eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
. حسین علیه‌السلام. .
دوشنبه.m4a
972.5K
ه💞💞💞💞💞💞 ه💞 ه💞 دوشنبه تون بی نظیر ه💞 ه💞 ذکر روز دوشنبه 🤲 یاقاضی الحاجات🤲 💞 💞 💞 💞💞💞💞💞💞💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
〰〰🍃 🌸 🍃〰〰 🍃علی صفایی حائری ☘ نامی آشنا برای ▫️ شاید کمتر نویسنده‌ای باشد که نام پر آوازه‌اش را نشنیده‌باشد... ▪️ زندگی ایشان پر از نکات نغز و آموختنی است. ▫️ برای اندک آشنایی با تفکر این اندیشمند بزرگ کلیپ را باز کنید... زندگی بزرگان در فراسو 👇 〰〰🍃 🌸 🍃〰〰 @Faraasoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطرات و عکس های شهید دانیال رضازاده، این کلیپ توسط همسر ایشان تهیه شده که فقط یک سال از زندگی مشترکشون می‌گذشت 🇮🇷 @QODS_IR ❤️ @ANARSTORY
🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷: هفت کلمه بنویسید که چهارتاش با سین شروع شود و سه تاش با شین. یا بعکس. حالا یک در میان بنویسید. اگر معنی بدهد بهتر است. یعنی باید معنی بدهد. اصلا صبر کنید...اگر معنی ندهد با همین پشت دست. اگر یکی در میان هم نشد اشکالی ندارد ... ولی معنی بدهد. می‌توانید دو سه تا کلمه دیگر هم به این جمله اضافه کنید.🖐🤛 مثلنی👇 شوهر سارا شیمی خوانده. شاهین سال شصت سل گرفت.🤔 ا.گودرزی: سیما سی سالگی ‌اش ستوان و شوهرش سرهنگ شد ‌شـہ‌بانو🗒: سینا شن‌های ساحل را شکل ستاره ساخت. سحر شیشه ساختمان را شکست. Sahar Hoseini: شیما سیب هارا توی سبد چید. شبنم ساک شال هایش را بست. سرباز ساعت سرد را به شبنم داد. زهرا: ساحله شعر سعدی را خواند. ساعت شنی، سپیده شکست. طباطبایی* معتقدی: ستاره شب سیاهم شدی، شراب سرخی و شوریده سر من افࢪاح🦋: ساجده شب را سرگردان و شوریده حال گذراند. شهربانو سفر شیراز را از سرگذراند. جمله ی اخر خیلی بی معنی شد😐😂 به بزرگی خودتون ببخشید استاد . خاتَم(ص): شمیم سحر؛ شریان سکوت؛ شهادت سعید و شام سرد شبهای ساحل، شعرِ سرودهای شیرین سمانه شدند. شهادت سعید، شعرِ سکوت شب و سرود شب‌بوها شد. سابرینا بانو: سرباز شوریده ای سر شما سربند شادمانی و شقایق میبندد ... سارا سرسره سرد را سوار شد و شروع کرد به شادی و شلوغ کردن ❤نورای جان❤: شایان شب به سلامتی شهلا شیروانی سیرابی سالم خورد. که کلمه نیست آرتان: شراره های خشم سحر وشیما شاید ساده بود شهری را بهم ریخت...... ทℴℴℛ₷αท: سیمای شن سوخت شیشه ساخته شد. 👩🏻‍🏫: سهیل شربت سکنجبین شیرین با سبزی دوست داره ولی شربتش شور شده میـرمهـدی: سرما سرم را سوراخ ساخت شکلات شبم را شاهانه ساخت سس ساندویچ سخت سوزاندم شبِ شرّمو شوم تر کرد ✧┆روحــ الرحمنــ عــلــے جانمــ: شهید سردار سلیمانی شد ستاره‌ شب آسمان شهدا
جمله زیر را به فارسی بنویسید. «(پی‌وی‌تان را چک بفرمایید.)»
💯نقش انسان کامل در تکامل انسانی بشر.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#تمرین165 جمله زیر را به فارسی بنویسید. «(پی‌وی‌تان را چک بفرمایید.)»
