بهشتم، اكنون، شهادت مى دهم كه پيامبر فدك را به فاطمه(س) بخشيد.125 على(ع) هم شهادت مى دهد كه پيامبر فدك را به فاطمه(س) داده است. ابوبكر به فكر فرو مى رود، او ديگر در نزد مردم چاره اى ندارد و تصميم مى گيرد تا فدك را به فاطمه(س)برگرداند. فاطمه(س) از ابوبكر مى خواهد تا سندى به او دهد كه همه بدانند فدك از آنِ اوست. ابوبكر كاغذى را مى طلبد و در آن مى نويسد كه فدك از آن فاطمه(س)است.126 75 ـ عُمَر سند فدك را پاره مى كند عُمَر از ماجرا باخبر مى شود، سريع به ميان كوچه مى دود، او مى خواهد هر چه زودتر خود را به فاطمه(س) برساند. خداى من! او راه را بر فاطمه(س) مى بندد و مى گويد: "اين نوشته را به من بده". فاطمه(س)نامه را نمى دهد، عُمَر سيلى به صورت او مى زند و هر طور كه شده سند را مى گيرد و آن را پاره مى كند.127 اشك در چشمان فاطمه(س) حلقه مى زند، چرا هيچ كس به يارى دختر پيامبر نمى آيد؟ 76 ـ ترس از گريه فاطمه(عليها السلام) فاطمه(س) ديگر از اين مردم خسته شده است، اين مردم به سخنان او گوش نكردند و دشمن او را يارى كردند، آنها على(ع)را خانه نشين كردند، فرزند او، محسن(ع) را كشتند. فاطمه(س) ديگر از اين دنيا خسته است، بيمارى او شدّت يافته است، او شب و روز گريه مى كند. صداى گريه فاطمه(س)، فرياد مظلوميّت است. او با گريه حق را يارى مى كند. اكنون، فاطمه(س) به سوى قبر پدر مى رود. فاطمه(س) قبر پدر را در آغوش مى گيرد و مى گويد: "اى پدر، بعد از رفتن تو مردم ما را تنها گذاشتند، صبر من ديگر تمام شده است. بار خدايا! مرگ مرا سريع برسان كه زندگى دنيا براى من تيره و تار شده است".128 او در كنار قبر پدر بى هوش مى شود. زنان مدينه به سوى او مى دوند، آب مى آورند و بر صورتش مى ريزند تا به هوش آيد.129 همه از خود اين سؤال را دارند: "چرا بايد يگانه دختر پيامبر اين گونه گريه كند؟". 77 ـ اعتراض همسايه ها گريه فاطمه(س) دل هر كس را به درد مى آورد. حكومت به اين نتيجه مى رسد كه هر طور هست بايد صداى گريه فاطمه(س) را خاموش كند. آنان نقشه اى مى كشند، با بعضى از همسايه ها سخن مى گويند... چند نفر از همسايگان نزد على(ع) آمده اند و دارند با او سخن مى گويند. ــ فاطمه هم شب گريه مى كند هم روز، ما از تو مى خواهيم سلام ما را به او برسانى و به او بگويى كه يا شب گريه كند و روز آرام باشد تا ما بتوانيم استراحت كنيم، يا روز گريه كند و شب آرام باشد، ما نياز به آرامش داريم. ــ باشد، من به فاطمه مى گويم.130 على(ع) به خانه خود حركت مى كند، سخن همسايه ها را به فاطمه(س)مى گويد، فاطمه(س)در پاسخ مى گويد: "على جان! من به زودى به ديدار خدا مى روم".131 78 ـ گريه در بقيع فاطمه(س) را از گريه كردن منع كردند، او ديگر نبايد به كنار قبر پيامبر بيايد و گريه كند. او اوّلِ صبح، از خانه بيرون مى رود و به سوى قبرستان بقيع مى رود. حسن و حسين (عليهما السلام) نيز همراه او هستند. او در گوشه اى از قبرستان مى نشيند و شروع به گريه مى كند. آنجا درخت كوچكى هست، فاطمه(س) زير سايه درخت مى نشيند و به گريه خود ادامه مى دهد. چند نفر با تبر به سوى بقيع مى روند و آن درخت را قطع مى كنند. فردا صبح، فاطمه(س) با حسن و حسين (عليهما السلام) به سوى بقيع مى آيد. آفتاب بالا آمده است، امّا اينجا ديگر درختى نيست تا فاطمه(س) زير سايه اش بنشيند.132 79 ـ بناىِ بيت الأحزان على(ع) براى ديدن فاطمه(س)آمده است. او مى بيند كه فاطمه(س) در آفتاب نشسته است، على(ع) براى