eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
69 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ارتباط عمیق با امام زمان علیه‌السلام 🔵 معرفی۲ کلیدواژه مهم برای برقراری ارتباط با خدا و امام... ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 با پای برهنه از تونل خارج میشود تانک رژیم یهودی را میزند به تونل بر میگردد آخرالزمانی ترین نبرد بشر، نبرد پابرهنه ها با اصحاب زر و زور و تزویر است. ملت هایی که خدا را دارند در این نبرد استخوان های شیطان را خُرد خواهند کرد. و فلسطین تنها ابعاد کوچکی از این حقیقت بزرگ است... ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. در عالم روزی بالاتر از غدیر نیست♥️ امام صادق(ع) سه بار قسم خوردن که خدا روزی بالاتر از غدیر خلق نکرده! ✔️غدیر از عاشورا بالاتره ✔️از نیمه‌شعبان بالاتره ✔️از شب‌های قدر بالاتره ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🚨 / کشتی اسرائیل در حال غرق 🔥 سرتیپ یحیی سریع سخنگوی نیروهای مسلح یمن: یک کشتی حامل بار برای رژیم صهیونیستی با نام TUTOR را با تعدادی موشک و پهپاد هدف قرار دادیم که به لطف خداوند در حال غرق شدن است 😂😂 📌 نیروهای مسلح دو عملیات نظامی مشترک، هماهنگ و موفق با مقاومت اسلامی انجام دادند که اولی یک هدف حیاتی در شهر اشدود بود و در عملیات دیگر هدف مهمی را در شهر با تعدادی پهپاد هدف قرار دادند. ✍ این فرزندان و یاران عزیز، خیلی باحال هستند بخدا. میگه اخطار دادیم به کشتی صهیون، حرف گوش نکرد، داشت کالا می‌برد برای ، ما هم زدیمش، آمریکا و انگلیس تو هم نتونستن هیچ غلطی کنن، هم در حال غرق شدنه. همینه که هست خلاصه 😂😂😉 🔥 ... ❤️ السلام علیک یا صاحب الزمان 🇮🇷🇵🇸 ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ناتو و خطر قریب الوقوع جنگ جهانی سوم! ⭕️ رئیس‌جمهور صربستان: 🚨 قطار حوادث راه افتاده، از ایستگاه خارج شده، و هیچ‌کس اراده نگه داشتن آن را ندارد. 🚨 ما آخرین روزهای پیشگیری از در اروپا، و یک فاجعه جدی را می‌گذرانیم! 🚨🚨 ما به خیلی نزدیک شده‌ایم؛ و شاید تا آن ۳-۴ ماه بیشتر فاصله نداشته باشیم؛ شاید هم زودتر رخ دهد!!! ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥با توجه به شناختی که دارم اجماع صورت نمی‌گیرد!! ⏪ نظر حاج آقا در مورد انتخابات ۱۴۰۳ : 🔹به چه کسی رای بدهیم؟ به کسی که علاوه بر پاکدستی و ساده زیستی و....، کار در میدان هم داشته باشد. صرف برنامه بر روی کاغذ کافی نیست. ┄┅═✧❀💠❀✧═┅┄ ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
قسمت بیست و ششم : اَكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجِيل الفَرَجِ فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم. اکثروا فعل امر است
قسمت بیست و هفتم: - استغاثه و اجابت: مشتقّات واژه «استغاثه» در قرآن چندین بار به‌کار رفته در بسیاری از آیاتی که در آن‌ها از استغاثه سخن به میان آمده، به‌ اجابت آن از سوی خداوند نیز تصریح شده‌است. استغاثه سپاهیان اسلام در نبرد بدر، به اجابت خداوند مقرون شد و مؤمنان به وسیله خیل عظیمی از فرشتگان، امداد شدند:«اِذ تَستَغیثونَ رَبَّکُم فَاستَجابَ لَکُم اَنّی مُمِدُّکُم بِاَلف مِنَ المَلَئِکَةِ مُردِفین».   استغاثه حضرت‌ نوح (علیه‌السلام) نیز از دیگر مواردی است که با اجابت همراه شده و خداوند او و اهلش را از سختی بزرگ رهانید:«ونوحًا اِذ نادی مِن قَبلُ فَاستَجَبنا لَهُ فَنَجَّینهُ واَهلَهُ مِنَ الکَربِ العَظیم»   آیه ۸۴ انبیاء   به اجابت استغاثه ایّوب و برطرف شدن گرفتاری وی اشاره دارد:«واَیّوبَ اِذ نادی رَبَّهُ اَنّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ... • فَاستَجَبنا لَهُ فَکَشَفنا ما بِهِ مِن ضُرّ‌...»