امروز زیادی دارم محتوا میذارم الفکاف ولی باور کنید دست خودم نیست :)
فقط لازم شد بگم که چقدر روزهای میلاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برای من خاص و مهمه. یه حسِ خوبی داره این روز که توان نوشتن و به تصویر کشیدنش با کلمات ممکن نیست.
و معرفتِ فهم این ماجرا رو ندارم ولی میدونم یه نگاهِ مهربون به من و به ما میشه که خودمون هم اصولاً خبر نداریم، ولی وجود داره، داره انرژی میده و ما رو وصل میکنه به یه بینهایتی که همهی بهشت خدا میشه بخشی کوچکی از اون... و این نگاه مادرمون حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیهاست که ارزشش از همه چی بیشتره...
چقدر توی این روز چشمم دنبال یه عنایتِ خاصه! دنبال یه هدیه بزرگ که اتفاقاً مادر به بچهش میده؛ و چقدر هوایِ یه نظر لطفِ ویژه رو کردم...
توقعم زیاده نه؟!
#روز_مادر_مبارک
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه عالمه فدایی داری آقا...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
48.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭐️ ببینید | فیلم کامل بیانات دیروز رهبر انقلاب در دیدار مداحان اهلبیت علیهمالسلام. ۱۴۰۳/۱۰/۲
🔹صوت کامل بیانات
از دقیقهی 21 این فیلم، در مورد تحولات منطقه و خط و نشان رهبری برای اسرائیل را حتماً و مخصوصاً ببینید
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
با «امید» نشستیم مفصل در مورد ظرفیتهایی که میتواند مراسم را جالبتر و خاصتر کند صحبت کردیم. صدای تیر و تخته و آهن از بیرون نمیآید! در و دیوار دو سه تا پیچ و تاب خورده تا برسیم اتاق جلسه. حرفهایمان شروع نشده که داداشالشهدا هم بهمان اضافه میشود؛ دست به دوربینِ کار درستی که لنز دوربینش فقط روی صحنههای شهدایی و سیدالشهدایی باز و بست شده و توی این راه کاکا شدهایم! ابوالفضل هم مینشیند پای من و امید...
یک ساعتی گف زدهایم که حاج قاسم و یکی دو تا از دوستان دیگر هم اضافه میشوند. روی تمام نکتههایی که میشود حرف زدیم و این آغاز دیدار من بود با دوستانی که امدهاند تا یک مراسم خوب پا بگیرد...
نمیدانم؛ اگر بیشتر وارد ماجرا شدم و بیشتر توی چرخه کار قرار گرفتم #روایت_رونمایی را برایتان خواهم نوشت؛ و روایت رونمایی قرار است شما را با روایتهای نشنیده و ندیدهی یک اتفاق خوب همراه کند...
#روایت_رونمایی
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
بیست سال پیشْ نزدیکهایِ ظهر همچین روزیْ دراز بودم کنارِ ضبط پنجاهسانتیِ دو باندهای و ایرج بسطامی
کاظم رفت دنبال دانشجوهایی که خانهاش را اجاره کرده بودند. سه تا بودند. خبر زنده بودنِ دو تایشان را داشت. خبری از نفر سوم نبود. دل توی دل کاظم نبود که برود و مطمئن شود آن دانشجو یکی از آن هزاران کشتهی زلزله نباشد. آخرش مرخصی گرفت و رفت...
بعداً دو تا حلقهی فیلم 36 تایی عکس ظاهر کرد از آن رفتن و گشتن و برگشتن و آورد برای من که ببینم. زلزلهی بم چقدر عجیب بود. جوری شهر را روی هم تنبیده بود که هر آواری و هر ساختمانی و هر جادهای برای خودش حرف داشت. شهر شده بود یه زمینِ آب نخورده که با بیل حسابی زیر و رو شده باشد...
هر چند بالاخره کاظم ان دانشجو را پیدا کرد! زنده بود. و حادثهی صبحگاهانِ پنجم دیماه 1382 مُهرِ باطل شد توی شناسنامهاش نزد. اما بم دیگر بعد از پنج دی 82 به بمِ قبل از ان برنگشت. نزدیک به 35 هزار نفر آدم شب خفته بودند و صبح عمرشان به دنیا نبود. و همهی علتش 12 ثانیه لرزیدنِ زمین بود، 12 ثانیه...!
باز فرصتی شد که آن حادثه تلخ را یاداوری کنم، در سالگردِ شبی که فردایش خیلیها از میان ما رفتند، در حادثهای تلخ و جانکاه. یادشان گرامی باد...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
کاظم رفت دنبال دانشجوهایی که خانهاش را اجاره کرده بودند. سه تا بودند. خبر زنده بودنِ دو تایشان را د
8.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوشهای از مستندِ نظارت میدانی رهبری انقلاب به وضعیت زلزلهزدگان بم در سال 82
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
واتسأپ آزاد شد؟!
گام اول؟!
جنابِ روزنامه! صفحه اولِ روزنامهدیواری پایههای اول تحصیلی رو که نبستی؟! یه ذره خودت رو کنترل کن جانم...
