eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.1هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
410 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ٠
این روزها که میگذرد عجیب به یاد گذشته می افتم روزهای سخت بیتابی های گاه و بی گاه خستگی های پیاپی تنهایی های مفرط و خسته کننده تمام تمام سختی هایی ک روحم را مکدر میکردند ودر تمام مدت از خدا میخواستم که با چشاندن طعم شیرین خوشبختی مرا از بند اسارت آنها برهاند این روزها اما سخت در انتظارم در انتظار خوشبختی در انتظار کنارت بودن در انتظار روزهای شیرین و لحظه های آرام دلم میخواد این روزهای اخر هم زودتر تمام بشوند و من باشم و تو و خوشبختی آرامش امنیت عشق من باشم و تو و امید به آینده و تلاش برای ما شدن و دوتایی به خدا رسیدن و این روزها عجیب منتظرم انتظار برای ساعت ها و ثانیه هایی که قرار است تو برایم بسازی و مست شوم از شوق حضورت دوستت دارم هایم را برای تو ذخیره کردم در قلبم حفاظت میکنم از انها و با طراوت امید هر روز به استقبالشان میرم و با دعا آبیاری میکنمشان که اگر خدا بخواهد و محقق شود با هم بودنمان عشق را جرعه جرعه در کام زندگیمان بریزم و لبریزت کنم از حس خوب کنار هم بودنمان عهد بسته ام با دلم که زنی باشم برایت به جای تمام روزهای سخت و تلاش هایت بانویی ک آرامش را نثار روحت کند و شاداب شوی از لمس نگاهش دوستت دارم هایم را برایت کنار گذاشته ام در صندوقچه امانات قلبم و با غروز زنانه ام قفل برآن کوبیده ام تا محفوظ بماند از گزند نامحرمان دوستت دارم های من فقط به عشق تو تازه میماند مرد رویاهای من و نگارش این کلمات چقدر برای من شیرین است حالا که برای اولین بار کنار هم میچینمشان تا برایت با لحظه لحظه حضورم اثبات کنم که؛عاشقت هستم ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
پنجشنبه است همان روزی که دل میگیرد روزی که دل,دلتنگ میشود واسه عزیزانی که در کنار ما نیستند روحشون شاد و یادشون گرامی🙏 با ذکر صلوات و فاتحه ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════
هدایت شده از ٠
ﺯﻧﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ 3 ﭼﯿﺰ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻥ : ١-ﻣﺤﺒﺖ ٢-اﻋﺘﻤﺎﺩ ٣-ﭘﻮﻝ, ﻣﺎﺷﯿﻦ, ﺧﻮﻧﻪ, ﻭﯾﻼﯼ ﺷﻤﺎﻝ, ﺳﺎﻟﻦ آﺭﺍﯾﺶ ﺧﺼﻮﺻﯽ, ﮐﯿﻒ ﻭ ﮐﻔﺶ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﺟﻮﺍﻫﺮﺍﺕ ﻣﺎﺭﮐﺪﺍﺭ, ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻫﺘﻠﯽ, ﺷﺎﻡ ﻫﺎﯼ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﯼ, ﻣﺴﺎﻓﺮﺗﻬﺎﯼ ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﮐﺸﺘﯽ ﻫﺎﯼ ﮐﺮﻭﺯ !!! یعنی ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﯾﻦ 3 ﺗﺎ ﭼﯿﺰ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺳﺨﺘﯿﻪ؟؟؟؟ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﮐﻪ !!! ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺑﯽ ﻋﺎﻃﻔﻪ ﺷﺪﻥ 😂😂 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#خلاقیت برای #ایده ی 101 دلیل دوست داشتن که در پست بالاتر ارسال کردم میشه از این شیشه ها استفاده کن
#‌ایده_‌اعضا اینم یه کار عشقولانه از اعضای خلاق و هنرمند کانال😍 ❤️١٠١ دلیل دوست داشتن برای #‌حضرت_‌یار❤️ عشقشان روز افزون❤️ @zoje_beheshti
💁 خانم مهربون خونه!!! ‼️ هیچ گاه اقتدار و قدرت او را خدشه دار نکنید؛ غرور مرد، همچون قوت روزانه برایش ارزشمند است؛ ⛔️ و هرگز در بدترین شرایط نیز حاضر به شکستن آن نیست و اگر شما برای مقابله با مشکلاتتان این صفت را تهدید نمائید بدانید با دستان خود تیشه بر ریشه زندگی خود زده اید و مردانگی او را زیر سوال برده اید...!!! 👈 مثال های زیادی هست که باعث میشه غرور مرد خدشه دار بشه... ☝️ بدگویی توی جمع... ✌️بی اعتبار جلوه دادن مرد... 👈 و غیره!! ╭─═ঊঈ🌱ঊঈ═─╮ 🍏 @zoje_beheshti ╰─═ঊঈ🌱ঊঈ═─╯
😍 ﮔﻞ ﮔﻔﺘﻦ و ﮔﻞ ﺷﻨﻔﺘﻦ!!! 🗣 ﻣﻘﺎﺑﻞ ﮐﻮه ﻣﯽاﯾﺴﺘﯿﻢ و ﻓﺮﯾﺎد ﻣﯽزﻧﯿﻢ: ﻋﺰﯾﺰم دوﺳـﺘﺖ دارم. 👂 ﺑﻌﺪ از ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽﺷـﻨﻮﯾﻢ: ﻋﺰﯾﺰم دوﺳﺘﺖ دارم. 🗣 ﺑﺎر دﯾﮕﺮ ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮ ﻣﯽآورﯾﻢ: از ﺗﻮ ﻣﺘﻨﻔﺮم. 👂 ﺑﻌﺪ از ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽﺷـﻨﻮﯾﻢ: از ﺗﻮ ﻣﺘﻨﻔﺮم. 👌 ﻫﻤﺴـﺮ ﻣﺎ و ﺗﻤﺎم اﻧﺴﺎنﻫﺎ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮐﻮه ﻫﺴـﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﻼﻣﯽ را ﺑﺸﻨﻮﻧﺪ، ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﭘﺎﺳﺦﻣﯽدﻫﻨﺪ. ✅ اﮔﺮ دوﺳﺖ دارﯾﺪ ﻫﻤﺴـﺮ ﺷـﻤﺎ، ﺣﺮﻣﺖ ﺷﻤﺎ را در ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﺣﻔﻆ ﻧﻤﺎﯾـﺪ، و ﺷـﻤﺎ را در ﻣﻘﺎﺑـﻞ دﯾﮕﺮان ﺑـﺎ اﻟﻘـﺎب زﯾﺒﺎ ﺧﻄﺎب ﻧﻤﺎﯾـﺪ، و اﮔﺮ دوﺳﺖ دارﯾـﺪ ﮐﻪ ﻫﯿـﭻﮔﺎه ﻣﻮرد ﺑﯽﻣﻬﺮی ﮐﻼﻣﯽ وی واﻗﻊ ﻧﺸﻮﯾـﺪ، ﭘﺲ: زﯾﺒﺎ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺗﺎ زﯾﺒﺎ ﺑﺸـنوید. ╭─═ঊঈ🌱ঊঈ═─╮ 🍏 @zoje_beheshti ╰─═ঊঈ🌱ঊঈ═─╯
