eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
728 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
214 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. 💚مولود ماه مبارکنجمه‌ صالحی در شب پانزدهم ماه مبارک رمضان سال سوم هجری، نخستین پسر علی و فاطمه علیهما السلام متولد شد. بعد از ولادتش، جد بزرگوارش در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. هم وزن موى سرش، نقره به مستمندان داد‌ و نام او را "حسن" گذاشت و این نام در جاهلیت سابقه نداشت.* او یکی از مصادیق آیه مودّت، آیه مباهله و حاضر در بیعت رضوان بود*. پس از شهادت پدر، امامت و ولایت امت به او انتقال یافت. در شرایطی امامت را به عهده گرفت که دشمنش، معاویه، با پشتیبانی نظام اشرافی، امکانات وسیعی در اختیار داشت و در اندیشه نابودی آموزه‌های اسلامی بود. توانسته بود با نیرنگ به نام دین بر مردم حکومت کند و هر آنچه را که او می‌گفت جزء دین می‌شمردند و تبعیت می‌کردند تا آنجا که او نماز جمعه را در روز چهارشنبه خواند و احدی به معاویه اعتراض نکرد.* امام حسن مجتبی علیه‌السلام با توجه به شرایط زمانه‌اش، سیاست تثبیت و کنترل اوضاع را در پیش گرفت، حداقل شش نامه خطاب به معاویه نگاشت که در کتاب مکاتیب الائمه* آمده است. همچنین خطابه‌هایی از امام ثبت شده است به عنوان نمونه، معاویه در مجلسی پس از تحمیل صلح بر حضرت، برای اینکه بخواهد شأن امام حسن علیه‌السلام را در بین مردم بکاهد، ایشان را دعوت به خطابه کرد و چون "عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد" امام علیه‌السلام چنان خطبه‌ای ایراد نمودند که در صفحات تاریخ به یادگار مانده است. صلح امام حسن علیه‌السلام یکی از اقدامات مهم ایشان در جهت تثبیت شرایط بود اما اطرافیان متوجه اهمیت موضوع نشدند و با الفاظی نامناسب در صدد بی‌احترامی برآمدند تا جایی که امام گفت: "من نيز به خاطر صلحى كه با معاويه كردم، از طرف كسانى كه علت اين امر را نمى‏دانستند و نسبت به آن جاهل بودند، مورد غضب واقع شدم و اگر من صلح نمى‏كردم معاويه يك نفر شيعه در روى زمين باقى نمى‏گذاشت مگر اين كه همه را مى‏كشت."* در برخی منابع تاریخی عصر عباسی نسبت‌ ناروایی به وجود نازنینش زدند که ریشه در خصومت خلفای عباسی با او به دلیل قیام‌های حسنیان دارد و در احادیث و اسناد تاریخی معتبر قبل از دوره عباسی، اثری از این اتهام به چشم نمی‌خورد! در اغلب منابع اسلامی، القابی نظیر «حَلیم»، «کریم» و «سخیّ» و «جواد» برای او ثبت کرده‌اند.* دومین امام شیعیان کریم اهل‌بیت علیهم السلام شبیه‌ترین فرد از لحاظ ظاهری و رفتاری به پیامبر خدا(ص) بود.