، چنان‌که آیه ۸۷ سوره یاد شده   به اجابت استغاثه ذوالنون (یونس (علیه‌السلام)) و نجات وی از غم تصریح می‌کند:«وذَا النّونِ اِذ ذَهَبَ... فَاستَجَبنا لَهُ ونَجَّینهُ مِنَ الغَمِّ‌...» و به‌طور کلّی، آیه ۶۲ نمل  :«اَمَّن یُجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ ویَکشِفُ السّوءَ‌...»، نیز آیه «وکَذلِکَ نُنجِی المُؤمِنین»   متضمّن این وعده است که خداوند استغاثه افراد مضطر و درمانده را اجابت می‌کند و مؤمنان را از غم و اندوه می‌رهاند.  مضمون برخی از احادیث نیز که تکرار دعا را سبب برآمدن حاجت می‌داند، مؤیّد مطلب یاد شده است.  بنابراین خداوند با صراحت می فرماید این استغاثه شماست که اجابت می شود و مقصود شما حاصل می گردد، اینجاست که می گوییم برای حصول وعده الهی، یعتی ظهور امام زمان عجل الله راهی جز استغاثه باقی نمانده است. ادامه دارد
قسمت بیست و هشتم: 📣 علت طولانی شدن غیبت: 🔷 مرحوم محمد باقر فقیه ایمانی در کتاب شیوه هاي یاری قائم آل محمد علیهم السلام می نویسد: 🔷 در عالم رؤیا خدمت آقا امام باقر  علیه السلام رسید و پرسید: ↗️ 🔷 چرا در امت‌های پیشین، غیبت حجت های الهی، این همه طول نمی‌کشید؟ 🔷 چرا غیبت برای ما مسلمانان این همه طولانی شده است؟ 💠💠 آقا امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: ↗️ 💠💠 آن‌ها برای پایان غیبت، دور هم جمع می‌شدند و به استغاثه و دعا و تضرع می پرداختند ،ولی از شما تا به حال چنین اجتماعی دیده نشده است! 📚منبع: شیوه‌های یاری قائم آل محمّد، محمد باقر فقیه ایمانی، ۶۹ عزیزان طبق آیات و روایات و سنت انبیای الهی و استدلالات علمی و منطقی و خواب ها و مکاشفات و نظر علما ثابت کردیم که تنها راه نجات امام زمانمان از زندان غیبت استغاثه جمعی به درگاه الهی است، بنابراین اگر این اقدام خداپسندانه را داشتیم به مقصود می رسیم و اماممان را یاری کرده از غربت و مصیبت غیبت نجات می دهیم، اما اگر همچنان بی تفاوت بودیم منتظر عذاب الهی باشیم آنقدر شدید و مستمر که به نقطه اضطرار برسیم و در حال اضطرار ظهور مولایمان را درخواست کنیم. ادامه دارد
29.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تسلیت عرض میکنیم محضر قلب داغدار امام زمان (عج) و خدمت تمامی شما بزرگواران ، شهادت حضرت امام محمدباقر علیه السلام 🕯🏴
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
تسلیت عرض میکنیم محضر قلب داغدار امام زمان (عج) و خدمت تمامی شما بزرگواران ، شهادت حضرت امام محمدباق
امشب آخرین مسافر کربلا راهی بقیع میشود 💔خداحافظ ای آخرین یادگار کربلا 💔منتظر وارث غدیر برای انتقام خونتان می‌مانیم 🖤 شهادت‌ امام‌ محمد باقر‌ علیه السلام بر همه منتظران تسلیت باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
41.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴«آجرک الله یا صاحب الزمان»🏴 🖤روضه جانسوز امام محمد باقر علیه السلام با نوای: سید رضا نریمانی شهادت مظلومانه حضرت امام محمد باقر علیه‌السلام تسلیت باد🖤 ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آی عاشقای شب جمعه...😭 بیاید مهمون سرزده امام حسین (ع) بشیم😭 ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
AUD-20240613-WA0003.mp3
3.93M
التماس دعا با حال مناسب گوش کنین🥲 🔰🔰🔰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 #قسمت_هشتم مهیا همراه مریم از پایگاه خارج شدن و به سمت یک پژو مشکی رفتند