⭕️دعوا نمک زندگی نیست!!! می گویند: «دعوا، نمک زندگی است!» و غذا بدون نمک غیر قابل خوردن است و برای همین، جنگ و دعوا هم برای زندگی لازم است. 👈 زن و شوهر باید یاد بگیرند که وقتی با هم دعوا می کنند، دو دقیقه بعد در کنار هم سر سفره بنشینند! ✅ انگار نه انگار تا همین چند لحظه پیش چه بساطی در خانه به پا شده بوده! ╭─═ঊঈ🌱ঊঈ═─╮ 🍏 @zoje_beheshti ╰─═ঊঈ🌱ঊঈ═─╯
سوال باعرض سلام وخسته نباشید و تشکر از کانال خوبتون من یه مشکل خیییلی بزرگ دارم ک اگه حل بشه احساس میکنم دیگه زندگیم بهشت میشه واین همون چیزیه ک اکثرا متاسفانه بهش دچار هستیم و اون حسادته، من یه دونه خواهرشوهر و یه برادرشوهر دارم و خانواده مذهبی هم هستن و من هم همینطور و برادرشوهرم دوسال بعد ما ازدواج کردن الان ما دوساله ک خونمون هستیم و متاسفانه ب دلیل نامشخص هنوز بچه دار نشدیم و من هم ب شدت بچه دوستم و هیچوقت فک نمیکردم جزو افرادی باشم ک ب اب ل برمیخورن از اونجایی ک من عروس اول بودم خیلی خانواده شوهرم واسه بچه صحبت میکردن و همین باعث استرس من میشد حالا نکته اصلی اینجاس ک الان جاریم یک ساله خونشون هستن و میخوان اقدام کنن و من مطمئنم ک همون بار اول بچه دار میشن و این موضوع اگه اتفاق بیفته احساس میکنم دیگه من پیششون اون احترام سابق رو ندارم و خیییلی از الان افسردگی گرفتم واقعا همیشه توسل کردم و از خدا خواستم ک این حس بد رو ازم بگیره طوری ک خوشحال هم بشم ک اونها بدون مشکل بچه دار شدن ولی این شیطون لعنتی نمیزاره واقعا دیگه از این افکار خسته شدم خواهش میکنم راهنماییم کنید ک چطوری این حس رو از خودم نسبت ب همه دور کنم من 27 و همسرم 29 دوساله رفتیم خونمون، با خانواده شوهرم زندگی میکنم ما طبقه پایین و اونها بالا هستن تمام آزمایشاتمون نرماله و دلیل نامشخصه پزشکا میگن باید صبر کنین و حتی یک۸واقعا بار هم آی یو ای کردیم و متاسفانه جواب نداده همسر و خانواده همسر بسیار مهربان و بادرک و شعور هستند ازین لحاظ مشکلی۸ نیس ولی همین حس حسادت نگرانی باعث ناراحتی و استرسم شده لطفا راهکار برای آرامش ذهن و روانم وروانن پاسخ ما👇۷ سرکارخانم مشاور خانواده سلام خواهر خوبم خوشحالم ازازاینکه مارو محرم خودت دونستی وبرام درد دل کردی ۷ عزیز۸دارید دلم شما هنوز خیلی فرصت داری براز فرزند اوری نیا زی به این همه دلنگرانی نیست خصوصا الان که این همه علم پیشرفته شده وکسی بدونه فرزند نمیمونه در همه مراحل زندگی امیدت به خدای خوبیها باشه که خودش نعمتهارو به بنده هاش لطف میکنه ومن مطمئن هستم که به توهم فرزندی زیبا عنایت میکنه کنترل کن عفونت ویا کیست وفیبروم نداشته باشی ماهیانه تو مرتب باشه وچکاب هم بده مشکل تیروییدی نداشته باشی وتغذیه سالم وطبیعی داشته باشی اصلا هم به حس حسادت محل نزار وهمیشه از خدا برای دیگران بهترینها رو طلب کن تاخدابه خودت هم بهترینها رو عنایت کند اصلا فکر نکن دوری از خانوا ده همسر مایه ارامش هستش یا کنارانها بو دن عذاب آور بازم مثل قبل باخانواده همسرت رابطه خوبت رو حفظ کن تادعای خیرشون بدرقه زند گیت باشه ،خوشحالم که زندگی وهمسر خوبی داری ومهمتر اینکه بد مادر شو هر رونمیگی ونشان دهنده انسانیت خودت هستش دیگه اینکه اگه خودت مشکلت رو بیان نکنی دیگران اصلا نمیفهمند این خودت هستی که داری خودخوری میکنی وبرای دیگران درد دل میکنی پس چیزی نگو وپیگیر باش وتوکل کن مطمئن باش که توهم ب مراد دلت میرسی ❤️❤️❤️ سرکارخانم ب این سوال دوستمون دردونه: سلام خدمت شما بانوی عزیز .مسائلی رو که مطرح کردین در مورد خانواده شوهرتون وخود شوهرتون که خوب هستن این خیلی عالی هست ویکی از بزرگترین نعمتهای خداوند به شما هست .ولی در مورد بچه دار شدن نگران هستین که دوسال هست که بچه دارنمیشین .خوب عزیزم این زمان زیادی نیست باز توکلتون به خدا باشه انشاءالله از فضل خودش عنایت میکنه وشمای بزرگوار بخواین هی افسوس بخورین ناراحت بشین این در مسئله زناشویی شما اثر میذاره وچرا فکر میکنید که اگر بچه ندارین وجاریتون بچه دار بشه شما کم ارزش میشین اینجور که گفتین واقعا خانواده همسرتون خیلی خوب هستن حتما مطمئن باشین که ارزش شما به خاطر انسانیت وخوب بودن خودتون هست .اعتماد بنفس داشته باشید واعتماد بنفستون رو قوی تر کنید با توکل وتوسل به ائمه معصومین علیهم السلام .ودر مورد حسادت حتما این مسئله مد نظرتون باشه که با ناراحت شدن شما نسبت به دیگری که خدا بهش نعمتی رو داده ایا مشکل شما حل میشه .پس امیدت به خدا باشه وسعی کن با نفست در این مورد مبارزه کنی به مباحثی که براتون میذارم حتما با دقت مطالعه کنید انشاءالله بزودی زود مشکلتون حل میشه .موفق وموید باشید مشکل روحی من حسادت کردن و حسرت خوردن است. وقتی می بینم دیگران بدون درد سر به موفقیت رسیده اند، عذاب می کشم. دوست دارم آن ها هم مانند من رنج بکشند یا اگر خداوند چیزی را به کسی بدهد و به من ندهد ناراحت می شوم. با این مشکل چگونه رو به رو شوم؟ پاسخ: برای درمان بیماری های جسمی و روحی، قدم نخست شناخت بیماری است که بحمدلله شما این قدم را به خوبی برداشته اید و به ضعف اخلاقی و بیماری قلبی خود که حسادت است، پی برده و به دور از خودخواهی به آن اعتراف کرده اید. اما این اندازه کافی نیست، باید گام ه
