eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
14.9هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
422 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
ﺫﻛﺮ اﻣﺮﻭﺯ 😍 🌷 با خودت تکرارکن 🌷 «امروز روز من است، امروز انرژی مثبتم را افزایش میدهم ، چون خواهان زندگی عالی هستم و آرامش بسیار دارم.» {💕 خداوندا سپاسگزارم 💕 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
1_10163154.mp3
3.47M
سلسله صوت های زن و شوهر جنسی ۶ 👈 زود انزالی مرد 2 خانم ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
قسمت دوم #‌مهارتهای_‌ارتباطی خوب گوش بدهید خوب گوش دادن، راه مناسبی برای اجتناب از اشتباهات
قسمت سوم مهارت های سخن گفتن خود را بهبود دهید تکلم، مؤلفه مهمی است که در دانشگاه توسعه می یابد. حتی اگر شما یک واحد درسی عمومی با عنوان مهارت تکلم در دانشگاه نگذرانید، در بیشتر دانشگاهها باید حداقل یک ارائه درسی داشته باشید. خزانه لغات خود را غنی کنید و شمرده و گویا صحبت کنید. باید بتوانید نظر خود را به شیوه ای کوتاه و دلچسب بیان کنید. لازم نیست سخنران خوبی باشید ولی باید بر روی مهارتهای ارائة خود کار کنید. تمرین کنید که چگونه نظر خود را به نحوی بیان کنید که شنوندگان را ترغیب کند و بر آنها اثر بگذارد. با رشد دادن این مهارت در دانشگاه ، برای تان راحت تر خواهد بود که با مصاحبه ها و موقعیت های شغلی روبه رو شوید. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#‌چله_‌نماز_‌اول_‌وقت #‌نماز_‌بانشاط ✅ #روز_یازدهم چه کار کنیم که زندگیمون شیرین و با حلاوت بشه
چرا از نماز بهره کافی نمیبریم ؟ چرا بعضی وقتها به قله نگاه میکنیم، نا امید می‌شیم ؟ جلوی پات رو نگاه کن یه قدم بردار برای نماز خوب خوندن راه بازه ،شروع کنیم به نماز خوب خوندن، 💠اول باید نگاهمون رو به نماز تغییر بدیم . نماز یه عبادت مودبانه هست . ✅ نماز در قدم اول رعایت ادب هست . نه ابراز محبت به خدا ما دوست داریم خدا رو ... اما این دوستیمون باعث نمیشه روزی پنج بار بریم درخونه ی خدا نماز بخونیم. ما به هیچ وجه نمیتونیم سر نماز با خدا عشق بازی کنیم . نماز ما رو زود خسته میکنه . موقع اذان گاهی اوقات حالمون گرفته میشه . 🔴 حوصله نداریم نماز بخونیم . 💠بریم سراغ نماز ، نمازخوب خوندن ، نماز مودبانه خوندن، وبهره کافی از نماز ببریم . خداوند با وجود اینکه ما رابطه مون با نماز خوب نیست نماز رو واجب کرده . چرا؟ که خودتو روح تو بسازی اگر با این سختی روزمره خودتو درست کنی توان هر کاری را داری صبور میشی مطمئن باش 💐 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
