eitaa logo
زلال احکام
1.5هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
ارسال سوالات طلبه اقا @talabehpasokhgo9 طلبه خانوم @Zendegi_zahedi ارتباط با مدیریت: @talabehpasokhgo9 راهنمای حرز امام جواد(ع) @talabehpasokhgo9 تعرفه و رزرو تبلیغات: @talabehpasokhgo9 لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1815478276C831c83d258
مشاهده در ایتا
دانلود
زلال احکام
#رمان #نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_بیست_وچهارم 4⃣2⃣ 🔮وقتی
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 5⃣2⃣ 🔮گفتم مصطفي یک چیز به شما می گویم ناراحت نمی شوید⁉️ گفت نه. گفتم قول بدهید ناراحت نشوید. دوست داشتم قبل از دیگران خودم ماجرا را برای او بگویم. بعدتعریف کردم همه چیز را و مي خنديد و می خندید. به من گفت چه کردید جلوی افسرها؟ چرا اصرار داشتید به من سوپ🍲 بدهید؟ ببینید چه کرد. 🔮غاده اگر می دانست مصطفی این کارها را می کند عقب نمی آید🚷 اهواز می ماند و این قدر به خودش سخت می گیرد، هیچ وقت دعا نمی کرد که بشود و تیر به پایش بخورد. هرکس می آمد مصطفی می خندید و می گفت غاده دعا کرده من تیر بخورم😅 و دیگر بمانم سر جایم. و او نمی توانست برای همه آنها بگوید که او چه قدر عاشق مصطفی♥️ است که این عشق قابل تحمل برای خودش نیست که مصطفی آن وقت ها انگار در مصطفي فانی شده بودم نه در خدا. به مصطفی می گفتم ایران را ول کن، منتظر بهانه بودم که او از ایران بیاید بیرون. مخصوصا وقتی جنگ شروع شد. 🔮احساس می کردم خطری بزرگ هست که من باید مصطفی را از آن ممانعت کنم. یک در دلم بود انتظار چیزی خیلی سخت تر از وقوع آن است. می گفتم مصطفی تو مال منی😍 و او درک می کرد. میگفت هرچیزی از زیباست. تو به ملكيت توجه می كنی... "من مال خدا هستم" تو هم این وجودت مال خدا است. برایش نوشتم کاش یک دفعه بشوی، من منتظر پیرشدنت هستم که نه کلاشینکف تو را از من بگیرد ونه جنگ. 🔮او جواب داد که این خودخواهي است اما من خودخواهی تو را دوست دارم☺️ این فطری است اما چه طور مشکلات حیات را تحمل نمی کنی. من تو را می خواهم محکم مثل یک کوه💪 سیال و وسيع مثل یک دریای ابدیت. تو می گویی مُلک؟ ملکیت؟ تو بالاتر از ملکی من ازشما انتظار بیشتر دارم. من می بینم در وجود تو و جلال و جمال. تو باید در این خط الهي راه بروی، تو تجلی ای از خدا هستی. جایز نيست در وجود تو خودخواهي. تو روحي، تو باید به بروی. تو باید پرواز کنی🕊 🔮چه طور تصور کنم افتادی در زندان شب، تو طائر قدسی، می توانی از فراز همه حاجزها عبور کنی، می توانی در پرواز کنی. هرچند تا روزی که مصطفي شهيد شد🌷 تا شبی که از من خواست به راضي باشم نمی خواستم شهید بشود 😔 ... 🌹🍃🌹🍃
زلال احکام
❣﷽❣ #رمان📚 #نیمه_پنهان_ماه 1 ﺯﻧﺪگی #شهید_مصطفی_ﭼﻤﺮﺍﻥ 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد #قسمت_سی_وسوم 3⃣3⃣ 🔮مص
