eitaa logo
انارهای عاشق رمان
361 دنبال‌کننده
361 عکس
137 ویدیو
30 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY 👤ادمین: @ANARSTORY_ADMIN http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای عهد.mp3
1.21M
هر صبح: 🤲🏻📿 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
🔷خدایا در این روز مرا از آمرزش جویان درگاهت قرار ده... ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
زولبیا خودش هم میدونه که همه بخاطر بامیه های کنارش میخرنش.😂 . . . شما هم مثل من زولبیا دوست ندارید؟ ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze5.mp3
3.96M
🔷باهم تا ختم کامل قرآن✨ تند خوانی جزء پنجم قرآن کریم🌸 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 - اینم شیرینی که می گفتم... این دختر رو برای تو نگه‌داشتم... خون آریا به جوش آمده بود. مطمئنا رگ هایش بالا می‌زند. - من... من که گفتم.‌‌.. شیرین من یکی دیگه است... - تا اون میاد اینو نگه ‌دار‌‌‌.... به غیرتش بر خورد. اخم در هم کشید و باصدای رگه دار گفت: - من نمی تونم به دخترا به چشم وسیله نگاه کنم که تا اون نیست یکی دیگه بگیرم... عشق من یکی دیگه است و خیانت بهش معنا نداره... رییس به دختر اشاره زد تا نزدیک تر بیاید و مقابل آریا بیاستد. این بار پاهای سفید و کشیده اش کم قابل چشم آریا قرار گرفت. توی مبل فرو رفت و چشمش را محکم بست. صدای نحس مرد گوشش را پر کرد. دل و روده‌اش بهم می پیچد. - از کجا معلوم اون خیانت نکنه؟! مرد خوب نیست وفادار بمونه! نیشگونی از ران پای خودش گرفت و چشمش را محکم تر بهم فشرد. با صدایی لرزان گفت: - من نمی تونم... لطفاً این دختر رو ببرید تا صحبت کنیم! رییس اشاره زد و زن دختر را برد. - خب؟ نفس عمیقی کشید. گردنش درد گرفت بود. رئیس می دید چطور تمام رگ هایش ورم کرده. - من تنها چیزی که از سفارشات پدرم گوش کردم همین وفاداری به تنها زن زندگیم بوده... خیلی وقتا از این که نبوده و درحال درس خوندن بوده اذیت شدم؛ اما اجازه بدید بهش وفادار بمونم! حداقل به این وصیت پدرم گوش داده باشم! - خیلی خب؛ اما هر وقت حس کردی نیازه کسی کنارت باشه به من بگو! من این دختر رو برای تو حفظ می کنم! تو را غلیظ گفت. انگار تاکید خاصی بر آن داشت. - چشم و ممنون! می تونم برم؟ 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
روزه گنجشکی🐦 اینم واسه توضیح روزه به کوچولوهای نازنین😍 بهار قرآن رمضان🌺 عطر دل و جان رمضان❣ بزرگترا روزه دارن سحرها از خواب بیدارن🙂 از صبح تا شب بی آب و نون روزه دارن با دل و جون🤭 شب که میشه وقت اذون می خوریم با هم افطاریمون☕️ روزه مایه‌ ی سلامت🍎 هست بهترین عبادت آی بچه ها اما خدا روزه نخواسته از شما باید بازم بزرگ بشید رشد کنید و قد بکشید💪🏻 وقتی شدی بزرگتر🧔🏻🧕🏻 روزه بگیر گل پسر (گل دختر)👦🏻 حالا که تو کوچیکی👧🏻 روزه بگیر گنجیشکی🐥 📝 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
انارهای عاشق رمان
روزه گنجشکی🐦 اینم واسه توضیح روزه به کوچولوهای نازنین😍 بهار قرآن رمضان🌺 عطر دل و جان رمضان❣ بزرگت
یادمه انقدر تو بچگی شکمو بودم که هیچ وقت مورچه‌ای هم نمی‌تونستم روزه بگیرم😅 همیشه باید یه چیزی می‌خوردم کیک، پفک، چیپس... اصلا نمی‌شه چیزی نخورم سال اول ولی خدا رو شکر همه رو گرفتم به مدد الهی😍 طوری که هیچکس باورش نمی‌شد... البته روز اول چون یوم الشک بود نگرفتم، سحری هم نخورده بودم. یعنی گفتن نیست یهو نزدیک ظهر مشخص شد که ماه رمضونه. از شکموییم این که اون روز هم نتونستم طاقت بیارم و بقیه روز هیچی نخورم. ولی بقیه رو گرفتماااا کامل کامل😁 اینم از عنایات خداست. شما چی؟ می‌تونستید گنجشکی روزه بگیرید؟ خاطرات قشنگتون رو برامون بفرستید http://www.6w9.ir/msg/8113423
