eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.1هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
410 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ٠
برای کنترل عصبانیت خود و دیگران چیکار کنم ؟ از صدای آروم و آهسته استفاده کن، این کار باعث می شه او هم آهسته تر صحبت کنه 👈حرف مخاطب را گوش بده : آدمها وقتی احساس می کنندمخاطب به حرفشون گوش نمی ده عصبانی می شوند 👈بنا براین برای آرام کردن فرد عصبانی می تونی از جمله هایی مانند " حرفهایت را می شنوم ، متوجه هستم که عصبانی هستید ، فکر نکن متوجه نمیشم " ، استفاده کن حتی اگر حرفی که فرد عصبانی به زبان می آورد درست نیست هم اصلا" با او بحث نکن ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
2 🔴: قوانین دوستی با جنس مخالف دوستی با جنس مخالف اشتباه است❌ در پایین اشاره به چند نکته میکنیم تا متوجه این اشتباه شوید👇 1⃣دخترها بیشتر به علت احساسات، کنجکاوی، همسریابی و داشتن تکیه گاه، و پسرها بیشتر به علت غرایز جنسی، با جنس مخالف دوست می شوند. 2⃣پسرها، اگر کسی را برای ازدواج بخواهند، به او پیشنهاد رابطه جنسی نمی دهند. 3⃣دلیل اصلی رابطه جنسی خود خانمها هستند. پسرها بر اساس "زبان بدن" دخترها، می دانند به کدامشان پیشنهاد رابطه جنسی بدهند. 4⃣اگر پسر گفت: خانواده ها در جریان قرار بگیرند، هدفش ازدواج است. اما اگر پسره گفت: تا همدیگر را کامل نشناختیم.... تا شرایطم آماده نشده.... باید یکسال با تو باشم تا بشناسمت.....هدف وابسته کردن عاطفی دختر است، نه ازدواج. 5⃣دخترها، به خاطر از دست دادن پسر، یا کاهش خیانت پسر به رابطه جنسی تن می دهند اما به دو دلیل بعدی، احتمال ازدواج خود را با او کاهش می دهند. 6⃣اگر دختری با پسری رابطه جنسی برقرار کند، 87 درصد احتمال ازدواج خود را با او از دست می دهد. یعنی برقراری رابطه جنسی با دوست پسر، احتمال ازدواج با او را کاهش می دهد(دکتر حمیدرضا ایمانی فر). 7⃣بعد از رابطه جنسی، دخترها هورمون اکسی توسین ترشح میکنند که باعث وابستگی بیشتر به پسر می شود، اما پسرها، بعد از رابطه جنسی، بخش منطقی مغزشان فعال تر می شود و خالی از احساس می شوند. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
2 🔴: رهایی از در هم تنیدگی 🙈اگر دائماً با همسرتون دعوا می کنید و سر هر چیزی بحث می کنید و سر و صدا می کنید و به هم گیر می دید و از هم خسته شده اید. و حس میکنید عشق کم رنگ و ضعیف شده و نابود شده. از تکنیک رهایی از درهم تنیدگی( سالوادور مینوچین)استفاده کند. 👌رهایی از درهم تنیدگی چیست؟: از هم فاصله بگیرید و استقلال خود را افزایش دهید. خودتان را مسئول تغییر و رشد او ندانید و از دخالت در کار هم بپرهیزید. 🔴برای رهایی بهتر از هم تنیدگی از دو تکنیک زیر استفاده کنید(دکتر حمیدرضا ایمانی فر). 1⃣اول: بازتاب اصلاح کننده(Righting reflex): هر کسی اصرار داره، هر مشکلی هر جا دید، فوراً اصلاح کنه،مثلاً: معلم تا میبینه بچه بد می نویسه، فوراً بهش تذکر میده. این تکنیک میگوید، که اگر همسرت، بد صحبت کرد، تند رانندگی کرد، بد غذا خورد، حرف اشتباهی زد، فوراً و به صورت اتوماتیکی اصلاح نکنید. و خود را مسئول اصلاح همسرتان ندانید و بی خیال اصلاح و درست کردن او شوید. 2⃣دوم: شما مدعی تغییر نباشید: اگر شما مدعی باشید که می خواهید، سیگار همسرتان را تغییر دهید،یا اسراف کاری همسرتان را تغییر