eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
913 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
147 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
کارگاه3.pdf
661.6K
کارگاه سوم موضوع: محتوا باغبان گرامی: فرجام پور به وقت: ۲۸ بهمن ۱۳۹۹ ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
یاالله 🔵 برگزاری بیست و پنجمین کنفرانس درسرچشمه نور 🔸️تحلیل قالب کتاب داستان یک انسان واقعی 🔹️زمان شروع : امشب ساعت ۲۱ منتظرتان هستیم. https://eitaa.com/joinchat/1614741592C64fca83486
خلبان هِلی‌کوپتر اولی سید محمد حسین موسوی بود و خلبان هِلی‌کوپتر دومی، برادر دوقلویش یعنی سید محمد حسن موسوی بود. همگی ساکت نشسته بودند و به شغل جدید احف که نمی‌دانستند چیست فکر می‌کردند که استاد مجاهد گفت: _برای اینکه صحیح و سالم برسیم به کوه، صلوات بلندی ختم کنید. همگی صلواتی فرستادند که دخترمحی از جایش بلند شد و به کابین خلبانی رفت. سپس دفترچه یادداشتش را از کیفش در آورد و به استاد موسوی گفت: _استاد هِلی‌کوپتر هم دنده داره؟ استاد موسوی نیز با حوصله جواب می‌داد و دخترمحی ادامه‌ی سوال‌هایش را می‌پرسید: _ببخشید استاد چاله هوایی، همون دست انداز خودمونه؟ بانو رجایی که عینک دودی زده و مسئول نظم و سکوت هِلی‌کوپتر بود، با غرولند خطاب به دخترمحی گفت: _چی داری میگی دختر؟ تو می‌خوای وکیل بشی، نه خلبان. دخترمحی جواب داد: _اینا رو واسه اطلاعات عمومی می‌خوام. در ضمن تو باید بزرگ بشی تا این چیزا رو بفهمی. بانو رجایی پوزخندی زد و گفت: _من هفت سال ازت بزرگ‌ترم دختر جون. پس اونی که باید بزرگ بشه، تویی؛ نه من. دخترمحی جوابی نداد و با کلافگی دفترچه‌اش را بست. سپس از استاد موسوی تشکر کرد و به جمع بقیه‌ی اعضا برگشت. بانو سیاه تیری نیز از فرصت به دست آمده نهایت استفاده را می‌کرد و داشت پرونده‌ی یکی از موکل‌هایش را می‌خواند که ناگهان باد شدیدی وارد هِلی‌کوپتر شد. همگی داشتند جیغ می‌زدند و به اطراف نگاه می‌کردند که دیدند بانو کمال‌الدینی پنجره‌ی هِلی‌کوپتر را باز کرده و دارد از آسمان عکس می‌گیرد. بانوان نوجوان سریعاً به طرف بانو کمال‌الدینی رفتند و او را به عقب کشاندند که ناگهان بانو کمال‌الدینی جیغ بنفشی کشید و گفت: _چرا اینجوری می‌کنید؟ بابا دوربینم افتاد پایین. حالا من بدون دوربین چیکار کنم؟ بانوان نوجوان توجهی به حرف بانو کمال‌الدینی نکردند و خواستند پنجره را ببندند که ناگهان بانو سیاه تیری فریاد بلندی زد. همگی به وی خیره شدند که بانو سیاه تیری با اشک و ناله گفت: _ای وای بدبخت شدم؛ بیچاره شدم. پرونده‌ی موکلم رو باد بُرد. حالا چه خاکی توی سرم بریزم؟ علی پارسائیان که چشم‌هایش بسته بود، لبخند ملیحی زد و گفت: _خاک رُس خیلی خوبه. هم نرمه، هم قهوه‌ایه. منم عاشق رنگ قهوه‌ای هستم. بانو شبنم پس از مکیدن نوشمک نارنجی رنگش، به علی پارسائیان گفت: _علی جان چشمات بستس، گوشات که بازه. الان اصلاً وقت مزه ریختن نیست. علی پارسائیان لبخندش جمع و به معنای واقعی کلمه ضایع شد. بانو سیاه تیری همچنان داشت به سر و کله‌اش می‌زد که دخترمحی نزدیکش شد و گفت: _اسم موکلتون نازخاتون محمد آبادی بود؟ بانو سیاه تیری سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد که دخترمحی یک برگه از کیفش در آورد و گفت: _بفرمایید. اینم یه نسخه‌ی کپی از پرونده‌ی موکلتون. بانو سیاه تیری با چشمانی گرد شده برگه را گرفت و گفت: _این دست تو چیکار می‌کنه؟ دخترمحی نفس عمیقی کشید و گفت: _میگم، ولی قول بدید دعوام نکنید. یه روز مثل همیشه، حس کنجکاوی و فضولیم گل کرد و رفتم سراغ کیفتون. بعدش پرونده‌های موکلاتون رو در آوردم و یکی یکی خوندم. بین این پرونده‌ها، ماجرای پرونده‌ی نازخاتون محمد آبادی خیلی برام جالب و هیجان انگیز بود. به خاطر همین یه کپی ازش گرفتم تا هی بخونمش و از الان با روند وکالت و وکیل و اینجور چیزا آشنا بشم. اشک و اخم بانو سیاه تیری، در کسری از ثانیه به لبخند تبدیل شد و گفت: _گرچه فضولی کار خیلی بَدیه، ولی این دفعه با این کارِت، زندگی من رو نجات دادی. سپس دخترمحی را بغل کرد و گفت: _ازت ممنونم مُحی جان. دخترمحی لبخندی زد که ناگهان علی پارسائیان با داد و بیداد گفت: _ای وای! خاک بر سر شدم. جهنمی شدم. گناهکار شدم. حالا چیکار کنم؟ استاد مجاهد که از "ای وای‌های" اعضا سرسام گرفته بود، پوفی کشید و گفت: _چیشده علی جان؟ _بگو چی نشده استاد. روزم باطل شد. بیچاره شدم. بدبخت شدم. گناهکار شدم. سپس انگشت اشاره‌اش را بالا گرفت و با لحنی تند گفت: _نمی‌دونم بانو ایرجی و بانو شبنم کجا نشستن، ولی از همین جا بهشون میگم که ازشون نمی‌گذرم. اونا روزَم رو باطل کردن. به زور کشمش انداختن دهنم. به زور آب‌میوه رو کردن توی حلقم. نه؛ من نه تنها ازشون نمی‌گذرم، بلکه باید کفاره‌ی گناهم رو هم بدن. بانو ایرجی که دید روی گردنش کفاره افتاده، با خونسردی جواب داد: _ببخشید علی آقا، ولی چندتا نکته باید خدمتتون عرض کنم. اولاً اینکه من فقط پیشنهاد دادم. این بانو شبنم و بانو نورا بودن که بهتون کشمش و آب‌میوه دادن. دوماً ما به خاطر سلامتیتون این کار رو کردیم. اگه کشمش نمی‌دادیم بهتون، از فشار خون پایین می‌مُردید. اگه هم آب‌میوه نمی‌دادیم بهتون، به خاطر خفگی جان به جان آفرین تسلیم می‌کردید. پس بیخود به ما گیر ندید و یه جا ساکت بشینید تا زودتر برسیم کوه. علی پارسائیان چیزی نگفت که بانو شبنم گفت...
شهر یزد مسابقه ی کتابخوانی یکی از کتاب های کودک من رو گذاشته خوش به حال یزدی ها ☺️
یاالله 🟠 برگزاری بیست و ششمین کنفرانس درسرچشمه نور 🔹️تحلیل قالب کتاب سفرهای گالیور 🔸️زمان شروع : فردا ساعت ۱۶ منتظرتان هستیم. https://eitaa.com/joinchat/1614741592C64fca83486
فردا کی میشه دقیقا؟😐🤔 پیام مالِ امشب بوده که 11 اردیبهشت جلسه اس...یا مالِ دیشب بوده که امروز بوده😶 قاعدتا مال امروز بوده که 11 اردیبهشت جلسه اس..