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 4⃣3⃣ 🔮وقتی دانشگاه شهید چمران مثل را بپروراند، مصطفی کسی نیست که مجسمه اش را بسازد و بگذارند❌این یک چیز مرده است و مصطفی است. در فطرت آدم ها، در قلب آن ها است. 🔮آدم ها بین خیر و شر درگیرند و باید کسی دستشان را بگیرد🤝 همان طور که خدا این مرد را فرستاد تا مرا دست گیری کند. در تهران که تنها بودم نگاه می کردم به زندگی که و عبور کرد. من کجا؟ کجا؟ من دختر جبل عامل و جنوب لبنان ! من همیشه می گفتم اگر مرا از بیرون ببرند می میرم، مثل ماهی که بیفتد بیرون آب. 🔮زندگی خارج از جنوب لبنان و شهر صور در تصور من نمی آمد. به مصطفی می گفتم: اگر می دانستم انقلاب پیروز می شود✌️ و قرار به برگشت ما به ایران و ترک جبل هامل است نمی دانم قبول می کردم این ازدواج را یا نه‼️ اما آمدم و مصطفی حتی شناسنامه ام را به نام گرفت که در دار اسلام بمانم و بر نگردم و من ، مخصوصا وقتی در هستم احساس می کنم خدا به واسطه این مرد دست مرا گرفت، حجت را بر من تمام کرد و از میان آتشی که داشتم می سوختم بیرون کشید. 🔮می شد که من دور از جبل عامل و در کشور کفر باشم، در ، مثل خواهر و برادرهایم. گاه گاه که از ایران🇮🇷 برای دید و بازدید می رفتم لبنان به من می خندیدند، می گفتند: ایرانی ها همه صف ایستاده اند برای گرین کارت، تو که تبعيت داری چرا از دست می دهی⁉️ به آن ها گفتم: بزرگ ترین گرین کارت که من دارم کسی ندارد و آن این پارچه سبزی است که از روی حرم عليه السلام است و من در گردنم _ گذاشته ام. 🔮با همه وجودم این را احساس می کنم و اگر همه عمرم را، چه گذشته چه مانده، در گذاشتم نمی توانم شکر خدا را بکنم. با مصطفی یک عالم بزرگ را گذراندم از ماده تا معنا👌 از مجاز تا حقیقت و از خدا می خواهم که متوقف نشوم در مصطفی، هم چنان که خودش در حق من این دعا کرد: «خدایا! من از تو یک چیز می خواهم با همه اخلاصم که باش و در خلأ تنهایش نگذار🙏 من می خواهم که بعد از مرگ او را ببینم در پرواز🕊 🔮خدایا ! می خواهم غاده بعد از من متوقف نشود❌ و می خواهم به من فکر کند، مثل گل زیبا که در راه زندگی و پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود. می خواهد غاده به من فکر کند ، مثل یک شمع🕯 مسكين و کوچک که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه. می خواهم او به من فکر کند💭 مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش كلمه گفت و رفت به سوی کلمه بی نهایت♥️ 🌹 🌹🍃🌹🍃
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 5⃣2⃣ 🔮گفتم مصطفي یک چیز به شما می گویم ناراحت نمی شوید⁉️ گفت نه. گفتم قول بدهید ناراحت نشوید. دوست داشتم قبل از دیگران خودم ماجرا را برای او بگویم. بعدتعریف کردم همه چیز را و مي خنديد و می خندید. به من گفت چه کردید جلوی افسرها؟ چرا اصرار داشتید به من سوپ🍲 بدهید؟ ببینید چه کرد. 🔮غاده اگر می دانست مصطفی این کارها را می کند عقب نمی آید🚷 اهواز می ماند و این قدر به خودش سخت می گیرد، هیچ وقت دعا نمی کرد که بشود و تیر به پایش بخورد. هرکس می آمد مصطفی می خندید و می گفت غاده دعا کرده من تیر بخورم😅 و دیگر بمانم سر جایم. و او نمی توانست برای همه آنها بگوید که او چه قدر عاشق مصطفی♥️ است که این عشق قابل تحمل برای خودش نیست که مصطفی آن وقت ها انگار در مصطفي فانی شده بودم نه در خدا. به مصطفی می گفتم ایران را ول کن، منتظر بهانه بودم که او از ایران بیاید بیرون. مخصوصا وقتی جنگ شروع شد. 🔮احساس می کردم خطری بزرگ هست که من باید مصطفی را از آن ممانعت کنم. یک در دلم بود انتظار چیزی خیلی سخت تر از وقوع آن است. می گفتم مصطفی تو مال منی😍 و او درک می کرد. میگفت هرچیزی از زیباست. تو به ملكيت توجه می كنی... "من مال خدا هستم" تو هم این وجودت مال خدا است. برایش نوشتم کاش یک دفعه بشوی، من منتظر پیرشدنت هستم که نه کلاشینکف تو را از من بگیرد ونه جنگ. 🔮او جواب داد که این خودخواهي است اما من خودخواهی تو را دوست دارم☺️ این فطری است اما چه طور مشکلات حیات را تحمل نمی کنی. من تو را می خواهم محکم مثل یک کوه💪 سیال و وسيع مثل یک دریای ابدیت. تو می گویی مُلک؟ ملکیت؟ تو بالاتر از ملکی من ازشما انتظار بیشتر دارم. من می بینم در وجود تو و جلال و جمال. تو باید در این خط الهي راه بروی، تو تجلی ای از خدا هستی. جایز نيست در وجود تو خودخواهي. تو روحي، تو باید به بروی. تو باید پرواز کنی🕊 🔮چه طور تصور کنم افتادی در زندان شب، تو طائر قدسی، می توانی از فراز همه حاجزها عبور کنی، می توانی در پرواز کنی. هرچند تا روزی که مصطفي شهيد شد🌷 تا شبی که از من خواست به راضي باشم نمی خواستم شهید بشود 😔 ... 🌹🍃🌹🍃
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 4⃣3⃣ 🔮وقتی دانشگاه شهید چمران مثل را بپروراند، مصطفی کسی نیست که مجسمه اش را بسازد و بگذارند❌این یک چیز مرده است و مصطفی است. در فطرت آدم ها، در قلب آن ها است. 🔮آدم ها بین خیر و شر درگیرند و باید کسی دستشان را بگیرد🤝 همان طور که خدا این مرد را فرستاد تا مرا دست گیری کند. در تهران که تنها بودم نگاه می کردم به زندگی که و عبور کرد. من کجا؟ کجا؟ من دختر جبل عامل و جنوب لبنان ! من همیشه می گفتم اگر مرا از بیرون ببرند می میرم، مثل ماهی که بیفتد بیرون آب. 🔮زندگی خارج از جنوب لبنان و شهر صور در تصور من نمی آمد. به مصطفی می گفتم: اگر می دانستم انقلاب پیروز می شود✌️ و قرار به برگشت ما به ایران و ترک جبل هامل است نمی دانم قبول می کردم این ازدواج را یا نه‼️ اما آمدم و مصطفی حتی شناسنامه ام را به نام گرفت که در دار اسلام بمانم و بر نگردم و من ، مخصوصا وقتی در هستم احساس می کنم خدا به واسطه این مرد دست مرا گرفت، حجت را بر من تمام کرد و از میان آتشی که داشتم می سوختم بیرون کشید. 🔮می شد که من دور از جبل عامل و در کشور کفر باشم، در ، مثل خواهر و برادرهایم. گاه گاه که از ایران🇮🇷 برای دید و بازدید می رفتم لبنان به من می خندیدند، می گفتند: ایرانی ها همه صف ایستاده اند برای گرین کارت، تو که تبعيت داری چرا از دست می دهی⁉️ به آن ها گفتم: بزرگ ترین گرین کارت که من دارم کسی ندارد و آن این پارچه سبزی است که از روی حرم عليه السلام است و من در گردنم _ گذاشته ام. 🔮با همه وجودم این را احساس می کنم و اگر همه عمرم را، چه گذشته چه مانده، در گذاشتم نمی توانم شکر خدا را بکنم. با مصطفی یک عالم بزرگ را گذراندم از ماده تا معنا👌 از مجاز تا حقیقت و از خدا می خواهم که متوقف نشوم در مصطفی، هم چنان که خودش در حق من این دعا کرد: «خدایا! من از تو یک چیز می خواهم با همه اخلاصم که باش و در خلأ تنهایش نگذار🙏 من می خواهم که بعد از مرگ او را ببینم در پرواز🕊 🔮خدایا ! می خواهم غاده بعد از من متوقف نشود❌ و می خواهم به من فکر کند، مثل گل زیبا که در راه زندگی و پیدا کرد و او باید در این راه بالا و بالاتر برود. می خواهد غاده به من فکر کند ، مثل یک شمع🕯 مسكين و کوچک که سوخت در تاریکی تا مرد و او از نورش بهره برد برای مدتی بس کوتاه. می خواهم او به من فکر کند💭 مثل یک نسیم که از آسمان روح آمد و در گوشش كلمه گفت و رفت به سوی کلمه بی نهایت♥️ 🌹 🌹🍃🌹🍃