💠رمـــــان 💠 مهیا دوباره سریعتر از همه به سمت اتاق رفت ...به محض رسیدن به اتاق استرس شدیدی گرفت نمی دانست برگردد یا وارد اتاق شود بلاخره تصمیم خودش را گرفت در را ارام باز کرد و وارد اتاق شد پدرش روی تخت خوابیده بود ومادرش در کنار پدرش رو صندلی خوابش برده ارام ارام خودش را به تخت نزدیک کرد نگاهی به دستگاه های کنار تخت انداخت از عددها وخطوط چیزی متوجه نشد به پدرش نزدیک شد طبق عادت بچگی دستش را جلوی بینی پدرش گذاشت تا مطمئن شود نفس مے کشد با احساس گرمای نفس های پدرش نفس آسوده ای کشید دستش را پس کشید اما نصف راه پدرش دستش را گرفت ...احمد آقا چشمانش را باز کرد لبان خشکش را با لبش تر کرد و گفت _اومدی بابا منتظرت بودم چرا دیر کردی و همین جمله کوتاه کافی بود تا قطرهای اشک پشت سر هم بر روی گونه ی مهیا بشینند _ای بابا چرا گریه میکنی نفس بابا...اصلا میدونی من یه چیز مهمی و تا الان بهت نگفتم مهیا اشک هایش را پاک کرد و کنجکاوانه پرسید _چی؟؟ احمد اقا با دستش اثر اشک ها را از روی صورت دخترکش پاک کرد _اینکه وقتی گریه میکنی خیلی زشت میشی مهیا با خنده اعتراض کرد _اِ بابا احمد اقا خندید _اروم دختر مادرت بیدار نشه دکتر گوشی ها را از گوشش دراورد _خداروشکر آقای معتمد حالتون خیلے بهتره فقط باید استراحت کنید و ناراحت یا عصبی نشید پس باید از چیزهایی که ناراحتتون میکنه دوربشید _ببخشید آقای دکتر کی مرخص میشن _الان دیگه مرخصن مهیا تشکر کرد احمد آقا با کمک مهیا و همسرش اماده شد و پس از انجام کارهای ترخیص به طرف خانه رفتند... مهیا به دلیل شب بیداری و خستگی بعد از خوردن یک غذای سبک به اتاقش رفت وآرام خوابید 👈 .... رمان ✍ نویسنده
💠رمـــــان 💠 چشمانش را آرام باز کرد کش و قوسی یه بدنش داد نگاهی به ساعت انداخت ساعت۱۰شب بود...از جایش بلند شد _ای بابا چقدر خوابیدم به سمت سرویس بهداشتی رفت صورتش را شست و به اتاقش برگشت ...حال خیلی خوبی داشت احساس می کرد آرامشی که مدتی دنبالش می گشت را کم کم دارد در زندگی لمسش می کند نگاهی به چادر روی میز تحریرش انداخت یاد آن شب، مریم، اون پسره افتاد بی‌اختیار اسمش را زمزمه کرد _سید،شهاب،سیدشهاب تصمیم گرفت چادر را به مریم پس دهد و از مریم و برادرش تشکر کند _نه نه فقط از مریم تشکر میکنم حالا از پسره تشکر کنم خودشو برام میگیره پسره‌ی عقده ای، ولی دیر نیست؟؟؟ نگاهی به ساعت انداخت با یاداوری اینکہ شب های محرمهست و مراسم تا اخر شب پابرجاست اماده شد تیپ مشکی زد اول موهایش را داخل شال برد وبه تصویر خود در آیینه نگاه کرد پشیمون شد موهایش را بیرون ریخت آرایش مختصری کرد و عطر مورد علاقه‌اش را برداشت و چند پاف زد کفش پاشنه بلندش را از زیر تخت بیرون اورد چادر را برداشت و در یک کیف دستی قشنگ گذاشت در آیینه نگاهی به خودش انداخت _وای که چه خوشکلم و یک بوس برای خودش انداخت به طرف اتاق پدرش رفت تصمیم گرفته بود هم حال پدرش را بپرسد هم به آن ها بگوید که به هیئت می رود این نزدیکی به مادر و پدرش احساس خوبی به او می داد به طرف اتاق رفت در باز بود پدرش روی تخت نشسته بود ...احساس می کرد پدرش ناراحت هست می خواست جلو برود و جویای حال پدرش شود اما با دیدن عکس هایی که در دست پدرش بودند سرجایش خشک شد باور نمی کرد پدرش دوباره به سراغ این عکس ها بیاید از ناراحتی و عصبانیت دستانش سرد شدند دیگر کنترلی بر رفتارش نداشت. با افتادن کیف دستیِ چادر از دستش ، احمد اقا سرش را بالا اورد با دیدن مهیا سعی در قایم کردن عکس ها کرد اما دیگر فایده ای نداشت...
