eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
875 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
163 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم.
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۱ آذر روز خیاط مبارک💐 خیاطی از حرفه های بسیار مهم با قدمت بسیار زیاد است، و با پیداش تمدن در بین انسان این حرفه توانست ابداع شود و برای پوشش انسان ها تلاش کند. بدون شک هر شخص به خیاطی مراجعه کرده است و این نشان دهنده اهمیت این حرفه برای انسان ها است، خیاطی را میتوان به عنوان یک هنر به شمار اورد به عنوان یک خالق و معمار که میتواند از یک پارچه خام و معمولی هر پوشاکی را خلق کند. روز خیاط و خیاطی را خدمت همه خیاطان گرانقدر ماهر و زبر دست قدیمی و خیاطان تازه کار خیاطان گروه وخیاطان این مرز بوم تبریک عرض میکنیم🍀
حاج اقا رحیم ارباب : آسيد جمال نامه‌اي براي من نوشته اند و در آن نامه سفارش كرده اند که: در طول هفته هر عمل مستحبي را يادت رفت،اين را يادت نرود كه عصر جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخوانی @tareagheerfan
4_5785009438028989691.m4a
زمان: حجم: 3.4M
سيدابن طاووس مي فرمايد اگراز هرعملي در غافل شدي از :صلوات غافل نشو چراكه دراين دعا سري است كه خدا مارا برآن آگاه كرده است
9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رسول اکرم صلی الله علیه و آله: از لحظه‌ای که قرص خورشید در افق پایین می‌رود تا زمانی که قرص خورشید به صورت کامل محو می‌شود. این چند دقیقه، زمانی است که سهمیه خاصی از رزق دارد.
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#طرح_تحول💥 #داستان_کوتاه📃 #دلهره🥲 پنجه‌هایم را در پنجره فولاد گیر داده و درحال گفتن آخرین حرف‌هایم
💥 📃 💅 شیر آب را باز کرده و شامپو زده زیر دوش رفتم. سر و صورتم پر از کف بود که صدای نامفهومی بلند شد. دستانم روی سرم بی حرکت ماند. گوش تیز کردم. صدا قطع شد. دوباره شروع به مالیدن شامپوها کردم که باز صدای قیژ در بلند شد. صدا از طرف چاه فاضلاب بود. قلبم خودش را به قفسه ی سینه ام می‌کوبید؛ ولی به روی خودم نیاوردم. دستم را به دیوار سمت چپ برده لیف و صابون را از سبد برداشته و به کار شستشو ادامه دادم. هر چه حرکتم می کردم صداها بیشتر و نزدیک تر می شد.تکان نخوردم. به دیوار روبرو خیره شدم تا ببینم صدا از کجا می آید. ناگهان ناخنی روی ساق پای راستم کشیده شد. بی اختیار یک قدم به عقب برداشتم. دهانم خشک شد. چند بار محمد را صدا زدم ولی زبانم نچرخید. کف آلود به رختکن پریدم. لنگه ی دنپایی به بیرون پرت شد. تن پوشم را آن جا ندیدم. تازه یادم افتاد حوله را جا گذاشتم. درختکن باز شد. دستی با انگشتان بلند و لاک قرمز حوله را به دستم داد. آن را دور خودم پیچیدم. تازه یادم افتاد کسی در خانه نیست و تنها زندگی می کنم. 📆 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙 ♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#طرح_تحول💥 #داستان_کوتاه📃 #ناخن_قرمز💅 شیر آب را باز کرده و شامپو زده زیر دوش رفتم. سر و صورتم پر از
💥 📃 🦖 آیا ترس‌ را می‌شناسید؟ بله‌‌‌‌‌ من!، از همان‌کودکی... از همان موقع که بال‌هایم را چیدند و ترس را لقمه‌لقمه در دهانم گذاشتند. از قصه‌های هولناک می ترسیدم ازنقل‌قول‌ها و حکایت هایی که مو به تن آدمیزاد سیخ می‌کند، ترس از دعواهای آدم بزرگ‌ها. از نبودن‌ها از نشدن‌ها، ترس از دست‌دادن عزیزان، از جدایی‌ها، از‌تاریکی از‌ آب، حتی از فواره‌ها و حوضچه‌ها هم می‌ترسیدم، از ارتفاع از جاروبرقی... از درس‌عربی از امتحانات‌ پایان‌ترم.‌ آنها حتی مرا از خدایم‌ ترساندند! و اگر به اوامرشان جامه‌عمل نمی‌پوشاندم ازمجازات‌عمل حتما می‌ترساندنم. هیس! عیب است، زشت است، نشکن نریز، حرفی نزن، خطرناک است دست نزن، نرو، برو، ساکت باش، همیشه مهربان باش، چیزی نخواه، همیشه گذشت کن، توکوتاه بیا، تو بمان، تو ببخش، تو تباه‌ شو، تو تمام‌شو. حال از آینده می‌ترسم و لابد درآینده از گذشته‌‌ خواهم ترسید. از ماهی‌مرده نفرت دارم. وقتی شکمش ‌پراز هوا می‌شود و بی‌هدف روی آب تلوتلو می‌خورد حس متعفنی در من می‌پیچد، حسی شبیه به یک شوخی بی‌پایان... شاید چون تمام‌ عمرم نگران مرگ عزیزانم بودم. معمولا با آب میانه‌ی خوبی‌ نداشتم و تا سن۲۷ سالگی شنا‌ بلد نبودم. یکی از روزهای داغ تابستان با رفقا استخر رفتیم، بلافاصله به عمق سه متری هلم دادند و تا سر‌حد مرگ دست‌وپا زدم و آب خوردم، پس‌از آن‌که مثل چای کیسه‌ای عصاره‌ی ترس را پس دادم از آب‌ بیرون آوردنم. آن‌قدربا ترس ها عیاق بودم که حمام رفتن برایم مجازات به حساب می‌آمد.صدای آب و گاهی سکوت هولناک درو دیوار روانم را بهم می‌ریخت، من حتی از سایه ها می‌ترسیدم، همان‌ها که فقط از پشت‌سر به ما نزدیک هستند. آنها پنجه در وجودت می‌اندازند و افکارت را می‌فشارند و تا سر می‌چرخانی روی زمین داغ نقش قربانی به خود می‌گیرند و تا نجنبی حرکتی نمی‌کنند. آفتاب هر چه پرنورتر، سایه‌ها تاریک تر و گمراه تر. حال از اوج گرفتن در موقعیت‌های مختلف وحشت دارم، شاید چون از ارتفاع می‌ترسیدم، ترس ازارتفاع از بازی الاکلنگ سرنوشت، از زمین خوردن و بلند نشدن می‌ترسم. شاید نگرانم پایم بلغزد و تعادل زندگی از دستم در برود. حالا یک فوبیا بیشتر ندارم؛ روباهان مکار، آدم‌نماها. وای خدایا... این نقش‌های محول شده کی تمام می‌شوند؟ نکند نقشی ازدست برود؟ عاقبت نقاب‌ها چه می‌شوند؟ من با ترس از اتفاقات پیش‌بینی شده بزرگ شده‌ام. راستی! ترس‌ از جان‌کندن را چه‌کنم؟... ✍ 📆 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙 ♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
منتظر نظرات، پیشنهادات و انتقادات شما راجع به داستان کوتاه‌های هستیم👇🌹🍃 🆔 https://harfeto.timefriend.net/17607141716049