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 انسان باید در کار خیر و نحوه انجام آن فکر کند و فکرش موجب ابتکاری باشد که برای رسیدن به هدف، مفید باشد. هیچ کاری نیست که احتیاط در آن، پشیمانی در پی داشته باشد. همین الان که روی مبل لم داده اید یا روی فرش دراز کشیده‌اید یک گِلی به سرتان بگیرید و سعی کنید یک کار خیر رایگان انجام بدهید. یعنی بدون اینکه پول یا مال خاصی صرف کنید یک عالمه ثواب کنید. ذکر گفتن خوب است ولی مراد ما کاری است که به شخص دیگری سود برسد. حالا این فکر بکر که از دوگوله‌تان صادر شده را به ما بگویید. به عمو بگو ببینه چی بلدی؟ آفرین.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#تمرین166 🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 انسان باید در کار خیر و نحوه انجام آن فکر کند و فکرش
نور یلدا هستید. یک دختر قد بلند، بور، با موهای طلایی به رنگ برگهای پاییزی، که کم‌کم دارد سفید می‌شود. چرا شوهر نمی‌کنید؟! شما که زیبا هستید، با سواد هستید. حیف است واقعا. اصغر را دوست دارید. واقعا مرد کاری‌ای است. مادرتان می‌گوید مگر یک مکانیک چقدر درآمد دارد؟ شما ولی هروقت از جلوی‌ مغازه اصغر عبور می‌کنید می‌بینید که همه از دست و پنجه او تعریف می‌کنند. دلتان می‌رود به مهمانی ها که از دست و پنجه شما تعریف می‌کنند. شما چقدر به هم می‌آیید. به‌به. خواهر اصغر آن روز که آمده بود خانه شما خودش را آنقدر باد کرده بود که نگویید. مادرتان اصلا از خواهر اصغر خوشش نمی‌آید. اصلا این زخم روی سر برادر شما، کار خواهر اصغر است. راستیاتش خواهر اصغر افتاده است دنبال برادر شما. واقعیت دختر خوبی نیست. یک شلوار نازک و چسبان می‌پوشد همین ساپورت‌ها هرچه هست و نیست حراج است. مادرتان مذهبی نیست ولی می‌گوید این دیگر نوبر است. اصغر اما آقاست. اکرم، خواهر اصغر، خیلی چشم سفید شده و مدام آتش بیار معرکه است. مادرشان، دختر خاله مادرتان است و به همین دلیل خیلی اصرار می‌کنند که اکرمشان را بگیرید. اصلا این اکرم وصله خیلی ناجوری است. یک آدامس می‌اندازد در دهانش و موقع حرف زدن کِرِش کِرِش در حال جویدن است. وقتی هم مادرتان یک بار خواست نصیحتش کند جوری خودش را باد کرد مثل گربه‌ای که آماده چنگ زدن است. بیچاره برادر شما‌. آخرش هم مادرتان مجبور شد برود بگیردش برای برادرتان. توضیحش در این مقال نمی‌گنجد. والا. اصلا چکار به حرف مردم داری خواهر بیا از اصغر بگویم برایت. اصغر دیروز دستش رفت لای پره فن رادیاتور و دو تا عصبش ضرب دید. احتمالا تا مدت ها دست چپ‌ش نیمه فلج باشد. دیروز که خانه مادربزرگتان بودید او هم بود و داشت چایی می‌داد. مادر شما کلا به مجلس روضه مادرش نمی‌رود. این کارها را انجام کسر شأن می‌داند. شما اصغر را آنجا دیدید. او هم شما را دید. یک نظر حلال است. والا. البته بعدش آمد نزدیک و چند کلمه حرف زد. شما وقتی دستش را دیدید دلتان به حالش سوخت. مادرتان همان لحظه تماس گرفت و گفت که بیایید خانه. شما مجبور شدید از اصغر خداحافظی کنید. دلتان گرفت. اکرم را بین راه دیدید. اکرم آرایش غلیظ کرده بود و معلوم نبود کجا دارد می‌رود. نتیجه کنکور ارشد هم آمد و شما قبول شدید. مادرتان قبول نمی‌کند که ادامه تحصیل بدهید. می‌گوید مثل اکرم‌جان برو سر کار. اکرم‌جان! شما هم مثل من تعجب کردید؟ بله واقعا. عجب دنیایی شده. آن میمون را رفته‌اند گرفته‌اند ولی شما هنوز شوهر نکردید. دنیا همین است خواهر. در همین بین مادر شما بیماری‌اش عود می‌کند و باید در خانه بستری شود. شما دلتان پر می‌زند که از او پرستاری کنید ولی اکرم اجازه نمی‌دهد. شما هم می‌روید در کلاسهای ارشد ثبت نام و شرکت می‌کنید. بعد از مدتی از این معطلی کلافه می‌شوید. می‌خواهید زندگی خودتان را داشته باشید. آیا می‌خواهید خودتان از اصغر خواستگاری کنید. حیایت کجا رفته دختر. دختر ملکه است. باید غلامش بیاید خواستگاری اش. به خانه مادربزرگتان می‌روید. ماجرا را به او می‌گویید. مادربزرگتان تلفن را برمی‌دارد و به خانواده اصغر زنگ می‌زد. یک ساعت بعد اصغر با کت و شلوار و شیرینی در آستانه در ظاهر می‌شود. مادر بزرگ و پدر بزرگتان اوکی را می‌دهند. تبریک می‌گویم، شما هم موافقت کردید و گرفته شدید. بر طبل شادانه بکوبید. شولولولو....شولولولو😐 خب حالا دارید برای ارشد می‌خوانید. اصغر نان و پنیرش را برداشته و دارد می رود سر کار. شما خودتان را به خواب زده‌اید. اصغر به شما خیره شده و اشک از چشمانش می‌آید. زیر لب می‌گوید...الحمدلله‌. و می‌رود. اکرم حقوقش زیاد می‌شود و مادرتان سرکوفت او را به شما می‌زند. شب یلدا که می‌رسد، اصغر دست شما را می‌گیرد و می‌برد شهرستان، خانه مادر بزرگ پدری اش. آنجا به یک واقعیت ترسناک روبرو می‌شوید...آن واقعیت چیست؟ @ANARSTORY