eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.9هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
2 فایل
کانالهای ما در ایتا @mostagansahadat @zojkosdakt @skftankez @romankadahz @aspazyzoj @bazarkandah تبلیغات 👇 @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جل
🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤🌤 🌤بسم‌الله‌القاصم‌الجبارین 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤جلد اول پروانه‌ای در دام عنکبوت 🌤جلد دوم از کرونا تا بهشت 🦋رمان امنیتی، انقلابی و عاشقانه 🕸 🌤قسمت ۱۵۱ و ۱۵۲ کم کم سال تحصیلی روبه پایان است ومن پزشکی نصف ونیمه شده ام وعلی,شیعه شناسی حاذق..هردویمان زبان را یاد گرفته ایم ومشغول یادگیری زبان هستیم.امروز قرار است دکتر انور پرده ای دیگر از جنایات صهیونیستها را بردارد والان من در ازمایشگاه بزرگ خانه‌اش مشغول بررسی تمام زوایای آن هستم,اخه بعداز,یکسال انور مرا مفتخر به ورود به ازمایشگاه اختصاصیش ,کرده است. ومن هم مجهز به ساعت اهدایی خاصم اینجا روبه روی انور ایستادم. انور: _بیا این طرف دختر...بیا ببینم تا به حال تعلیماتم مثمرثمر بودند وامیدی به پیشرفتت هست؟ نزدیک انور شدم دوظرف بزرگ وشیار دار جلویش بود ودرهرشیار یک نوع محصول ریخته بود.درظرف اول,یک,شیار گندم,ذرت, سویا بود در ظرف دیگه بازهم همین محصولات , منتها بارنگ ولعاب بهتر بود. انور: _خوب,حالا که خوب نگاه کردی بگو.نظرت راجب این دوظرف ومواد داخلش چی هست؟ من: _خوب هردو موادیکی هست منتها این ظرف موادش کوچکتروریزتر,واین یکی انگارمرغوب تر ودرشت ترند. انور لبخندی زد وگفت: _از همون اولش اشتباه کردی,درسته اینها مثل همند وبه نظر میاد یکی موادخوب واون یکی ضعیف ترباشد اما اینا ظاهرا مثل همند یعنی ما با دستکاری ژنتیکی مواد , موادی باظاهر زیبا وشکیل ودرشت تر به‌دنیا عرضه میکنیم که فقط ظاهرشان شبیه مواد اصلی است وخاصیتشان دقیقا مقابل هم قرار دارد واشاره کردبه ظرفی که گندمها و ذرت وسویاهاش ریز بودند وگفت : _این محصول بسیار مغذی ومقوی است یعنی همان که در طبیعت ودنیا, خداافریده , اما این دومی همان است که ما یعنی, یهود افریده اند,ژنتیکشان را دستکاری کردیم ,با کشت این مواد دستکاری شده یا همان , حتی ژنتیک خاک هم تغییرمیکند وحتی ژنتیک انسانهای مصرف کننده هم تغییر میکند وکم کم با مصرف این مواد سلامت فرد به خطرمیافتد هیچ ,سلامت نسل بعدی هم به خطر میافتد ,البته اگر نسل بعدیی وجود داشته باشد وبعدازاین حرف خنده ی شیطانی سرداد. تمام وجودم از انور ودولت وکشورش متنفر شده بود ,اخه اینها انسان نبودند,اینها حیواناتی درقالب انسان بودند واعضای حزب شیطان که وظیفه اش ازبین بردن حزب خدا بود.....باید اطلاعات بیشتری از انور درمیاوردم تا درمقابل جهان رسوایشان کنم ومردم را ازخطراین دیو سیرتان مطلع نمایم, اما نمیدانستم دیری نمی پیماید مثل پروانه ای درچنگ عنکبوت در چنگالشان اسیر میشوم واما اطمینان دارم که این خانه بنیانش سست است چون این حرف خداست که سست ترین خانه ها ,خانه ی عنکبوت است. وای خدای من امروز خیلی خوشحالم,علی هم ازخوشحالی روی پاش بند نیست وداره چمدانهامون را میبنده تا از این لانه ی عنکبوت وخانه ی شیطان,برویم اخه دیگه با وضعیت من ,صلاح نیست اینجا بمونیم , باازمایشی که امروز دادم,مطمین شدم که باردارم واز طرفی بیم لو رفتنمان هم‌هست , اخه علی,تواین چندتا استنداپ اخریش مسلسل تمسخرش را رگباری روی خود اسراییل وسربازای ترسوش که از زدن یک امپول هم واهمه دارند,گرفته ,استنداپ اخریش را مثل شیری شرزه نشان داد وسربازهای اسراییلی را مثل انگلهایی که توکثافات پناه میگیرند وپنهان میشوند,درسته باعث خنده خیلی از این نخود مغزان اسراییلی شد اما یک اخطار از جانب دولت اسراییل گرفته واین یعنی زنگ خطر..... درهمین هنگام که به فکر رفتن و..بودم , گوشیم زنگ خورد,اووف دوباره انور هست, دیگه از دیدن اسمش روصفحه ی گوشیم هم حالم بهم میخوره, ولی انور انگاری واقعا خیلی به من اعتماد کرده,جلوی من پرده از تمام اسرارش برمیداره,درسته اول من رابه چشم مادرش میدید اما الان من جای‌ بنیامین کج وکوله اش رابراش گرفتم و همیشه دخترم ,صدایم میکنه.اوووف دست بردار نیست . علی: _وصلش کن ببین این پیرمرد جانی چیچی میگه,اینم برای اخرین بار... دکمه اتصال را زدم وگوشی راگذاشتم روی بلندگو: _سلام استاد.. انور:
🇮🇷رمان امنیتی و عاشقانه 🇮🇷 🌸قسمت (آخر) مثل دیگران تقلایی نمیکردم , چون کنار شیشه ماشین خودم به قدری با قمه او را زده بودند که میدانستم این نفس‌های آخرش خواهد بود و همین هم شد. زیرلب زمزمه‌ای کرد که نفهمیدم ، و مثل گلی که از ساقه شکسته باشد، روی زمین افتاد. این‌بار هم او را گیر آوردند و مظلومانه زدند، مثل ده سال پیش در دانشکده، مثل همه بسیجیها و بچه‌مذهبی‌هایی که ده سال پیش در جریانات اغتشاشات۸۸ ، غریبانه و مظلومانه شهید شدند. آن‌ سال من وقتی به خود آمدم ، و فهمیدم بازی خورده‌ام که دیگر دیر شده بود، که دیگر عشقم رهایم کرده بود و امشب هم وقتی او را شناختم که دیگر از نفس افتاده بود. من باز هم دیر فهمیدم، باز هم دیر رسیدم ، و باز عشق پاکم از میان دستانم پر کشید و رفت.🕊 * * * حالا بیش از سه ماه از آن شب میگذرد، و انتخابات دیگری در پیش است. در این ده سال گذشته از آشوب‌های خرداد ۸۸ و در این سه ماه گذشته از اغتشاشات بنزینی آبان ۸۸ ، نمیدانم چند مَهدی مثل مَهدی من به خاک افتادند تا با خون پاکشان، نقش نحس و نجس را از دامن کشور پاک کنند، اما حداقل میدانم ، که تنها چهل روز از شهادت مردی گذشته که عشق این ملت بود. فاصله شهادت مظلومانه مَهدی پیش چشمانم تا داغ رفتن ، دو ماه هم نشد و همین مُهر داغهایی که پی در پی بر پیشانی قلبم نشسته برایم بس است تا دیگر بازی نخورم. جمهوریت" بگذار بگویند انتخابات تشریفات است، بگذار مدام با واژه‌های " "اسلامیت" بازی کنند .... و به خیالشان مردم را در برابر حاکمیت قرار دهند؛ انگار پس از شهادت سردار، به راستی بیشه را خالی ز شیران دیده‌اند که دوباره هوایی فتنه شده‌اند! امروز وقتی میبینم سرلیست انتخاباتیشان یعنی «مجید انصاری» همانی است که سال 88 صحنه گردان اغتشاشات بود، وقتی میبینم هنوز از تَکرار خاتمی خط میگیرند که آن روزها و هنوز ارباب فتنه است، وقتی میبینم همچنان لقلقه زبان رئیس جمهور منتخب‌شان سلام بر خاتمی، به شورای نگهبان و سیستم انتخابات کشور و مخالفت صریح با نص است، چرا باور نکنم که دوباره آتش بیار معرکه‌ای دیگر شده‌اند و اگر کار به دست اینها باشد، باز هم باید مَهدی‌های زیادی را به پای فتنه‌هایشان فدا کنیم تا ایران باقی بماند؟ هنوز دلم از درد دوری مَهدی در همه این سالها میسوزد! هنوز از آن شبی که در پهلویم غریبانه جان داد، آتشی به جانم افتاده که آرامش ندارد! به خدا همچنان از داغ فراق حاج قاسم پَرپَر میزنم و از آن روزی که پس از شهادت سردار، باز هم حرف از با آمریکا زد، پیر شدم! پس به خدا دیگر به این جماعت رأی نخواهم داد، انگشت من نه از جوهر که از سرخ است و این انگشت را جز به نام نمایندگانی که پاسدار پایداری ایران باشند، بر برگه رأی نخواهم زد..... "پایان" 🇮🇷نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g سفارش تبلیغات https://eitaa.com/hosyn405
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ درگیریها خونه به خونه بود،.. سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه ها ، ولی الان زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده،فقط رو بعضی ساختمون ها هنوز تک تیراندازشون هستن. و سوالی که من روی پرسیدنش رانداشتم مصطفی بی مقدمه پرسید _راسته تو انفجار دمشق شهید شده؟ که گلوی ابوالفضل از غیرت گرفت و خندهای عصبی😏🤨 لبهایش را گشود _غلط زیادی کردن!😏😎 و در همین مدت سردار سلیمانی را دیده بود که سینه سپر کرد _نفس این تکفیری ها رو حاج قاسم گرفته،😎 تو جلسه با ژنرال های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد💪 و دمشق بازی باخته رو بُرد!✌️ الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با 💙ایران و 💙 و به خواست خدا ریشه شون رو خشک میکنیم!😎💪 ابوالفضل نفس کم آورده و دلش از غصه سوریه میسوخت که همچنان می گفت _از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، تروریست ها وارد سوریه میشن😕😐 و ارتش درگیره! همین مدت خیلی ها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!😐😐 سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد😄🙁 _تو درگیریهای حلب وقتی جنازه ها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر ترکیه ای و سعودی هم قاطیشون بودن. 😐حتی یکیشون ریاض بود،😐😏 اومده بوده سوریه بجنگه! از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده.. که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت _پادشاه عربستان داره پول جمع میکنه که... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