ای مهم تری را بردارید و بکوشید از تقویت و رشد حسادت جلوگیری کنید که هر چه بگذرد، مبارزه با آن مشکل تر می شود. او جوان تر می شود، تو پیرتر زودباش و روزگار خود مَبَر در ابتدا باید توجه داشته باشید که نپندارید صفات رذیله و از جمله حسادت را می توان در مدت زمان کوتاه و با تلاش اندک از بین برد، زیرا اگر چنین بود، مبارزه با نفس را جهاد اکبر نمی نامیدند. چه بسا ممکن است غلبه بر حسادت چندین ماه یا چندین سال به طول بیانجامد. گفته اند: یکی از بزرگان را دیدند که از شدّت خوشحالی در پوست نمی گنجید، وقتی سبب را پرسیدند گفت: چهل سال است مجاهدت کرده ام تا حسد را از خود ریشه کن سازم و اکنون دیدم که به این کار موفق شده ام.(1) پس بدون یأس و ناامیدی و با عزمی راسخ به میدان نبرد با دشمن درونی قدم بگذارید. مبارزه با حسد دو مرحله دارد: پیشگیری و درمان. در مرحله پیشگیری، آن چه انسان را از حسادت باز می دارد، عبارتند از: 1ـ توقع نداشتن 2ـ عفو و گذشت 3ـ مردم را دوست داشتن 4ـ خدمت گزاری 5ـ قدردانی 6ـ خوشنودی از خوش بختی دیگران. اما در مرحله درمان، حسود باید چیزهایی را بداند و کارهایی را انجام دهد، که دو بخش علم و عمل را تشکیل می دهد. آن چه را که حسود باید بداند عبارتند از: 1ـ ریشه های حسد که عبارتند از: أ‌) عداوت: کسی که دشمنی فردی را در دلش جای دهد، همیشه آرزوی سلب نعمت از دشمن خود را دارد و از آسایش و نعمت او رنج می برد. ب‌) شرکت و خوف مزاحمت: بین دو نفری که با هم نزدیک و در جهتی شریک باشند و یکی را بر دیگری امتیازی باشد، ممکن است حسادت پدید آید، مانند حسادت بین دو برادر یا برادر و خواهر. ت‌) تکبر و خودخواهی: کسی که خود را عزیزتر از دیگری می پندارد و نمی تواند شاهد پیشرفت دیگری باشد، به دیگران حسادت می ورزد. ث‌) طمع و حرص: کسی که به آن چه دارد قانع نیست و به آن چه در دست مردم است چشم می دوزد، حسادت می کند. ج‌) بخل شدید: گاهی بخل و چشم تنگی به حدی می رسد که بخیل نمی تواند دیگری را در ناز و نعمت ببیند. 2ـ زیان های حسادت را بداند که عبارتند از: أ‌) ناراحتی همیشگی: امام علی(ع) می فرماید: «برای حسود آسایش نیست».(2) ب‌) ناکامی: حسود که آرزوی گرفته شدن نعمت از دیگری را دارد، تمام عمرش را در ناکامی به سر خواهد برد، زیرا همه چیز در اختیار او نیست. امام صادق(ع) می فرماید: «حسود قبل از آن که به دیگری ضرر برساند، به خود زیان می رساند».(3) ت‌) بیماری: حسود که اندوهگین و ناکام است، از سلامت کامل روحی و جسمی برخوردار نیست. امام علی(ع) می فرماید: «تندرستی بدن از کمی حسد است».(4) در جای دیگر می فرماید: «حسد بدن انسان را ذوب می کند».(5) ث‌) تنهایی: کسی که نعمت را در دیگری نمی تواند ببیند، دشمن وی است و با این حالت کسی او را همراهی نخواهد کرد و تنها می ماند. امام علی(ع) می فرماید: «برای حسود دوستی نیست».(6) ج‌) شکست در زندگی: حسود به جهت حسادتش کارهایی انجام می دهد که با بزرگی و محبوبیت منافات دارد و موجب پستی او می گردد، از این رو نمی تواند موقعیت اجتماعی پیدا کند. امام علی(ع) می فرماید: «حسود به بزرگی و آقایی نمی رسد».(7) ح‌) نابودی ایمان؛ امام باقر(ع) می فرماید: «همان طوری که آتش هیزم را می خورد، حسد ایمان را می خورد».(8) 3ـ حسود باید بداند حسادت برای او سودی ندارد. نه مقامش را بالا می برد، نه محبوبیتش را زیاد می کند. 4ـ حسود باید بداند آن چه بر آن رشک می برد، بر فرض این که از دست دیگری بیرون رود، معلوم نیست که به دست او بیفتد. 5ـ حسود باید بداند کوششی که در بیرون کردن نعمتی از چنگ کسی به کار می برد، اگر همان را برای رسیدن به مقصدی به کار برد، به همان نتیجه یا بالاتر از آن خواهد رسید. 6ـ حسود باید بداند که جز رنج و غم و بیماری نصیبش نمی شود. چشم حسود از دیدن و گوشش از شنیدن و مغزش از دانستن ناراحت می شود. امام صادق(ع) می فرماید: «حسود بیش از آن که زیانش به دیگری برسد، به خود زیان می رساند».(9) 7ـ حسود باید بداند حسد برای دین و دنیایش زیان دارد و در عمل با قضا و قدر الهی دشمنی می کند. پیامبر(ص) می فرماید: «خداوند به موسی فرمود: ای پسر عمران! مبادا به مردم حسد بری! بر آن چه به آن ها از فضل خود داده ام، چشمانت را به دنبال آن دراز مکن و دل خود را به دنبال آن روانه مکن، زیرا حسود دشمن نعمت من است و از قسمتی که میان بندگانم کرده ام، جلو گرفته است. هر که چنین باشد، از او نیستم واو هم از من نیست».(10) 8ـ حسود باید بداند اگر از رسیدن نعمت به دیگری ناخرسند است، از دو حال خارج نیست: نعمت را از خدا نمی داند، که در این صورت کفر ورزیده و اگر از خدا بداند و باز ناراضی باشد، خود را مقابل خدا بلکه بالاتر از او قرار داده است، زیرا به زبان حال می گوید نعمتی که خدا به او داده، بر خلاف صلاحدید من است و باید از او گرفته شود، از این جهت در روایات آمده که: حسد ایمان را می خورد، همان طو