_اِ بچه‌ها اونجا رو نگاه کنید. یکی داره دنبالمون می‌دوئه. دخترمحی نگاهی به پایین انداخت و گفت: _آره. یعنی کی می‌تونه باشه؟ بانو سیاه تیری گفت: _چقدر شبیه احد می‌دوئه. اون نیست؟ بانو شبنم یک قاشق از قره قروت ترش مزه‌اش را خورد و گفت: _نه بابا. احد اگه بیاد، با جِتِ اختصاصیش میاد. کسی حرفی نزد که بانو رجایی دوربین شکاری‌اش را در آورد و به پایین نگاه کرد. سپس با چشمانی از حدقه بیرون زده گفت: _خودشه. احده. داره بال بال می‌زنه که منم سوار کنید. همگی چشم‌هایشان گرد شد و به نوبت با دوربین شکاری بانو رجایی، بانو احد را دید زدند که دخترمحی گفت: _استاد موسوی! لطفاً همین بغل نگه دارید که احد هم سوار بشه. استاد موسوی با غرولند گفت: _مگه هِلی‌کوپتر من ماشینه که میگید بزن بغل؟ _یعنی بغل نمی‌زنید؟ _معلومه که نه. _پس بانو احد بیچاره چه‌جوری سوار بشه؟ خداوکیلی یه دقیقه نگاش کنید. ببینید چقدر داره با سرعت می‌دوئه. استاد موسوی سرش را خاراند و پس از مکثی کوتاه گفت: _یه راه حل داره. همگی سفت سر جایشان نشسته و کمربند‌های ایمنی‌شان را بسته بودند. کمک خلبان در هِلی‌کوپتر را باز کرد و طنابی را به پایین فرستاد. سپس بانو احد طناب را گرفت و خیلی چُست و چابک خود را به بقیه‌ی اعضا رساند که بانو ایرجی پرسید: _چرا با جِتِت نیومدی؟ بانو احد در حالی که نفس نفس می‌زد، جواب داد: _جِتم یه ماهه بنزین نداره. _خب بنزین بزن. _بابا بنزین گرون شده. مگه خبر نداری؟ _واقعاً؟ _آره بابا. البته حق داری که خبر نداشته باشی. چون منم صبح جمعه فهمیدم گرون شده. بانو رجایی عینک دودی‌اش را صاف کرد و گفت: _محض اطلاعتون بگم که سوخت جِت نفت سفیده، نه بنزین. پس از طی کردن مسافتی، استاد موسوی هِلی‌کوپتر را نشاند و گفت: _مسافرین محترم، خلبان موسوی باهاتون صحبت می‌کنه. خداروشکر صحیح و سالم به کوه رسیدیم. دو در در عقب و دو در در جلو نداریم. فقط یه در داریم که باید از همین در خارج بشید. بانو شبنم نگاهی به بیرون انداخت و گفت: _استاد اینجا که پای کوهه. ما مقصدمون نرسیده به قله بود. استاد موسوی جواب داد: _شرمنده. اگه بیشتر از این بالا برم، به کوه‌ها برخورد می‌کنیم و در نتیجه دعوت حق رو لبیک می‌گیم. دیگر چاره‌ای نبود. همگی از هِلی‌کوپتر پیاده شدند و پا به کوهی سرسبز گذاشتند و به طرف قله راه افتادند. علی پارسائیان نیز چشم‌هایش را باز کرد و با دیدن این منظره‌ی زیبا، دهانش باز ماند. در این میان ناگهان یک پشه وارد دهانش شد و وی باز هم تا مرز خفه شدن پیش رفت که با سرفه‌های شدید نجات پیدا کرد. استاد مجاهد که این صحنه را دید، زیر لب گفت: _خدا سومی رو بخیر کنه. سپس با صدای بلندی ادامه داد: _برای اینکه