ziyarat.nahie.moghaddese.apk
14.34M
عمرسعد آن اولها آنقدرها هم ملعون نبود. کابینهاش را بست برای رفتن به رِی. برای خوردن یک لقمه نان حلال رِی که کنیزکان حلال و میان باریک برایش بپزند و او در سایه بنشیند و با ماست و دوغ دماوند بخورد و نهایتش یک آروغ بزند. آن اولها...بعدش دید به این سادگی ها نیست. عبیدالله مجبورش کرده کاری بکند که به گندم ری برسد....کشتن پسر پیغمبر. چقدر آن اولها دور از ذهن است که عمربنسعد ابی وقاص فاتح ایران همچین کاری بکند...
و آن کار هرچیزی ممکن است باشد...برای من و تو هم هست. نشسته ای؟ نشسته ای تا عبیدالله مجبورت کند برای یک مشت گندم پسر فاطمه را در حسینیه امام خمینی تنها بگذاری...
#عاشورا
#مونولوگ
AUD-20210811-WA0029.mp3
14.95M
نوحه قدیمی و بسیار دلنشین با صدای سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی (عقاب تیز پرواز ارتش جمهوری اسلامی ایران)...
یادش گرامی
رویم سیاه است. من نخواستم؛ اما...
امروز حُرّه آمد و گفت اهالی کاخ به اندازه وزن شمشیر شوهرم طلا میدهند. گفت بریم و آنها را به خانه بیاوریم.
رفتم... نمیگویم نرفتم، اما وسط راه... کار من نبود، من بلد نبودم سد راه سعادت شوهرم شوم. اخر ان اوایل خودش قول داده بود... قول داده بود حتی بعد قیامت کنارم باشد... با من پیمان بسته بود سعادت دنیا آخرت را باهم داشته باشیم...
نخواستم، نه طلا، نه لباس حریر و خلخال جواهر... برگشتم. باید میماند. میماند و میشد مدافع جناب مسلم، مدافع حضرت حسین علیه السلام...
کنج خانه نشستم. سرش، تن پاره پارهاش هم میامد مهم نبود. او را با چیزی بهتر از خودش معامله میکردم.
من از خانم فاطمه زهرا یاد گرفته بودم از شوهرم چیزی نخواهم که به زحمت بیفتد؛ اما امروز از او بهشتی شدن میخواستم. جانش تضمین در خواست من بود.
رویم سیاه است من نخواستم؛ اما او آمد... گمان کردم میزبان جناب مسلم شده باشم؛ هیهات که او دست خالی آمد... بی شمشیر... بی مسلم... بی آبرو...
#سراب_م
#شرافتششمشیر_بود
#چشمهاییکهبایدمیبود
تمام وجودم میخواست. شرمندهام...
نمیشد.
تمام وجودم دست و پا شده بود...
میدوید سمت کربلا.
میخواستم؛ نشد، نمیتوانستم!
وجودم به جلو هولم میداد و من مانده بودم.
میخواستم. نمیشد.
کربلا میخواستم.
دستم قبضهی شمشیر میخواست.
پایم میخواست تا محکم شود در خاک کربلا...
میخواستم... شرمندهام که
چشمهایم را زود از دست دادم.
#سراب_م
#بهترینصیدها
عجب روزی بود امروز... بهترین صیدها را کردم.
صید های بزرگ
صیدهایی که شادم میکرد.
عجیب صیدی...
یکی از یکی بزرگتر و بهتر...
من بهترین صدها را امروز داشتم...
بگوییم دهانت باز میماند...
من مایه فخرم...
مایه فخر این سپاه منم! من...
اولین صیدم پوست گوساله بود...
دومین صیدم ماهی جدا از آب...
سومینش قلب بود... قلب...
سومین صیدم سینه قرآن بود که شکافتم!