ری که آتش هیزم را می خورد.(11) 9ـ حسود باید بداند که تهیدستی و ثروتمندی و تندرستی و بیماری همه از خداست و بر اساس تدبیر و مصلحت انجام می گیرد. کسی که به این مرتبه از یقین برسد، به آن چه خدا به او داده، قانع و راضی و سپاسگزار است و به کسی طمعی ندارد، تا دچار حسادت شود. نیز از تفاوت سطح زندگی خود با دیگران رنج نمی برد، چون آن را بر اساس حکمت الهی می داند. اگر برای زندگی متحمل سختی ها شد، می داند صبر در برابر مشکلات اجر اُخروی دارد، به طوری که همة کمبودها را جبران می کند. راضی به رضای حق بودن و تسلیم در برابر ارادة او شدن در درمان حسادت بسیار مؤثر است. امام علی(ع) می فرماید: « کسی که به آن چه دارد راضی باشد، حسد دامان او را نمی گیرد».(12) 10ـ حسود باید بداند دنیایی که در معرض فنا و تغییر است و در قرآن و حدیث از آن مذمّت شده، ارزش حسد ورزی را ندارد. قرآن مجید می فرماید: «زندگی دنیا درست مانند بارانی است که بر کشتزار ببارد و گیاه از آن روییده شده، سبز و خرّم باشد، به طوری که کافران را به شگفت آورد اما پس از آن خشک شود، پس آن را بینی که پس از سبزی و خرمی، زرد شده، پس از آن شکسته و خورد گردد».(13) 11ـ حسود باید بداند آنچه در جهان از طرف خداوند برای انسان قرار داده می شود، امتحان الهی است و امتحان گاهی با نعمت و گاهی با سلب آن است. بنابراین کسی که از طرف خداوند به او نعمت داده شده، با نعمت امتحان و آزمایش می شود و آنکه از او سلب شده نیز مورد آزمون الهی است. چنین نیست که نعمت داده شده، همیشه خیر باشد؛ چه بسا با کفران نعمت، از رحمت خدا به دور افتاده و نعمت موجب عذاب او خواهد شد، بنابراین انسان با فهم این مسئله از چیزی که در دست دیگران است (و یا حتی به راحتی به او داده شده) رشک و حسادت نمی برد. در ضمن کسی که چیزی را به راحتی و آسانی به دست آورد، هیچ گاه آن لذت و سرور را در برابر کسی که به سختی به دست آورده، نخواهد داشت. اما مرحله عملی درمان حسادت: آن است که خواسته دل را زیر پا بگذارد، بلکه رفتار خود را مطابق ضد آن قرار دهد، مثلاً اگر دلش می خواهد از کسی بدگویی کند، زبانش را کنترل نماید، بلکه به مدح و ستایش او بپردازد. اگر می خواهد به کسی زیانی برساند، از این قصد منصرف شود. اگر در فکر تنزل مقام رفیقش است، در ترفیع درجه او بکوشد و کار هر کس را حمل بر صحت کند. رسول خدا(ص) فرمود: «إذا حسدتَ فلا تبغ؛ هنگامی که رشک بردی، در پی آن مرو». یعنی بر ضد خواستة خود عمل کن.(14) البته این عمل بر خلاف نفس است و انجام دادن آن دشوار می نماید، ولی اگر کسی همت گمارد می تواند با قاطعیت آن را محقق سازد. کسی که خواهان اصلاح خویش است، ناگزیر هزینه آن را باید بپردازد و مرارت و تلخی و دشواری راه را تحمل کند. ---------------------------------------------------------------------------------------------------------
هدایت شده از آرشیو
دور اول تموم شد! با تمام توان می دوم. یه چند لحظه ایستادم که نفسم سرجاش بیاد. عرق کرده بودم... نمی دونم چرا امروز این قدر خسته ام؛ احساس میکنم سرم گیج میره و چشمام سیاهی! می خواستم ادامه بدم اما دیدم واقعا نمی تونم. از تغییرات هورمونی هم خبری نبود. پس چه مرگم شده؟ خسته برگشتم تو اتاقم. قرار بود برم پیش لامیا اما انگار نمی شد. این بار منم که حوصله ندارم. اتاق های ما پنجره توشون تعبیه نشده بود برای همین هم فقط با چراغ روشن می شد. نمی خواستم با بدن خیس عرق برم تو جام برای همین هم لباس هام رو در آوردم و گذاشتم روی صندلی. دلم می خواست برم حموم و تو وان دراز بکشم. این موقع روز هیچ کس باهامون کاری نداره. بازم خدا پدرشون رو بیامرزه که از ظهر به بعد شکنجه رو شروع می کنن!... اما دلیلشو بعدها فهمیدم... آب رو اون اندازه ای که دوست داشتم گرم کردم و وقتی وان پر شد رفتم و توش دراز کشیدم. این ساعتها که خیلی هم زیاده ساعت های تفکره. ساعت های آشنایی و شناخت. یه چیز عجیب قلقلکم میده. صحبت عجیب دکتر با من!... این اواخر احساس می کنم خیلی دلم می خواد دکتر رو ببینم. مرد جالبی به نظر میرسه. چشمای خوش رنگ قهوه ای رنگی داره و صورت مردونه که همیشه سه تیغه اس. موهای کوتاه مشکی داره که دو طرف شقیقه اش سفید شده. نمی تونم بگم مرد جذابیه... من تیپ مورد علاقه ام بیشتر تو مایه های ادنانه. اما چیزی که من رو ناگهان جذب دکتر کرد اتفاقی بود که یک ماه پیش افتاد. رفته بودم برای چکاب و از دردی که می کشیدم براش گفتم و اونم برام از فلسفه ی درد گفت و این که چرا اجازه می دم روابطم با ادنان تا این حد دردناک پیش بره؟! حرف های عجیبی زد و چیزایی گفت راجع به این که خودم درد کشیدن رو دوست دارم و خودم این طور می خوام! وقتی هم مخالفت کردم صراحتا وضعیتم رو برام ترسیم و تشریح کرد و توضیح داد که به خاطر آرامشم درد حین رابطه رو دوست دارم و بدون اعتراضی می پذیرم! از خانواده ام گفت و از حس عذابی که به خاطر من می کشن و این موضوع باعث احساس گناهمه و وادارم می کنه درد کشیدن رو بپذیرم. ازم خواست باهاش حرف بزنم و گفت که درکم می کنه! ** شاید همون حرف ها بود که من رو به فکر انداخت و از اون به بعد یه چیزی قلقلکم میده. مخصوصا این ماه آخر که ادنان بهم سر نزده و از لحاظ جسمی اذیت نشدم. احساس می کنم ته دلم می فهمم که حرفهای دکتر تا حدودی درسته. تازه الان میفهمم که من به این دردها که برای التیام درد روحیم بوده، معتاد شدم. احساس خوشایندی که فکر می کردم عشق به مهربونی ادنانه چیزی نبوده جز انتقام از خودم برای کاری که کرده بودم. اگه من وجود نداشتم هالوک هم منو نمی دزدید... نمیدونم چیکار کنم. یعنی باید برم پیش دکتر؟ منظورش از درد کنترل شده چیه یعنی؟ چشمام رو بسته بودم و عمیق تو فکر بودم که با تکون دستی ظریف چشم باز کردم. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از آرشیو
تماس دست فاطما رو حتی با چشم بسته هم می تونستم بشناسم. دستش ظریف بود و خنک. مثل دستای مامانم. اما چشماش نگران بود. یعنی چی شده؟ - پاشو عزیز... «سینان بی» اومده... می خواد ببیندت! - مشتری؟! کارم شروع شد؟ - نه... صاحب این جاست... یه جورایی رئیس بزرگه اس! - از من چی می خواد؟ - نمیدونم... اما آماده برو... گفته نیم ساعت دیگه میخواد ببیندت تو اتاقش! به چهره ی وحشت زده و نگران فاطما زل می زنم. - تو چرا اینقدر میترسی؟ - نمیدونم... راستش سینان بی یک کم منو می ترسونه!... هنوزم بعد از این همه سال بهش عادت نکردم... شاید چون زیاد نمی بینمش! نمی دونم چرا حس میکردم یه چیزی رو بهم نمی گه. تا حالا زیاد دیده بودم از ادنان حساب ببره اما دیگه صداش نمی لرزید. حتی بعد از اینکه ادنان داغش کرده بود و به حد مرگ کتکش زده بود. پا پیچش نشدم. راستش جرات نکردم بدونم. احتمالا هر چی کمتر بدونم به نفع خودمه. نمی خوام بدونم چی در انتظارمه. با کمک فاطما خودم رو تر و تمیز کردم و حاضر شدم. وقتی نمی خوای زمان مثل برق و باد می گذره. نیم ساعت من هم به همون سرعت تموم شد و راس نیم ساعت ما جلوی اتاق سینان ایستاده بودیم. - در بزن برو تو... - مگه تو نمیای؟ سر تکون داد و با سرعت دور شد. یه تقه زدم به در. - بیا تو... هیچ وقت داخل این اتاق نیومده بودم. دست و پاهام میلرزید. چیدمان اتاق یه جوری بود. یه میز تحریر بزرگ اون طرف اتاق رو به روی در قرار داشت. با این که میز نسبتا بزرگ بود اما در مقایسه با اندازۀ اتاق خیلی کوچیک به نظر می رسید. جلوی میز تحریر هم یه میز کوچیک تر گذاشته بودن و چهار تا مبل یک نفرۀ چرمی مشکی دورش. چیزای دیگه از قبیل یه کتاب خونۀ بزرگ و اشیا و تابلوهای قیمتی هم تزئین اتاق که فقط با نور ملایم آباژور کنار میز تحریر روشن شده بود به چشمم خورد. یه جور حالت خلسه آور به اتاق حاکم بود. مردی که پشت میز نشسته بود داشت یه پرونده رو بررسی می کرد. تو صورتش هیچ احساسی نسبت به چیزی که می خوند نمی دیدم. فهمید که من اومدم اما حتی سرشو بلند نکرد. یه خودکار تو دستش بود که از دوطرف باهاش روی میز ضرب گرفته بود. حالا که نگاهش به من نبود جرات کردم بررسیش کنم. میانسال بود. شاید همسن های دکتر. شایدم جوونتر. موهای کوتاه سیاه رنگ و ابروهای پر. اما چیزی که تو صورتش جلب توجه می کرد سایۀ بلندی بود که از مژه هاش افتاده بود رو گونه هاش. به نظر خیلی بلند می رسیدن. دماغ و دهن خوش فورمی هم داشت و صورت استخونی. نمی دونم چرا تصمیم گرفتم ازش خوشم بیاد. یه حس خاصی توم ایجاد می شد از دیدنش! اون مشغول پرونده بود و منم در حالی که چسبیده بودم به در ورودی مشغول اون. سرش رو بلند کرد و پرونده رو پرت کرد روی میز. با دستش اشاره کرد برم طرفش. حق با من بود! چقدر مژه هاش برای یه مرد بلند و پر پشته! با پاهای لرزون رفتم سمتش و یک کم قبل از مبل ها توقف کردم. تازه یادم افتاده بود که خیلی وقته یادم رفته نفس بکشم. - خوب؟ قضیه چیه؟ - منظورتون رو نمی فهمم آقا! - تو پرونده ات می گه که الان هفت ماهه این جایی اما هنوز کارت رو شروع نکردی... برای چی؟ عقب مونده ای مونگلی چیزی هستی؟ - به خدا من هیچی نمیدونم آقا... من اینجا هر کی هر کاری میگه می کنم! ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝ ادامه رمان ساعت ۱۶فردا....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نام آنكه الله است نامش بود از هر سخن برتر كلامش به نام آنكه رحمان و رحیم است به نام آنكه خلّاق كریم است @zoje_beheshti
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام جمعه 8💞 تیر آدینه تون پرازصمیمیت امیدوارم یه جمعه عالی یه جمعه قشنگ و یه جمعه شیرین درکنار خانواده و دوستانتان داشته باشید @zoje_beheshti
روز جمعه بهار صلواته نفستون رو خوشبو کنید به ذکر صلوات بر محمد وآل محمد برای امروزتون بركتى عظيم ومعجزه هایی بی بدیل آرزومندم @zoje_zbeheshti
صلوات_كليد_مشكلات : طريقه ختم صلوات ١-اگر كسى حاجتى داشته باشد، نيت مى كند يا به زبان مى گويد كه چنان چه حاجتم تا فلان مدت برآورده شود، ١٤ هزار صلوات مى فرستم و هر هزار صلوات براى يكى از معصومين عليه السلام هديه باشد و چنان چه حاجت برآورده شد وفا كن. ٢- روزى هزار بار صلوات بفرستد و هر هزار تا را براى يكى از ائمه عليه السلام هديه كند، در بين يا در پايان حاجت روا شود. ٣-تا دو ماه، روزى هزار بار صلوات بفرستد، چون ماه تمام شود آن مطلب ان شاءالله برآورده شود. شب اول، شب جمعه هزار مرتبه بگويد: (اللهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ) شب دوم، شب شنبه هزار مرتبه بگويد: (اللهُمَّ صَلِّ عَلىٰ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ) شب سوم، شب يكشنبه هزار مرتبه بگويد: (اللهُمَّ صَلِّ عَلىٰ فٰاطِمَةَ الزَّهْرٰاءِ) شب چهارم، شب دوشنبه هزار مرتبه بگويد: (اللهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ) شب پنجم، شب سه شنبه هزار مرتبه بگويد: (اللهُمَّ صَلِّ عَلىٰ الْحُسَيْنِ) شب ششم، شب چهارشنبه هزار مرتبه بگويد: (اللهُمَّ صَلِّ عَلىٰ عَلىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ) شب هفتم، شب پنجشنبه هزار مرتبه بگويد: (اللهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدِ بْنِ عَلىٍّ) شب هشتم، شب جمعه هزار مرتبه بگويد: (اللهُمَ صَلِّ عَلىٰ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ) شب نهم، شب شنبه هزار مرتبه بگويد: (اللهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ) شب دهم، شب يكشنبه هزار مرتبه بگويد: (اللهُمَّ صَلِّ عَلىٰ عَلىِّ بْنِ مُوسىٰ) شب يازدهم، شب دوشنبه هزار مرتبه بگويد: (اللهُمَ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدِ بْنِ عَلىٍّ) شب دوازدهم، شب سه شنبه هزار مرتبه بگويد: (اللهُمَّ صَلِّ عَلىٰ عَلىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ) شب سيزدهم، شب چهارشنبه هزار مرتبه بگويد: (اللهُمَّ صَلِّ عَلىٰ حَسَنِ بْنِ عَلىٍّ) شب چهاردهم، شب پنجشنبه هزار مرتبه بگويد: (اللهُمَّ صَلِّ عَلىٰ حُجَةِ بْنِ الْحَسَنِ) شب پانزدهم، شب جمعه هزار مرتبه بگويد: (اللهُمَّ صَلِّ عَلىٰ عَبّٰاسِ الشَّهيدِ) 📚منبع:كتاب صلوات كليد مشكلات،ص ٣٩، نوشته علي قزويني ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﺯﻋﺰﺭﺍﺋﯿﻞ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺁﻳﺎﺗﺎﺑﺤﺎﻝ ﺯﻣﺎﻧﯿﮑﻪ ﺟﺎﻥ ﻛﺴﻲ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯽ ﮔﺮﻳﻪ ﻧﻜﺮﺩﻱ؟ ﻋﺰﺭﺍﺋﯿﻞ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﯾﮏ ﺑﺎﺭﺧﻨﺪﯾﺪﻡ،،ﯾﮏ ﺑﺎﺭﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ .." ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻡ " ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩﯼ ﺟﺎﻥ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍﺑﮕﯿﺮﻡ،ﺍﻭﺭﺍﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﻔﺎﺷﯽ ﯾﺎﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﻔﺎﺵ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﮐﻔﺸﻢ ﺭﺍ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﺪﻭﺯ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﺩﻭﺍﻡ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ! ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ ﻭﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍﮔﺮﻓﺘﻢ. " ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻡ " ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﯼ ﺟﺎﻥ ﺯﻧﯽ ﺭﺍﺑﮕﯿﺮﻡ،ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﮔﺮﻡ ﻭﺑﯽ ﺁﺏ ﻭ ﺩﺭﺧﺖ ﯾﺎﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﺭﺣﺎﻝ ﺯﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ .. ﻣﻨﺘﻈﺮﻣﺎﻧﺪﻡ ﺗﺎ ﻧﻮﺯﺍﺩﺵ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻣﺪ ﺳﭙﺲ ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ .. ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻥ ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺑﯽ ﺳﺮﭘﻨﺎﻩ ﺩﺭﺁﻥ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﮔﺮﻡ ﺳﻮﺧﺖ ﻭﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ .. " ﺗﺮﺳﻢ " ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻣﺮﮐﺮﺩﯼ ﺟﺎﻥ ﻓﻘﯿﻬﯽ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﻧﻮﺭﯼ ﺍﺯﺍﺗﺎﻗﺶ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﻫﺮﭼﻪ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﻧﻮﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮﻣﯽ ﺷﺪ ﻭﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺍﺯﺩﺭﺧﺸﺶ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﻭﺣﺸﺖ ﺯﺩﻩ ﺷﺪﻡ .. ﺩﺭﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻋﺰﺭﺍﺋﯿﻞ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺁﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﻧﻮﺭﺍﻧﯽ ﮐﯿﺴﺖ؟ .. ﺍﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻮﺯﺍﺩﯼ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍﮔﺮﻓﺘﯽ . ﻣﻦ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﺣﻤﺎﯾﺘﺶ ﺭﺍ ﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﺑﻮﺩﻡ . ﻫﺮﮔﺰ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﮑﻦ ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺟﻮﺩ ﻣﻦ،ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﺩﺭﺟﻬﺎﻥ ﺑﯽ ﺳﺮﭘﻨﺎﻩ ﺑﻤﺎﻧﺪ. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
ﺯﻧﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ 3 ﭼﯿﺰ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻥ : ١-ﻣﺤﺒﺖ ٢-اﻋﺘﻤﺎﺩ ٣-ﭘﻮﻝ, ﻣﺎﺷﯿﻦ, ﺧﻮﻧﻪ, ﻭﯾﻼﯼ ﺷﻤﺎﻝ, ﺳﺎﻟﻦ آﺭﺍﯾﺶ ﺧﺼﻮﺻﯽ, ﮐﯿﻒ ﻭ ﮐﻔﺶ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﺟﻮﺍﻫﺮﺍﺕ ﻣﺎﺭﮐﺪﺍﺭ, ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻫﺘﻠﯽ, ﺷﺎﻡ ﻫﺎﯼ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻧﺴﻮﯼ, ﻣﺴﺎﻓﺮﺗﻬﺎﯼ ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﮐﺸﺘﯽ ﻫﺎﯼ ﮐﺮﻭﺯ !!! یعنی ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺍﯾﻦ 3 ﺗﺎ ﭼﯿﺰ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺳﺨﺘﯿﻪ؟؟؟؟ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﮐﻪ !!! ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺑﯽ ﻋﺎﻃﻔﻪ ﺷﺪﻥ 😂😂 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
این روزها که میگذرد عجیب به یاد گذشته می افتم روزهای سخت بیتابی های گاه و بی گاه خستگی های پیاپی تنهایی های مفرط و خسته کننده تمام تمام سختی هایی ک روحم را مکدر میکردند ودر تمام مدت از خدا میخواستم که با چشاندن طعم شیرین خوشبختی مرا از بند اسارت آنها برهاند این روزها اما سخت در انتظارم در انتظار خوشبختی در انتظار کنارت بودن در انتظار روزهای شیرین و لحظه های آرام دلم میخواد این روزهای اخر هم زودتر تمام بشوند و من باشم و تو و خوشبختی آرامش امنیت عشق من باشم و تو و امید به آینده و تلاش برای ما شدن و دوتایی به خدا رسیدن و این روزها عجیب منتظرم انتظار برای ساعت ها و ثانیه هایی که قرار است تو برایم بسازی و مست شوم از شوق حضورت دوستت دارم هایم را برای تو ذخیره کردم در قلبم حفاظت میکنم از انها و با طراوت امید هر روز به استقبالشان میرم و با دعا آبیاری میکنمشان که اگر خدا بخواهد و محقق شود با هم بودنمان عشق را جرعه جرعه در کام زندگیمان بریزم و لبریزت کنم از حس خوب کنار هم بودنمان عهد بسته ام با دلم که زنی باشم برایت به جای تمام روزهای سخت و تلاش هایت بانویی ک آرامش را نثار روحت کند و شاداب شوی از لمس نگاهش دوستت دارم هایم را برایت کنار گذاشته ام در صندوقچه امانات قلبم و با غروز زنانه ام قفل برآن کوبیده ام تا محفوظ بماند از گزند نامحرمان دوستت دارم های من فقط به عشق تو تازه میماند مرد رویاهای من و نگارش این کلمات چقدر برای من شیرین است حالا که برای اولین بار کنار هم میچینمشان تا برایت با لحظه لحظه حضورم اثبات کنم که؛عاشقت هستم ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
به آقایی پیام بدین 👇👇👇👇👇 من میدونستم تو از اولش اینجوری همه چی را میدونستم به خدا میدونستم فقط نمی تونستم به زبون بیارم بعد آقایی شاخ در اورده 😳 میگه چی شده چی را میدونستی🤔 در جواب میگید میدونستم دیگه از اولشم میدونستم دست از من نمیکشی چون عااااااااشق منی 😍😍 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
❣مردان از طریق چشم تحریک می شوند مغز مرد برای نگاه کردن به شکل و اندام مؤنث برنامه ریزی شده است این است که تصورات اروتیک برای مردان بسیار مهم است ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
مرد خودکار رو پرت کرد روی پرونده و بلند شد و اومد جلوی میزش و دست به سینه تکیه داد به لبه اش و پای راستش رو انداخت رو پای چپش. - مال کجایی؟ - ایران! - میدونی من کی هستم؟ - فاطما خانوم گفتن که شما صاحب اینجا هستین... سینان بی! - خوبه... بیشتر از این هم قرار نیست راجع به من بدونی... منم هر چی لازم بوده راجع به تو بدونم میدونم... شنیدم ادنان گفته تو هنوز آماده نیستی به مشتریها رسیدگی کنی... دلیل؟ خیلی جدی حرف میزد. کم مونده بود از ترس خودم رو خیس کنم. نمی دونستم با کی طرفم و این بی اطلاعی حسابی ترس داشت. اما سعی کردم حتی المقدور پای فاطما رو وسط نکشم و تقصیرها رو بندازم گردن خودم. نمی خواستم سرشو بذارن تخت سینه اش. تو دلم دعا کردم طرفم یه کم انصاف داشته باشه. - میتونم حرف بزنم؟ - آره گلم... بگو... - من نمی تونم خوب توضیح بدم اما... دکتر گفت که چون از این جا بودن می ترسم! - ترس؟! برای چی؟ - اون روزای اول که اومده بودم این جا یه دختر سر بریده دیدم و ادنان هم با کمربندش زد تو صورتم و بقیه رو هم داغ کرد... برای همین ازش می ترسم... و... دکتر میگه که از ترس... ببخشید آقا... روم نمیشه بگم... از توضیحاتشون اینو فهمیدم...و... - که علمی تر تو پرونده ات نوشته بود! یه نگاه خریدارانه بهم انداخت و ازم خواست لباس هام رو در بیارم تا وضعیتم رو معاینه کنه. حین معاینه دکتر داخل اومد و طوری که نشنیدم با هم حرف زدن و با رفتن دکتر دیدم که تو دستش یه آمپول قرار داره؛ داشت سرنگ رو با دقت آماده می کرد و پشتش به من بود. کت شلوار پوشیده بود و قد بلندی هم داشت. وقتی کارش تموم شد برگشت سمت من. یه پنبۀ آغشته به الکل توی یه شیشه بود که در آورد و بدون اینکه حرفی بزنه دست چپم رو گرفت. - اتاقت شمارۀ چنده؟ -۱۲! سینان پنبه رو گذاشت رو پوستم و مالید. بعد هم سر سرنگ رو با دندوناش گرفت. میدونستم که هر کاری بخواد میتونه با من بکنه. آرنجمو خیلی محکم تو دست چپش گرفته بود. و با دست راست چند تا زد رو رگم که بالا بیاد. نوک سوزن که رفت تو رگم دردم اومد اما جیکم در نیومد. حتی نپرسیدم چی میزنه. مگه یه کالا یا وسیله براش مهمه باهاش چیکار میکنن؟ خدا رو شکر هر چی که بود و خیلی زود تموم شد. دوباره جاشو با پنبه مالید. ولم کرد و مشغول در آوردن کتش شد.. - یه چیزایی شنیدم... درسته؟ - کار بدی کردم؟ تو رو خدا! ببخشید سینان بی! - نه دقیقا... اما... ما این جا بین کارمندامون فرق قائل نمی شیم... این جا قانون برای همه یکیه... هفت ماهه این جایی و می خوری و می خوابی... بقیه چه گناهی کردن که جور تو رو هم باید بکشن؟ رفت و از کشوی پشت میز یه دستبند آورد و دستام رو خیلی کیپ بست. فرم دستبندها یه جور خاصی بود. داخلش چرم بود تا راحت باشه. با اون چیزایی که تو امنیت از کمر پلیسها آویزون بود فرق داشت. وقتی دستهام رو بست و چفت کرد من رو کشوند تا گوشۀ اتاق. اون جا بود که میله ای رو که از دیوار زده بود بیرون دیدم. زنجیر بین دو تا چرم رو انداخت تو قلاب سر میله و دکمه ای که رو دیوار بود زد و میله اون قدر رفت بالا تا فقط نوک پنجه هام رو زمین موند. اونجا بود که دکمه رو ول کرد و نفسهام به شماره افتاده بود. با ترس زل زده بودم تو چشماش. لباسم رو چپوند تو دهنم و یه چشمک زد و از رو مچ دستش یه تیکه چسب نواری که انگار از قبل آماده کرده بود کند و زد رو دهنم ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
-خوب؟ روی مچ دستت جای داغ ندیدم... مال تو کو پس؟ وقتی میگم همه... یعنی همه! اما ایراد نداره... درستش می کنیم با هم... از امروز کارت با من شروع میشه... این چند وقته هم حسابی خوردی و خوابیدی و خوش گذروندی که من یک کم سر این قضیه از ادنان دلخورم... اینجا سازمان خیریه یا خونۀ خاله نیست... همه یک هفته فقط وقت دارن که یاد بگیرن و بعدش شروع به کار می کنن... حالا که به تو خیلی خوش گذشته مجبوریم یه جوری تلافی در بیاریم... به من ۶ ماه و سه هفته درآمد بدهکاری که هر چه سریعتر باید به من برگردونی... تقریبا میشه معادل ۲ ماه کار با مشتریهای مازوخیستمون... از همین الان هم کارت شروع میشه... دو ماهت که تموم شد می تونی مثل بقیۀ دخترا مشتریهای معمولی رو راه بندازی... رفت پشت میزش و همون سطل اون روزی که توش پر از ذغال داغ بود رو آورد. با دهن بسته نمی دونستم چطوری التماس کنم تا دلش بسوزه. نگاهم مونده بود به اون میله ای که داشت تو سطل داغ می شد. هر چی التماس بود ریختم تو نگاهم و خیره شدم به سینان که داشت آستیناش رو بالا می زد. از فکر این که می خواد داغم کنه عرق کرده بودم و تقلا میکردم خودم رو نجات بدم. بدبختی انگار تازه دارو داشت اثر می کرد. چشمام داشت بسته می شد. خسته بودم. اما نمی تونستم... جرات نداشتم... نباید بخوابی! نمیتونی بخوابی! باید ببینی چیکار می کنه! دوباره مثل اون دفعه شده بودم که می خواستن بیارنم اینجا. گیج و منگ! - من که گفتم... این جا همه چی برای همه یک سانه... دخترا تمام شب وقت داشتن استراحت کنن اما چون مال تو روی مچت نیست و بعدشم وقت استراحت نداری بهت آرام بخش زدم که اگه دلت خواست وسطش بیهوش بشی. وقتی میله رو گرفت تو دستش و نوک قرمز و سرخش رو نشونم داد خودم رو خیس کردم. رفت پشتم و پای راستم رو گرفت و آورد بالا. - کف پات رو چروک کنی مساحت بیشتری می سوزه... پس کف پاتو ریلکس بذار.... اما بی وجدان میله رو گذاشت رو پاشنه ام. جگرم سوخت! از پشت چسب و با دهن بسته عربده میزدم! بوی گوشت و خون سوخته پیچید تو دماغم و باعث می شد حالم به هم بخوره. یه بار بالا آوردم اما برگشت پایین چون راه بیرون اومدن نداشت. گلوم می سوخت. طوری دندون هام از درد به هم خورد که یکی از دندونهای همون لحظه شکست. مغزم از شدت درد فلج شده بود و آرواره هام قفل. اگه لباس تو دهنم نبود حتما زبونم از شدت گازی که زده بودم کنده می شد. با این که می دیدم میله تو دستشه و داره میره سمت سطل، حس می کردم میله هنوز رو پاشنۀ پامه. خدایا! این چه دردیه؟ احساس می کنم می خوام بمیرم اما نمی تونم... پام کلا بی حس شده بود و نمی تونستم تکونش بدم. نگاه که کردم زیر پام پر از خون بود. حال بدی داشتم. تازه متوجه شدم که خیلی وقته نفسم رو بیرون ندادم. از دماغم که خواستم نفسمو بدم بیرون قطره های خون بیرون پاشید. سینان رو دیدم که رفت بیرون و در رو بست. هر دو تا پاهام بی حس شده بودن و نمی تونستم سنگینی خودم رو روشون بذارم. نمی تونستم تصمیم بگیرم باید مامان و بابام رو دلم بخواد یا لعنتشون کنم که من رو به وجود آورده بودن. مچ دستام داشت کنده میشد. از شدت درد تو این دنیا نبودم. گاهی بیهوش بودم گاهی هوشیار برای همین هم نمی دونم چقدر تو اون حالت موندم تا سینان برگشت. ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝ ادامه رمان ساعت۲۲امشب....