نیازی به تحلیل شرایط مدیریت اقتصادی و ... هم نیست واقعاً؛ طبیعتاً هم دولت داره کار میکنه؛ ولی اینطوری از هول حلیم توی دیگ افتادن برای یه رسانهای که ادعای کار حرفهای میکنه باعث تعجب و خندهس...!
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
حدوداً ده و نیمِ پریشب به خودم گفتم «الانِ سرمای استخوانسوز هیچ بنیبشری راهش را نمیکشد برود پای ی
یک چیزهایی شنیدهام و محمدجواد خبری داده به من...
... و من که این روزها مدام درگیر دریافت و گاهی نوشتنِ برخی از تجربههای افراد از برخوردشان با این شهید بودهام، حس میکنم این آقای شهید با بقیه فرق دارد؛ خیلی انگار فرق دارد!
#روایت_گمنامی
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
کلهام آن قدر بوی قرمهسبزی میداد که مدام توی سایتشان بودم! هر خبر و مطلبی میگذاشتند، جفتپا از پشت تکل میرفتم روی مچِ پایشان! مخصوصاً مطالبِ مرتبط با حضرت فاطمه سلاماللهعلیها. توی این ماجرا همیشه کمترین نظراتِ زیر مطالب برای آنها بود، بیشترینش برای ما. جوابی نداشتند بدهند، قفل میکردند آدمهایشان و ما شیعهها بودیم که جواب تو جواب، اینها را میپوکاندیم به هم! نه اینکه سُنی باشند، نه! وهابی بودند و برای همین تنمان خارش میکرد ولشان نکنیم!
سال هشتاد و هشت که رسید و خوردیم به انتخابات ماجرا جالبتر شد. یک ایمیل داشتم که طبیعتاً با اسم خودم بود و اسم من برای اینها ایجاد حساسیت نمیکرد؛ احمد؛ توی خبرنامهشان عضو بودم و ایمیلهای اعتقادی انها برای من هم ارسال میشد. میرحسین موسوی که زد توی جادهی انحراف و ایستاد توی سینهی نظام، آتش فتنه شعله کشید. دهه شصتیها بیشتر یادشان هست که ماجرا چطور شروع شد، ادامه پیدا کرد و به کجا رسید و ختم شد.
توی اوج درگیریهای عناصر فتنه با نظام، سایتِ وهابیِ مورد نظر که هنوز میرفتم توی آن و سرِ حقانیت شیعه درگیر میشدم، شروع کرد به فرستادنِ عکسنوشته، پوستر و لیست شعارهایی که باید توی خیابان میدادند. یک بسته کاملِ و آماده از تصاویری که باید توی آشوبهای خیابانی سر دست میگرفتند و شعارهایی که باید علیه جمهوری اسلامی میدادند. راستش من واکنشی به ایمیلها نشان ندادم. هر چند توی آن وضعیت، آن قدر ناراحت و عصبیِ اتفاقاتِ توی جامعه بودم که حد نداشت. جالب این بود که حتی آدرسها و مکانهای تجمع و درگیری در هر استان و شهر را میفرستادند؛ ساعت میدادند؛ ترغیب میکردند همه بروند؛ و در مجموع یک کارِ دقیق و برنامهریزی شده داشتند، هر چند حال به هم زن و چِندش...!
همهی اینها گذشت تا رسید به عاشورای سال هشتاد و هشت و حملهی فتنهگرها به مراسمهای عزاداری و اتش زدنِ حسینیه و ...! و من از همان روز خیالم یک جورهایی راحت شد! هر چند ناراحتِ این توهین و تعرض بودم اما فهمیدم فتنه، گور خودش را با این کار کند و تمام خواهد شد...
و نهم دیماه هشتاد و هشت شد نقطهی پایانِ رذالتِ اینها؛ مردم ریختند بیرون و بساطشان را جمع کردند و فتنهی 88 را کردند توی سطل زبالهی تاریخ؛ من اما این بار رفتم سراغ همان سایتِ وهابی و ایمیلهایی که برایم میآمد. یک متنِ دماغسوز نوشتم برای منبع ایمیلها و فرستادم تا جگرشان حال بیاید؛ دماغشان یحتمل بدجور سوخته بود که بعد از تمام شدن فتنه، سایتشان هم کمکم به هوا رفت؛ هر چند میدانم اینها توی رنگ و لعابهای دیگری باز هم سراغمان آمدند و خواهند آمد...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
این کتابِ سفرنامهی باکو را معصومه صفاییراد نوشته. و انصافاً نثر خوب و شوخ و شنگی دارد...
اما اینکه یک دختر محجبهی ایرانی جرأت کند به تنهایی به این مدل سفرها برود جای تأمل ویژهتری هم دارد! از آن سفرهایی که آدم خیلی دوست دارد برود و پیشبینیناپذیری آن به جذابیتش کمک میکند...
به نظرم اگر میخواهید یک کتاب خوب بخوانید «آنجا که باد کوبد» را از دست ندهید...
#کتاب_بخونید_عزیزای_دل
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT