eitaa logo
زلال احکام
1.6هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
38 فایل
ارسال سوالات طلبه اقا @talabehpasokhgo9 طلبه خانوم @Zendegi_zahedi ارتباط با مدیریت: @talabehpasokhgo9 راهنمای حرز امام جواد(ع) @talabehpasokhgo9 تعرفه و رزرو تبلیغات: @talabehpasokhgo9 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1815478276C831c83d258
مشاهده در ایتا
دانلود
ســـــ🌸ـــلام صبح پنجشنبه تون زیبا ☕️🌷 به حق خالق مهربان💕 کارتون پرازموفقیت🌷 زندگیتون رو به پیشرفت🌷 دلتون خانه محبت 💖 سفره تون پربرکت 🌷 و خود و عزیزان تون سلامت باشید🌷 آخر هفته تون سرشار از نگاه لطف خدا💖🌷 🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃در اولین پنجشنبه اسفند ماه جهت شادی روح تمام مسافران آسمانی فاتحه ای قرائت کنیم🍃🌸 روحشان قرین رحمت الهی باد 🌸 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمازهای قضا را چطور حساب و کتاب کنیم؟ 📲 کانال زلال احکام @zoolaleahkam سوالات شرعی خود را به ایدی ما بفرستید👇 @talabehpasokhgo9
👨‍👨‍👧‍👧👨‍👦‍👦صیغه خواهر و برادری و محرمیت اقوام👨‍👧‍👧👨‍👨‍👧‍👦 🔗 سوال: آیا در اسلام صیغه خواهر و برادری وجود دارد؟ پاسخ: 1⃣در اسلام صیغه «خواهر و برادری» بین دو نامحرم وجود ندارد و دختر و پسر (زن و مادر) نامحرم تنها با یکی از راه های شرعی به یکدیگر محرم می شوند. 2⃣ پسر خاله، پسر عمو، پسر دایی، پسر عمه، برادر شوهر، شوهر خواهر، نامزدی که هنوز صیغه محرمیت با او خوانده نشده، پزشک و استاد فرقی با سایر نامحرمان ندارند [1] و زن باید در برابر آنان پوشش واجب شرعی را رعایت کند. [2] --------------------- 📚 پی نوشت: [1]. در اسلام چیزی به نام نامحرم و نامحرم تر وجود ندارد و اشخاص یا محرمند یا نامحرم و رابطه خویشاوندی سبب کم شدن نامحرمی نیست. [2]. امام، بهجت، خامنه ای، سبحانی، سیستانی، صافی و مکارم: استفتاء. »> برگرفته از کتاب «احکام پوشش بانوان»، موسسه اطلس تاریخ شیعه، 1391، ص 42. 📲 کانال زلال احکام @zoolaleahkam سوالات شرعی خود را به ایدی ما بفرستید👇 @talabehpasokhgo9
💬سوال: كسي كه نمي دانسته شستن كف پا در غسل لازم است، مدتي به اين ترتيب غسل مي نموده، نسبت به نماز و روزه هاي گذشته چه تكليفي دارد⁉️⁉️⁉️ ✅پاسخ: 📝همه مراجع: اگر مى داند كه آب به كف پا نمى رسيده، بايد نمازهايى را كه خوانده، قضا كند؛ ولى روزه ها قضا ندارد. منبع : ( امام، استفتاءات، ج 1، س 101، روزه؛ فاضل، جامع المسائل، ج 1، س 560؛ صافى، جامع الاحكام، ج 1، س 108؛ نورى، استفتاءات، ج 2، س 69؛ تبريزى، استفتاءات، س 682 و دفتر: سيستانى، بهجت، مكارم، وحيد.) 📲 کانال زلال احکام @zoolaleahkam سوالات شرعی خود را به ایدی ما بفرستید👇 @talabehpasokhgo9
با سلام 👆👆 ممنون از تمام بزرگورانی که در مسابقه شهدا شرکت کردند از انجا که به هر شرکت کننده ای که جواب صحیح را فرستاده بود یک عدد داده شده بود از بین این عددها قرعه کشی شد برندگان طبق عدد👇👇 عدد۳ عدد۶ عدد۱۹ عدد۲۹ عدد۴۷ عدد۸۸ عدد۱۳۹ عدد۶۵ ((برندگان حتما برای دریافت هدیه خود به پی وی بنده مراجعه کنند در صورت عدم مراجعه بنده تکلیفی ندارم)) @talabehpasokhgo9 دعاگوی اعضای محترم کانال که خالصانه مسابقه را در حد وسعشون حمایت مالی می کنند باشید 🔶 چنانچه بزگواری قصد حمایت داشت به ایدی بنده اطلاع دهد🙏🙏 https://zil.ink/zolale_ahkam ☘️🌷☘️🌷☘️
