اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#سیُ_هشت صبحِ روزهای سفر، صبحِ دلشورههای بیمعنی است! دل آدم هو بر میدارد. نمیداند با خودش چند چ
#سیُ_نه
این زرد قناری قرار بود ما را برساند چزابه! نه اینکه حالا که نمیرساندْ وسط راه خراب شده باشد؛ نه! همان اول کار توی پلهْ راننده فرمود این قناری خیلی بکشد تا ترمینال یزد! فقط همین که زنده بدهدتان دست یکی اتوبوس دیگر!
همانْ پیشبینیناپذیری سفر بود که روایت قبلی نوشتم؟! همان دست و پامان را بست؛ الان که حدود دو و نیم است، دست به دست شدیم با اتوبوس سفید تازهای که رانندهاش البته سر یک چیزی ناراحت است؛ داشت آن جلو جوری حرف میزد که تا آخر ماشین صداش میآمد...
به هر حال راه افتادیم؛ با حدود چهل تا خوشسعادت که توی گذرنامهشان مُهر سیدالشهداء خورده...
#روایت_حسین
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT