با سلام
هر انارِ زرنگ و باهوشی که ساخت نرم افزار و طراحی سایت بلد است به پیوی زیر مراجعه کند🔻
@Shahydeh_313
برای امورات مجله رب انار😎
⭕ قول میدهیم اسمش هم در بخش همکاران مجله بزنیم...
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
🔹🔸🔹بسم الله النور🔹🔸🔹 📱🌐کارگاه آشنایی با ابعاد حقوقی فضای مجازی 💠 موضوع جلسه چهارم: آثار حقوق
رمان نویسان مذهبی فراموش کردهاند که باید "کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم" را رعایت کنند. همه هنر رماننویس باید این باشد که بیصدا و قطره قطره ارزشها را بین اجزاء داستان، بگنجاند.
به گزارش خبرنگار صدای حوزه، رمان و ادبیات ابزار مدرنی است که با گذشت روزگار، به مصرف بالینی بسیاری از مردم خصوصا جوانان و نوجوانان با انواع سلایق مذهبی و فرهنگی و سیاسی تبدیل شده است. دیگر نمی توان رمان نویسی را یک پدیده لاکچری و برای قشر خاص و یا امری نخبگانی تلقی نمود. پی دی اف ها و اپلیکیشن هایی که در فضای وب، رمان خوانی را به یک امر روزمره و عادی تبدیل کرده و رگ های جامعه را چه خوب یا چه بد، درگیر خود کرده است.
این مساله وقتی جدی می شود که مساله ای به نام رمان دینی یا رمان نویسی با ژانر مذهبی به تدریج در حال نضج گرفتن و شکل گیری است و وارد گود پرتلاطم و سنگین رقابت برای ذائقه سازی و مصرف اجتماعی_فرهنگی شده است. در همین رابطه پایگاه خبری تحلیلی صدای حوزه مصاحبه ای ترتیب داده با یکی از خواهران طلبه جوانی که وارد عرصه رمان نویسی شده و با یک چارچوب ذهنی دینی و ماموریت تبلیغی، تالیفاتی را به انجام رسانده و در کنار شغل و زندگی شخصی، به تدریس و تربیت نیرو برای این عرصه همت گماشته است.
خبرنگار : سلام علیکم پایگاه خبری تحلیلی صدای حوزه مفتخر است که جهت مصاحبه پیرامون جایگاه و ضرورت ادبیات و رمان نویسی خدمت شماست. در ابتدا لطفا خودتون رو معرفی بفرمایید. میزان تحصیلات و جایگاه حقوقی و یا مشغولیت های فرهنگی که دارید و آثاری که از شما به چاپ رسیده یا در دست چاپ است را عنوان کنید.
زینب رحیمی تالارپشتی هستم، با مدرک سطح سه فقه و اصول. در مرکز مدیریت حوزههای خواهران مشغول به کار بوده و سابقه تبلیغ در مدارس را هم دارم. کتاب “بررسی تطبیقی ارث زوجه” و دو رمان به اسمهای “برگی از درخت”و “دختر مهتاب” را چاپ نموده و اقدام به انتشار رمانی با عنوان “حاشیه پررنگ” در فضای مجازی کردهام.
خبرنگار: از وضعیت رمان نویسی در کشور صحبت کنید که بازار مصرف و خواننده اش چگونه است و میزان استقبال خوانندگان در چه وضعیتی است؟
بشر از آغاز خلقت مشغول رویا پردازی بوده و کتیبه و سنگ نوشتههای هزاران سال پیش هم نشان از قدمت داستانپردازی انسانها دارد.
رمان از حدود دویست سال پیش که پا به ایران گذاشت، مشتریهای خاص خودش را داشته و دارد. نوجوانان و جوانان، بزرگترین مشتریان رمان بوده و هستند. علاقه این قشر از مخاطبان به دلیل اقتضائات سنی آنهاست. اقتضائاتی در ارتباط با رویاپردازی و بلندپروازیهای طبیعیشان.