4_5807617012003767596.mp3
9.64M
۳۰ اگر سطح محبت درونی تو دائماً در حال افزایشه؛ و اشتباهات دیگران، قلبت رو از محبت شون خالی نمیکنه؛ بهت تبریک میگم😊 قلبت قیمتیـــه .... ■⇨ @zoolaleahkam سوالات خود را به آیدی ما بفرستید @talabehpasokhgo9
‌🔷معرفت مهدوی🔷 ◀️ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﯾﻨﺸﺎﻥ ﺩﭼﺎﺭ ﺿﻼ‌ﻟﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ. ◀️ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺭﺍ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﻨﯿﺪ،ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺋﻤﻪ ﯼ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻦ (ﻋﻠﯿﻬﻢ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ) ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﮐﻔﺎﺭ ﯾﺎ ﯾﻬﻮﺩ ﯾﺎ ﻧﺼﺎﺭﯼ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ!ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﺑﯽ ﺩﯾﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻧﺪ. ◀️ﻣﺼﯿﺒﺖ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ.ﺍﮔﺮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻬﺪﯼ (ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ) ﻏﺎﯾﺐ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ  ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﺑﯽ ﺩﯾﻨﯽ ﭼﻮﻥ ﻣﺎ،ﻣﯽ ﺗﺮﺳﺪ."ﺧﺎﺋﻒ ﻣﺘﺮﻗﺐ"ﺍﺳﺖ.ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻤﯽ ﺗﺮﺳﺪ،ﺑﻠﮑﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺩﯾﻦ ﺩﺍﺭ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﺪ. ◀️ﺯﯾﺮﺍ ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﻢ،ﺍﻣﺎم ﺭﺍ ﻧﮑﺸﺘﻪ ﺍﻡ،ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺸﺮﯾﺖ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺸﺮﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﻢ،ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻪ ﺍﻡ.ﻭﻗﺘﯽ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﻤﯿﺮﺩ،ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺑﻤﯿﺮﺩ ﺩﯾﻦ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.   ◀️ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ،ﻣُﺘِﺮَﻗِّﺐ ﺍﺳﺖ.ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺭﻭﺑﺮﻭﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﺷﻨﺎﺳﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﮑﯿﻪ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ،ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ،ﻗﺮﺍﺭ ﻧﮕﯿﺮﺩ.ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺸﺖ.ﺍﻣﺎﻡ،ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺷﻨﺎﺳﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻭﻻ‌ﯾﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﻓﻄﺮﺕ،ﺧﺪﺍ،ﻗﻠﺐ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ،ﻧﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺫﻫﻦ،ﻋﻤﻞ ﻭ ﻋﻘﻞ ﺧﻮﺩ... @zoolaleahkam سوالات خود را به آیدی ما بفرستید @talabehpasokhgo9
