eitaa logo
انارهای عاشق رمان
359 دنبال‌کننده
360 عکس
135 ویدیو
30 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY 👤ادمین: @ANARSTORY_ADMIN http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
انارهای عاشق رمان
از طرف ما بخونید برای روزه اولی‌ها رمضان ماه خدا🌙 همه مهمون خدا🕋 می رسیم به آسمون⭐️ می شیم از بدی
روزه اولی دارید🤔 صبور شده یا😇 بهونه می‌گیره😞 بی حاله😴 یا پر انرژی‌تر شده😃 از حال و هواش برای ما بنویسید و برامون بفرستید. یا حتی اولین خاطره‌ی روزه گرفتن خودتون حتی اگه کله گنجشکی بوده😍😍 http://www.6w9.ir/msg/8113423
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 - گفتید. من خیلی ممنونم از لطفتون... رییس تک خنده ای زد. - نظرت راجع به قهوه چیه؟ آریا لبش را میان دندان هایش اسیر کرد. تلخی قهوه گلویش را سوزانده بود. - خیلی تلخ و غلیظ... رییس اینبار قهقهه زد. - اسپرسوی بدون شکر... گفتم اینبار تلخ و غلیظ برات بیارند چون قراره کامت و با یه چیز دیگه شیرین کنم. آریا در دل غرید: - تو غلط کردی... اما ظاهرش را خونسرد حفظ کرد و ابرو بالا انداخت. - با چی؟ رییس اشاره به زن کنار دستش زد و لب زد: - آمادش کنید و بیاریدش. زن سر تکان داد و رفت. ذهن آریا درگیر برق چشم های رییس بود. به جلو خم شد. با انگشت اشاره ضربه‌ای آرام به فنجان کوبید. عجیب بود که رییس سکوت کرده و حرف نمی زند، اما سنگینی نگاهش درست روی شانه هایش بود. چند دقیقه ‌ای گذشت که صدای زن بلند شد. - آوردمش قربان. آریا سر بلند کرد و به جانب زن چشم دوخت. از دیدن دختر کنار دستش کپ کرد و اب دهانش را فرو داد و سریع سر به زیر انداخت. در دل استغفرالله‌ی زمزمه کرد. تنش از شرم گر گرفته بود. دخترک لباس سفید کوتاه و دکلته‌ای پوشیده بود. قسمتی موهای حالت دارش از دو طرف به پشت جمع شده بود. صورتش آرایش ملیحی داشت. 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
Farahmand-Dua-Iftitah.mp3
15.36M
🌙🌱🌙🌱 🌱🌙🌱 🌙🌱 🌱 هر شب: "در خواست از خداوند بر نثار کردن درود و ثناء بر پیامبر و خاندان معصوم او و به ویژه بر امام مهدی(ع) و در خواست ظهور او و تشکیل حکومت عدل الهی در زمین با نصرت و یاری خداوند." ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇ ❥با یک آیه قرآن صبحی دیگر را آغاز می‌کنیم❥ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِيرٌ ﺳﭙﺲ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻨﮕﺮ ﺗﺎ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﺕ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﻛﻢ ﺳﻮ ﺷﺪﻩ [ ﻭ ﺍﺯ ﻳﺎﻓﺘﻦ ﺧﻠﻞ ، ﻧﺎﺑﺴﺎﻣﺎﻧﻲ ﻭ ﻧﺎﻫﻤﮕﻮﻧﻲ ﻓﺮﻭ ﻣﺎﻧﺪﻩ ] ﻭ ﺩﺭﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺳﺖ ، ﺑﻪ ﺳﻮﻳﺖ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ . ✨ملک: ۴✨ امروز در👇 هجده‌فروردین‌سال‌هزاروچهارصدویک «‌‌‌‌۱‌‌‌۴‌‌‌۰‌‌‌۱/۰۱‌‌‌/‌‌۱۸» پنج‌رمضان‌سال‌هزاروچهارصدوچهل‌وسه. «۱۴‌‌‌۴‌‌۳‌‌/۹/۵» هفت‌آوریل‌سال‌دوهزاروبیست‌‌ودو. «202‌‌2‌‌/4/‌‌‌۷» { ☜هستیم.} مناسبت‌ها🍎 ¹- روز سلامتی🍏 ◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇ ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
دعای عهد.mp3
1.21M
هر صبح: 🤲🏻📿 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
🔷خدایا در این روز مرا از آمرزش جویان درگاهت قرار ده... ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
زولبیا خودش هم میدونه که همه بخاطر بامیه های کنارش میخرنش.😂 . . . شما هم مثل من زولبیا دوست ندارید؟ ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze5.mp3
3.96M
🔷باهم تا ختم کامل قرآن✨ تند خوانی جزء پنجم قرآن کریم🌸 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 - اینم شیرینی که می گفتم... این دختر رو برای تو نگه‌داشتم... خون آریا به جوش آمده بود. مطمئنا رگ هایش بالا می‌زند. - من... من که گفتم.‌‌.. شیرین من یکی دیگه است... - تا اون میاد اینو نگه ‌دار‌‌‌.... به غیرتش بر خورد. اخم در هم کشید و باصدای رگه دار گفت: - من نمی تونم به دخترا به چشم وسیله نگاه کنم که تا اون نیست یکی دیگه بگیرم... عشق من یکی دیگه است و خیانت بهش معنا نداره... رییس به دختر اشاره زد تا نزدیک تر بیاید و مقابل آریا بیاستد. این بار پاهای سفید و کشیده اش کم قابل چشم آریا قرار گرفت. توی مبل فرو رفت و چشمش را محکم بست. صدای نحس مرد گوشش را پر کرد. دل و روده‌اش بهم می پیچد. - از کجا معلوم اون خیانت نکنه؟! مرد خوب نیست وفادار بمونه! نیشگونی از ران پای خودش گرفت و چشمش را محکم تر بهم فشرد. با صدایی لرزان گفت: - من نمی تونم... لطفاً این دختر رو ببرید تا صحبت کنیم! رییس اشاره زد و زن دختر را برد. - خب؟ نفس عمیقی کشید. گردنش درد گرفت بود. رئیس می دید چطور تمام رگ هایش ورم کرده. - من تنها چیزی که از سفارشات پدرم گوش کردم همین وفاداری به تنها زن زندگیم بوده... خیلی وقتا از این که نبوده و درحال درس خوندن بوده اذیت شدم؛ اما اجازه بدید بهش وفادار بمونم! حداقل به این وصیت پدرم گوش داده باشم! - خیلی خب؛ اما هر وقت حس کردی نیازه کسی کنارت باشه به من بگو! من این دختر رو برای تو حفظ می کنم! تو را غلیظ گفت. انگار تاکید خاصی بر آن داشت. - چشم و ممنون! می تونم برم؟ 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
روزه گنجشکی🐦 اینم واسه توضیح روزه به کوچولوهای نازنین😍 بهار قرآن رمضان🌺 عطر دل و جان رمضان❣ بزرگترا روزه دارن سحرها از خواب بیدارن🙂 از صبح تا شب بی آب و نون روزه دارن با دل و جون🤭 شب که میشه وقت اذون می خوریم با هم افطاریمون☕️ روزه مایه‌ ی سلامت🍎 هست بهترین عبادت آی بچه ها اما خدا روزه نخواسته از شما باید بازم بزرگ بشید رشد کنید و قد بکشید💪🏻 وقتی شدی بزرگتر🧔🏻🧕🏻 روزه بگیر گل پسر (گل دختر)👦🏻 حالا که تو کوچیکی👧🏻 روزه بگیر گنجیشکی🐥 📝 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────