* در تاریخ اسلام دومین شخصیتی بود* که در کتب تاریخی بیشترین خطابه از ایشان ثبت شده و با اندک تأملی در محتوا و صورت ادبی خطابه‌ها، شرایط سخت و حساس دوران سبط اکبر علیه‌السلام قابل تشخیص است. ♡سلام بر نور خدا، کبریای سخا، روح مسیحا، راز دار آینه حُسن خدا، کریم آل طاها، یوسف زهرا، پهلوان صفین و جمل؛ صاحب وجنات محمدی، اویی که سفره‌دار مدینه‌ بود و ثروتش را همچو جده‌اش ☆خدیجه سلام‌الله‌علیها☆ در راه خدا صرف کرد!♡ ➖➖➖➖ منابع: *شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۵. *ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۴۰۶ـ۴۰۷. *مسعودی، مروج الذهب،ج ۲،ص۷۲. *احمدی میانجی، مکاتیب الائمه، دار الحديث‏ قم. *سید بن طاووس،التشريف بالمنن في التعريف بالفتن، ص۱۹۶. *بلاذری، انساب الاشراف، ج۳،ص۶. *یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۶. * اولین خطیب ماهر تاریخ اسلام امیرالمومنین علیه‌السلام @AFKAREHOWZAVI
. «حضرت کریم » م. اکبری✍ پیرزن تنها وغریب، آرام آرام در کوچه ها می گشت. خمیده و خسته از زخم های التیام نیافته... با لباس ها ی پاره و یک دست خالی... صدای خش خش قدم های آهسته اش کوچه را پر کرده بود. اما آن شب ،کوچه روشن بود، سرش را رو به آسمان گرفت ، چشمش که به قرص ماه افتاد ، دلش روشن شد.ماه از میان نخل ها، خودش را نشان می‌داد، شورِعجیبی در دلش افتاد! به سمت خانه ای رفت، در را که به صدا درآورد ، قلب مُرده اش به تپش افتاد، نوری همچو نور ماه در قلبش تابید، که اینبار دست خالی برنمی‌گردد! صدای باز شدن در که آمد دلش از جا کَنده شد، با صدای رنجور و ضعیفش گفت:«به گدایِ سَرگشته ی این شب تاریک ،در راه خدا می بخشید؟!» امان از دلش، غوغایی بود، انتظارِ جواب طاقتش را گرفت، تا به خودش آمد شنید:«به برکتِ مولود امشب که شاه کریمان است، آنقدر به تو می بخشیم که بی نیاز شوی. امشب نوه ی رسول خدا، فرزندِ دختر عزیزش به دنیا آمده .» صدای گریه ی کودکی که از خانه می آمد، اورا از بُهتِ شنیده هایش بیرون کشید. دوباره نگاهش به ماه کامل افتاد و اشک هایی که از گونه های پُر چینَش جاری بود... ای قرصِ ماهِ شب های تاریک... من همان گدایِ سَرگشته ی این شبِ تاریکم... تولدت مبارک حضرت کریم💚 @AFKAREHOWZAVI
حُســـــــــــــــــنِ ام الحَســـــــــــن ✍زهرا نجاتی عطر حسن، در جهان می‌پیچید و نهال عشق مادرانه توی دل فاطمه زهرا قد می‌کشد و شور مادرانه بالا می‌گیرد و زهرای اطهر سلام الله علیها، برای نخستین بار، مادر می‌شود. و حُسن همه‌اش در حَسَن، موج می‌زند. و حُسنی دیگر، عنوانی مقدسی چون «مادری»، بر فاطمه کبری، سیده زنان عالم، افزوده می‌شود. همان عنوانی که امروز روی پیشانی من و تو نیز می‌درخشد ـ همان عنوانی که جبهه شیطان برای لگدمال کردنش، برای پست و حقیر جلوه دادنش، برای بی‌ارج و قرب، نشان دادنش، برای اینکه من و تو از دوباره و چهارباره و چندباره شدنش، بهراسیم؛ نقشه کشیده. اما من و تو هرقدر بتوانیم هرطورکه بتوانیم، باید در مقابل لشگرشیطان، قد علم کنیم: یکی با فرزندآوردن، یکی با تشویق به فرزندآوردن، یکی با جلوه دادن به مادری، یکی با همراهی با مادرها، یکی با تبلیغ برای عدم سقط، یکی با پشتیبانی مالی از مادرهای نیازمند و خلاصه هرکس به طریقی، درمسیر این افتخار، قدم برداریم... ❤️میلاد فرزندارشدحضرت مادر، و دلیل مادری او، کریم اهل بیت، بر همه مبارکـــــــــــ❤️ @AFKAREHOWZAVI
. «مسئول» ✍زهرا نجاتی اعظم داشت با حرارت، قصه زنی را که امروز توی نانوایی دیده بود، تعریف می‌کرد.مادرم صبر کرد تا زن بتواند بالاخره آب دهانش را قورت دهد:«آره خلاصه خواهر. مردم بی‌حیا شدن. خودم دیدم ماشین آقای معتمدی دم خونش پارک بود. خب البته بیچاره چندساله زن نداره. صغری خانم هم چندساله شوهرش عمرشو داده به شما. ولی خب دیگه خوبیت نداره. فکر بچه‌هاشو میمرد تا حالا صبر کرده، چندسال دیگم صبر می‌کرد. بالاخره مادر موفق شد تریبون را از دست زن همسایه بگیرد:_بابا اعظم جون. بی‌خیال شو. به ما چه اولا. دوما اینکه از کجا می‌دونی چنین چیزی بوده؟ اون آقا جنس تو ماشین میاره و قسطی میفروشه از کجا میدونی بابت این نبوده که وایساده دم خونش؟ اعظم بر و بر نگاه می‌کرد و منتظر بود که دوباره از مدارکش چیزی رو کندـ مادر دسته دیگری از ریحان‌ها برداشت و همین‌طور که آنها را پاک می‌کرد؛ گفت:« خواهر! تو قرآن اومده که از قلب و گوش و چشم، درباره هرچی که بگن و ببینن سوال میشه و حرف زدن از چیزی که راجع بهش اطلاع نداریم، ممنوعه. ما که خوب چوب این چیزارو می‌خوریم، چرا این رفتارو ترک نمی‌کنیم؟ _این بار اعظم سوال پرسید:_وا کجا چوبشو می‌خوریم. من که چیزی نگفتم. میگم همه میگن. خب تا نباشد چیزکی مردم نگویند. ـ. مادر، نگذاشت حرفش را ادامه دهد:_آخه کی گفته اینو؟ هربار دم انتخابات که میشه این‌قدر شایعه و دروغ بد و خوب علیه همه درست میشه. همه اینا دروغن و خدا ازمون سوال میکنه بیا اصلا راجع بهشون حرف نزنیم. من شنیدم حضرت امام اجازه نمی‌دادن تو خونشون حرف کسی غیر از اهل خونه زده بشه تا توی دام غیبت نیفتن». اعظم‌خانم گفت:«خیلی خب زهراخانم. یادت باشه ها تا اومدیم یکم گل بگیم بشنویم، نذاشتی» مادر،سینی پر از خاک سبزی گوشه باغچه تکاند و خندید:«بیا از خودمون گل بگیم و بشنویم، بقیه رو بیخیال بشیم تا خدای نکرده روزه‌هامون فقط گرسنگی و تشنگی کشیدن نباشه».. عطر سبزی آب خورده توی حیاط پیچید و صحبتهای مادر و اعظم خانم، به غذای افطار و سحر رسید. @AFKAREHOWZAVI
یا ربّ... ✍: آمنه عسکری منفرد وقتی صدای انفجارهای مهیب کمی فروکش کرد، او را یافتیم که بی‌‌قرار گوشه‌ای نشسته‌بود، کنار دیواری که آوار شده‌بود بر سر تمام آرزوهای کودکانه‌اش ! یکی از دستانِ کوچکش قبلا مجروح شده بود و دستِ دیگرش را محکم گره بود. به گمانم خشم و بغض و اضطرابش را اینگونه تسکین می‌داد. چشمهای متورمش بارانی بود، نفس نفس‌زنان تلاش می‌کرد کلمات را در دهانش ردیف کند. گاه، نگاهی از سرِ استیصال به دیواری که بخشی از آن فروریخته بود، می‌انداخت. دیوار خانه‌شان است که آوار شده و او تنها بازمانده‌ی خانواده‌ است. حتما گرسنه است، نگاه کن! چه بی‌تابش کرده! به گمانم تا وقتی که در آغوش مادر بوده، تشنه هم بوده. خبر داری که! چند روز است حرامیان آب را به روی مردم غزه بسته‌ و کربلا را پیش چشمانشان مصور کرده‌اند. خداراشکر ! نگاه کن. پسرک بغضش را به سختی فروداد، انگار راه نفسش باز شد. مشت گره خورده‌اش را به سوی آسمان بلند کرده، با سوز جگر، تنها پناهش را صدا می‌زند: «یا ربّ! یا ربّ! یا ربّ!» این روزها کوچه و خیابان‌های غزه؛ پُر است از آتش و دود، بغض و ناله‌ی مجروحان و پیکر پَرپَر شده‌ی کودکان، زنان و مردانی که به جرم مسلمانی، مقاومت و ایستادگی در مقابل ظلم استکبار، شجاعانه فریاد «هیهات مِنَ الذِّلَه» سر دادند. هفتاد سال است که این مردم، زیر آتش گلوله‌‌ی توپ و تانک رژیم غاصب، در حصار یک زندانِ روباز، در موجی از ترس و تحقیر زندگی می‌کنند؛ اما هیچ‌گاه دست از مقاومت برنداشته و ایستاده‌اند، حتی با پرتاب یک سنگ به متجاوز. اما در ماه‌های اخیر که رژیم غاصب اسرائیل، حریمِ زندانشان را تنگ‌تر کرده‌بود، کودکان فلسطینی هم هنگامِ مبارزه با سنگ، سینه سپرمی‌کردند و با مشت‌های گره کرده از کین، حریف می‌طلبیدند. راستی دیده‌ای که کودکان خردسال غزه، پابه پای نوجوانانِ مجاهد، بعد از شکست غیرقابل‌ترمیم صهیونیستها از حمله‌ی حماس در عملیات طوفان الاقصی، چقدر بزرگتر و بالنده‌تر شده‌اند؟! تو گویی مردان مجاهدی هستند که یک شبه، ره صدساله را پیموده‌اند. من و همکاران خبرنگارم، بعد از حمله‌ی کوبنده‌ی طوفان الاقصی که باعثِ شکستِ سنگین و مفتضحانه‌ی هیبتِ پوشالیِ صهیونیسم شد، در میدان حاضر شدیم تا صدایِ مظلومیّتِ و حقانیّت فلسطینیان و حقارت و خواری رژیم جعلیِ غاصب در این جنگ نابرابر هفتاد ساله را به جهان مخابره کنیم. اما این روزها با مشاهده‌ی این همه مظلومیت غزه و شقاوت صهیون، بارها شرمنده‌ شدیم. شرمنده‌ی پدری که پیکر قطعه‌قطعه‌ی نوزادش را روی دست تا آسمان تشییع کرد، شرمنده‌ی کودکی که به سختی در اضطراب این روزها با نوازش مادر به خواب رفته‌بود، اما در کمال بهت و حیرت در بیمارستان چشم بازکرده‌ و از ترس بی‌مادری، چون بید به خود می‌لرزید. خوب یادم هست وقتی در آغوش پرستار آرام گرفت، بغضش ترکید و یک دل سیر گریست. اکنون هم شرمنده‌‌‌ی این بزرگ‌مرد کوچکیم که در یک لحظه و با انفجار یک بمب، تمام آرزوهای کودکانه‌اش فروریخته و او باید به تنهایی بار این همه مصیبت را به‌دوش کشد. آرام که شد، حتما او را به سینه می‌چسبانم و مطمئنش می‌کنم، که ما پیروز این نبردِ نابرابریم. ذکر «یا ربّ یا ربّ» این نسلِ مقاوم و صبور، حتما کار اسرائیل ملعون را تمام خواهد کرد و او را به زباله‌‌‌دانِ تاریخ خواهد فرستاد، چون این وعده‌ی پروردگارست. @AFKAREHOWZAVI