دهید، یا هر چیز دیگر. همسرتان در مقابل ادعای(خوب) شما، حالتی میگیرد به نام مقاومت یا سمج شدن و این یک واکنش طبیعی در همه انسان هاست، نه فقط همسر شما. مثلاً شما هر چه بیشتر فشار می آورید که به خانه پدرتان بیاید یا سیگار را کنار بگذارد، او بیشتر مقاومت میکند و بیشتر سمج می شود و با شما وارد یک مبارزه و کشتی می شود. ✅به زبان ساده، این دو تکنیک میگوید برای اصلاح همسر خود، فوراً و به صورت مستقیم فشار نیاورید و خود را مسئول امر به معروف و نهی از منکر وپیامبر او و فرد عاقلتر ندانید. 💞نتیجه: کافی است دو روز از این تکنیک استفاده کنید، خواهد دید عشق چگونه شروع به بالا آمدن خواهد کرد. و عجیب آن است که اگر برای تغییر او فشار نیاورید، او بیشتر و بهتر تغییر خواهد کرد. 🙈هشدار: کم کردن در هم تنیدگی به معنای گسستگی، قهر کردن و صحبت نکردن با یکدیگر و جدای از هم بودن نیست. و مواظب باشید به این دام نیافتید. که این دام ، مشکل بزرگتری از مشکل درهم تنیده بودن است ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
رمان سه روز کامل سامان بیهوش بود. پسر جوونی که بدون گواهینامه نشسته بود پشت ماشین و بچه ام رو به این روز انداخته بود بازداشت بود. خانواده اش مدام در رفت و آمد بودن. توی این سه روز حریفم نمیشدن یک لحظه از بیمارستان برم بیرون. لب به آب و غذا نمیزدم و فقط گریه میکردم و به خدا التماس میکردم. بیشتر اوقات فقط علی کنارم بود. اگر میرفت یکساعت طول نمیکشید برمیگشت و میگفت "تحمل ندارم از اینجا دور باشم" تو این سه روز وقتایی که آروم بودم باهم حرف میزدیم و از اتفاقاتی که توی این 5 سال افتاده بود میگفتیم. اون خیلی بیشتر از من سختی کشیده بود. چون باید تاوان نامردی و ظلمی که در حق من کرده بود پس میداد. توی این شرایط نخواستم اذیتش کنم و بهش بگم چی شد توی این یکسال فهمیدی بچه ات رو دوست داری. اگه چون احساس میکردم اونم الان تو شرایط حتی بدتر از خودمه. من هیچی از بچه ام دریغ نکردم و بهترین سالهای زندگیم رو صرفش کردم و روز به روز با وجودش آرامش گرفتم ولی اون بخاطر دلش چشماشو به روی عاطفه پدریش بست و رفت دنبال سرنوشت خودش. بازم حرفامو بهش نزدم و مثل اون سال فقط سکوت کردم. از دوران نامزدیمون رفت و آمد کمش رو میگذاشتم به حساب خجالت و کمروییش. وقتی عروسی کردیم از صبح میرفت از خونه بیرون و واسه ناهار هم برنمیگشت. همیشه خدا کار رو بهونه میکرد و میگفت اونقدر خسته و گرفتاره که دل و دماغ بگو بخند با منو نداره. منم از شدت بیکاری و تنهایی ازش خواستم اجازه بده دوره پیش دانشگاهی ثبت نام کنم. اونم از خدا خواسته قبول کرد و حتی خودش واسه اولین بار واسه کارهای ثبت نام و گرفتن مدارکم از دبیرستان سابقم همراهیم کرد. دیگه مشغول درس خوندن بودم. ظهر که از کلاس برمیگشتم یکراست میرفتم خونه پدرم و میموندم تا بیاد دنبالم گاهی اونقدر دیروقت میشد که اس میداد همونجا بخوابم. یکسال به همین منوال گذشت و من هیچ تلاشی واسه نزدیک تر شدن رابطمون نکردم. احساس میکردم هفته به هفته حتی چند کلمه هم بینمون رد و بدل نمیشه. یک روز که با مادرشوهرم تنها بودم شروع کرد به نصیحت کردن و ازم خواست بیشتر وقتمو توی خونه بگذرونم بلکه اونم پایبند بشه و مجبور بشه زودتر بیاد خونه. ازش دلخور شدم و بهش گفتم که این خواست خود علی بوده ولی مجاب نشد و خواست من مقاومت کنم. وقتی پیش مادرم گله کردم و گفتم مادرش