💠رمـــــان 💠 مهیا جلو رفت روبه روی پدرش ایستاد _اینا چین بابا فریاد زد _دارم میگم اینا چین چند بار گفتم ول کنید دیگه بیخیال این عکسا بشید از فریاد مهیا مهلا خانم سریع خودش را به اتاق رساند _یا فاطمه الزهرا ،مهیا چرا داد میزنی دختر _چرا داد می زنم مامان خانوم از شوهرتون بپرسید مهلا خانم به طرف مهیا رفت _درست صحبت کن یادت نره کسایی که جلوت ایستادن مادر و پدرت هستن مهیا یکم از مامانش فاصله گرفت و با صدای بلند ادامه داد _یادم نرفته ولی مثل اینکه همین بابا... به احمد آقا اشاره کرد _یادش رفته از بس به این عکسا و اون روزا فکر میکنه حالش بد شده و دیشب نزدیک بود... دیگه ادامه نداد نمی تونست بگه که ممکن بود دیشب بی پدر بشه.... مهلا خانم با دیدن عکس های جبهه در دست های همسرش پی به قضیه برد با ناراحتی نگاهی به احمد آقا انداخت _احمدآقا دکتر گفت دیگه به چیزایی که ناراحتت میکنه فکر نکن میدونم این خاطرات و دوستات رو نمیتونی فراموش بکنی ولی... مهیا پوزخندی زد و نگذاشت مادرش ادامه بدهد _چی میگی مهلا خانم خاطرات فراموش نشدنی ؟؟ اخه چی دارن که فراموش نمیشن دوستاتون شهیدشدن خب همه عزیزاشونو از دست میدن شما باید تا الان ماتم بگیرید باید با هر بار دیدن این عکسا حالتون بد بشه صدای مهیا کم کم بالاتر میرفت ...دوست نداشت اینطور با پدرش صحبت کند اما خواه ناخواه حرف هایش تلخ شده بودند _اصلا این کوفتی برات چیز خوبی به یادگار گذاشت... جز اینکه بیمارت کرد نفس به زور میتونی بکشی حواست هست بابا چرا دارید با خودتون اینکارو میکنید مهیا نگاهی به عکس ها انداخت و از دست پدرش کشید _اینا دیگه نباید باشن کاری میکنم تا هیچ اثری از اون جنگ کوفتی تو این خونه نمونه تا خواست عکس های پدرش و دوستانش را پاره کند مادرش دستش را کشید و یک طرف صورت مهیا سوخت مهیا چشمانش را محکم روی هم فشار داد باور نمی کرد ، این اولین بار بود که مادرش روی آن دست بلند مے ڪرد مهیا لبخند تلخی زد و در چشمان مادرش نگاه کرد عکس ها را روی میز پرت کرد و فورا از اتاق خارج شد تند تند کفش هایش را پا کرد صدای پدرش را می شنید که صدایش می کرد و از او می خواست این وقت شب بیرون نرود ولی توجه ای نکرد....
💠رمـــــان 💠 با حال آشفته ای در کوچه قدم می زد باورش نمی شد که مادرش این کار را بکند او تصور می کرد الان شاید مادرش او را برای آمدن به هیئت همراهی می کند ولی این لحظات جور دیگری رقم خورد با رسیدن به سر خیابون ودیدن هیئت دلش هوای هیئت کرد... خودش هم از این حال خودش تعجب می کرد باورش نمی شود که علاقه ی به این مراسم پیدا کند ارام ارام به هیئت نزدیک شد.... _بفرمایید مهیا نگاهی به پسر بسیجی که یک سینی پر از چایی دستش بود انداخت نگاهی به چایی‌های خوش رنگ انداخت ...بی‌اختیار نفس عمیقی کشید بوی خوب چایی دارچین حالش را بهتر کرد دستش را دراز کرد و یک لیوان برداشت و تشکری کرد جلوتر رفت کسی را نمی شناخت ...نگاه های چند خانم و آقا خیلی اذیتش می کرد مهیا خوب می دانست این پچ پچ هایشان برای چیست ...کمی موهایش را داخل برد اما نگاه ها و پچ پچ ها تمامی نداشت بلند شد و از هیئت دور شد.. _ادم اینقدر مزخرف اخه به تو چه من چه شکلیم چطور زل زده... به طرف پارک محله رفت نگاهی به چایی تو دستش انداخت دلش می خواست در این هوای سرد ان چایی را بخورد اما با دیدن چایی یاد اون نگاه ها و پچ پچ ها می افتاد چایی را با حرص بر روی زمین پرت کرد _قحطی چاییه مگه برم چایی این جوجه بسیجیارو بخورم اول چایی میدن بعد با نگاه هاشون ادمو فراری میدن با رسیدن به پارک که این موقع خلوت هست روی نیمکت نشست هوا سرد بود پاهایش را در شکم خود جمع کرد و با دستانش خودش را بغل کرد امشب هوا عجب سرد بود بیشتر در خود جمع شد حوصله اش تنهایی سر رفته بود _ای بابا کاشکی به زهرا و نازی میگفتم بیان... اه چرا هوا اینقدر سرد شده کاشکی چایی رو نمی ریختم در حال غر زدن بود ڪه.... 👈 .... رمان ✍ نویسنده
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم