eitaa logo
בخترانـღمذهبـے•͜•‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ْ‌‌‌‌‌‌⃟♡
187 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
209 فایل
[زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست...💔] ♡•مذهبی بودن لیاقت میخواد حواسمون باشه•♡ 300....🚴‍♀🚴‍♂....200 تاسیس 1400/3/5 ایدی مدیر>>> @Atieha ناشناسمونهـ https://harfeto.timefriend.net/16685314500247 🖇 @zozozos 🖇
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️🌸❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️🌸❄️ 🌸❄️🌸❄️ ❄️🌸❄️ 🌸❄️ پارت 13 رمان 🍭 وقتی از اتاق بیرون رفت چادر و روسریم از روی سرم کشیدم . موهامو توی هوا تکون دادم و کش مو رو ریش صاف کردم. غذایی که علی آورده بود رو خوردم و تموم کردم. موهامو روی شونه ام ریختم دراز کشیدم و گوشی و ور داشتم مشغول ور رفتن باهاش شدم. زهرا پیام داده بود. زهرا:(سلام مامانت زنگ زد گفت حانیه پیش منه یا نه منم گفتم اره ولی واقعا کجایی؟) نوشتم: سلام دمت گرم من خونه علی ام چون...... مشغول بازی با گوشی شدم و اهنگ ملایمی زمزمه میکردم. هنسفری رو تو گوشم گزاشتم و اهنگ بی کلام و ملایمی تو گوشم گزاشتم چشم هامو بستم. باحس نوازش دستی روی موهام به سرعت چشم باز کردم و با دیدن علی عقب رفتم و از تخت پرت شدم روی زمین و جیغ خفیفی زدم. _چیکار میکنی دیوونه چرا اومدی تو اتاق با صدایی که انگار غافلگیر و تعجب زده بود گفت: +ام ... چیزه ....خب کارت داشتم چادرو رو سرم کشیدم تا موهام پیدا نباشه _بی حیا نمیدونی باید در بزنی +خب حالا انگار چی شده _واسه تو چیزی نشده ولی تو موهای منو دیدی من گناه کردم میفهمی علی دستاشو رو به آسمون برد و گفت: ای خدا این دیگه چه دهاتی بود نصیب ما کردی اخه _برو بابا من که تورو نمیشناسم تازه یه روزه اومدی تو کلاسمون بد من نصیب تو شدم؟؟ اخم کرد وجدی شد . روی تخت نشستم و اون روی صندلی نشست. علی: +واقعا منو نمیشناسی؟ _نه...مگه باید بشناسمت؟من تاحالا ندیدمت +نه همین جوری گفتم. _خب کارت چی بود که اومدی حال خوبمو بهم زدی. خنده اش گرفت ولی خندشو قورت داد و گفت: +چیزه...یعنی انقدر قر زدی که کارمو یادم رفت. نیشخند پیروزی زدم و رو مو برگردوندم. نباید زیاد باهاش خوب باشم چون اون نامحرمه. علی: +چیزی شده؟ _نه +پس چرا پشتتو کردی؟ _دوست دارم چون تو نامحرمی +اهان باشه هر جور راحتی رفت سمت در تا خارج بشه که گفت: +اها یادم اومد چی بگم میگم بیا تمرین کنفرانس _اخ اره باشه همینجا خوبه +اره کتاب هارو اوردیم و تا ساعت ۱۰ شب کار کردیم.البته بگم من زیاد باهاش خوب صحبت نکردم و جذبه داشتم چون نامحرمه و فاصلمون هم زیاد بود. من: _اه خسته شدم بسه دیگه خوب بلدیم +هه چه زود جا زدی _نه خیر خوبه دیگه بلد شدیم چون +اینو نگا پس من چی که روزی ۶ ساعت درس میخونم و... با صدای مادر علی حرفش قطع شد. مادر علی:بچه ها بیاید شام علی: +چشم مامان جان علی رفت و منم روسری و چادرمو مرتب کردم و ته آرایش جزئی کردم و برون رفتم.وای خونه شون بزرگه مثل خونه ما.رفتم و سر میز ۸ نفره نشستم و علی کنارم و خواهر علی ام بغلش و پدر و مادر علی هم روبه رومون و کنار مادرش برادرش و کنار پدرش هم براد دومیش. غذا مرغ بود البته دستپخت لیلا جون بودا. مادر علی:خوبی دخترم؟؟چه خبر _ممنون سلامتی +پسرمگفت همکلاسید و اومدید تمرین _بله برای درس فردا تمرین کردیم +خب ایشالله که موفق باشی دخترم حالا اسمت چیه؟ _حانیه .... حانیه اسماعیلی +چه اسم خوشگلی اسم منم رهاس. با دست به بابای علی اشاره کرد و گفت: +ایشونم بابای علی اسمش جواد هست. _خوشبختم اقا جواد:ممنونم عزیزم رها خانم با دست به پسر بغلیش اشاره کرد و گفت : ایشونم اقا مجید داداش علی هست و اون پسری هم که بغل جواد نشته براد دوم علی اقا اسمش سجاد هست. و با دست به دختر بغل علی اشاره کرد و گفت:ایشونم خواهر علی ارزو خانم هست. اقا جواد:خوبه دیگه خانم جان بزار غذاشو بخوره... این داستان ادامه دارد...
رمان بهشت چادر👆👆👆😻 بسیار زیبا😻😻 روزی یک الی دو پارت خدمتتون🙏
💭 عزیزی میگفت: ھروقت ‌احساس‌ڪردید از↫امام‌زمان دورشدید و‌دلتون‌واسہ آقا‌تنگ‌نیست این‌دعاۍڪوچیڪ رو‌بخونید بہ خصو‌ص‌توےقنوت‌هاتون "لَیِّن‌قَلبی‌لِوَلِیِّ‌اَمرِك"🌿💔:) 💔🚶🏾‍♂
من با چادرم انتقامتو میگرم سردار🙃✌️
[🤍🕊] • • میگفتـــ↓ حاجی‌وقتۍعاشق خدا بشی دیگہ‌هیچ گناهۍ بهت حاݪ نمیده نظرتون‌چیہ؟ خیلی‌راست‌میگفتــــ
دل من لک زده تا کنج حرم گریه کنم 💔🌿🥀
~حجابـــــ یعنی احترامـــــ بـــ مقامــــ زنـــ~
🔐هر چیز با ارزشی کلید یا کد عبوری دارد تا هک نشود❗️ سرقت نشود❗️ سوء استفاده نشود❗️ 😌پسورد من تکه پارچه ای مشکی به نام ✨چادر است.. کانال ما⚘🌱⬇⬇ ╔═ 🌺════🌺 ═╗ @zozozos ╚═ 🌺════🌺 ═╝