امشب آخرین شب جمعه ماه رجب هست.... حتما نیت کنید امشب رو از دست ندید با روضه اباعبدالله با یک توبه و یک قطره اشک پشیمانی از گناهان.... و تصمیم به بازگشت..... فقط خود خدا میدونه چه گره هایی رو باز میکنه التماس دعا 🙏🙏
💞 📚 _رفتم کنارش نشستم. سرشو به دستش تکیہ داده بود سلام کردم بدوݧ ایـݧ کہ سرشو برگردونہ یا حتے نگام کنہ خیلے سردو خشک جوابمو داد حرف نمیزد _نمیفهمیدم دلیل رفتاراشو کلافہ شده بودم بلند شدم ک برم کیفمو گرفت و گفت بشیـݧ باید حرف بزنیم _با عصبانیت نشستم و گفتم: جدے❓❓خوب حرف بزݧ ایـݧ رفتارا یعنے چے اصلا معلومہ چتہ❓❓ قبلنا غیرتت اجازه نمیداد تنها بیام بیروݧ چیشده ک الاݧ.. _حرفمو قطع کرد و گفت اسماء بفهم دارے چے میگے وقتے از چیزے خبر ندارے حرف نزݧ اولیـݧ بار بود ک اینطورے باهام حرف میزد مـݧ ک چیز بدے نگفتہ بودم. ادامہ داد ببیـݧ اسماء ۱سال باهمیم  چند ماه بعد از دوستیموݧ بحث ازدواجو پیش کشیدم و با دلیل و منطق دلیلشو بهت گفتم شرایطمم همینطور همـوݧ روز هم بہ خانوادم گفتم جریان و اما بہ تو چیزے نگفتم. از همـوݧ موقع خانوادم منتظر بودݧ ک مـݧ بهشوݧ خبر بدم کے بریم براے خواستگارے اما مـݧ هر دفعہ یہ بهونہ جور میکردم چند وقت پیش همون موقع اے ک تو با مامانت حرف زدے خانوادم منو صدا کردݧ و گفتـݧ ایـݧ دختر بہ درد تو نمیخوره وقتے خوانوادش اجازه نمیدݧ برے خواستگارے پس برات ارزش قائل نیستـݧ چقد میخواے صبر کنے.... ولے مـݧ باهاشوݧ دعوام شد حال ایـݧ روزام بخاطر بحث هرشبم با خوانوادمہ دیشب باز بحثموݧ شد. _بابام باهام اتمام حجت کرد و گفت حتے اگہ خوانواده ے تو هم راضے بشـݧ اوݧ دیگہ راضے نیست ببین اسماء گفتـݧ ایـݧ حرفها برام ـسختہ اما باید بگم دیشب تا صب فکر کردم حق با خوانوادمہ خوانواده ے تو منو نمیخواݧ منم دیگہ کارے ازم بر نمیاد مخصوصا حالا کہ...گوشیش زنگ زنگ خورد هل شد و سریع قطعش کرد نزاشتم ادامہ بده از جام بلند شدم شروع کردم بہ خندیدݧ و دست هامو بہ هم میزدم آفریـݧ رامیـݧ نمایش جالبے بود با عصبانیت بلند شد و روبروم ایستاد اسماء نمایش چیہ جدے میگم باید همو فراموش کنیم اصن ما بہ درد هم نمیخوریم از اولم... از اولم چے رامیـݧ اشتباه کردیم❓یادمہ میگفتے درست تریـݧ تصمیم زندگیتم،بدوݧ مـݧ نمیتونے زندگے کنے چیشده حالا❓❓ اسماء جاݧ تو لیاقتت بیشتر از اینهاس اره معلومہ ک بیشتر تو لیاقت منو عشق پاکے بهت دارم و ندارے فقط چطورے میخواے روزهایے ک باتو تباه کردم و بهم برگردونے❓ سکوت کرد. دوباره گوشیش زنگ خورد و قطع کرد _پوز خندے بهش زدم و گفتم هہ جواب بده تصمیم جدید زندگیت از دستت ناراحت میشہ ازجاش بلند شد اومد چیزے بگہ کہ اجازه ندادم حرف بزنہ بهش،گفتم برو دیگہ نمیخوام چیزے بشنوم سرشو انداخت پاییـݧ و گفت ایشالا خوشبخت بشي و رفت براے همیشہ واقعا رفت باورم نمیشد پاهام شل شد و افتادم زمیـݧ بہ یہ گوشہ خیره شده بودم اما اشک نمیریختم آرزوهام و تصوراتم از آینده رو سرم خراب شد _از جام بلند شدم چشمام سیاهے میرفت نمیتونستم خودمو کنترل کنم یہ ساعتے بود رامیـݧ رفتہ بود خودمو ب جلوے در پارک رسوندم صحنہ اے رو ک میدیدم باورم نمیشد رامیـݧ با یکے از دوستام دست در دست و باخنده میومدݧ داخل پارک احساس کردم