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 رییس اجازه اش را صادر کرد.‌ با سرعت خودش را به ماشین رساند و از عمارت منحوس او فاصله گفت. کمی که دور شد ماشین را کنار کشید و کف دستش را به فرمان کوبید: - لعنت، لعنت بهت... عوضی احساس گناه می کرد. در تمام طول عمرش حتی محارمش را با این وضع ندیده بود. عصبانیت داشت عضلاتش را منفجر می کرد. ناموس‌های مملکتش داشتند به دست امثال رییس به فلاکت کشیده می‌شدند؛ اما او مجبور به سکوتی تلخ و گزنده بود. کاش می شد زودتر کاری کند. کاش اگر کاری می کرد ثمر داشت. حیف! به خانه رفت. وضو گرفت و به نماز ایستاد. گریه کرد، اشک ریخت. مدت زیادی را در سجده ماند و اشک ریخت وقتی بلند شد. احساس آرامش داشت. انگار توبه‌‌اش پذیرفته شده بود. لبخندی زد. نیاز به ورزش داشت. انرژی منفی اش را باید طوری خالی می کرد. ساک ورزشی اش را برداشت. از خانه بیرون زد. وقتی به باشگاه رسید، محمد هم آن جا بود و وقتی ماجرا خانه رئیس را شنید، شروع به خندیدن کرد. ده دقیقه بود فقط می خندید؛ آریا به او تذکر داد: - نخند محمد... نخند روانی‌تر میشم می‌زنم شل و پل شی ها! اشک چشمش را گرفت و سکوت کرد. کیسه بوکس را نگهداشت تا آریا تمرین کند. لبش بهم فشرده شده بود و می لرزید معلوم بود تا چند ثانیه دیگر انفجاری می خندد. آریا گارد گرفت و مشتش را محکم به کیسه کوبید. تازه داشت گرم می شد که قهقهه بلند محمد توی گوشش پیچید. چشم بست و نفس عمیقی کشید و مشتش را محکم پای چشم محمد کوبید. محمد روی زمین افتاد. اما هنوز داشت می خندید. حتی خنده اش شدت گرفته بود. آریا کنارش ایستاد ضربه‌ای به ران اون کوبید. - خفه محمد... رو اعصابی! محمد آخی گفت و دوباره قهقهه بلندی زد. نگاه دیگر ورزشکاران هم روی آن ‌ها چرخیده بود. - ای... کاش اونجا بودم... قیافه‌ات دیدنی بوده... دوباره ضربه محکمی به پای او کوبید. باصدایی آرام و خفه غرید: - خفه شو... می‌گم! کجاش خنده داره؟ محمد چنگی به کیسه بوکس آبی آویز انداخت و سعی بلند شود. - نمی دونم... ولی دست خودم نیست این خنده... تو حرص می خوری من خنده ام می گیره! خب قبول می کردی، حا... مشتش را محکم به شکم او کوبید. نمی دانست با این اخلاق محمد چه کند. همه چیز را بساط خنده می کرد و می خندید. - کوفت بگیر باز کن این چسب رو! - حرص نخور، جذاب تر میشی... پوزخندی زد. لبش را جوید. محمد دستکش را از دستش بیرون کشید. ضربه آرامی به شانه اش کوبید و گفت: - شیرینیش قشنگ بود حالا؟ آریا دستکش دست دیگرش را بیرون کشید و آن را به سر محمد کوبید. - چرت نگو... از کی آنقدر بی حیا شدی؟ خیر سرت... پوفی کشید و در دل لا اله الا الله گفت و از میان کیسه های بکس، به سمت رخت کن راه افتاد. 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
Farahmand-Dua-Iftitah.mp3
15.36M
🌙🌱🌙🌱 🌱🌙🌱 🌙🌱 🌱 هر شب: "فرازهای پایانی دعای افتتاح که بر آن بسیار تأکید شده درباره اظهار علاقه نسبت به دولت اسلامی است که در پرتو ظهور امام زمان(ع) برقرار خواهد شد. در ضمن جملات این فقره از دعا، هدف حکومت اسلامی و وظیفه ما نسبت به آن نیز بیان شده است. و به ضرورت پند گرفتن از امّت‌های گذشته، و اینکه پیامبر(ص) و ائمه با ارزش‌ترین نعمت‌ها هستند تأکید شده است." ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇ ❥با یک آیه قرآن صبحی دیگر را آغاز می‌کنیم❥ وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِّلشَّيَاطِينِ وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِيرِ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻣﺎ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭼﺮﺍﻍ ﻫﺎﻳﻲ ﺁﺭﺍﺳﺘﻴﻢ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺗﻴﺮﻫﺎﻳﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺍﻧﺪﻥ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﻫﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻳﻢ ، ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ [ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ ] ﺁﺗﺸﻲ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ، ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﻢ ; ✨ملک: ۵✨ امروز در👇 نوزده‌فروردین‌سال‌هزاروچهارصدویک «‌‌‌‌۱‌‌‌۴‌‌‌۰‌‌‌۱/۰۱‌‌‌/‌‌۱۹» شش‌رمضان‌سال‌هزاروچهارصدوچهل‌وسه. «۱۴‌‌‌۴‌‌۳‌‌/۹/۶» هشت‌آوریل‌سال‌دوهزاروبیست‌‌ودو. «202‌‌2‌‌/4/‌‌‌8» { ☜هستیم.} مناسبت‌ها🏴 ¹- شهادت آیت الله محمد باقر صدر و خواهر ایشان بنت الهدی صدر( ۱۳۵۹ ه.ش) ◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇ ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────