روزها و ساعتها زودتر از اون که فکرش رو می کردم معنی خودشون رو از دست دادن و متوقف شدند. دهنم تمام مدت با چسب بسته بود. شاید نمی خواستن صدام بیرون بره. هرچند با صدای زیادی که تمام مدت تو اتاق می پیچید حتی خودم هم صدای جیغ های خودم رو نمی شنیدم چه برسه به بقیه! اصلا کسی اون بیرون بود که صدای من رو بشنوه؟ اشک چشمام یک لحظه خشک نمی شدن. کارم فقط گریه بود و زاری. دست و پاهام که بسته بودن با این حال خودم رو می کشیدم بالا و می کوبیدم به تخت تا انزجارم رو از این جا بودن، مطرح کنم. ولی دریغا که برای کسی مهم باشه! هالوک هر روز برام غذا می آورد اما نمی خوردم. چیزی که توجهم رو جلب کرده بود این بود که غذای خونگی نبود. احتمالا از رستورانی یا ساندویچی چیزی می اومد چون تو بشقاب نمی ذاشتنش و ظرف یک بار مصرف داشت! این یعنی این که اینجا یا آشپزخونه نداشت یا اصلا خونه نبود! سعی می کردم ذهنم رو حول شناخت و راههای گریز متمرکز نگه دارم بلکه موقعیتی جور بشه، ولی با وجود مکان غریبه و ناآشنایی ام با این کشور تقریبا، تلاشی محال به نظر می رسید. چون غذا نمی خوردم دکتر با سرم منو زنده نگه داشته بود. و برای این که سرم رو نکنم و بندازم دست ها و پاهام رو بسته بودن. از اینکه لباس تنم نبود احساس یه حیوون رو داشتم. حالا چه حیوونی خدا میدونه!... احتمالا برای این اینطور برهنه نگهم می داشتن که نتونم فرار کنم، حتی اگه موقعیتش گیرم بیاد. نمی دونستن که اگه موقعیتش دستم بیاد حاضرم تا خونه رو همین طور روی زمین بخزم. از هالوک هیچ چیز نمی خواستم به جز اینکه بذاره برم. اون هم همه چیز به من می داد به جز همین یک مورد! گاهی که سر حوصله بود و کمی می نشست پیشم و می خواست مثلا با من حرف بزنه که آخرش بین گریه ها و زجه های من حوصله اش سر می رفت و بعد از بردن ظرف غذای دست نخوردۀ دیروز من رو به حال خودم می ذاشت و می رفت. جایی که توش زندانی شده بودم یه اتاق خیلی بزرگ و آبی رنگ بود پر از لوله های آهنی و سر و صدا؛ تا حالا همچین اتاقی ندیده بودم. حالا صدای چی بود که می اومد رو نمی دونستم. یه پنجره هم که به نظرم خیلی کوچیک بود که بشه آدم ازش رد بشه رو به روی جایی که من توش بسته شده بودم، بود. این چند روز اونقدر لاغر شده بودم که می تونستم از سوراخ سوزن هم رد بشم. صبح ها هالوک سراغم نمی اومد. و این احتمالا یعنی صبح ها سر کارش بود یا همچین چیزی! دکتر هم فقط شب ها بهم سر می زد تا سرم جدید رو بهم وصل کنه. تصمیم داشتم همین که دست و پاهام رو باز کردن یه جوری میله های جلوی پنجره رو از جاش در بیارم. اما رفته رفته نیروی منم تحلیل رفت. اوایل خیلی امیدوار بودم و به امید فرار کردن دل خوش کرده بودم. اما روزها و شب ها که پشت سر هم دیگه اومدن و رد شدن منم امیدم رو بیشتر و بیشتر از دست دادم. چند روزی گذشته بود. اون شب هالوک دوباره به عادت این چند روز با غذا اومد پیشم. چسب روی دهنم رو باز کرد. از بس گریه کرده بودم چشمام باز نمی شد و صدام در نمی اومد. - آخه چرا داری با خودت این جوری می کنی دختر؟ - بذار برم... می خوام برم پیش مامانم... پیش پرستو... پیش... سامان؛ پیش بابام... - فکر نمی کنم این طوری که می گی باشه دختر... اگه واقعا مامان و بابات رو دوست داشتی این غذاهایی رو که الان چند روزه دست پخت باباته می خوردی... پس این قدر التماس نکن... تو حتی این قدر دوستشون نداری که بخوای دست پختشون رو بخوری! متحیر زمزمه کردم. - اینا رو... بابام درست می کنه؟ تو... بابام رو می بینی؟ بابام... الان ... سر کار میره؟ - به نظرت چارۀ دیگه ای هم داره؟ فقط تو نیستی خوشگلم؛ یه زن و دو تا بچۀ دیگه داره که مسئولیت اون ها هم به گردنشه!... اما حسودیت نشه... دنبال تو هم می گرده؛ تمام مدت این جاست و می پرسه که ما تو رو پیدا کردیم یا نه؟! - این جا میاد؟! مگه این جا کجاست؟ - موتورخونۀ امنیت؛ فکر می کنی برای چی تو رو آوردیم این جا؟ هم سر و صدات خفه می شه؛ هم چون امنیته کسی حتی فکرش رو هم نمی کنه که این جا دنبالت بگرده! ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هالوک شروع کرد غذا رو از تو پلاستیک در آوردن و با قاشق پلاستیکی یک کم برداشت و گرفت جلوی دهنم. اشکام سرازیر شد. وقتی این حرف ها و چنین رازی رو بهم می گفت، غیرممکن بود که بذاره از این مهلکه جون سالم به در ببرم. اون قدر دلم برای بابا تنگ شده بود که دهنم رو باز کردم و گذاشتم قاشق رو بذاره دهانم. دلم برای محبت های بابام تنگ شده بود. حتی الان که تمام محبت بابام تو یه قاشق پلاستیکی جا می شد و از طریق هالوک در اختیارم قرار می گرفت بازم می تونستم عشقش رو تو لقمه لقمه ای که می خوردم حس کنم... سعی می کردم با هر لقمه چشمام رو ببندم و تو دلم فریاد بکشم، بابا! من تو امنیت زندانی ام... گوشش که نمی شنید اما شاید به دلش می افتاد! حتی آدم دزدای بی شرف و بی وجدانی مثل هالوک هم عشق و محبت رو می شناسن و از اون به عنوان یه نقطه ضعف برای مهار قربانی شون استفاده می کنن. و این جریانی است که نمی شه کنترلش کرد! هر شب که هالوک با غذا می اومد و تو تاریک و روشن موتورخونه قاشق قاشق دهانم می گذاشت من بعد از یک روزۀ اجباری فقط دنبال محبت و نزدیک تر حس کردن خودم به بابام بودم و هالوک هم به فکر بالا بردن قدرت بدنی من برای چیزی که هرگز دوست نداشتم! عادت کرده بودم هر شب سر یک ساعت معین بیاد و غذا بیاره. تا این که اون شب سر ساعت مقرر نیومد. گرسنه و تشنه بودم. اون قدر موندم که خوابم برد. «داشتم با پرستو سر کنترل تلویزیون دعوا می کردم و بابام هم می گفت چه خبرتونه؟ الان حقتونه این قدر قلقلکتون بدم که...» نمی دونم چقدر خوابیده بودم که با نوازش دستی بیدار شدم. وحشت زده به جای بابام و پرستو با هالوک مواجه شدم. لبخند کریهش رو دوست نداشتم. - خواب می دیدی خوشگلم؟ پاشو گلم... پاشو می خوایم بریم... تو خواب می خندیدی! تازه متوجه دکتر و مرد دیگه ای شدم. دکتر که گفته بود سرم لازم ندارم. پس باز برای چی اومده بود؟ هالوک و دکتر عقب ایستادن و مرد تازه وارد اومد و کنارم روی تخت نشست. رفتار مرد جدید با من مثل کسی بود که اومده یه اسب بخره! داشت بررسی ام می کرد. خم شده بود روی من و داشت با شصتش پلکهام رو پایین و بالا می کشید. بعدش هم انگار نوبت دهن و دندونام بود؛ چون چسب روی دهانم رو برداشت. دستش که روی پاها و بدنم سر می خورد، با این که پاهام به پایین تخت بسته بود اما سعی کردم بازم پاهام رو به هم نزدیک کنم. اون داشت