«بی اکسیژن ترین حال ممکن» ✍طیبه فرید سرم را می کنم زیر لحاف پنبه ای سبز و‌نارنجی ،نفسم بند می آید .لحاف را کنار می زنم چند دقیقه که می گذرد نوک دماغم یخ می‌کند.با اینکه بند بند استخوان‌هایم دارد از خستگی از هم وا می رود و چشم هایم باز نمی شود اماخوابم نمی برد.به این فکر می کنم که شب های قبل چطوری زیر این حجم سنگین‌ زود پلک هایم روی هم می رفت و احساس خفگی نمی کردم. سبحان الله.دوباره فکرش می آید سراغم... عصر خواندمش.یکی ترجمه اش کرده بود.خیلی پیش آمده که حس کنم دنیا آن روی چیزش را به من نشان داده اما آن صحنه را که تجسم کردم تمام اتفاقات تلخ قبلش توی ذهنم پاک شد.دنیا روی بدتری هم دارد. امروز وقتی داشتم قرآن می خواندم رسیدم به اینجا که «آن روز هر شیر دهنده ای آن را که شیر می دهد از ترس فرو می گذارد و هر بارداری بار خود را رها می کند.....».* چقدر این آیه شبیه خبری بود که خواندم. اسرائیلی ها دارند اطراف بیمارستان شفا جست و جوی خانه به خانه می کنند تا اثری از هیچ جنبنده ای باقی نماند،تا هیچ فلسطینی زیر آسمان آن منطقه نفس نکشد.تا منطقه پاکسازی شود و بعد جنگ بولدوزر هایشان را بیاورند برای خودشان قلمرو تاریخی از نیل تا فرات را بسازند،روی خرابه زندگی آدم ها.روی خاکی که وجب به وجبش خون ریخته.زن و مرد جوان با پسرشان فرار می کنند.در حاشیه جاده آدم هایی می بینند که روی زمین غرق خاک و‌خونند.زن همسایه ،شوهرش ،پسر بزرگش،عروس و نوه هایشان!همه شان شهید شدند. سرباز اسرائیلی لوله تفنگش را به سمت بچه هایی می گیرد که چهار پنج روزست روزه شان را باز نکردند.نامرد شلیک می کند.دوتا از پسر بچه ها می افتند.سرباز اسراییلی دستش را گذاشته روی ماشه و وِلکن‌نیست.پدر بر می گردد که پسر را کول کند و با خودش ببرد اما حلقه دستان زن افتاده توی بازویش و نمی گذارد.از ترس از دست دادن شوهر به آستین لباسش چنگ می زند. مرد هر قدر تقلا می کند زورش به زن نمی رسد ،شلیک‌سربازهای اسراییلی شدت می گیرد.پسرک با صدای بی جانی داد می زند« بابا چرا منو نمی بری.....» مرد هیچ راه برگشتی ندارد.صدای پسرش،چشم هایش،خونش،خاکش ،بیمارستان شفاء .روحش خراش عمیق برداشته.جایش عین‌جهنم‌می سوزد.هنوز صدای شلیک می آید.نمی توانم بخوابم. زیر لحاف پنبه نفس آدم‌ می گیرد ،انگار اشک،اکسیژن هوا را می خورد.بیرون لحاف سرد است.شوفاژها جان گرم‌کردن ندارند.زورشان به بهار زمستانی نمی رسد.حس می کنم زمین الان در بَعدَ ما مُلئَت ظُلماً و جورائی ترین حالت ممکن است.بی اکسیژن ترین حال.... آرزوی محال نمی کنم که مثلاً کاش چشم‌هایم را باز کنم همه این ها کابوس باشد!راه رفتنی را باید رفت.مع الاسف پس گرفتن خاک اجدادی بهایش همین‌تراژدی های لعنتیست.طبق وعده های خدا، غزاوی ها بر می گردند و خانه هایشان را می سازند و شیرینی پیروزیِ قدس، تلخی زهر ماریِ این روزها را می شورد و با خودش می برد. فعلا همینقدر دلخوشی داریم که چشم هایمان گرم شود. *آیه۲/حج @AFKAREHOWZAVI
