eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.9هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت یک بار ایوب داد و بیداد🗣 راه انداخته بود، زهرا و شهیده ایستاده بودند و با نگرانی😨 نگاهش می کردند. ایوب داد زد: _ "هرچه میگویم نمی فهمند، بابا جان، دشمن آمده." به مگسی که دور اتاق می چرخید اشاره کرد.🗣👆 _آخر من به تو چه بگویم؟؟ لا مذهب چرا کلاه سرت نیست؟ اگر تیر بخوری و طوریت بشود، حقت است. دستشان را گرفتم و بردم بیرون. توی کمدمان خرت و پرت زیاد داشتیم، کلاه هم پیدا می شد. دادم که سرشان بگذارند. روبرویش نشستیم تا آرام شد. 😔😥😔 توی همین چند ماه تمام های ایوب خودش را نشان داده بود.... حالا می شد پشت این نسبتا سالم را فهمید. جایی از بدنش نبود که سالم باشد. حتی قفل می کرد؛ همان وقتی که موج گرفتش، وقتی که بیمارستان بوده با نی به او آب و غذا می دادند. بعد از مدتی از خدمه بیمارستان خواسته بودند که با زور فک ها را باز کنند، فک از جایش در می رود. حالا بی دلیل و ناگهان فکش قفل می شد. حتی، وسط مهمانی،😥 وقتی قاشق توی دهانش بود،... دو طرف صورتش را می گرفتم. دستم را می گذاشتم روی برآمدگی روی استخوان فک و ماساژ می دادم. فک ها آرام آرام از هم باز می شدند و توی دهانش معلوم می شد. بعضی مهمان ها می کردند و بعضی می زدند و سرشان را تکان می دادند. می توانستم صدای "آخی" گفتن بعضی ها را به راحتی بشنوم.😔 باید می شد. دندان های عقب ایوب را کشیدند؛ همه بودند. سر یکی از استخوان های فک را هم تراشیدند. دکتر قبل از عمل گفته بود که این جراحی حتما عوارض هم دارد. و همینطور بود. بعد از عمل ابروی راستش حالت افتادگی پیدا کرد. ایوب چند بار جراحی شد تا به حالت عادی برگردد، ولی نشد. را برداشتند و ابرو را ثابت کردند... وقتی می خندید یا اخم می کرد..، ابرویش تکان نمی خورد و پوستش چروک نمی شد کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت چند روز قبل از عمل دست ایوب حساب کتاب میکردم، با پولی ک داشتیم ایوب زیاد نمیتوانست بستری بماند. ناگهان در زدند. ایوب پشت در بود. با سر و صورت کبود و خونی. جیغ کشیدم😱😰 _ "چی شده ایوب؟" آوردمش داخل خانه _"هیچی،کتک خوردم...." هول کردم _"از کی؟ کجا؟"😳😧 _ توی راه جمع شده بودند، پلاکارد گرفته بودند دستشان که ما را توی ایران شکنجه می کنند. من هم رفتم جلو و گفتم دروغ می گویید... که ریختند سرم آستینش را بالا زدم + فقط همین؟😟 پلک هایش را از درد به هم فشار می داد.😣 _ خب قیافه ام هم تابلو است که ام.. و خندید.😄 دستش کبود شده بود. گفتم: _باز جای شکرش باقی است قبل از عمل اینطور شدی ایوب بالاخره بستری شد و عمل شد... خدا رو شکر عمل موفقیت آمیز بود. چند روز بعد با ایوب رفتیم شهر را بگردیم... میخواست همه جای را نشانم بدهد دوربین عکاسیش را برداشت📷 من هم محمد حسین را گذاشتم داخل کالسکه و چادرم را سرم کردم و رفتیم. توی راه بستنی🍦🍦🍦 خریدیم. تنها خوراکی بود که می شد با خیال راحت خورد.. و نگران و حرام بودنش نبود. ها توی خیابان بودند. چند قدمی مسیرمان با مسیر آنها یکی می شد. ✨رویم را کیپ گرفتم✨ و کالسکه را دنبال ایوب هل دادم، ما را که دیدند بلندتر شعار دادند. شیطنت ایوب گل کرد.. دوربین را بالا گرفت که مثلا عکس بگیرد، چند نفر آمدند که دوربینش📷 را بگیرند. ایوب واقعا هیچ عکسی نیانداخته بود.😑 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️