او بَيتُ الاَحزان (خانه غم ها) مى سازد. سايبانى كوچك براى گريه كردن فاطمه(س).133 ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣1️⃣ 80 ـ زنان مدينه به عيادت مى آيند خبرى در شهر مى پيچد: "بيمارى فاطمه(س)شديد شده است، او ديگر نمى تواند از خانه بيرون بيايد". عدّه اى از زنان مدينه به عيادت او مى آيند. آنها در كنار فاطمه(س) مى نشينند و حال او را مى پرسند. فاطمه(س) رو به آنان مى كند و مى گويد: "بدانيد كه من از شوهرانِ شما ناراضى هستم، زيرا آنها ما را تنها گذاشتند و به دنبال هوس هاى خود رفتند. عذاب بسيار سختى در انتظار آنها مى باشد، واى بر كسانى كه دشمن ما را يارى كردند". زنان مدينه با شنيدن سخنان فاطمه(س) به گريه مى افتند.134 81 ـ عذر بدتر از گناه زنان مدينه نزد شوهران خود مى روند و به آنها مى گويند كه فاطمه(س)از دست شما ناراضى است. بزرگان اين شهر به سوى خانه فاطمه(س)مى آيند. آنها مى خواهند از فاطمه(س)عذرخواهى كنند. آنها به فاطمه(س) چنين مى گويند: "اى سرور زنان! اگر على زودتر از بقيّه به سقيفه مى آمد ما با او بيعت مى كرديم ولى ما چه كنيم؟ على به سقيفه نيامد و ما ناچار شديم با ابوبكر بيعت كنيم". فاطمه(س) رو به آنها مى كند و مى گويد: "از پيش من برويد، من نمى خواهم شما را ببينم". همه، سرهاى خود را پايين مى اندازند.135 82 ـ عيادت ابوبكر و عُمَر از فاطمه(عليها السلام) ابوبكر و عُمَر وارد خانه فاطمه(س) مى شوند... فاطمه روى خود را برمى گرداند، ابوبكر مى گويد: "اى دختر پيامبر!آيا مى شود ما را ببخشى؟".136 فاطمه(س) همان طور كه روى خود را به ديوار كرده است به او مى گويد: "آيا تو حرمت ما را نگاه داشتى تا من تو را ببخشم؟"137 سپس فاطمه(س) به آنان مى گويد: ــ آيا شما از پيامبر اين سخن را نشنيديد: "فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم، هر كس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر كس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟" ــ آرى، اى دختر پيامبر! ما اين حديث را از پيامبر شنيديم. فاطمه(س) دست هاى ناتوان خود را روی به سوى آسمان مى كند و از سوز دل چنين مى گويد: "بار خدايا! تو شاهد باش، اين دو نفر مرا آزار دادند و من از آنها راضى نيستم".138 آنگاه رو به آنها مى كند و مى گويد: "به خدا قسم! هرگز از شما راضى نمى شوم، من منتظر هستم تا به ديدار پدرم بروم و نزد او از شما شكايت كنم. من در هر نماز، شما را نفرين مى كنم".139 83 ـ ترس ابوبكر از نفرين فاطمه(عليها السلام) خليفه به سوى مسجد مى رود، امّا هنوز گريه مى كند، مردم نمى دانند چه كنند! چگونه خليفه خود را آرام كنند! آنها نمى دانند كه سياستِ ابوبكر است و او واقعاً از كار خود پشيمان نيست، گويا ابوبكر با اين گريه مى خواهد كارى كند كه مردم، گريه فاطمه(س) را از ياد ببرند. سرانجام تصميم گرفته مى شود تا عدّه اى نزد خليفه بروند و به او چنين بگويند: "اى خليفه، اگر تو از مقام خود، كناره گيرى كنى اسلام نابود خواهد شد، امروز بقاى اسلام به خلافت توست، هيچ كس نمى تواند جاى تو را بگيرد". اين گونه است كه خليفه آرام مى شود.140 ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣1️⃣ شب آخر، شب سيزدهم جَمادى الاُولى سال 11 هجرى قمرى 84 ـ خواب فاطمه(عليها السلام) فاطمه(س) چشمان خود را باز مى كند، على(ع) را در كنار خود مى بيند، رو به او مى كند و مى گويد: ــ على جان! من الآن، خوابى ديدم. ــ در خواب چه ديده اى، اى عزيز دلم؟ ــ در خواب، پدرم را ديدم، او در قصر سفيدى نشسته بود، وقتى با او روبرو شدم به من گفت: "دخترم! تو به زودى مهمان من خواهى بود".141 اكنون فاطمه(س) رو به على(ع) مى كند و مى گويد: "پسر عمو، نگاه كن، جبرئيل به ديدن من آمده است، الآن او به من سلام كرد و من جواب او را دادم، او به من خبر داد كه امشب، شب آخر زندگى من است و من فردا به اوج آسمان ها پرواز مى كنم".142 85 ـ وصيّت هاى فاطمه(عليها السلام) اكنون فاطمه(س) وصيّت هاى خود را براى على(ع) بيان مى كند: 1 - على جان! تو بايد در مرگ من صبر داشته باشى.143 2 - على جان! از تو مى خواهم كه بعد از من با فرزندانم، مهربانى بيشترى داشته باشى. 3 - بعد از من با دختر خواهرم، اَمامه، ازدواج كن، زيرا او با فرزندان من مهربان است.144 4 - بدنم را شب غسل بده، شب به خاك بسپار، تو را به خدا قسم مى دهم مبادا بگذارى آنهايى كه بر من ظلم كردند بر سر جنازه من حاضر شوند، آنهايى كه مرا با تازيانه زدند; محسن(ع)مرا كشتند نبايد بر پيكر من نماز بخوانند.145 5 - على جان! من مى خواهم قبرم مخفى باشد.146 6 - على جان! از تو مى خواهم كه خودت مرا غسل دهى و كفن نمايى و در قبر بگذارى! على جان! وقتى بدن مرا دفن كردى، كنار قبرم بنشين و قرآن و دعا بخوان، تو كه مى دانى من سخت مشتاق تو هستم و چقدر شيداى صداى دلنشين تو هستم! على جان! بر سر قبرم بيا، چرا كه دل من به تو انس دارد.147 86 ـ گريه فاطمه(عليها السلام) على(ع) نگاه مى كند، مى بيند فاطمه(س) اشك مى ريزد، على(ع)به اشك چشم همسرش خيره مى ماند. لحظاتى مى گذرد، ديگر وقت آن است كه على(ع) سوال خود را از همسرش بپرسد: ــ فاطمه جان! چرا گريه مى كنى؟ ــ من براى غربت و مظلوميّت تو گريه مى كنم، مى دانم كه بعد از من با سختى ها و بلاهاى زيادى روبرو خواهى شد. ــ فاطمه جان! گريه نكن، من در راه خدا بر همه آن سختى ها صبر خواهم نمود...148 روز آخر، روز 13 جَمادى الاُولى سال 11 هجرى قمرى در اين كتاب بر اساس "فاطميّه اوّل" يا روايت "هفتاد و پنج روز" سخن گفته ام، روايت "هفتاد و پنج روز" مى گويد: "حضرت فاطمه(س)بعد از شهادت پيامبر 75 روز در اين جهان زندگى كرد". شيخ كلينى در كتاب "كافى" روايت مهمى را نقل مى كند. "كافى" معتبرترين كتابِ شيعه مى باشد و نظرى كه در اين كتاب آمده است قوى تر مى باشد. بر اساس اين روايت، روز 13 جَمادى الاُولى روز شهادت حضرت فاطمه(س)مى باشد. لازم به ذكر است كه اقامه عزا براى حضرت فاطمه(س)در فاطميّه دوم، نيز كارى بسيار پسنديده مى باشد.149 87 ـ ملاقات ممنوع گروهى از مردم مى خواهند به عيادت فاطمه(س)بيايند، امّا فاطمه(س)گفته است كه به هيچ كس، اجازه ملاقات ندهند. او مى خواهد در اين روز آخر زندگى به حال خودش باشد.150 88 ـ سَلمى در كنار فاطمه(عليها السلام) سَلمى در كنار فاطمه(س) است. نمى دانم اين خانم را مى شناسى يا نه. او همسرِ ابى رافع است. اين خانم و شوهرش همواره به خاندانِ پيامبر عشق مىورزند.151 سَلمى در زمان پيامبر در خانه آن حضرت خدمت مى كرد، و اكنون، اين افتخار نصيب او شده كه پرستار حضرت فاطمه(س)باشد. على(ع) در كنار فاطمه(س) نشسته است، گاهى فاطمه(س) از هوش مى رود و گاه به هوش مى آيد. فرزندان فاطمه(س)در كنار مادر نشسته اند و آخرين نگاه هاى خود را به او مى كنند.152 89 ـ نزديك اذان ظهر نزديك اذان ظهر است، على(ع) با فاطمه(س)خداحافظى مى كند و سوى مسجد حركت مى كند. فاطمه(س)، سَلمى را صدا مى زند و با كمك او برمى خيزد، وضو گرفته و لباسى نو به تن نموده و خود را خوشبو مى كند. فاطمه(س) مى خواهد به ديدار خدا برود. او از سَلمى مى خواهد تا چادر نماز او را بياورد.153 سَلمى، چادر نماز فاطمه(س) را مى آورد و به او مى دهد. هنوز تا اذان ظهر فرصت باقى است. او روى خود را به سوى قبله مى كند و چنين مى گويد: "سلام من بر جبرئيل! سلام من بر رسول خدا! بار خدایا من به سوی پیامبر تو می آیم، من به سوی رحمت تو می آیم". ـ154 ... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣1️⃣ 90 ـ تنهايم بگذار! فاطمه(س) رو به قبله مى خوابد و چادر خود را بر سر مى كشد. او به سَلمى مى گويد: "مرا تنها بگذار و بعد از لحظاتى، صدايم بزن، اگر جواب تو را ندادم بدان كه من نزد پدر خويش رفته ام". فاطمه(س) دست خود را زير گونه خود مى گذارد و چادر خود را بر سر مى كشد. سَلمى از اتاق بيرون مى رود. صدايى به گوش فاطمه(س)مى رسد، كسى او را صدا مى كند: "دخترم! فاطمه جانم! نزد من بيا كه منتظرت هستم...".155 91 ـ صداى اذان صداى اذان ظهر به گوش مى رسد، سَلمى مى آيد و فاطمه(س) را صدا مى زند، امّا جوابى نمى شنود: "اى دختر پيامبر!"، باز هم جوابى نمى آيد، او نزديك مى آيد، چادر را از روى صورت فاطمه(س) كنار مى زند. فاطمه(س) از دنيا رفته است. او صورت فاطمه(س) را مى بوسد و مى گويد: "سلام مرا به پيامبر برسان".156 سَلمى شروع به گريه كردن مى كند. در اين هنگام، حسن و حسين (عليهما السلام)از راه مى رسند. آنها سراغ مادر را مى گيرند. سَلمى جوابى نمى دهد، آنها به سوى مادر مى روند. آنها هر چه مادر را صدا مى زنند جوابى نمى شنوند. حسن(ع)كنار مادر مى آيد و مى گويد: "مادر، با من سخن بگو قبل از اين كه جان بدهم". او روى مادر را مى بوسد، امّا مادر جوابى نمى دهد. حسين(ع) جلو مى آيد و مادر را مى بوسد و مى گويد: "مادر! من پسرت حسين هستم با من سخن بگو". سَلمى، حسن و حسين (عليهما السلام) را دلدارى مى دهد و از آنها مى خواهد تا به مسجد بروند و به پدر خبر دهند.157 92 ـ خبر به على(عليه السلام) مى رسد حسن و حسين (عليهما السلام) در حالى كه گريه مى كنند به سوى مسجد مى دوند. آنها نزد پدر مى آيند و خبر شهادت مادر را به پدر مى دهند.158 وقتى على(ع) اين خبر را مى شنود، بى قرار مى شود و از هوش مى رود. عدّه اى بر صورت على(ع) آب مى ريزند. على(ع) به هوش مى آيد و مى گويد: "اى دختر پيامبر، بعد از تو چه كسى مايه آرامش من خواهد بود؟" على(ع) همراه با فرزندان خود به سوى خانه حركت مى كند. مردم خبردار مى شوند... غوغايى در شهر به پا مى شود.159 93 ـ عايشه مى آيد عايشه مى آيد، او مى خواهد وارد خانه على(ع) شود، امّا سَلمى، مانع او مى شود: ــ تو نمى توانى وارد اين خانه شوى. ــ براى چه؟ ــ فاطمه(س) وصيّت كرده است كه بعد از مرگ، به هيچ كس اجازه ندهيم كنار پيكر او بيايد.160 94 ـ مردم جمع مى شوند مردم به سوى خانه على(ع) مى آيند. على(ع) از خانه بيرون مى آيد، حسن و حسين (عليهما السلام) هم همراه او هستند، آنها گريه مى كنند. مردم با ديدن گريه حسن و حسين (عليهما السلام)به گريه مى افتند.161 95 ـ ابوذر سخن مى گويد على(ع) سخنى به ابوذر مى گويد و از او مى خواهد تا براى همه بگويد. ابوذر رو به مردم مى كند و با صداى بلند مى گويد: "اى مردم، تشييع جنازه فاطمه (س) به تاخیر افتاده است، خواهش می کنم به خانه های خود بروید. 162 ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣1️⃣ شب وداع، شب 14 جَمادى الأولى سال 11 هجرى قمرى 96 ـ غسل و كفن فاطمه(عليها السلام) هوا تاريك شده است و مردم مدينه در خواب هستند، امّا امشب در خانه على(ع)، همه بيدار هستند، على(ع) و سَلمى و فضه و يتيمان فاطمه(س). على(ع) بدن فاطمه(س) را غسل مى دهد، بقيّه كمك مى كنند. فاطمه(س)وصيّت كرده است كه على(ع) او از روى پيراهن غسل دهد.163 97 ـ آخرين توشه از مادر على(ع) مى خواهد فاطمه(س) را در پارچه اى بهشتى كه پيامبر به او داده است، كفن نمايد. او بندهاى كفن را مى بندد. ناگهان چشمش به فرزندان فاطمه(س)مى افتد. آنها دوست دارند براى آخرين بار مادر خود را ببينند. على(ع) آنها را صدا مى زند و مى گويد: "عزيزانم! بياييد و براى آخرين بار، مادر خود را ببينيد".164 يتيمان جلو مى آيند و با مادر سخن مى گويند: "مادر، سلام ما را به پيامبر برسان". فاطمه(س) دست هاى خود را باز مى كند و فرزندانش را به سينه مى چسباند. صداى گريه فاطمه(س) با صداى گريه يتيمان در هم مى آميزد. صدايى از آسمان به گوش مى رسد: "اى على! يتيمان را از مادر جدا كن، فرشتگان از ديدن اين منظره به گريه افتاده اند". على(ع) جلو مى آيد و يتيمان را از مادر جدا مى كند.165 98 ـ ابوذر با دوستانش مى آيد على(ع)، رو به فرزندش، حسن(ع)مى كند و از او مى خواهد تا برود و به ابوذر خبر دهد كه وقت تشييع جنازه فاطمه(س) فرا رسيده است. آرى، على(ع) مى خواهد فاطمه(س) را شبانه دفن كند. حسن(ع)همراه با حسين(ع)به خانه ابوذر مى روند.166 ابوذر هم به خانه سلمان، مقداد، عمّار، عبّاس (عموى پيامبر) و حُذَيفه مى رود و به آنها خبر مى دهد. اين شش نفر در تاريكى شب به سوى خانه على(ع)حركت مى كنند. آنها براى نماز خواندن بر پيكر فاطمه(س)مى آيند.167 99 ـ نماز بر پيكر فاطمه(عليها السلام) على(ع) جلو مى ايستد و اين شش مرد پشت سر او صف مى بندند، يتيمان فاطمه(س) و سَلمى و فضه هم به صف ايستاده اند. فرشتگان، گروه گروه به اين خانه مى آيند، جبرئيل را ببين، همه آمده اند تا بر پيكر فاطمه(س) نماز بخوانند.168 اكنون اين سيزده نفر مى خواهند بدن فاطمه(س) را تشييع كنند. 100 ـ آغاز تشييع جنازه(عليها السلام) على(ع) دو ركعت نماز مى خواند، او دست هاى خود را رو به آسمان مى گيرد و دعا مى كند. به راستى او با خداى خود چه مى گويد؟169 پيكر فاطمه(س) را در تابوتى (كه به دستور خود او ساخته شده است) قرار مى دهند. تشييع جنازه آغاز مى شود. صدايى به گوش مى رسد: "او را به سوى من بياوريد".170 اين صداى قبرى است كه قرار است فاطمه(س)در آنجا دفن شود. آنجا قبرى آماده است، تابوت را همانجا به زمين مى گذارند. 101 ـ ظاهر شدن دو دست على(ع) مى خواهد پيكر فاطمه(س) را داخل قبر بنهد. دو دست ظاهر مى شود و بدن زهرا را تحويل مى گيرد. هيچ كس نمى داند اين دست هاى كيست.171 على(ع) با قبر فاطمه(س) سخن مى گويد: "اى قبر! من امانتم را به تو مى سپارم، اين دختر پيامبر است". اكنون، على(ع)، همه هستى خود را به خاك قبر مى سپارد. ندايى به گوش مى رسد: "اى على! بدان كه من از تو به فاطمه مهربانتر خواهم بود".172 على(ع) بدن فاطمه(س) را داخل قبر مى نهد و چنين مى گويد: "بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ على مِلّةِ رَسُولِ اللهِ. فاطمه جان! من تو را به خدا مى سپارم و راضى به رضاىِ او هستم".173 102 ـ درد دل با پيامبر (صلى الله عليه وآله) على(ع) كنار قبر فاطمه(س) نشسته است، او با پيامبر سخن مى گويد: "اى پيامبر! امانتى را كه به من داده بودى به تو برگرداندم. به زودى دخترت به تو خواهد گفت كه بعد از تو، اين امّت، چقدر به ما ظلم و ستم نمودند. از فاطمه خود سؤال كن كه مردم با ما چه كردند".174 103 ـ درد دل با قبر فاطمه(عليها السلام) على(ع) آخرين سخن هاى خود را با فاطمه(س) مى گويد: "فاطمه جان! من مى روم، امّا دلم پيش توست. به خدا قسم! اگر از دشمنان، نگران نبودم كنار قبر تو مى ماندم و از اينجا نمى رفتم و همواره به گريه مى پرداختم". اكنون على(ع) برمى خيزد و رو به آسمان مى كند و مى گويد: "بار خدايا، من از دختر پيامبر تو راضى هستم".175 على(ع) مقدارى آب روى قبر فاطمه(س) مى ريزد و از قبر فاطمه(س)جدا مى شود.176 104 ـ چهل صورت قبر على(ع) با يارانش در قبرستان بقيع، چهل صورت قبر درست مى كنند تا قبر فاطمه(س) مخفى بماند.177 ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴🌹 🌹🌴 ⃣1⃣ روز تنهايى، روز 14 جَمادى الأولى سال 11 هجرى قمرى 105 ـ خبر در شهر مى پيچد خبرى در ميان مردم رد و بدل مى شود: "ديشب، على، بدن فاطمه را به خاك سپرده است". مردم به سوى قبرستان بقيع مى روند، مى خواهند قبر فاطمه(س)را زيارت كنند، امّا با چهل قبر تازه روبرو مى شوند. هيچ كس نمى داند، آيا به راستى فاطمه(س) در اين قبرستان دفن شده است يا نه؟178 106 ـ خشم عُمَر عُمَر عصبانى مى شود، او تصميم مى گيرد تا اين قبرها را بشكافد و پيكر فاطمه(س) را از قبر بيرون بياورد تا خليفه بر آن نماز بخواند.179 107 ـ كتك زدن مقداد عُمَر به مقداد مى رسد، به سوى او مى رود و مى گويد: ــ چه موقع فاطمه را دفن كرديد؟ ــ ديشب. ــ چرا اين كار را كرديد؟ چرا صبر نكرديد تا ما بر پيكر دختر پيامبر نماز بخوانيم؟ ــ خود فاطمه وصيّت كرده بود كه تو و۵ خليفه بر او نماز نخوانيد. عُمَر عصبانى مى شود، به سوى مقداد حمله نموده و شروع به زدن او مى كند، خون از سر و صورت مقداد مى ريزد.180 108 ـ سخن مقداد اكنون موقع آن است كه مقداد با مردم سخن بگويد: "اى مردم! دختر پيامبر از دنيا رفت در حالى كه زخمِ پهلوى او خوب نشده بود، آيا مى دانيد چرا؟ براى اين كه شما با غلاف شمشير به پهلوى او زديد".181 109 ـ على(عليه السلام) به ميدان مى آيد على(ع) در خانه نشسته است كه به او خبر مى دهند عُمَر مى خواهد قبرها را بشكافد تا پيكر فاطمه(س) را پيدا نمايد. على(ع) برمى خيزد، شمشيرِ ذو الفقار را در دست مى گيرد و از خانه بيرون مى آيد، او چقدر خشمگين است. عُمَر جلو مى آيد و مى گويد: "اى على! اين چه كارى بود كه تو كردى؟ ما پيكر فاطمه را از قبر بيرون مى آوريم تا خليفه بر آن نماز بخواند". على(ع) دست مى برد و عُمَر را با يك ضربه بر زمين مى زند و روى سينه او مى نشيند و مى گويد: "تا امروز هر كارى كرديد من صبر نمودم، امّا به خدا قسم، اگر دست به اين قبرها بزنيد با شمشير به جنگ شما مى آيم، به خدا، زمين را از خون شما سيراب خواهم نمود".182 ابوبكر به على(ع) مى گويد: "تو را به حقّ پيامبر قسم مى دهم عُمَر را رها كن، ما از تصميم خود منصرف شديم، ما هرگز اين كار را انجام نمى دهيم".183 على(ع)، عُمَر را رها مى كند و مردم متفرّق مى شوند. 110 ـ درد دل با فاطمه(عليها السلام) شب كه فرا مى رسد، همه جا تاريك مى شود، على(ع) به ديدار فاطمه(س)خواهد رفت و در خلوت شب با او سخن خواهد گفت. به راستى او با همسر سفر كرده اش چه خواهد گفت؟ جا دارد او اين گونه با او سخن گوید "فاطمه جانم! ديشب دل من سخت به درد آمد، وقتى در تاريكى شب، پيكر تو را غسل مى دادم، دستم به زخم بازوى تو رسيد. دلم مى سوزد. چرا هرگز از زخم بازویت به من چیزی نگفتی؟". هرچند همیشه ناراحتی هاتو ازم پنهون میکردی ، تا اصرار نمیکردم چیزی بهم نمیگفتی! فاطمه جانم با درد فراغت چگونه سر کنم! هیچ فاطمه ای دیگر جای تو را پر نمیکند ، و هیچ مادری دیگر مثل تو برای حسن و حسین مادر نمیشود. اخر چگونه از درد نبودت طاقت بیاورم! فاطمه جانم ... فاطمه جانم ......... و علی( ع ) با درد دلهایش خون به جگر فرشته های آسمانی کرد 😪😪😪😪 نویسنده کتاب :دکتر مهدی خدامیان 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌺✨🕊✨🌺 تویی امام زمانم، تویی تمام جهانم تویی بِه از همه خوبان،بیابیا گل نرگس تویی تمام امیدم، تویی نوا و نویدم تویی که جلوه احسان، بیابیا گل نرگس تعجیل درظهورپنج #صلوات💚 @zohoreshgh 🌺✨🕊✨🌺
سوء تفاهم،"تیر خطایی"است که از "گمان"رها میشود! انسان"خوشرو٬٬گل"خوشبو"ست "دوست داشتن"...را"دوست بدار" از"تنفر" "متنفر"باش به"مهربانی" "مهر"بورز با"آشتی"..."آشتی"کن ازدورویی"دوری"کن @zohoreshgh ♥️🌹♥
خدمت عزیزانی که به تازگی به جمع ما پیوستن عرض خوش آمد داریم. 🌺🌹🌺🌹
⬛️◼️◾️▪️▪️▪️◾️◼️⬛️ @zohoreshgh ❣﷽❣ 🔘رویداد تاریخی شیعه {15 رجب} ✏ شهادت حضرت زينب (عليها السلام ) وفات مظلومانه و غريبانه ام المصائب حضرت فاطمه صغرى عقيله بنى هاشم زينب كبرى (عليها السلام ) در شب يكشنبه 15 رجب سال 62 ه به وقوع پيوسته است (418). در مدت يك سال بعد از واقعه كربلا، زندگانى آن حضرت همراه با اشك و آه و خاطرات اسارت و كربلا سپرى گشت . در عظمت آن مخدره همين بس كه به فرموده صدوق )، از جانب امام حسين (عليه السلام ) نيابت خاصه داشته است ، و تا هنگامى كه بيمارى امام زين العابدين (عليه السلام ) تمام نشده بود، اين نيابت ادامه داشت (419) نام گذارى حضرت هنگام ولادت جبرئيل از جانب خداوند متعال بر پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نازل شد و عرض كرد: ((يا رسول الله ، اسم اين دختر را زينب بگذار)). آنگاه جبرئيل گريست . پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پرسيد: سبب اين گريه چيست ؟ عرض كرد: همانا اين دختر از آغاز زندگانى تا پايان روزگار در اين سراى ناپايدار با رنج و درد و بلا خواهد زيست . گاهى به درد مصيبت شما يا رسول الله مبتلا مى شود، و گاهى در ماتم مادرش و گاهى در مصيبت پدر و گاهى به درد فراق برادرش حسن مجتبى (عليه السلام ) دچار خواهد شد. از همه بالاتر به مصائب كربلا و نوائب دشت نينوا گرفتار مى شود چنانكه مويش سفيد و قامتش خميده خواهد گرديد. اين خبر را اهل بيت (عليهم السلام ) شنيدند و اندوهناك و گريان شدند. پيامبر (صلى الله عليه و آله ) صورت بر صورت حضرت زينب (عليها السلام ) نهاد و گريست . حضرت صديقه طاهره (عليها السلام ) فرمود: يا ابتا، اين گريه براى چيست ؟ خداوند ديده هاى تو را نگرياند. فرمود:اى فاطمه ، بعد از من و تو اين دختر دچار بلاها و مصائبى مى شود. حضرت صديقه (عليها السلام ) فرمود: چه ثواب دارد آن كسى كه بر دخترم زينب (عليها السلام ) گريه كند؟ آن حضرت فرمود: ((اى پاره تنم واى نور چشمم ، ثواب كسى كه بر او و مصائب او گريه كند مانند ثواب كسى است كه بر برادرش حسين گريه كند)). سپس نام آن حضرت را ((زينب )) نهاد(420). آن حضرت يك سال و چند ماه بعد از واقعه كربلا با قلبى پر از اندوه از مصائب كربلا در خانه خود رحلت فرمودند و در همان خانه دفن شدند. در وفات آن مخدره مظلومه روزهاى 14 رجب و دهم ماه رمضان را هم گفته اند(421). 📚حضرت زینب کبری {ع} ص114 📚معالی السبطین ج2ص225 📚شجره طوبی ج2ص392 📚ریاحین الشریعه ج3ص38.39 📚الوقایع والحوادث ج1ص113 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ⬛️◼️◾️▪️▪️▪️◾️◼️⬛️
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
Rozeh-Panahian-ZeinabBavarKonInjaKarbalast-64k.mp3
2.81M
روضه حضرت زینب سلام الله علیها 🔘🔲🔘🔲🔘
🕊▬▬▬▬๑๑▬▬▬🕊 عزای خواهرِ خونِ خدا شد وفاتِ دختر خیرالنساء(س) شد پس از یک سال و نیم از داغِ عاشور به جنّت میهمانِ مرتضی(ع) شد #ا@zohoreshgh 🕊▬▬ ▬๑๑▬▬▬▬🕊
من عاشق حریم و صفای رضا شدم با او قسم که عاشق ذات خدا شدم من با محبت و کرم ثامن الحجج... گویی ز بند غصه و غم‌ها رها شدم سلام رضاجانم😍 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
◆❥✧✮❀ஜ۩۩ஜ❀✮✧ 🌙 شب نیمه ماه رجب شب شريفى است و در آن چند عمل مستحبّ است: 🌸 اوّل: غسل 🌸 دوّم: شب زنده دارى به عبادت 🌸 سوّم: زيارت حضرت سيد الشّهدا عليه السّلام 🌸 چهارم: شش ركعت نماز به كيفيتى كه در اعمال شب سيزدهم گذشت 🌸 پنجم: سى ركعت نماز خوانده شود، در هر ركعت: ▪️سوره «حمد» یک مرتبه ▪️سوره «توحید» ده مرتبه ▫️اين نماز را سيّد ابن طاووس با فضيلت بسيار از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلّم روايت كرده است. 🌸 ششم: دوازده ركعت نماز، هر دو ركعت با يك سلام خوانده شود، در هر ركعت: ▪️سوره «حمد» ۴ مرتبه ▪️سوره «توحيد» ۴ مرتبه ▪️سوره «فلق» ۴ مرتبه ▪️سوره «ناس» ۴ مرتبه ▪️«آيه الكرسى» ۴ مرتبه ▪️سوره «قدر» ۴ مرتبه ▫️و پس از سلام چهار مرتبه بگويد: ▪️اللَّهُ اللَّهُ رَبِّي لا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئا وَ لاأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ وَلِيّا ▫️سپس هر دعايى كه مى‌خواهد بخواند. ▫️سيّد اين نماز را به اين صورت از امام صادق عليه السّلام روايت كرده، ولى شيخ در كتاب «مصباح» فرموده که: ▫️داود بن سرحان از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است: در شب نيمه رجب دوازده ركعت نماز به جا می‌آورى در هر ركعت بعد از سوره «حمد» يك سوره خوانده و هنگامی كه از نماز فراغت يافتى، می‌خوانی: ▪️سوره «حمد» ۴ مرتبه ▪️سوره «فلق» ۴ مرتبه ▪️سوره «ناس» ۴ مرتبه ▪️سوره «توحید» ۴ مرتبه ▪️ «آية الكرسى» ۴ مرتبه ▫️و پس از آن چهار مرتبه می‌گويى: ▪️سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ ▫️سپس می‌خوانی: ▪️اللَّهُ اللَّهُ رَبِّي لا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئا وَ مَا شَاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ. همچنين در شب بيست و هفتم هم مثل اين نماز را می‌خوانی @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ◆❥✧✮❀ஜ۩۩ஜ❀✮✧❥◆
📌دزدےفقط ازدیوارمردم بالا رفتن نیست 🔶اگه دروغ بگی،صداقتودزدیدے 🔶اگه بدےکنی، خوبےرو دزدیدے 🔶اگه تهمت بزنی، آبرو رو دزدیدے 🔶اگه خیانت کنی، عشقو دزدیدے 🔶ودرکل، انسانیت رو دزدیدے @zohoreshgh ♥️
آرامشِ شب✨ حاصل آرامش درون است❣ 🌿آرامشی الهی،دلی شاد وانگیزه ای قدرتمند برای فردایی زیبا😍 برایتان آرزومندم...🙏 #شبتون_آروم_و_رویایی✨ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️