نکته قابل ذکر این است که در گذر این دویست سال، بنا به شرایط زمانی و تفکرات غالب در جامعه، مثل کشف حجاب، جریانات غربزده، انقلاب، دفاع مقدس و جریانهای آزادیگرا و ذائقه مخاطبان رمان دستخوش تغییرات فراوانی شده. حتی گاهی میزان استقبال را هم تحت تاثیر قرار داده است.
امروز و در این برهه، رمان با نوع جدید و متفاوتش مورد استقبال قشر غالب رمانخوانان قرار گرفته. رمانهای آنلاین، فن فیک و وانشاتها، علاوه بر رمانهایی که به رمانهای زرد معروفند، عمده بازار مصرف رمان را به خود اختصاص داده است. آنقدر که میتوان گفت بازار مصرف را اشباع کردهاند.
نوجوان پر شور و احساس، ابتدا طرفدار خواننده یا بازیگری مشهور میشود؛ سپس به خاطر حس هواداری عمیقی که اقتضاء سنش است، فن فیکهای طراحی شده و هدفمند موجود را دنبال میکند.

خبرنگار: رمان نویسی با موضوعات دینی چه وضعیتی دارد و ضعف ها و قوت های رمان ها با رویکرد دینی را چگونه ارزیابی می کنید؟
میتوان گفت امروزه رمان با موضوعات و ژانر مذهبی و دینی به طور غالبی طرفدار ندارد؛ حتی اکثر مذهبیها هم سراغ آنها نمیروند. از جمله دلایلی که میتوان برای آن ذکر کرد، عبارتند از:
۱.کلیشهای و شعاری بودن رفتارها؛
۲.پایین بودن اکتها و هیجاناتی که جوانان دنبال آن هستند؛
۳.معصوم بودن شخصیتهای اصلی؛
۴.تغییر ذائقه مخاطب با فنفیکها، وانشاتها و رمانهای زردی که جوان و نوجوانِ در سن بلوغ، آن را دوست دارد.
۵.نبود عاشقانههای موجود در فن فیکها، وانشاتها و … در رمانهای مذهبی. البته این فقره یکی از عوامل مورد قبل به حساب میآید.
۶.سنگیننوشتن مذهبینویسها به دلیل معیار نویسی؛ معیار نویسی با سنگیننویسی درهم و قلم روان گم شده است.
۷.تلنبار کردن کل مباحث اعتقادی و دینی در یک رمان. به اصطلاح کامیونی از این مباحث را وسط یک داستان خالی میکنند.
به عبارتی فراموش کردهاند که باید “کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم” را رعایت کنند. همه هنر رماننویس باید این باشد که بیصدا و قطره قطره ارزشها را بین اجزاء داستان، بگنجاند.
خبرنگار : با چه رویکردی خود شما وارد چنین فضایی شدید و چه دغدغه ای باعث شد که به عنوان یک خانم طلبه به رمان نویسی روی بیاورید؟
بنده از کودکی به
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
رمان نویسان مذهبی فراموش کردهاند که باید "کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم" را رعایت کنند. همه هنر رما
خواندن کتاب و به طور خاص در نوجوانی و جوانی به خواندن رمان به شدت گرایش داشتم. دلنوشته و شعرهایی هم برای خودم مینوشتم تا اینکه حدود سه سال پیش عزیزی ابن تلنگر و انگیزه را در من ایجاد کرد که از استعداد نویسندگی که ایشان به آن اعتقاد داشتند، استفاده کنم و دست به قلم شوم.
برای من که مبلغ بودم، یافتن ابزار مطلوب و محبوبی همچون رمان نویسی، بسیار باعث دلگرمی شد.
یک طلبه و خصوصا یک مبلغ همیشه دغدغه کمک و آگاهی بخشی به بخش آسیب دیده جامعه را دارد. امروزه آسیب دیدهگان جامعه ما نوجوانان هستند که مورد هجمه ناجوانمردانه تهاجم فرهنگی قرار گرفتهاند. البته احساس مسئولیت نسبت به اجرای بیانیه گام دوم انقلاب نیز انگیزه مضاعفی شد تا برای جلوگیری از تهاجم فرهنگی و ترمیم و ترویج سبک زندگی اسلامی_ایرانی از این ابزار نوین، برای انبوه مخاطبینش کمک بگیرم.
خبرنگار: از موانع و مشکلات و همچنین بازخوردهای مثبت و شیرینی های چنین مسیری صحبت کنید و چشم انداز کار را چگونه می بینید؟
یکی از موانع این عرصه از تبلیغ که روشی نسبتا جدید محسوب میشود، نگاه خاصی و نامهربان برخی افراد در حوزهها به این کار است. نگاهی که میگوید: اگر رمان نوشتی به اسم خودت چاپ نکن؛ چون اعتبار علمیات را زیر سوال میبرد. نگاهی که میگوید، این کار جنبه سرگرمی و وقتگذرانی دارد. عدهای هرگز رمان را به عنوان وسیله تبلیغ دین و سبک زندگی قبول ندارند. همانها باعث میشوند که با کنایه و حرفهایشان گاهی درک کنم کنایه هایی را که شهیدمطهری برای نوشتن داستان راستان چشیدند. به ایشان گفته میشد کسی که که اصول فلسفه و روش رئالیسم و از این دست را نوشته، ورود به حوزه کودک و نوجوان، باعث افت شخصیتی و علمیاش میشود ولی ایشان مطابق نیاز روز و برای ترمیم و مهندسی ذائقه جامعه، منظومه فکری اش را به گونهای جدید بنا نمود و ارائه کرد.
مانع دیگر این عرصه برای رمان نویس طلبه آن است که اگر متناسب با نسل نوجوان و جوان و با ذائقه او بنویسد، در انتشارات مذهبی جایی نخواهد داشت. هدف تبلیغیاش نادیده گرفته میشود ولو اینکه ارزیابان این کار آن را تایید کرده باشند. در واقع انتشارات مذهبی اغلب ریسک رمان با رویکرد جدید را نمیپذیرند و طلبه باید با حمایت مالی جیب خودش در این راه قدم بردارد. البته نمیتوان همراهی و درک برخی اهالی هنر و تبلیغ را نادیده گرفت.
اشباع بازار مصرف با رمانهایی که رایگان و راحت در اختیار مخاطب قرار میگیرد، خودش مزید بر علت است برای گرایش آنکه فقط میخواهد رمان رایگانی خوانده باشد. در مقابل، منِ طلبه و به طور کل مبلغ رمان نویس، یا باید قید چاپ را بزنم و به انتشار در فضاز مجازی راضی باشم، یا باید دست به جیب خودم بنویسم که در صورت چاپ در انتشارات حمایت کننده باز هم مشکلی مانند بالا رفتن قیمت کاغذ باعث گران و گرانتر شدن قیمت شده تا حدی که مخاطب عطایش را به لقایش میبخشد. کتاب خود بنده در عرض حدود پنج ماه بیست درصد افزایش قیمت داشته.
از تلخیها که بگذریم، شیرینیهای رمان نویسی بسیار است. وقتی اشتیاق مخاطب برای خواندن رمان، پیگیری جدیاش برای پارتهای رمان آنلاین و زمان چاپ رمان بعدی را میبینم، انگیزه دو چندان برای ادامهی این مسیر پیدا میکنم. وقتی مخاطبان بعد از اتمام خواندن رمانهایم ابراز خوشحالی میکنند که وقتشان با خواندن آن هدر نرفته و حس خوبی داشتهاند، سختی ناملایمات جای خود را به شیرینی نیل به هدف میدهد.
چشم انداز رماننویسی طلاب و انقلابیون با رویکرد تبلیغی و روش نوین، تحقق هدف تغییر ذائقه مخاطب و جایگزینی سبک زندگی اسلامی_ایرانی به جای سبک زندگی بیقید و بند جا افتاده با رمانهای زرد هدفمند است.
هر گاه به یاد میآورم که نوجوانان و جوانانی بودند که گفتهاند اهل رمان مذهبی و یا اهل رمان با قلم معیار نیستند اما پارت به پارت رمانم را خواندهاند و یا اذعان داشته اند که نسل آنها این سبک را میپسندد، به تحقق این چشم انداز به شدت امیدوار میشوم.
زاد الله التوفیق.
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار #پارت31 استاد مجاهد در جواب بانو مهدیه گفت: _بابا اینا رو وِل کنید. به فکر این جَوون باشید
#باغنار
#پارت32
همگی برگشتند و به بانو رجایی نگاه کردند. بانو رجایی در حالی که قیافهی حق به جانبی گرفته بود و داشت قدم میزد، صدایش را صاف کرد و گفت:
_یه مسئله این وسط هست که بدجوری ذهنم رو درگیر کرده.
همگی منتظر ادامهی حرفهای بانو رجایی بودند که دخترمحی زیرلب گفت:
_یا خدا. این باز کارآگاهبازیاش شروع شد.
سپس سر خود را به نشانهی تاسف تکان داد که بانو رجایی گفت:
_وقتی که اومدیم اینجا، بَبَف به بانو رایا گفت چرا زودتر خبر ندادید که ناهاری، شامی، چیزی درست کنم!
احف با چشمهایی ریز شده پرسید:
_خب الان این مشکلش چیه؟
بانو رجایی لبخندی مرموزانه زد و گفت:
_خب الان مگه ماه رمضون نیست؟ پس بَبَف چطوری میخواست نهاری، شامی، چیزی درست کنه؟
احف خواست جواب بدهد که بَبَف گفت:
_بع بع بع! ببع ببع ببعی!
احف پس از این حرف بَبَف، اخمی به او کرد و با لحن سرزنشآمیزی گفت:
_دیگه این حرف رو نزنیا. زشته، مهمونه.
بانو رجایی با تعجب پرسید:
_چی میگن ایشون جناب برگ؟
احف لبانش را گَزید و گفت:
_هیچی، بگذریم.
سپس دخترمحی گفت:
_بگید دیگه جناب احف. اگه شما ترجمه نکنید، میدیم بانو حدیث که کارت مترجمی هم داره ترجمه کنه.
احف که دید دیگر چارهای ندارد، آب دهانش را قورت داد و گفت:
_بَبَف گفت چقدر این دخترهی چشم سفید حواسش جَمعه. موش بخورتش. البته از طرف بَبَف از بانو رجایی عذرخواهی میکنم.
بانو رجایی لبخند تلخی زد و به قدم زدنش ادامه داد و گفت:
_اتفاقاً درست میگه. من حواسم جَمعه و الانم اگه جواب سوالم رو نگیرم، از اینجا تکون نمیخورم.
همگی پوفی کشیدند که بانو رایا گفت:
_من جوابت رو میدم عزیزم. گوسفندا ماه رمضون ندارن. به خاطر همین بَبَف فکر کرد ما هم روزه نیستیم و پیشنهاد درست کردن شام و ناهار رو داد.
بانو رجایی سرش را به نشانهی تایید تکان داد و سپس با جدیت گفت:
_چطور گوسفندا سربازی و عشق و عاشقی و ازدواج و اینستا دارن، ولی ماه رمضون ندارن؟
بانو رایا دستی به صورتش کشید و گفت:
_عزیزم گوسفندا دینشون با ما فرق داره. دین گوسفندا بَبَعیَت بر وزن مسیحیته و دلیلی نداره اینا هم ماه رمضون داشته باشن.
_جالبه!
بانو رجایی که دید دیگر حرفی نمانده، نگاهی به ساعت مُچیاش انداخت و گفت:
_بهتره زودتر برگردیم باغ که داره دیر میشه.
همگی به سمت پای کوه راه افتادند که دخترمحی به بانو شبنم گفت:
_اینم از دومین شکستِ کارآگاهیِ بانو رجایی. ضایعات خریداریم.
بانو شبنم که مشغول زدن آروغهای شیر گوسفند بود، یک آروغ به بزرگی پنج ریشتِر زد و گفت:
_اَه چقدر غیبت میکنی دختر! یه کم به فکر آخرتت باش.
دخترمحی با خونسردی جواب داد:
_من تو روشم میگم.
_واقعاً؟
دخترمحی سر خود را تکان داد که بانو شبنم با فریاد گفت:
_رجایی جان، ببین این دخترمحی...
ناگهان دخترمحی دهان بانو شبنم را گرفت و گفت:
_غلط کردم شبنمی. تو رو خدا نگو.
بانو شبنم دست دخترمحی را از روی دهانش برداشت و گفت:
_اگه میخوای نگم، باید قول بدی امشب ظرفا رو بشوری. باشه؟
_باشه، میشورم.
بانو شبنم لبخندی به پهنای صورت زد که بانو رجایی گفت:
_چیشده شبنمی جان؟ دخترمحی چی؟
دخترمحی لبخندی مصنوعی زد و گفت:
_هیچی رجایی جان. میخواست بگه دخترمحی خیلی دوسِت داره.
بانو رجایی لبخندی زد و گفت:
_ممنون عزیزم. منم دوسِت دارم!
همگی خسته و کوفته دور سفره نشسته بودند و منتظر اذان مغرب بودند که بانو احد گفت:
_پس استاد ابراهیمی و احف کجا موندند؟ داره افطار میشه.
کسی چیزی نگفت که صدای زنگولهها به گوش رسید. همگی ورودی باغ انار را نگاه کردند که دیدند احف و گوسفندانش، به همراه استاد ابراهیمی وارد باغ شدند و احف با صدای بلندی گفت:
_سلام و برگ و پشم. ما اومدیم.
بانو رجایی با لحنی تند گفت:
_گوسفندا رو واسه چی آوردید؟
احف جواب داد:
_راستش گوسفندا رو بردم طویله، ولی گفتن ما اینجا دلمون میگیره و میخواییم بیاییم باغ انار رو ببینیم و از اینجور حرفا. منم دلم به حالشون سوخت و بهشون گفتم نگران نباشید؛ همگی باهم توی باغ انار افطار میکنیم.
بانو رجایی با کلافگی گفت:
_بابا من تازه باغ رو تمیز کرده بودم. اینا اگه بیان، با فضولاتشون باغ رو کثیف میکنن.
احف جواب داد:
_نگران نباشید. من قبل اینکه بیام اینجا، همشون رو پوشک کردم. چقدر پوشک گرون شده!
سپس اعضا نگاهی به ماتحت گوسفندان انداختند و دیدند که احف راست میگوید و جای هیچ نگرانیای نیست.
بانو شبنم با دیدن پوشکها از احف پرسید:
_مای بِیبییه یا مولفیکس؟
احف جواب داد:
_سایز اونا به اینا نمیخوره. به خاطر همین واسشون ایزیلایف خریدم.
کسی جواب نداد که اذان مغرب به افق باغ انار به گوش رسید. به خاطر همین استاد مجاهد گفت:
_خب اینم از اذان. با ذکر صلواتی روزتون رو باز کنید.
_اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
همگی صلواتی فرستادند که احف گفت:
_بابا بذارید من و استاد هم بیاییم...
#پایان_پارت32
#اَشَد
#14000220
مانده چشمی که خیس و بارانی ست
خنده هایی که بر لب ما نیست
آه کابل! عزیز من کابل!
حالم از داغ تو پریشانی ست
من و تو با همیم خواهر جان
مرزها سد بین دلها نیست
جای گل روی کفش تو خون است
طرح شادی برای لیلا نیست
امنیت آرزوی زیبایی ست
حیف این آرزو مهیا نیست
خشم و بغضم به هم رسید، اینجا
جای خالی یک «سلیمانی» ست...
شاعر: #زهرا_آراسته_نیا
در شرایطِ نامزدیِ ریاست جمهوری قید شده که
شخص باید پایبند به مبانی جمهوری اسلامی و مذهب رسمی کشور باشد.
که این مبانی اعم هست از قرآن کلام خدا و روایات معصومین علیهم السلام است.
در قرآن کتاب خدا گفته شده زنان باید بدن خود را در مقابل نامحرم بپوشانند و در روایات معصومین علیهم السلام هم گفته شده: زنان باید تمام بدن خود را بپوشانند جز صورت و دستها تا مچ.
پس حجاب طبق کلام خدا و روایات معصومین بر زنان مسلمان واجب است.
پس اگر کسی بخواهد در انتخابات نامزد شود باید و حتما پایبند به مبانی جمهوری اسلامی اعم از قران کریم و روایات معصومین باشد.
پس بر این اساس، درصورتی که شخصی اعتقادی به وجوب حجاب و رعایت آن توسط زنان در جامعه نداشته باشد، به مبانی جمهوری اسلامی پایبند نیست و صلاحیت نامزدی در انتخابات را ندارد.
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار #پارت32 همگی برگشتند و به بانو رجایی نگاه کردند. بانو رجایی در حالی که قیافهی حق به جانبی
#باغنار
#پارت33
احف گوسفندان را به گوشهی باغ هدایت کرد. سپس به همراه استاد ابراهیمی سر سفره نشست که بانو احد گفت:
_دوستان خودتون رو با افطار سیر نکنید. چون بانو نسل خاتم یه شام خوشمزه پخته که برگاتون رو هم باهاش میخورید. البته ادویهاش رو هنوز نریخته و قراره خودم اون رو اضافه کنم.
همگی مشغول خوردن زولبیا و بامیه و نون پنیر سبزی بودند که بانو طَهورا خطاب به پاندایش گفت:
_کجا میری عزیزم؟ بیا بشین افطارت رو بخور دیگه.
پاندای بانو طَهورا در حالی که یک سینی پر از زولبیا و بامیه و خرما و هندوانه را حمل میکرد، به طرف آقای بَبَعوند رفت و گفت:
_میخوام با عشقم افطار کنم.
احف که این صحنه را دید، یک قُلُپ از چای نباتش را خورد و به استاد مجاهد گفت:
_استاد اینا الان مَحرم نشدن، از نظر شرعی اشکالی نداره قربون صدقهی هم میرن؟
استاد مجاهد محتویات داخل دهانش را قورت داد و گفت:
_اشکال زیادی نداره؛ چون مثل ما آدم نیستن و حیوونن. انشاءالله توی یکی دو روز آینده، صیغهی مَحرمیتشون رو میخونم تا دیگه مشکلی از این بابت نداشته باشن.
احف یک "سپاس برگی" گفت که دخترمحی با خنده گفت:
_چی میشه عقد بَبَعوند و پاندا، همزمان بشه با عقد جناب احف و این دخترِ فامیل استاد. اگه اینجوری بشه، جناب احف توی یه روز، هم داماد میشه، هم پدرشوهر.
همگی حرف دخترمحی را تایید کردند که استاد جعفری ندوشن گفت:
_چی میشه عروسی من و احف هم توی یه روز بیفته! یعنی میشه خدا؟!
احف با لبخند جواب داد:
_اختیار دارید آقا معلم. همزمان شدن عروسی بنده با شما، سعادت میخواد که ما نداریم.
استاد جعفری ندوشن لبخند گرمی زد که احف به استاد ابراهیمی گفت:
_راستی استاد بلند شید زنگ بزنید دیگه. دیر میشهها.
استاد ابراهیمی در حالی که لقمهی نون پنیر سبزیاش را داخل دهانش میگذاشت، جواب داد:
_نگران نباش؛ دیر نمیشه.
_چهجوری نگران نباشم؟ اگه دختره توی این فاصله که شما دارید افطار میکنید شوهر کرد چی؟
استاد ابراهیمی نگاه چپ چپی به احف انداخت و گفت:
_چه داماد هولی! باشه، الان بلند میشم.
_دستتون درد نکنه. نگران بقیهی افطارتون هم نباشید. من به جاتون میخورم.
استاد ابراهیمی یک لیوان آب ولرم خورد و از جایش بلند شد که استاد مجاهد گفت:
_انشاءالله استاد ابراهیمی با خبرای خوبی برگرده صلوات!
همگی صلواتی فرستادند که بانو رایا از جایش بلند شد و در حالی که در دستانش یک پلاستیک علف سبز و یک سطل آب بود، به طرف گوسفندان رفت. احف بعد از دیدن این صحنه با لبخند گفت:
_خیلی ممنونم بانو رایا. فقط لطفاً یه کم بیشتر علف ببرید که همشون سیر بشن.
_این فقط واسه بَبَفه؛ چون بهش قول داده بودم. مسئولیت بقیهی گوسفندا با خودتونه، نه من.
احف لبخندش جمع شد که استاد ابراهیمی پس از دقایقی برگشت و گفت:
_مبارکه احف جان! فرداشب میریم خواستگاری.
احف با شنیدن این جمله، گل از گلش شکفت و کنترل خود را از دست داد. چرا که ناگهان از جایش بلند شد و شروع کرد به رقصیدن، آن هم از نوع بندری. همه مات و مبهوت به احف نگاه میکردند که بانو سیاه تیری خطاب به بانوان نوجوان گفت:
_شماها چشماتون رو ببندید. بدآموزی داره.
بانوان نوجوان چشمانشان را بستند که بانو سیاه تیری ادامه داد:
_یکی پریز این شازده دوماد رو از برق بکشه.
علی پارسائیان یک آروغ چهار و هفت دهم ریشتِری زد و گفت:
_والا این احفی که من دارم میبینم، کارش از پریز برق گذشته. برق ایشون رو باید از کُنتور زد.
همگی حرف علی پارسائیان را تایید برگی کردند که استاد مجاهد به شانهی احف زد و گفت:
_احف جان بعد افطار نماز میچسبه، نه رقص بندری.
احف از این حرف استاد مجاهد خجالت کشید و عرق شرمش را پاک کرد. سپس استاد مجاهد از جایش بلند شد و گفت:
_خب بریم وضو بگیریم که نمازمون داره دیر میشه.
همگی از جایشان بلند شدند که ناگهان بانو شبنم موبایلش را دَمِ گوشش گذاشت و پس از چند لحظه مکث گفت:
_سلام مادرشوهر جان. خوبی جونِ دل؟ سرِ کیفی عزیز؟ میخواستم بگم فرداشب بچهها رو نمیارم اونجا. چون قراره بریم خواستگاری.
پس از پایان تماس، بانو شبنم با نگاه سنگین حضار مواجه شد. به خاطر همین آب دهانش را قورت داد و گفت:
_خب بچههام خواستگاری دوست دارن. چیه مگه؟!
همگی شانههایشان را بالا انداختند که بانو احد گفت:
_راستی جناب احف قراره با کی بره خواستگاری؟
بانوان نوجوان یکصدا گفتند:
_ما هم میاییم.
و دست و جیغ و هورا کشیدند که احف با لبخند گفت:
_قدم همتون روی چشم. اصلاً همگی میریم.
استاد ابراهیمی چشم غرهای رفت و ضربهی محکمی به پهلوی احف زد و گفت:
_همینجوری جوگیر شدی داری یه چیز میگیا. بابا ما داریم میریم خواستگاری، نه جنگ قبیلهای. پیشنهاد من اینه که به جز خودم و خودت، یکی دوتا بانو هم با خودمون ببریم. چطوره؟
احف جوابی نداد که دخترمحی گفت:
_خب بقیه که خواستگاری دوست دارن، چیکار کنن...؟
#پایان_پارت33
#اَشَد
#14000221
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️قرار عاشقی
▪️173 روز مانده تا اربعین
▪️روابط عمومی موکب مردمی حضرت عبدالعظیم الحسنی علیه السلام
▪️بانیشو
https://payping.ir/mokebabdulazim
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344