صحیح و سالم برسیم به قله و برگردیم، صلواتی بلند ختم کنید. همگی صلواتی فرستادند که بانو کمال‌الدینی گفت: _چه منظره‌ی زیبایی! حیف! حیف که دوربین عزیزم رو از دست دادم؛ وگرنه اینجا جون می‌داد واسه عکس گرفتن. بانو مهدیه چند بار به پشت بانو کمال‌الدینی زد و گفت: _غصه نخور عزیزم. بالاخره هر دوربینی، یه روزی میاد و یه روزی هم میره. می‌خوای برات دعا کنم یه دوربین دیگه بخری؟ بانو کمال‌الدینی، با ناراحتی سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد و پس از دقایقی، همگی به قله رسیدند و احف و استاد ابراهیمی را دیدند. احف یک شلوار کردی، با تن پوش نمدی و یک کلاه چوپانی پوشیده بود و با عصای چوبی‌اش، افق را می‌نگریست. استاد ابراهیمی نیز دراز کشیده و دستانش را پشت گردنش گذاشته بود و با چشمانی بسته، در حال آفتاب گرفتن بود. دخترمحی با دیدن شکل و قیافه‌ی احف جلو آمد و گفت: _سلام و نور. اینا چیه پوشیدین؟ مگه چوپانید؟ احف لبخندی به پهنای صورت زد و گفت: _سلام و برگ. بله. من یک چوپانم و اینم لباس کارِ منه. سپس احف با صدایی بلند گفت: _گوسفندان عزیز! مهمان داریم چه مهمانانی! خواهش می‌کنم بفرمایید. پس از این حرف احف، گله‌ای گوسفند از پشت کوه نمایان شدند و به طرف احف و اعضا آمدند. لحظاتی بعد، احف با دست، اعضای باغ انار را نشان داد و به گوسفندان گفت: _معرفی می‌کنم. این‌ها دوستان من در باغ انار هستن. سپس به اعضا نگاهی انداخت و با دست گوسفندان را نشان داد و گفت: _این‌ها هم دوستان من در کوه هستن. بذارید تک تکشون رو معرفی کنم. احف با دست تک تک گوسفندان را نشان داد و گفت: _ایشون آقای بَبَعی، ایشون بَبَع‌زاده، ایشون بَبَع‌وند، ایشون بَبَع‌پور، ایشون بَبَع‌نژاد، ایشون بَبَعیان و ایشون هم بَبَف، بر وزن احف که دوست صمیمی من هستن. بانو رایا، با دیدن بَبَف لبخندی زد و گفت: _الهی! چه بره‌ی نازی! بَبَف گفت: _بعبع و بعبع. بببععع. بع بع بع بع بع؟ بانو رایا با تعجب گفت: _چی میگن ایشون؟ احف گفت: _میگن سلام و پشم. ناز بودن از خودتونه. چرا الان اومدید؟ بانو رایا خواست جواب بدهد که ناگهان بانو شبنم به زمین افتاد...
🔴 ۱۲ توصیۀ رهبر انقلاب برای استفاده بهتر از شب‌های قدر 🔹با آمادگی معنوی وارد شب قدر شوید. 🔹ساعات لیلةالقدر را مغتنم بشمارید. 🔹از رذائل مادی خود را دور کنید. 🔹بهترین اعمال در این شب، دعاست. 🔹به معانی دعاها توجه کنید. 🔹با خدا حرف بزنید. 🔹از خدای متعال عذرخواهی کنید. 🔹دلهایتان را با مقام والای امیر مؤمنان آشنا کنید. 🔹به ولیّ‌عصر، توجّه کنید. 🔹در آیات خلقت و سرنوشت انسان تأمّل کنید. 🔹برای مسائل کشور و مسلمین دعا کنید. 🔹حاجات خود و مؤمنان را از خدا بخواهید.