من رو بررسی می کرد و من هم اون رو از نظرم می گذروندم. به هیچ کدوم از این آدما حس خوبی نداشتم و نمی خواستم که بین شون باشم. این مرد هم شاید همسن هالوک بود. صورتش خشن نبود. موهاش که به سمت بالا شونه شده بود؛ سایه های خاکستری داشت. ته ریش کوتاه و مرتب جوگندمی اش فقط به صورتش ابهت می داد و نمی دونم چرا یه جور محبت و مهربونی تو صورتش و چشماش می دیدم که در مقابلش با آرامش رفتار می کردم. البته نه آرامش کامل، فقط دیگه توان جنگیدن و دلیلی نداشتم، مطمئنا بین این سه مرد، منِ ظریف و نحیف شانسی برای فرار و تقلا نداشتم! با این که برهنه بودم اما نگاهش کوچکترین هیزی ایی نداشت. وقتی دید که نمی خوام پاهام رو باز کنم رو به هالوک و دکتر از شرایطم پرسید: - دختره؟ هالوک با اشارۀ سر بهش فهموند نه. و این موضوع کمی عصبی اش کرد. -من که گفته بودم دختر لازم دارم... اما انصافا خوشگله، شاید خوشگلی اش به اون مشکل غالب بشه... دوباره من رو روی تخت جا به جا کرد. -ببینمت؟ زخم بستر نگرفته باشی... نه انگار... خیلی خوب! بیاین بازش کنین... پولش رو به حسابت می ریزم اما کمتر می شه؛ قرارمون این نبود... از این که داشتن روی قیمت من چونه می زدن دلم بیشتر شکست. مگه حیوونم یا یه اشیا که این طور در مورد جزییات کلنجار می رفتن؟ اصلا چه طور یه انسان به خودش اجازه ی چنین کاری رو می ده؟ یاد روزی افتادم که پشت وانت داشتیم با پرستو حرف می زدیم و پیش بینی می کردیم که آینده چی می شه. من می خواستم ازدواج کنم و دلم هم دو تا بچه می خواست!... نمی دونستم قراره تبدیل بشم به یه اسب یا یه کالا که سر خشی که بهم افتاده؛ روم چونه بزنن! مرد دوباره برگشت سمت من: - شانس آوردی خوشگلی وگرنه من جنس دست خورده هیچ وقت تو کتم نمی ره!... ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝ 📚📚📚📚ادامه رمان ساعت ۷عصر
همین الان رو عشقه زنده باد الان 😍 زنده باد زندگی💕 زنده باد امید🌿 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
💐خـوشبـختی یـعنـی 🌹یــه نـفـر بـاشه کـه بـخاطـر تـــــ❤️ـــو 🍃ضــ۸ـــــ۸ـــربان قلبـــ❤️ـــش 💗 بـالا پـاییـن بـشه و ⇜ تـ💋ـو رو بـا تـمـوم وجــودش بـخـواد ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
آرامش با ارزش‌ترین حس دنیاست براتون یه دنیا آرامش، یه دنیا تندرستی، ویک عالمه خوشبختی وبرکت ازخدای بزرگ خواستارم بعدازظهرتون سرشار ازعشق ومحبت ودوستی 🌹💞🌹❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
گـــاهی بی هیچ بهانه ڪسی را دوست دار؎ اما گاهی با هزار دلیل هم نمی توانی یڪی را دوست داشته باشی ... ❤️بیـ هیچـ ‌بهانهـ ایـ دوستتــ دارمــ❤️😉 ‌‌‌‌ 🌹💞🌹❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
عده‌ای در اوایل زندگیشان برای هر ‌کاری با بزرگترهایشان مشورت میکنند اما نمیدانند که زیادمشورت کردن باعث باز شدن پای دیگران در زندگی و احساس ناامنی همسرشان میشود ❣حد همه چیز رو رعایت کنید 🌹❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