eitaa logo
انارهای عاشق رمان
371 دنبال‌کننده
377 عکس
150 ویدیو
32 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY 👤ادمین: @ANARSTORY_ADMIN http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
گونه برجسته و نرم‌اش را به صورتم می‌مالد تا بالاخره مرا بیدار می‌کند. - مامانی خوایش خوایش دو دستش را به هم می‌چسباند و سرش را کج می‌کند و دوباره حرفش را تکرار می‌کند. - مامان خوایش بلام برنامه تودت بذال مژه‌های بلند و مشکی‌اش با دسته‌ای موی فردار که تا روی چشم‌هایش را پوشانده، تلاقی می‌کند. دوسه بار پلک می‌زند. قطره‌ای درخشان، در پرتوی خورشید صبحگاهی متولد می‌شود. حوض سفید را دور می‌زند و درست زیر تیله مشکی وسط حوض، راهی برای آبشاری شدن پیدا می‌کند. مسیر درّ غلتان را دنبال می‌کنم. از برجستگی گونه گندمگون که می‌گذرد به دولب سرخ می‌رسد؛ برجسته‌تر از همیشه. - قربون لبت برم، چی شده - هیشی نشده یاد دیشب می‌افتم. سینه‌ام تیر می‌کشد. «یعنی به خاطر دیشبه» دیگر صدایی نمی‌شنوم. توی ذهنم اتفاقات شب گذشته را مرور می‌کنم: زینب‌سادات در را بسته بود و مشغول تعویض لباس بود. ریحانه‌سادات با دو انگشت کوچکش تقه‌ای به در زد - آجی بیام تو - نه نه را نشنید، یا شنید و نشنیده گرفت. هنوز دوسه سانتی لای در باز نشده بود که... - نععععع! برو بیروووون! اول صدای فریاد زینب آمد و بعد افتادن ریحانه بر زمین و فریاد گریه او. همه چیز در عرض چند ثانیه اتفاق افتاد. بعد از آن صداها قطع شد. دوسه دقیقه بعد هر چه ریحانه‌سادات را صدا زدم جوابی نشنیدم. بلند شدم و سرآسیمه به طرف اتاق خواب حرکت کردم. روی تختخواب دراز کشیده بود و زیر پتوی گل صورتی من آرام گرفته بود. اگر مثل همیشه لبخند بر لب نداشت می‌ترسیدم. - مامان خوایش صدای ریحانه مرا از فکر و خیال بیرون می‌آورد. نگاهم روی لبان قرمزش قفل می‌شود. دوتپه کوچک سرخ مثل تبخال روی لبهای قیطانی‌اش سبز شده است. «اگر یه فریاد زنونه اونم از خواهری که مثل جونش براش عزیزه، این بلا را سر یه بچه چهارپنج ساله در میاره، نعره نامردانه‌ی اون نانجیبا چه بلایی بر سر دختر سه ساله دراورده!؟» پشت پرده‌ای از اشک به پرچم مشکی روی دیوار خیره می‌شوم. - قربون دلت برم خانوم... امان از دل زینب... ﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. باهم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین وملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 @ANARLAND