🌙به دلیل فرا رسیدن شب‌های قدر، داستان طنز به مدت پنج شب گذاشته نمی‌شود🖐 پارت بعدی این داستان، پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت گذاشته خواهد شد✅
علی شب بزرگی است شب های قدر. به وسعت عاقبت به خیری و عاقبت به شرّی. گویی علی علیه السلام ملاک و میزان و شاخص و علامت این مهم بر جریده عالم و بر تارُک شب نوزدهم ماهِ مبارک ثبت شده است دوامش. آیا برای عاقبت به خیری خودت کاری کرده ای. یک عمر مثل بهایم بلعیده ای. مثل سربازان به اجباری رفته عبادت کرده ای. مثل پاندای کنگفو کار لمیده ای...پس کِی قرار است حاج قاسم بشوی. کِی قرار است مرد میدان بشوی. کِی قرار است بلند بشوی و شمشیر زنان تا خیمه معاویه علیه هاویه بتازی. با توام. با خودِ خودِ تو. وقتی علف های هرز را زیادی آب بدهی توهمِ ریحان و نعنا بودن پیدا می کنند. و وقتی بوی گندِ ریا و بی عرضه گی شان تمام جهان را برداشته و همچون سطل آشغالی که پر از آشغالِ مرغ و ماهی است و گربه ها وسط کوچه پاره شان کرده....و صدایشان از حلقوم گربه های بی صفت و بی چشم و رو بلند است داعیه شان این است که چرا شیرها را بزرگ می پندارید. چرا شیرها را مظهر شجاعت می دانید. چرا....و برای این چرا ها دلیلهای عوام گول زن درست می کنند و تمام عقایدشان را بر طبق قواعد عملیات روانی تئوریزه می کنند تا مردم را دعوت به انشقاق کنند. مگر گوساله سامری را ندیدی....توراه ششم ماهِ مبارک نازل شد. و موسی بعد از چهل روز وقتی میان مردمش برگشت هارون را دید که مردم را نهی میکند ولی آنان را دو گروه نکرده. بنی اسراییل پایِ گوساله سامری فرزندانشان را قربانی کردند ....بی عفتی دسته جمعی کردند...بت را پرستیدند....ولی باز هم هارون نگذاشت بین شان اختلاف بیفتد... آهای مسئول جمهوری اسلامی که دعوت به دوگانگی میکنی مواظب باش با گوساله سامری محشور نشوی... گرچه سامری و گوساله اش هم نتوانستد بنی اسراییل را دو گروه کنند و تفرقه بیندازند. هرچقدر هم بنویسم دلم آرام نمی شود. دل ملت ایران خون است. خدایا به حق امشب هرکس که می خواهد ملت ایران را به جان هم بیندازد و دو دستگی میدان و غیرمیدان ایجاد کند و دست آوردهای هزاران جوانی که جانشان را بر سر آرمانهای اسلام و امام داده اند را به بدترین و شدیدترین و تحقیر کننده ترین عذاب ها گرفتار کن. و اما امشب امشب اولین سه گانه است و هرچه می توانید برای ظهور و خوش عاقبت شدن همگی مان دعا کنید... میان ها دعایم کنید یا علی
چون تعداد حلالیت طلب ها زیاد بود با قصاب محله صحبت شده.... کیا می خوان حلالشون کنم؟ بیان پی وی... هرکس هم فکر می کنه بر فرض محال حقی ازش ضایع کردم بیاد پی وی... @evaghefi خدایا خودت رحم کن...
در دعاهاتون خرداد و انتخابات رو فراموش نکنید. دعا کنید گام موثری برداریم برای تشکیل تمدن اسلامی.
🌟 رهبرانقلاب: در شبهای قدر، بنده حقیر از شما التماس دعا دارم. #شب_قدر 🌙 @Khamenei_ir
🔴 صفحه‌ی مجازی و اجتماعی #امام_خامنه‌ای برای اولین بار تایمر گذاشته! گویا سخنرانی بیش از چیزی که فکر میکردیم مهم باشه... 🗓 امروز یکشنبه 🕕ساعت۱۸ ✍️ بسیار مهم...
https://eitaa.com/joinchat/3605921901Cdc7818a208 لینک را حتما برای کسانی که پیج و کانال دارند بفرستید تا از این طرح ها توی فضای مجازی استفاده کنند. ❤️😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حضرت موسی وقتی در بیابان گیر افتاده بود گفته بود خدایا من به هرچه که بدهی به آن نیاز دارم و خداوند از همه چیز بهترینهایش را به او داد. هر چه در درخواستت کلیشه کنی کم خواسته ای... بخواهید؛ شب قدر است. برای دیگران هم بخواهید که به خودتان هم بدهند و حسابی دشت کنید. فقط یادتان نرود ابدیت در پیش دارید؛ هر چه برای آنجا بیشتر بخواهید چیزهای ماناتر بیشتری دارید.
موضع رهبری در قبال برجام واضح بود و هست: *موافقت مشروط با مصوبه مجلس و شورای عالی امنیت ملی در قالب نامه‌ی معروف رهبری* *چرا موافقت؟* چون مجلس عصاره ملت هستند و رهبری به نظر نمایندگان مردم و نهادهای قانونی() احترام گذاشتند. علاوه بر این رهبری ارزش تجربه‌ی این ماجرا را برای عموم ملت و سیاسیون بالا می‌دانستند، چون *برخلاف نظر رهبری اغلب ما به مذاکره خوش‌بین بودیم* و اگر رهبری اجازه نمی‌دادند به عمق اشتباه خود پی نمی‌بردیم و احتمالا اشتباهات بزرگتری مرتکب می‌شدیم. *چرا مشروط؟* چون رهبری برجام را به آن شکل ناقص و خسارت‌بار می‌دانستند. *عملکرد دولت و نتیجه نهایی:* شرایط و به اذعان وزیر خارجه رعایت نشد و *«تقریبا هیچ»* چیز عاید ایران نشد. *هزینه ها:* -عقب افتادن و بازرسی های ویرانگر از صنایع ایران -محدود شدن فعالیت های ایران در و افزایش آسیب پذیری ایران -اخراج و فراری دادن دانشمندان هسته ای به اداره آب و فاضلاب و خارج از کشور -اکسید کردن ذخایر اورانیوم غنی شده -از دست دادن ذخیره آب سنگین -بتن ریزی قلب رآکتور اراک و تحقیر دانشمندان و ملت ایران -شکسته شدن ابهت ایران به عنوان نماد در برابر قلدری زورگویان -خسارت به فناوریهای هسته ای و مردم مانند رادیوداروها و بیماران نیازمند به آن و... *عملکرد :* تمجید و تعریف یک طرفه از و تیم دولت و ممنوع التصویر کردن منتقدین دولت پ.ن: «تقریبا هیچ» تعبیر رئیس بانک مرکزی وقت دولت روحانی در مورد دستاوردهای برجام است. اینستاگرام @heydarjahankohan
سلام و نور و نامزد. 🔹🔹 در گروه باغ انار دو روز در هفته رو می خوایم اختصاص بدیم به روزهای انتخاباتی....نظر یا برنامه ای دارید براش؟ مثلا سه شنبه و چهارشنبه ها یا شنبه و یکشنبه یا... بخش دوم هرهفته یک موضوع و دعوت از یک کارشناس... کارشناس باتقوا با شما. پولم نمیدیم😎 از فعالان انتخاباتی استقبال می کنیم بدون دعوت کردن و طرفداری از نامزد خاص مباحث مهم انتخاباتی رو برای جمع زیادی از نویسندگان باغ انار مطرح کنند... مثلا و ... تاکید دوباره...فضای بحث نباید برود به سمت 🙄 فقط روشنگری اگر کسی می خواد مدیریت این دو روز درهفته رو داشته باشه به بنده یک عدد پیام بدهد. اجرکم عند الله. @evaghefi ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
https://eitaa.com/joinchat/1045823571Cf996759856 کتابخانه باغ انار هیس! انارها اینجا در حال مطالعه اند.
بفرمائید بزرگواران اگر ثبت نام کردید اطلاع بدید و اینکه برنامه زندگی پس از زندگی تجربه ی آن دنیا را داشتن شبکه ی چهار ساعت شیش و نیم عصر واقعا آموزنده است حتما شده یک بار تماشا کنید
اگر دین ندارید هم لااقل از دید داستانی می توانید این برنامه را نگاه کنید و آزاده باشید. شدیدا سوژه بخش است و انسان را یومنون بالغیب بار می آورد... دیگه سفارش نکنم. یا حی
برگی از کتاب(تکرار یک تنهایی) جستارهایی از حیات سید مرتضی آوینی به کوشش: محمدعلی صمدی راوی این قسمت: محمدعلی فارسی #دشت3 ١٣ اردیبهشت ۱۴۰۰ شب بیست و یکم رمضان المبارک