کل دنیا داره دور سرم میچرخہ قلبم ب تپش افتاده بود و یہ صدایے تو گوشم میپیچید دیگہ چیزے نفهمیدم از حال رفتم ... ✍ ادامه دارد .... کپی با لینک https://zil.ink/zolale_ahkam 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💞 📚 _دیگہ چیزے نفهمیدم از حال رفتم... وقتے چشمامو باز کردم تو بیمارستاݧ بودم ماماݧ بالا سرم بود و داشت گریہ میکرد بابا و اردلاݧ هم بودݧ _خواستم بلند شم کہ ماماݧ اجازه نداد سرم هنوز تموم نشده بود دوباره دراز کشیدم و چشام گرم شد نمیتونستم چشام و باز کنم اما صداهارو میشنیدم بابا اومد جلو ک بپرسہ چہ اتفاقے افتاده اما ماماݧ اجازه نداد _دلم میخواست بلند شم وبپرسم کے منو آورده اینجا اما تواناییشو نداشتم آروم آروم خوابم برد با کشیدݧ سوزن سرم از دستم بیدار شدم دکتر بالا سرم بود ماماݧ و بابا داشتـݧ باهاش حرف میزدݧ _آقاے دکتر حالش چطوره❓ خدارو شکر درحال حاضر حالش خوبہ اینطور ک معلومہ یہ شوک کوچیک بهش وارد شده بود و فشارش افتاده بود ولے باز هم بہ مراقبت احتیاج داره بابا کلافہ دستے ب موهاش کشید و بہ ماماݧ گفت اخہ چہ شوکے میتونہ بہ یہ دختر ۱۸سالہ وارد بشہ چیشده خانم چہ خبره❓ ماماݧ جواب نداد و خودشو با مرتب کردݧ تخت مـݧ مشغول کرد _بلند شدم و نشستم ماماݧ دستم و گرفت و گفت: اسماء جاݧ چیشده چہ اتفاقے افتاده❓دکتر چے میگہ❓ نمیتونستم حرف بزنم هر چقدر ماماݧ ازم سوال میپرسید خیره بهش نگاه میکردم از بیمارستاݧ مرخص شدم یہ هفتہ گذشت تو ایـݧ یہ هفتہ دائم خیره ب یه گوشہ بودم و صداے رامیـݧ و حرفاش و دیدنش با اون دختر میومد تو ذهنم نہ با کسي حرف میزدم ن جواب کسے رو میدادم حتے یہ قطره اشک هم نریختہ بودم اگہ گریہ هاے ماماݧ نبود غذا هم نمیخوردم _اردلاݧ اومد تو اتاقم و ملتمسانہ درحالے ک چشماش برق میزد ازم خواهش کرد چیزے بگم و حرفے بزنم ازم میخواست بشم اسماء قبلے اما مـݧ نمیتونستم.... _ماماݧ رفتہ بود سراغ مینا و فهمیده بود چہ اتفاقے افتاده اما جرأت گفتنش ب بابا رو نداشت همش باهام حرف میزد و دلداریم میداد یہ هفتہ دیگہ هم گذشت باز مـݧ تغییرے نکرده بودم یہ شب صداے بابارو شنیدن کہ با بغض با ماماݧ حرف میزد و میگفت دلم براے شیطنت هاش، صداے خندیدݧ بلندش و سربہ سر اردلاݧ گذاشتنش تنگ شدہ او شب بخاطر بابا یہ قطره اشک از چشمام جاری شد _تصمیم گرفتـݧ منو ببرݧ پیش یہ روانشناس ماماݧ منو تنها برد و قضیہ رو براے دکتر گفت اوݧ هم گفت تنها راه در اومدݧ دخترتوݧ از ایـݧ وضعیت گریہ کردنہ باید کمکش کنید گریہ کنہ اگر همینطورے پیش بره دچار بیمارے قلبے میشہ _اما هیچ کسے نتونست کمکم کنہ بهمن ماه بود مـݧ هنوز تغییرے نکرده بودم تلوزیوݧ داشت تشیع شهداے گمنام و مادر هایے رو کہ عکس بچشوݧ تو دستشوݧ بود اروم زیر چادرشوݧ اشک میریختـݧ رو منتظر جنازه ے بچہ هاشوݧ بودݧ رو نشوݧ میداد خیلے وقت بود تو ایـݧ وادیا نبودم با شنیدݧ ایـݧ جملہ ک مربوط ب مادراے شهداے گمنام بود بغضم گرفت: گرچه میدانم نمی ایی ولی هر دم زشوق سوی در می ایم و هر سو نگاهی میکنم اوݧ روز تو دلم غم عجیبے بود شب با همیـݧ افکار بہ خواب رفتم... ✍ ادامه دارد .... کپی با لینک https://zil.ink/zolale_ahkam 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸ســلام 🌷صبح جمعه تون بخیر 🌸امروزتون زیبـا 🌷لحظاتتون سرشاراز آرامش 🌸دلتون از محبت لبریز 🌷تنتون از سلامتی سرشار 🌸و زندگیتون لبریز از برکت باشه 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😳 شنیدم می‌شه از میوه‌هایی که از باغ زده بیرون، خورد. این درسته؟ ❓ حتی اگه صاحبش راضی هم نباشه، می‌شه خورد؟ ❓میوه‌های درخت همسایه که اومده توی خونه‌مون چی؟ ⭕️ نکته اصلاحی: در جزئیات این مسئله تفاوت‌نظرهایی بین مراجع وجود داره. لطفاً قبل از عمل‌کردن، حتماً نظر مرجع خودتون رو ببینین. ⭕️ نکته اصلاحی: یه شرط پنجم هم داریم، اونم این‌که 👈 وارد و دیگران نشه. ☘☘🍀☘🍀☘ @zoolaleahkam
💞 📚 _با همیـݧ افکار به خواب رفتم... چند روزم با همیـݧ افکار گذشت هر روز کانال هاے تلوزیونو اینورو اونور میکردم ک شاید یہ برنامہ اے مستندے چیزے درباره ے شهدا نشوݧ بده اما خبرے نبود _بعد از مدت ها رفتم سراغ گوشیم پیداش نمیکردم همہ جاے کشو کمدو گشتم نبود کہ نبود رفتم سراغ مامانم میخواستم ازش بپرسم کہ گوشیم کجاست اما نمیشد نمیتونستم بعد دوماه حرف بزنم مظلومانہ نگاش میکردم و نمیتونستم حرف بزنم آخرم پشیموݧ شدم و رفتم تو اتاقم _بعد از مدت ها یہ بغض کوچیکے تو گلوم بود دلم میخواست گریہ کنم اما انگار اشک چشام خشک شده بود _تنهاچیزے کہ ایـݧ روزها یکم آرومم میکرد فکر کردݧ ب اوݧ برنامہ اے کہ درباره ے شهداے گمنام بود. اوݧ شب بعد از مدت ها باخدا حرف زدم: "خدا جوݧ منم اسماء هنوز منو یادت هست❓یادم نمیاد آخریـݧ دفہ کے باهات حرف زدم بگذریم... حال و روزمو میبینے اسماء همیشہ شادو خندوݧ افسردگے گرفتہ و نمیتونہ حرف بزنہ اسمائے کہ شاگرد اول کلاس بود و همہ بهش میگفتـݧ خانم مهندس الاݧ افتاده گوشہ ے اتاقش حتے اشک هم نمیتونہ بریزه نمیدونم تقصیر کیه❓مخالفت ماماݧ یا بے معرفتے رامیـݧ یاشاید حماقت خودم یا حتی شاید قسمت نمیدونم..." _خدایا نقاشیام همہ سیاه و تاریکـݧ نمیدونم قراره آینده چہ اتفاقے براے خودم و زندگیم بیوفتہ کمکم کـݧ نزار از اینے کہ هستم بدتر بشم همونطور خوابم برد...اون شب یہ خوابے دیدم کہ راه زندگیمو عوض کرد خواب دیدم یہ مرد جوون کہ چهرش مشخص نیست اومد سمت مـݧ و ازم پرسید اسم شما اسماء خانمہ❓ _بلہ اسمم اسماست بعد در حالے کہ ی چادر مشکے دستش بود اومد سمت مـݧ و گفت بیا ایـݧ یہ هدیست از طرف مـݧ بہ تو چادر و از دستش گرفتم و گفتم ایـݧ چیہ ارثیہ ے حضرت زهرا شما کے هستید چرا چهرتوݧ مشخص نیست مـݧ یکے از اوݧ شهداے گمنامم ک چند روزپیش تشیعش کردݧ _خب مـݧ چرا باید ایـݧ چادرو سر کنم❓ مگہ دیشب از خدا کمک نخواستے چرا اما... اما نداره خیلے وقت پیشا باید ازش کمک میخواستے خیلے وقت بود منتظرت بود ایـݧ چادر کمکت میکنہ کمکت میکنہ کہ گذشتتو فراموش کنے و حالت خوب بشہ مـݧ و بقیہ ے شهدا بخاطر حفظ حرمت ایـݧ چادر جونموݧ و دادیم اوݧ پیش تو امانتہ مواظبش باش ... باصداے اذاݧ صبح از خواب بیدار شدم حال عجیبے داشتم بلند شدم وضو گرفتم کہ ونماز بخونم آخریـݧ بارے کہ نماز خوندم سہ سال پیش بود _نمازمو کہ خوندم احساس آرامش میکردم تا حالا ایـݧ حس و تجربہ نکردم سر سجاده ے نماز بودم تسبیحو گرفتم دستم و مشغول ذکر گفتـݧ شدم _بہ خوابے کہ دیدم فکر میکردم ماماݧ بزرگ همیشہ میگفت خوابے کہ قبل اذاݧ صبح ببینے تعبیر میشہ اشک تو چشام جم شد یکدفہ بغضم ترکید و بعد از مدت ها گریہ کردم بلند بلند گریہ میکردم اما دلیلش و نمیدونستم مطمعـݧ بودم بخاطر رامیـݧ نیست ماماݧ و بابا اردلاݧ سریع اومدݧ تو اتاق کہ ببیننـݧ چہ اتفاقے افتاده وقتے منو رو سجاده نماز درحالے کہ هق هق گریہ میکردم دیدݧ خیلے خوشحال شدݧ ماماݧ اشک میریخت و خدا رو شکر میکرد اردلاݧ و بابا هم اشک تو چشماشوݧ جمع شده بود و همو در آغوش کشیده بودند.... ✍ ادامه دارد .... کپی با لینک https://zil.ink/zolale_ahkam 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💞 📚 _همہ خوشحال بودݧ ماماݧ کہ کلے نذرو نیاز کرده بود از فرداش رفت دنبال اداے نذراش هر روز خونموݧ پر بود از آدمایے کہ براے کمک بہ ماماݧ اومده بودݧ ایـݧ شلوغے رو دوست نداشتم از طرفے هم خجالت میکشیدم پیششوݧ بشینم هنوز نمیتونستم خوب حرف بزنم لکنت داشتم باورم نمیشد انقد ضعیف باشم _بالاخره نذرو نیاز هاے ماماݧ تموم شد ولے هنوز خواب مـݧ تعبیر نشده بود ینے هنوز چادرے نشده بودم نمیتونستم بہ ماماݧ بگم کہ میخوام چادرے بشم اگہ ازم میپرسید چرا چے باید میگفتم❓نمیتونستم خوابمو براش تعریف کنم _ماماݧ بزرگم از،مکہ اومده بود ماماݧ ازم خواست حالا کہ حالم بهتر شده باهاش برم خونشوݧ خیلے وقت بود از خونہ بیروݧ نرفتہ بودم با اصرار هاے ماماݧ قبول کردم ماماݧ بزرگ وقتے منو دید کلے ذوق کردو بغلم کرد همیشہ منو از بقیہ نوه ها بیشتر دوست داشت میگفت اسماء براے مـݧ یہ چیز دیگست دست منو گرفت و نشوند پیش خودش و برام از مکہ و جاهایے کہ رفتہ بود تعریف میکرد مهمونا کہ رفتـݧ مامانبزرگ ساک هارو باز کرد تا سوغاتیا رو بده _بچه ها از خوشحالے نمیدونستـݧ چیکار باید بکنن سوغاتیارو یکے یکے داد تا رسید بہ مـݧ یہ روسرے لبنانے صورتے با یہ چادر لبنانے انگار خوابم تعبیر شده بود همہ با تعجب بہ سوغاتے مـݧ نگاه میکردݧ و از مامان بزرگ میپرسیدݧ کہ چرا براے اسماء چادر آوردے اسماء کہ چادرے نیست. _ماماݧ بزرگ هم بهشوݧ با اخم نگاه کرد و گفت سرتوݧ بہ کار خودتوݧ باشہ(خیلے رک بود) خودمم دلم میخواست بدونم دلیلشو ولے چیزے نپرسیدم _رفتم اتاق روسرے و چادرو سر کردم یه نگاهی بہ آیینہ انداختم چقد عوض شده بودم ماماݧ اومد داخل اتاق تا منو دید شروع کرد بہ قربوݧ صدقہ رفتـݧ انقد شلوغ کرد همہ اومدݧ تو اتاق ماماݧ بزرگم اومد منو کلے بوس کرد و گفت: برم براے نوه ے خوشگلم اسفند دود کنم چشم نخوره منم در پاسخ بہ تعریف همہ لبخند میزدم ماماݧ درحالے کہ اشک تو چشماش حلقہ زده بود گفت کاش همیشہ چادر سر کنے چیزے نگفتم _اوݧ شب هموݧ خواب قبلیمو دیدم صبح کہ بیدار شدم دلم خواست از خوابم یہ تصویر بکشم.... مداد و کاغذ رو برداشتم چشمامو بستم فقط یہ مرد جووݧ کہ چهرش مشخص نیست میومد تو ذهنم تصمیم گرفت همونو بکشم (ایـݧ هموݧ نقاشے بود کہ توجہ سجادے رو روز خواستگارے جلب کرده بود) _ماماݧ میخواست بره خرید ازم خواست باهاش برم منم براے ایـݧ کہ حال و هوام عوض بشہ قبول کردم و آماده شدم از در اتاق کہ میخواستم بیام بیروݧ یاد چادرم افتادم سرش کردم اردلاݧ و بابا وماماݧ وقتے منو دیدݧ باتعجب نگاهم میکردݧ اردلاݧ اومد سمتم و چادرمو بوسید و گفت اسماء آرزوم بود تو رو یہ روز با چادر ببینم مواظبش باش _منم بوسش کردم وگفتم چشم. بابا و ماماݧ همدیگرو نگاه کردݧ و لبخند زدݧ اوݧ روز ماماݧ از خوشحالے هر چیزے