#پارت_دوازدهم
#من_میترا_نیستم🥀
زینب قبل از شهادت توسط منافقین تهدید شده بود. زینب دو تا وصیتنامه داشت. من سواد کمی داشتم و آرزو داشتم که به راحتی و روانی، آنها را بخوانم. یک شب زینب به خوابم آمد و گفت: «مامان، ناراحت نباش.» یک روز وصیتنامه مرا از اول تا آخر بدون غلط میخوانی؛ آن روز نزدیک است.» صبح که از خواب بیدار شدم. سریع به نهضت سوادآموزی رفتم و ثبتنام کردم و خوب درس خواندم تا بالاخره به راحتی وصیتنامه زینب را میخوانم و حتی بعضی جملاتش را حفظ نمودم. وصیتنامه دومش را در13/12/1360 یعنی هجده روز قبل از شهادتش نوشته بود.
نامهها و دستنوشتههای زینب شبیه به نامههای یک رزمنده در جبهه بود.
امروز داغ زینب مثل روز اول رفتنش هنوز داغ داغ است؛ داغی که هیچ وقت سرد نمیشوند. هیچ وقت کهنه نمیشود. باید دنیا بداند که منافقین چه کسانی را و به چه جرمی به شهادت رساندند.🥀
بعضی شبها خواب گلزار شهدای اصفهان را میبینیم. خواب درختهای کاج، درختهایی که سایبان قبرهای شهدا، قبر زینب هستند.صدای نسیمی را که میان برگهای آنان میپیچد، میشنوم. یک تکه از جگر من، از قلب من، زیر آن درختهاست. گمشده من آنجا خوابیده است. خوشا به حال درختهای کاج.💔
#ادامه_دارد.......
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
#گمنام رمان #عشق_پایدار #پارت_یازدهم فاطمه پشت میزم نشسته بودم اقا داوود اومد داوود : فاطمه خان
#گمنام
رمان #عشق_پایدار
#پارت_دوازدهم
داوود
خندیدیم و راه افتادم
اهنگ گذاشتم
ولایت اعتبار ما
شهادت افتخار ما
همین لباس خاکی است معنی عیار ما ...
( اهنگ نحن و صامدون حامد زمانی )
رسیدیم اداره
پیاده شدیم
من و رسول رفتیم سر سایت
رسول شماره پلاک رو نوشت داد دستم ببرم برای آقامحمد
آقامحد گفت باید صاحبش رو پیدا کنیم
رسول کار کرد و دید که بلههه
دقیقا مایکل هاشمیان بود 😃
همون سوژه مون
قرار شد بریم دستگیرش کنیم
رفتیم حاضر شیم که یهو یه چیزی دیدیم هممون کپ کردیم اون چیزی که دیدیدم غیر قابل باور بود 😱😳
ادامه امشب ....