«بهترین تقدیر» ✍مریم حمیدیان هر آنچه از شب قدر سال قبل تا الان بر من گذشته، تقدیراتی بوده است که شما به قلب من نگاه کردید و امضا زدید. برای امشب که حساب و کتاب هر امری ابتدا به محضر شما رسانده می‌شود، نگرانم که مبادا با ناراحتی، مجبور شوید چیزی را امضا کنید که صلاح من در آن نیست. راستش را بخواهید اینجا هر عملی، حتی مقدس‌ترین کارها بدون شما ننگ است. هر تصمیمی اگر مرا به شما نرساند لجنی می‌شود که روحم را ذره ذره در خود می‌کشد. اینجا نفس زدن در هوایی که نتوان بوی شما را در آن استشمام کرد، سخت است. من می‌دانم قلب شما برای من می‌زند و من بی‌محابا می‌گذرم از تمام نگاه‌های مملوء از عشق شما. من مدعی عشقم اما عاشق واقعی شما هستی. براستی که کار شما احسان است و کار من بی‌تفاوتی و عادتک الاحسان... امشب فرشتگان و روح به اذن پروردگارشان برای تقدیر هر کاری نازل می‌شوند‌ بر شما. شما که ولی امر همه جهانید، شایسته دریافت کل امر هستید. تقدیرات بر شما نازل می‌شود و شما مثل پدر به فرزندانتان نگاه می‌کنید و مقدرات را امضا می‌زنید. من نگرانم در جانم چیزهایی باشد که نشود تقدیر مرا با خودت هماهنگ کنی. چکار کنم‌ پدر؟ يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ ...مگر جز شما کسی را دارم که برای خطاهایم، برای آنچه نفسم در اسارت آن است، به آن پناه ببرم؟ می‌شود خودتان درستش کنید؟ من سالهاست بدون شما، دارم به بیراهه می‌روم. مرا در راهی موثر قرار بده که شما را زودتر به ما برساند. دنیا بدون شما دارد دق می‌کند. من امشب فقط یک خواسته دارم، اسم مرا جز کسانی بنویس که همواره کارهای شما را انجام می‌دهند. من می‌خواهم همه کارهایم با اجازه شما باشد. @AFKAREHOWZAVI
. شب قدر؛ شب بخششنجمه صالحی در گزارشی تاریخی و رجالی آمده است که یکی از یاران باوفای امام رضا علیه السلام، "یونس بن عبدالرحمن" بود اما پیرامون شخصیت ایشان، حجم وسیعی از غیبت و تهمت‌‌های ریز و درشت از طرف برخی شیعیان، نثار می‌شد، درست زمانی که واقفیه ظهور پیدا کرد و ماجراهایی اتفاق افتاد و اختلافاتی بین شیعیان پدید آمد... یونس تمام قد به دفاع از امام زمانش، امام رضا جانم ایستاد و همین کارش موجب دشمنی‌های بسیار برای او شد ...خلاصه، عده‌ای نزد او آمدند و گفتند:« یونس ببین دارند پشت سرت حرف می‌زنند و....!» و یونس جوابی داد که وسعت روح ایشان را نشان می‌دهد و درس‌هایی دارد که باید از آن الگو بگیریم... «أَنَّ یُونُسَ بْنَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قِیلَ لَهُ: إِنَّ کَثِیراً مِنْ هَذِهِ الْعِصَابَهِ یَقَعُونَ فِیکَ وَ یَذْکُرُونَکَ بِغَیْرِ الْجَمِیلِ! فَقَالَ: أُشْهِدُکُمْ أَنَّ کُلَّ مَنْ لَهُ فِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین (ع) نَصِیبٌ فَهُوَ فِی‏ حِلٍ‏ مِمَّا قَال؛ به یونس گفته شد، بسیاری از شیعیان به شما بد می‌گویند و پشت سر شما غیبت می‌کنند. یونس گفت: شما را شاهد می‌گیرم هر کسی که از [محبت] امیرالمؤمنین علیه السلام نصیبی برده است، از آنچه گفته، حلالش کردم» این رفتار کریمانه یونس که فقیه اصحاب امام زمان خود بود برای ما درس بزرگی از مکتب اهل بیت علیهم السلام است؛ و چه خوب می‌شد که از زندگی این بزرگواران درس می‌گرفتیم و از قضاوت و تهمت و ...دور می‌شدیم و از همه مهمتر وسعت قلب یونس را به دست می‌آوردیم و همه محبین امیرالمومنین علیه السلام را اگر خطایی در حق‌مان کردند می‌بخشیدیم!! پ.ن: بهترین وقت بخشش شب‌های قدر است، ببخشیم تا بخشیده شویم! خدا به گونه‌ای می‌بخشد که انگار نه انگار چون کریم الصفح است، ما هم ببخشیم انگار نه انگار! کاش یادمان نرود! ما که از یونس بن عبدالرحمن یار صدیق امام رضا جان بهتر نیستیم که! ببخشیم تا بخشیده شویم! **متن کامل گزارش در مدخل یونس بن عبدالرحمن است. ر.ک: رجال کشی، ص۴۸۳، گزارش ۹۱۰ به بعد. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«سحر نوزدهم» ✍ایرانپور نزدیک به دو سال بود که شعله شعله کینه نهروان [۱] بر قلبش زبانه می‌کشید و تیغ نفاق در غلاف کرده و هر روز با زهر نادانی آبدیده‌اش می‌کرد. سال چهل هجری بود که بار و بنه فتنه را بر دوش کشیده و راه کوفه در پیش گرفت. نقاب دورویی بر صورت کشیده و مدتی در محله بنی‌کنده ساکن شد. با جماعت خوارج رفت و آمد داشت که در همین ایام دختری را دید که زخم داغ برادر و پدر از نهروان بر دل داشت. مسافر کوفه دختر را دید و ایمان نداشته‌اش را در قمار موی و روی او باخت. شعله خصومت با علی‌ابن‌ابیطالب با مهریه[۲]دختر سیاه موی بالا گرفته و بر خرمن دنیا و آخرت مرد مسافر زد. مهریه‌ خون علی بود. دختر از قبیله اشجع بود و مردانی را از این طایفه به معاونت مرد مسافر در کشتن علی‌ابن ابیطالب فرستاد. شبیب بن بجره خوارج مذهب بود و در سرش هوای "لاحکم الا لله" فوران می‌کرد. [۳] رمضان از نیمه گذشته و فتنه "قطام" و حمایت قبیله بنی اشجع، آتش انتقام نهروان را بیشتر از هر وقت دیگری بر جان مرد مسافر زده و در سحرگاه ۱۹ رمضان او را به مسجدی کشاند که امیرالمؤمنین علی در آنجا نماز می‌خواند. [۴] علی بی قرار تر از شب‌های دیگر به آسمان چشم دوخت و با ستارگان نجوا کرد. دلش به اشتیاق وصال نبی و یاسش بود. حسرت یک دم نشستن سیر در کنار سفره ام‌کلثوم بر دل دخترش ماند. سفره افطار پهن شده و از میان شیر و نان و نمک، علی تنها به نان و نمکی لب به افطار باز کرد و برای چندمین بار زیر آسمان رفت و لحظات را شمرد. ثانیه‌ها در پی هم به رستگاری علی نزدیک می‌شد و قلب دخترش بی تاب‌تر. سحر از نیمه گذشته و وقت نافله شب بود. صدای "اللهم بارک لی فی الموت" علی، نخل‌ها را به سوگ نشانده و ذره‌ذره بود و نبود عالم در غم فراق پدر زمین و زمان به تلاطم انداخته بودند. قدم‌های علی از میان پیچ و تاب کوچه‌های کوفه به مسجد نزدیک‌تر شده و حسرت قدم‌های دوباره ابوتراب بر دل خاک می‌ماند. صیحه مرغابیان به فلک بلند شده و دامن مولا چنان نسیمی بر سرشان فرود می‌آمد. صدای اذان "ابن نباح" [۵] بر مناره‌ها بلند شده و مردم کوفه را به مسجد کشاند. مرد مسافر غرق در خواب شمشیر زهرآلودش را در سینه پنهان کرده و با نوای الصلاه الصلاه مولای محراب چشم باز کرد. امام، به محراب ایستاده و نماز شروع شد. طوفانی از شقاوت به هوا بلند شد و مرد مسافر در رکعت آغازین نماز، شمشیر بر فرق عدالت زد و محراب را به خون مبارک مولای عرش و فرش آغشته کرد. ابن ملجم مرادی بود که ظالمانه دستان دنیا را از دامن دریای عظمت وصی نبی کوتاه کرد. ارکان عرش به لرزه درآمده و فرشتگان در اندوه یتیمی زمین، سر بر زانوی افسوس نهادند. آوای ملکوتی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام با صدای حزین شیون اهل آسمان و زمین یکی شد: "بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ عَلی مِلَّةِ رَسُولِ‌اللهِ فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ"[۶] پی نوشت: [۱]: جنگ نهروان؛ جنگی بود بعد از جنگ صفین و حکمیت، که خوارج یا مارقین گروهی را تشکیل دادند و در صفر سال ۳۸ق. به جنگ با امام علی (علیه‌السّلام) پرداختند. در این جنگ، خوارج شکست سختی خوردند و کمتر از ده نفر توانستند از معرکه فرار کنند که یکی از آنان عبدالرحمن بن ملجم مرادی، قاتل امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام)، بود. [۲]. ابوالفرج اصفهانی، محمد بن حسین، مقاتل الطالبیین، ج۱، ص۱۹. [۳]. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۵-۳۶. [۴]. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۳۰۹. [۵]. مؤذن مسجد کوفه. [۶]. كشف الغمه ،ج ۲، ص۶۳. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. روز سرنوشت‌سازنجمه صالحی تاریخ به یاد دارد، تمام انسان‌هایی را که در دوراهی‌های سرنوشت‌ساز قرار گرفته‌اند و در چشم بر هم‌زدنی بهشتی و یا جهنمی شده‌اند. افرادی‌که در یک لحظه‌ی حسّاس تاریخی، نیکی یا بدی ابدی را برای یک قوم و ملّت رقم زده‌اند. دوازدهم فروردین ماه ۱۳۵۸ نیز لحظه‌‌ی حساس ملت ایران بود. روزی که انتخابی سرنوشت‌ساز رخ داد. روز جمهوری اسلامی و رای ۹۸/۲ درصدی مردم شریف ایران اسلامی به "جمهوری اسلامی ایران" به «جمهوری اسلامی ایران» آری گفتند و به هر چه غیر آن، نه! و این چنین در بزنگاه تاریخی، آینده کشور خود را رقم زدند و به چشم‌انداز آن یعنی تحقق تمدن نوین اسلامی و تشکیل دولت کریمه الهی و ظهور منجی امیدوارند. ♡گرامی باد سال‌روز جمهوری اسلامی ایران♡ @AFKAREHOWZAVI