رو کہ دوست داشتمو برام خرید دیگہ کم کم شروع کردم بہ درس خوندݧ باید خودمو آماده میکردم براے کنکور کلے عقب بودم مدرسہ نمیرفتم چوݧ بادیدݧ مینا یاد گذشتم میوفتادم _اوݧ روز ها خیلے دوست داشتم در مورد شهدا بدونم و تحقیق کنم با یکے از دوستام کہ خیلي تو این خطا بود صحبت کردم حتے خوابمم براش تعریف کردم اونم بهم چند تا کتاب داد و بهم گفت اتفاقا آخر هفتہ قراره دوباره شهید بیارݧ بیا بریم... ✍ ادامه دارد .... https://zil.ink/zolale_ahkam 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
♥️ 😊 ☀️برای امروزت آرزو دارم: 🌷لحظه هایی رو که به خاطر رضایت خدا💖 قدم برمیداری و ته دلت خودتم لبخند میزنی🥰 🍃🌷لحظه هایی که خدا میشه آرامش دل و جانت💖 🍃🌷تقدیم به شما شروع هفته تون عالی 🌷🍃 🌷 😇 🌷🍃
سـ❄️ـلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 امروز شنبه ☀️ ٧ اسفند ١۴٠٠ ه. ش 🌙 ٢۴ رجب ١۴۴٣ ه.ق 🌲 ٢٦ فوریه ٢٠٢٢ ميلادى 🌸❤️
📌 وضو گرفتن با آرایش و لنز ☘☘🍀☘🍀☘ @zoolaleahkam
مسابقه یادشهدا🌹 🔰مقام معظم رهبری: " امروزه زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست " 👌سوالات از وصیت نامه شهید سرافراز عبدالحسین برونسی طراحی شده 👌لذا با یک بار خواندن این وصیت نامه، به راحتی می توانید جواب سوالات را دهید 👌هدف ما فقط و فقط یاد و خاطره شهداست 💐 1⃣سوال اول:این شهید عزیز در ابتدای وصیت نامه خود چه توصیه ای به فرزندانش می کند؟؟ الف) مانوس با شهدا باشید ب) پشتکار و تلاش و کوشش داشته باشین ج) مانوس با قران و سرمشق زندگیتان قران باشد د) خوب بودن و مهربان بودن 2⃣سوال دوم:روایتی که این شهید بزرگوار بیان می کنند از کدام بزرگوار نقل شده؟👇 "این زندگی دنیا به منزله این است که انسان انگشت خودش را به آب دریا بیندازد و بالا بکشد چقدر از آب دریا برداشته‌اید؟ " الف)پیامبر(ص) ب)امام علی (ع) ج)امام صادق (ع) د)امام سجاد(ع) 3⃣سوال سوم :جاهای خالی را کامل کنید👇 فرزندانم شما را به ........ و شما را به .......... می‌کنم همان سفارشی که لقمان به فرزندش کرد الف)نماز+روزه ب) مهربانی+صمیمیت ج)جدیت+تلاش د) نماز+اقامه نماز 4⃣سوال چهارم :توصیه پایانی این شهید بزرگوار کدام گزینه می باشد الف) هیچ راهی بهتر از شهادت نیست ب)هیچ راهی بهتر از قران نیست ج)هیچ راهی بهتر از تلاش و همت مضاعف نیست د) آزادانه زندگی کنید و بمیرید ☘🍀☘🍀☘🍀☘ ☘🌸☘🌸☘🌸 ❇️به ترتیب جواب صحیح را به ایدی زیر بفرستین @talabehpasokhgo9 ⏰مهلت مسابقه تا پایان روز چهارشنبه ( روز پنج شنبه پذیرفته نمیشود) ان شالله روز پنج شنبه قرعه کشی میشود 🎁😊 💰💰💰و به ۷نفر شارژ هدیه ۲۰۰۰ت اهدا میشود(از طرف اعضای محترمی که خالصانه مسابقات را یاری می کنند) ✅قوانین مسابقه 🔺👌بزرگوارانی که دو شماره همراه دارند فقط با یک شماره شرکت کنند💐 🔺👌دوستان حتما سوالات را بخوانند و بعد خودشون جواب دهند نه اینکه یک نفر پیدا کند و برای ده نفر بفرستد🚫 ☑️👌تحقیق از اینترنت هم اشکالی ندارد و من الله توفیق🌹 🌸☘☘☘🌸☘🌸🌸 https://zil.ink/zolale_ahkam
4_5810019874407187454.mp3
8.79M
۳۱ مرکز تولید آرامش و شادی در شما قلبِ شماست!❣ مراقب باشید؛ قلبتون، بیمار نشه... قلب بیمار، چجور قلبیه؟ ■⇨ @zoolaleahkam سوالات خود را به آیدی ما بفرستید @talabehpasokhgo9
