ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
#پارت_هشتم #من_میترا_نیستم چند بار هم با مجروحین مصاحبه کرد و نوار مصاحبه را توی مدرسه سر صف برای دا
#پارت_نهم
#من_میترا_نیستم🥀
زینب شبی که دعای نور حضرت زهرا (س)را حفظ کرد، خواب عجیبی دیده: «یک زن سیاهپوش در کنارش مینشیند و دعای نور را برای او تفسیر میکند. آن قدر زیبا تفسیر را میگوید که زینب در خواب گریه میکند.زینب در همان عالم خواب وقتی تفسیر دعا را یاد میگیرد، به یک گروه کودک تفسیر را یاد میدهد، کودکانی که در حکم انبیا بودند. زینب دعا را میخواند، رودخانه و زمین و کوه هم گریه میکردند.» زینب آن شب در عالم خواب حرفهایی را شنیده و صحنههایی را دیده بود که خبر از یک عالم دیگری میداد. او از خواهرش شهلا که این خواب را تعریف میکند سفارش میکند که خوابش را برای هیچ کس تعریف نکند. 🥀
#ادامه_دارد....
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨ ♥️✨♥️✨♥️✨♥️ ♥️✨♥️✨♥️
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️
♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️✨♥️
♥️✨♥️✨♥️✨
♥️✨♥️✨♥️
♥️✨♥️✨
♥️✨♥️
♥️✨
♥️
#گمنام
رمان #عشق_پایدار
#پارت_نهم 💖
داوود
رفتم سر میزم نشستم
رسول : بچه ها آقامحمد جلسه فوری گذاشته برای تیم گاندو
همه : اومدیم
رفتم سر میز مشخص شده خودم نشستم
آقای عبدی : خب بچه ها تو این مدت چیکار کردید
آقا محمد اسم من رو گفت منم شروع کردم
من : آقا ما تونستیم از این تصادف محسن کلاهی که زیر دست ساعد عامر کار میکنه رو دستگیر کنیم
آقا محمد اشاره کرد به فرشید که ادامه رو اون بگه
فرشید : از اعترافات محسن کلاهی تونستیم به سادیا عامر و ساعد عامر برسیم که اون ها هم زیردست ابراهیم شریف کار میکنن
آقا محمد : سادیا عامر تونسته از طریق دوستی با مادر من به خونه من دست پیدا کنه و یه جی پی اس به موتور سیکلت من وصل کرد اون با عوض کردن اسم خودش از سادیا با اکرم با مادر من دوست شد و خودشو کارمند یه خیریه جا زد
سعید : ما میخوایم چند روز دیکه به خونه ساعد و سادیا عامر حمله کنیم
ظاهرا سادیا میتونه خیلی به ما کمک کنه
رسول : چون دختر سادیا به نام سارا گروگان شریف هستش و ما میتونیم از طریق سادیا به سارا و بعد از اون به شریف دست پیدا کنیم
ادامه امروز . . .