eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
✨یڪ جلوه ز نور اهلبیٺ اسٺ ✨ٺڪبیر سرور اهلبیٺ اسٺ... ✨بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید 🎩رمان 💞 قسمت عباس لبخند محجوبی زد.. و سر به زیر انداخت.. سید رو به عباس گفت _ سختت نیس؟😊 عباس محجوبانه.. سکوت را.. به حرف زدن ترجیح داد..فقط لبخندی زد.. و چیزی نگفت.. زهراخانم.. درست حدس زده بود..کلید قلب پسرش.. در دست فاطمه ست..😊❣عاطفه پیش دستی کرد.. و به جای مادرش گفت عاطفه _ این چه حرفیه اقاسید.. صبح ها که عباس میخواد بره درمغازه.. زودتر میره.. فاطمه رو هم.. میبره سر راهش دانشگاه.. 😊 عباس.. جرئه ای از چای را خورد.. فاطمه رو به عباس گفت _ ببخشید زحمت شدم براتون.. با این جمله فاطمه.. که عباس را.. مستقیما خطاب قرار داده بود.. چای به گلوی عباس پرید..😣 و تا چند دقیقه.. سرفه میکرد..🤦‍♂میان سرفه گفت _نه.. نه..😣نه با...اخ.. اختیار..😣دارین.. میان هر کلمه سرفه میکرد.. ایمان به پشت عباس میزد.. و آرام گفت _خفه نشی صلوات...!!😂😝 همه خندیدند.. و صلوات فرستادند..😁😁😄😃😀😁😄 سید.. همین یک دختر را داشت.. دو فرزند پسری.. که داشت.. خداوند این سعادت را.. نصیبش کرده بود..که .. در جبهه جنگ.. شوند..🌹🕊 "علیرضا و محمدجواد" در اوج جوانیشان.. به لقای حق رسیدند..🕊🕊 و فقط فاطمه بود.. که برای سید می ماند.. حتی نگاه کردن.. به دخترش.. او را یاد.. پسران شهیدش می انداخت.. تا لحظه خداحافظی... و بیرون آمدن.. از خانه سید.. دو بار نگاهش به فاطمه افتاد.. دیگر ماندن را صلاح ندید.. سریعتر.. خداحافظی کرد.. و زودتر از همه.. از خانه سید خارج شد.. 🤦‍♂ ادامه دارد... 🎩 اثــرے از؛✍ بانو خادم کوی یار