💞 📚 ✍خیلے دوست داشتم تو مراسم تشییع شهدا شرکت کنم تا حالا نرفتہ بودم براے همیـن قبول کردم. کتاب هایے رو کہ زهرا دوستم داده بود و شروع کردم بہ خوندن،خیلے برام جذاب و جالب بود. وقتے میخوندم کہ با وجود تمام عشق و علاقہ اے کہ بیـن یہ شهید و همسرش وجود داشتہ با ایـن حال بہ جنگ میره و اونو تنها میزاره و در مقابل همسرش صبورانہ منتظر میمونہ و شهادت شوهرشو باعث افتخار میدونہ قلبم بہ درد میومد. یا پسرے کہ بہ هر قیمتے کہ شده پدر و مادرشو راضے میکرد کہ به جبهہ بره پسر بچہ هایے کہ تو شناسنامہ هاشون دست میبردند تا اجازه ے رفتـن بہ جبهہ رو بهشون بدن. دختر بچہ هایے کہ هر شب منتظر برگشت پدرشون،چشمشون بہ نور بود و شهادت پدرشون و باور نمیکرد. و... واقعا ایـن ارزش ها قیمت نداره،هر کتابے رو کہ تموم میکردم در موردش یہ نقاشے میکشیدم یہ بار عکس همون شهید و بر اساس عکسایے کہ تو کتاب بود ، یہ بار عکس دختر بچہ اے منتظر ، یہ بار عکس مادر پیرے کہ قاب عکس پسرش دستشہ و منتظره کہ جنازه ے پسرے رو کہ 20سال براش زحمت کشیده و بزرگش کرده رو براش بیارن. هوا خیلے گرم بود قرار بود با زهرا بریم بهشت زهرا براے مراسم تشییع شهدا. خیلے چادر سرکردن برام سخت بود با ایـن کہ چند ماه از چادرے شدنم هم میگذشت ولے بازم سخت بود دیگہ هر جورے کہ بود تحمل کردم و رفتم. بهشت زهرا خیلے شلوغ بود انگار کل تهران جمع شده بودن اونجا فکر نمیکردم مردم انقدر معتقد باشـن،جدا از اون همہ جور آدم و میشد اونجا دید پیر و جوون،کوچیک و بزرگ،بی حجاب و باحجاب و... شهدا دل همہ رو با خودشون برده بود. پیکر شهدا رو آوردن همہ دویدن بہ سمتشون ،یہ عده روے پرچم ایران کہ روی جعبہ رو باهاش پوشونده بودن،یہ چیزایـے مینوشتـن،یہ عده چفیہ هاشونو تبرک میکردن،یہ عده دستشونو گذاشتہ بودن رو جعبہ و یہ چیزایے میگفتـن،در عین حال همشون هم اشک میریختـن پیرزنے رو دیدم کہ عقب وایساده بود و یہ قاب عکس دستش بود و از گرما بے حال شده بود رفتم پیشش و ازش پرسیدم: مادر جان ایـت عکس کیہ❓❓❓ لبخند زد و گفت عکس پسرمہ منتظرشم گفتہ امروز میاد،بطرے آب و دادم بهش و ازش پرسیدم شما از کجا میدونے امروز میاد⁉️ گفت:اومد بہ خوابم خودش بهم گفت کہ امروز میاد،بهش گفتم خوب چرا نمیرید جلو⁉️ گفت:بهم گفتہ مادر شما وایسا خودم میام دنبالت،اشک تو چشام جم شد،دلم میخواست بهش کمک کنم،بهش گفتم: مادر جان اخہ ایـن شهدا هویتشون مشخص شده اگہ پسر شمام بود حتما بهتون میگفتـن، جوابمو نداد. بهش گفتم: مادر جان شما وایسا اینجا مـن الان میام رفتم جلو زهرا هم پیشم بود قاطے جمعیت شدیم و هولمون داد،جلو نفهمیدم چیشد سرمو آوردم بالا دیدم کنار جنازه ے شهدام،یہ احساسے بهم دست داد دست خودم نبود، همینطورے اشک از چشام میومد دستمو گذاشتم رو یکے از جعبہ ها یاد اون پیرزن افتادم زیر لب گفتم:خودت کمک کـن بہ اون پیرزن خیلے سختہ انتظار جمعیت مارو بہ عقب برگردوند با زهرا گشتیم دنبال اون پیرزن،پیداش نکردیم نیم ساعت دنبالش گشتیم اما نبود دیگہ نا امید شده بودیم گفتیم حتما رفتہ داشتیم برمیگشتیم کہ دیدیم یہ عده جمع شدن و آمبولانس هم اومده رفتیم ببینیم چیشده پیرزن اونجا افتاده بود... گپی با لینک ✍ ادامه دارد .... https://zil.ink/zolale_ahkam 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