تو زندگیمون دخالت میکنه دیدم مادر حق رو به جانب اون داد و گفت نظر اونم همینه اگر چیزی نگفته نمیخواسته من دلخور بشم و این حس بهم دست بده که از زیاد رفتنم به خونشون ناراحته. واسه همین وقتی فرداش که صبح جمعه بود و علی ازم خواست کارامو بکنم تا منو خونه مادرم برسونه بهش گفتم دلم میخواد خونه باشیم و روز تعطیل کنار هم بمونیم. علی عصبی شد و شروع کرد به غرولند کردن که من واسه امروز با دوستام قرار گذاشتم. بعدشم گفت اگه دوست دارم تو خونه بمونم حرفی نداره ولی ازتنهایی بهش غر نزنم. دلم اونروز خیلی گرفت. وقتی رفت شروع کردم به نظافت اساسی خونمون. کارم تا ساعت 7 غروب طول کشید ولی همه جا از تمیزی میدرخشید رفتم حمام و دوش گرفتم و بعد توی آشپزخونه مشغول درست کردن غذای مورد علاقه شوهرم شدم. ساعت از یک هم گذشته بود ولی هنوز علی به خونه برنگشته بود. چند بار به تلفن همراهش زنگ زدم در دسترس نبود. حسابی کلافه شده بودم. روی کاناپه دراز کشیدم و از خستگی خوابم برد. از صدای چرخش کلید توی قفل در از خواب پریدم. از اون سمت در یکی سعی میکرد درو باز کنه ولی نمیتونست. ساعت 3 نیمه شب بود. از ترس سرتاپام میلرزید. اومدم نزدیک در ورودی و از چشمی در نگاه به بیرون کردم. تازه یادم افتاد که کلید از داخل روی درب هست و علی نتونسته با کلید دروبازکنه. یک لحظه خشم همه وجودمو فرا گرفت. یک لحظه تصمیم گرفتم به روی خودم نیارم و بذارم پشت در بمونه ولی باز دلم نیومد. با رنگ و روی پریده و صورت خواب آلود درو به روش باز کردم. از وضع ظاهرم یک لحظه خجالت کشید و شروع کرد به معذرت خواهی کردن. به خصوص وقتی نگاهش به میزچیده شام افتاد. ازم پرسید شام نخوردم. اونقدر عصبانی بودم که بدون اینکه جوابش رو بدم تلویزیون رو خاموش کردم و رفتم روی تخت سر جام خوابیدم. واسه اولین بار لحنش مهربون شده بود. اومد کنارم روی تخت خوابید و بر خلاف هر شب که پشتش رو بهم میکرد و زودتر از من همیشه میخوابید. شروع کرد باهام به حرف زدن. ازم پرسید امروز چکار کردم تنهایی توی خونه. منم خیلی مختصر جواب دادم کار خاصی نکردم. نمیدونم اونشب چی شده بود که سر درد دلش باهام باز شد و شروع کرد برام به حرف زدن. از دوران مجردیش از عشق دختر همسایه که خوانواده اش نگذاشته بودن به هم برسن. از دوران خدمتش و دوران دانشگاه و دلیل ترک تحصیلش. منم طاقباز خوابیده بودم و فقط به حرفاش گوش میدادم. حرف رو کشوند به ازدواجمون به اینکه راضی به ازدواج باهام نبوده. فقط به اصرار پدر و مادرش این اتفاق افت
اده. هرچی بیشتر میگفت بیشتر غرورم جریحه دار میشد. تازه دلیل بی محلی هاش رو میفهمیدم. تازه میفهمیدم چرا تا حالا حتی یک مسافرت یک روزه باهم نرفتیم. چرا هیچ چیز زندگی ما مثل بقیه زن و شوهرها نیست. چرا تا حالا عاشقانه و از روی عشق و علاقه منو حتی یکبارم نبوسیده. تو این مدت یکبار هم بهم نگفته منو دوست داره. تازه متوجه خلا عاطفی میشدم که توی زندگی مشترکمون داشتیم. آخر همه حرفاش بهم گفت لیاقت منو نداره. بهم گفت شاید کنار یک مرد دیگه بتونم خوشبخت بشم. ازم خواست من این لطف رو در حقش کنم و ازش جدا بشم اونم در عوض تا قرون آخر مهریه ام رو نقد بهم میده. سرم داشت از ناراحتی منفجر میشد. بغض داشت خفه ام میکرد. به هزار امید و آرزو پا تو خونه اش گذاشته بودم و حالا داشت بهم باج میداد تا منو از سر خودش باز کنه. نمیدونم چرا یک لحظه احساس آرامش کردم. شاید دلیلش این بود که از برزخی که داشتم دست و پا میزدم نجات پیدا کردم. از دودلی و تردید در اومدم و بار عذاب وجدان از رویاهایی که توی سرم داشتم از رو دوشم برداشته شد. احساس میکردم پای کس دیگه ای در میونه. اونشب اونقدر رک حرف میزد که جرات نداشتم ازش بپرسم دلش پیش کیه که منو مثل یه مانعی میبینه که باید از سر راه زندگیش برداره. اگه علی به صراحت اینو میگفت دیگه غرورم اجازه نمیداد اون شش ماه رو که برنامه اش رو توی ذهنم توی همین چند دقیقه ریختم کنارش بمونم. اگر چه همیشه توی رویاهام خوشبختی رو توی ادامه تحصیل و دانشگاه میدیدم. همیشه با خودم میگفتم من که با عشق باهاش ازدواج نکردم که از رفتارهای سردش برنجم. آخه علی آدم عیاشی نبود. یکبار یادم نمیاد که اسم رفیقش رو توی خونه بیاره. اهل هیچ خلاف دیگه ای هم نبود. حواسش همه جوره به زندگیمون بود. به کم و کسریهای خونه الا به من. این حقیقت از روز برام روشن تر شده بود که من اون زنی نیستم که بتونه بهم دل بده. نمیدونم از زندگی چی میخواست. من که همه جوره مطیعش بودم. اهل غرولند کردن و شکوه و شکایتم نبودم. یکبار نشده بود بتونه ایراد از دست پختم و خونه داریم بگیره. از نظر قیافه و اندام هم به لطف خدا هیچ ایرادی نداشتم که توی ذوقش بزنه. حتی اونشب اینو خودش اعتراف کرده که روزی که اومدم خواستگاری هیچ ایرادی نتونستم ازت بگیرم. زبونم بسته بود و پدرومادرم از فرصت استفاده کردن خودشون بریدن و دوختن و تنم کردن. چرخید به طرفم و دستش رو زیر سرش گذاشت و زل زد به نیمرخ صورتم که از اشک خیس بود. با لحن مهربونی که تو این مدت ازش ندیده بودم بهم گفت "ندا بخدا قسم دلم نمیخواد دلتو بشکنم. ولی ما به درد هم نمیخوریم. تو نمیتونی منو جذب خودت کنی. نمیگم حرف زدن بلد نیستی ولی همیشه تو زندگیم از دخترهای سر و زبون دار و حریف خوشم میومد. تو خیلی بیش از حد مظلوم و کم حرفی. حتی گاهی اونقدر مطیع و گوش به حرفی که دلم میخواد بزنم بیخ گوشت. بابا یه کم باهام مخالفت کن،یکبار بهم بگو نه" حتی توی اون لحظه هم نمیتونستم بهش بگم از بس بیخ گوشم خوندن که زن باید مطیع شوهرش باشه. زن باید با بد و خوب زندگیش بسازه. بهش بگم اگه ازت نمیخوام بهم توجه کنی دلیل بر دست و پا چلفتی بودن و بی بخار بودن من نیست، اینارو پای ضعفم نذار،به پای این بذار که غرورم بهم اجازه نمیده ازت بخوام منو ببینی. چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم و گفتم "میتونی یه کاری برام انجام بدی؟ اونوقت هر کاری تو بگی میکنم" سراپا گوش شد و با خوشحالی گفت "بگو چی میخوایی؟"براش از زمانی گفتم که پدر و مادرم به زور وادارم کردن بهش بله بگم. براش گفتم چه جوری منو از درس خوندن منصرف کردن و تهدید کردن نمیذارن ادامه تحصیل بدم. بهش گفتم اونقدر که کاری بهم نداره و سربه سرم نمیذاره با آرامش کنارش موندم و تصمیم گرفتم هیچ وقت جنجال به پا نکنم. شاید اونم تا حالا نمیدونست اگه بهش گیر نمیدم دلیلش دست و پا چلفتی بودنم نیست دلیلش اینه که هنوز اونقدر دوسش ندارم که برام مهم باشه تا ساعت 3 نصفه شب کجاست و چکار میکنه. از تعجب چشاش داشت از حدقه میزد بیرون. فکر اینجاشو دیگه نکرده بود. فکر میکرد اگه همیشه خونه مرتب و تمیزه و مثل یه خدمتکار هتل بهش سرویس میدم بخاطر اینه که عاشقانه دوسش دارم و دارم بهش باج میدم. ازش خواستم شش ماه به پام صبر کنه تا کنکور قبول بشم و با رضایت اون شروع کنم به درس خوندن. هدفم این بود که انتخاب رشته ام تو شهری به غیر از شهر خودمون باشه تا از نگاههای سرزنش آمیز دیگران دور باشم. گیج و مبهوت مونده بود. نمیتونست باور کنه یک نفر شوهرشو دوست نداشته باشه ولی اینهمه بهش سرویس بده. بدجوری رفته بود توی فکر. تو سکوت زل زده بود به صورتم و انگار داشت دنبال حل معماهایی میگشت که تو ذهنش به وجود اومده بود. دیگه ندا براش اون پازل راحتی نبود که حل کرده باشه و گوشه ای پرتش کرده باشه. گفت"خب ندا جون هر چی تو بگی قبوله،ولی شرط داره" گفتم"شرط رو شرط نیار دیگه، یادت رفته شرط خودتو گ
فتی؟" گفت"شرط سختی نیست،همون کاری که تا حالا میکردی رو میکنی. منظورم اینه تو این شیش ماه هم مثه زن و شوهر واقعی کنار هم زندگی کنیم و نیازامو رفع کنی" ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
يكي از عكساي عروسي‌تون رو از البوم عكس بگیرید و زيرش اينو بنویسید📸 ❤️من زیباترین زن جهانم😍 در زیباترین نقطه ی جهان یعنی همان لحظه ای که در آغوشت نگاهم میکنی❤️ ببینید واكنش همسری چيه😍😘 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
ده روش برای افزایش رضایت از زندگی: 🌸 لحظات روزانه زندگی را درك كنید 🌸 از مقایسه بپرهیزید . 🌸 بیش از اندازه به پول توجه نكنید . 🌸 اهداف معنادار داشته باشید . 🌸در كار ابتكار به خرج دهید . 🌸دوست پیدا كنید و به خانواده اهمیت دهید . 🌸لبخند بزنید، حتی زمانی كه حالش را ندارید . 🌸قدردان باشید 🌸 از خانه بیرون بروید و ورزش كنید 🌸بخشش را فراموش نكنید...🌺 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
انواع گره ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
انواع گره ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
انواع گره ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
انواع گره ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
انواع گره ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
انواع گره ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
انواع گره ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌این هفته انواع گره ها ی پرده مکرومه😊 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌این هفته انواع گره ها ی پرده مکرومه😊 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جونُم عمرُم بی تابُم ولادت با سعادت امام هشتم امام رضا(ع) مبارک باد 💐🌸💐🌸🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼💫🌟💫🌟🌟💫💫🌟🎊🎈🎊🎈🎉🎉🎉🎉🎈🎈🎈🎈 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا، الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ وَ رَضَّيْتَ بِهِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِكَ، اللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِكَ، وَ قَائِماً بِأَمْرِكَ، وَ نَاصِراً لِدِينِكَ، وَ شَاهِداً عَلَى عِبَادِكَ، وَ كَمَا نَصَحَ لَهُمْ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ، وَ دَعَا إِلَى سَبِيلِكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، إِنَّكَ جَوَادٌ كَرِيمٌ». ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
1_19200690.mp3
1.88M
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
1_19150307.mp3
5.94M
پیچیده صدای نقاره... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا